امیر بهاری
در مورد پدیدههایی که حرفهایی برای گفتن دارند و به فرهنگعامه راه پیدا میکنند اغلب مدعیان روشنفکری در ایران راه سادهای در پیش گرفتند؛ بررسی مغرضانه در یک قالب کلیشهای با استدلالهایی ضعیف که بیشتر با اتکا به مغلطه صورت میگیرند.
مثلاً ایکس و ایگرگ خوانندگان بند تنبانی هستند که در فیلم فارسیها میخوانند، دلکش هم در فیلم فارسی میخواند پس دلکش هم خوانندهای بند تنبانی است! برخوردهایی که باتجربه خوانندگی «حامد بهداد» صورت گرفته اغلب بر پایه این شیوه استدلال است و عملاً نقدی صورت نگرفته است.
توانایی قابلتوجه حامد بهداد در اجرای کلام در آلبوم «هزار هیچ» نشان میدهد که دغدغه خواندن برای او تازه نیست. این صدا تربیتشده است و حتی از انتخاب لحن و سبک کلی آلبوم میتوان حدس زد که صاحب آواز، سلیقهی مشخصی در موسیقی دارد و دوست داشته در ژانر محبوبش اثر تولید کند. در فضای فرهنگی ما که بخش عمده هنرمندان با داشتههای قلیلِ فنی تجربههایی فرا ژانری میکنند و ماحصل اغلب مواقع ناامیدکننده است اتفاقاً اینکه یک هنرمند به چهارچوبهای ژانری وفادار باشد اگر فضیلت نباشد، بههیچوجه نقطهضعف نیست.
«هزار هیچ» یک آلبوم در حال و هوای راک و بلوز است و شیطنتهایی در آن هست که نتوان با قطعیت گفت برای پایین آوردن ضریب خطا در چارچوب مشخص یک ژانر بهخصوص تولیدشده است. مثلاً قطعه «تخت جم به باد» گذر به موسیقی قوالی دارد یا قطعه آخر آلبوم که نظر به موسیقی گاسپل دارد (و چه انتخاب هوشمندانهای برای آن غزل آسمانی حافظ).
رگ و ریشه بلوزیی آلبوم ولی بیش از دیگر سبکها خودنمایی میکند و این مسئله دو دلیل دارد. اولی خود بهداد است که آن حلاوت و شوخطبعی بلوز را به آلبوم آورده. او با اتکا بر تجربیات نمایشی آن شیوه نمایشگری (حتی بعضاً نقالی) را به خدمت اجرای آلبوم گرفته است. از سوی دیگر مسعود فیاضزاده راکر برجسته مشهدی در مسند تنظیمکننده، آهنگساز و گیتاریست اصلی آلبوم، حسرت 40 سال خفقان موسیقایی خراسان را در قالب آن اندوه آشنای بلوز در «هزار هیچ» متجلی کرده است.
«هزار هیچ» درواقع سمبلی از آن هزارِ «هیچ» انگاشته شده (موسیقی خروشان مشهد و خراسان) از جانب حاکمیت است که اتفاقاً هیچ نیست و هزار هست.
کلیشهای بی خلاقیت
محمد خلیلیان
یک: آلبومها دو جور تولید میشوند؛ یا از درون فرایندی خلاقه و خستهکننده با آزمونوخطا پدید میآیند یا فرمی استاندارد برگزیده میشود و میکوشند با در نظر گرفتن محدودیتهای ژانری کلیشهای تروتمیز بسازند. آلبوم حامد بهداد بیگمان در دستۀ دوم است.
دو. با امر پیچیدهای روبهرو نیستیم. بهداد بازیگری است که هوس خواندن کرده. نمونههایش بسیارند. از امین حیایی و مهران مدیری گرفته تا بهرام رادان و محمدرضا هدایتی. آثارشان تقریباً بدون استثنا، بیکیفیت است و بدون استثنا، روش دوم را برگزیدهاند.
سه: گرچه مواد لازم برای ساخت کلیشه سخت به دست میآید، اما بهمحض بهدستآوریشان معجونتان حاضر میشود. نخستین مشکلِ بزرگ، برگزیدن سبک کار و یافتن افرادی است که آن را بلد باشند. بهداد از رهگذر حشرونشرش با موسیقیدانان مشهدی به منبعی بکر دسترسی داشته که هیچیک از هم حرفههایش از آن برخوردار نبودند. نوازندههایی که قواعد سبکی را بهخوبی میشناسند. آنچه میماند شعر است؛ که خب، آنهم پیداست، نخستین انتخابِ هر ایرانیِ عاقلی: حافظ.
چهار: معجونِ کلیشۀ شما آماده است. کافی است موسیقیدانان کلیشه شناستان را در حافظها بریزید و با صدای مبارکتان خوب همش بزنید و درنهایت چهرهتان را بر جلد آلبوم نقش کنید! این معجون همواره جواب میدهد؛ دستکم برای مخاطبانی که موسیقی برایشان امری جدی نیست. موسیقی بازها اما با دقت بیشتری در اثر مینگرند؛ حرف تازهای وجود دارد یا نه.
پنج: وقتی مبنا را بر کلیشه ساختن در ژانر راک میگذارید بهسرعت شماری توالی آکورد شناختهشده کنار هم میآیند و از ملودیها و هارمونیهایی بهره میبرید که امتحانشان را پس دادهاند. خوشصدا هستند و هرکسی به شما خواهد گفت که «قشنگاند». با این کار، کیفیت کلی موسیقیتان از خیل عظیمی از موسیقیهای ایرانی پیشی میگیرد. ازاینرو، شکی نیست که این آلبوم راک استانداردی است که میشود دستکم یکبار آن را شنید. شکی نیست که کیفیت ضبط بالایی دارد و نیز کیفیت نوازندگی در آن در بالاترین سطح ایران است. اینها ویژگیهاییاند که هیچیک از همپالکیهای بهداد ندارند؛ اما حتی یکیشان نیست که پیشتر نشنیده باشیم و در خاطرمان بماند. خوب است از خود بپرسیم که اگر فارسی خواندن حامد بهداد را از آلبوم حذف کنیم چه میماند. آیا هیچ لحظۀ درخشانی هست که از بقیۀ لحظات آلبوم شنیدنیتر باشد یا اینکه فقط در حال شنیدن تجربههایی هزارباره از سوی شماری موسیقیدان ایرانی هستیم؟ توالی آکوردی جذابی یا اثری از ایرانی بودن در آن هست؟ تکنوازی گوشنواز و بهیادماندنی در آن هست؟
شش: بهرهگیری از ساختارهای کلیشهای با لحظههای لو رفتن بیسوادی همراه است. چنین لحظههایی بهویژه در خواندن اشعار رخ مینماید. اگر بناست که اشعار حافظ را بخوانید و مهمتر از آن، بناست آنها را درست بخوانید، باید شعر را بشناسید؛ اما در جایجای این آلبوم میبینیم که شعر غلط خوانده میشود. این درست همانجاهایی است که ظاهر معجونتان بر باطنش میچربد. از همۀ کلیشهها پیروی میکنید اما چون اهلش نیستید و آنچه ساختهاید نه حاصل فعالیت خلاقۀ مداوم بلکه برآیند فرمولی پیشتر طرحشده است، زمین میخورید. البته باید این را هم بگویم که گاهوبیگاه میشود که در ژانرهایی چون راک، شعرها غلط خوانده شود. گاه حتی خواننده ممکن است بهقصد چنین کند یا اصلاً برایش مهم نباشد. مثلاً جاهایی که ضرورتهای موسیقایی خودشان را تحمیل کند، مثل موسیقی اوهام؛ اما آنجاهایی که بهداد غلط میخواند بهقصد یا ضروری نیست. آنها غلطاند فقط و فقط به این سبب که خواننده سوادِ خواندن شعر کلاسیک را نداشته است. نمونهاش را در خواندن «بشد که یادِ خوشش باد روزگار وصال» بهجای «بشد که یادْ خوشش باد».
هفت: آلبوم بهداد را برعکس بقیۀ بازیگران میشود شنید، اما آلبوم خوبی نیست. چیزی است استاندارد و بدون عناصر تازه؛ تجربهای کلیشهای که فقط کمی از آثار همپالکیهایش بهتر به نظر میرسد.