دنیای متناقض خودشیفتگان

23 آبان 1395

سلیس: شناسایی افراد خودشیفته بسیار دشوار است زیرا این برچسب گاه به‌درستی به کار گرفته نمی‌شود. این افراد وجوه شخصیتی متناقضی دارند.آن‌ها افرادی سرگرم‌کننده و هیجانی و درعین‌حال پرخاشگر و سوء استفاده‌جو هستند.

 امروزه واژه خودشیفته برچسبی است که مردم برای توصیف طیف گسترده‌ای از افراد به کار می‌برند؛ اما روان‌شناسان معتقدند خودشیفتگی اختلالی شخصیتی است که به لحاظ آسیب‌شناختی تعریفی مشخص دارد. بیشتر خودشیفتگان قربانیان بی‌گناه یک برچسب هستند که بدون ملاحظه کاربردی عام و گسترده یافته‌اند. ممکن است به‌اشتباه در مورد افراد سالمی به‌کاربرده شود که گاه دچار خودمحوری می‌شوند و از موفقیت‌هایشان سخن می‌گویند. این صفت روان‌شناختی که ما گاه از سر ناآگاهی نسبت به مختصات آن به خویشاوندان، دوستان و همکلاسی‌ها نسبت می‌دهیم ازنظر روانشناسان تنها به کسی اطلاق می‌شود که تمام نیروی روانی‌اش معطوف به خودش است و عشقی افراطی به خود دارد و تکیه‌اش بر خودنگاشت‌های درونی است.

خودشیفته کیست؟

خودشیفتگی «سالم» در هر انسانی کم‌وبیش وجود دارد. دکتر کریگ مالکین روانشناس و استاد دانشگاه هاروارد خودشیفتگی سالم را «توانایی افراد در ارزیابی مثبت از خود و دیگران» قلمداد می‌کند. این ویژگی می‌تواند سودمند باشد چراکه داشتن کمی احساس «خاص بودن» برای همه مفید است و می‌تواند قدرت ریسک‌پذیری را با اتکا به اعتماد به‌نفس افزایش دهد، برای مثال درخواست ترفیع و یا برقراری ارتباط با افراد ناآشنا؛ اما اگر این احساس از حد و اندازه خارج شود مشکلاتی را پدید می‌آورد.تشخیص آسیب شناسانه خودشیفتگی که نوعی اختلال روانی است معیارهای گوناگونی دارد. ادی بروملمن روانشناس دانشگاه استنفورد آمریکا خودشیفتگی را «ابراز افراطی ویژگی‌های شخصی»تعریف کرده است که تنها توسط یک کارشناس حرفه‌ای مسائل روانی قابل‌تشخیص است. خودشیفتگی زمانی یک مشکل روانی قلمداد می‌شود که ویژگی‌های خودپسندانه باعث اختلال عملکردهای روزانه شود.

وجوه گوناگون خودشیفتگی

شخصیت خودشیفته در فرهنگ‌عامه به‌دفعات در داستان‌هایی چون «دوریان گری» و فیلم کارتنی «دیو و دلبر» توصیف و به تصویر کشیده شده است. شخصیتی سبک‌مغز و خودبزرگ‌بین که بارزترین صفت افرادی است که به خودشیفتگی دچار هستند. افراد خودشیفته تصور می‌کنند از بالاترین سطح استعداد، ظاهر، موفقیت و ویژگی‌های مثبت برخوردار هستند؛ اما این بدان معنی نیست که همه افراد خودشیفته به دنبال شهرت و یا ثروت هستند. دکتر مالکین می‌گوید برخی خودشیفتگان ممکن است افرادی باشند که زندگی خود را صرف کمک به افراد دیگر می‌کنند و حتی می‌گویند: «من مفیدترین انسان روی زمین هستم» یا «همه من را به‌عنوان فردی خیر می‌شناسند». خودشیفتگانی نیز وجود دارند که درون‌گرا و آسیب‌پذیر هستند. این افراد تصور می‌کنند حساسیتی بیش از دیگران دارند.واکنش آن‌ها نسبت به انتقاد بسیار شدید است و نیاز زیادی به تائید شدن از سوی دیگران دارند. آن‌ها ممکن است تصور کنند در داشتن ویژگی منفی از دیگران خاص‌تر هستند: برای مثال زشت‌ترین فرد در یک مهمانی هستند یا تصور کنند که دیگران قادر به تشخیص نبوغ و استعدادهای آن‌ها نیستند؛ اما همه انواع انسان‌های خودشیفته در یک ویژگی اشتراک دارند و آن «خودبزرگ‌بینی» است. آن‌ها خود را در افکار، رفتار و گفته‌هایشان متمایز از دیگران می‌دانند و این حس تمایز آن‌ها را تسکین می‌دهند چون در غیر این صورت با احساسات ناپایدارشان درنبردی دائمی خواهند بود.بروملمن می‌گوید: «افراد خودشیفته خود را بالاتر از دیگران می‌دانند اما الزاماً در درون  از خود رضایت ندارند.»

خودشیفتگی و ارتباط آن با افسردگی

بر اساس فرضیه برخی از روانشناسان، فرد خودشیفته نیازمند است به‌طور مداوم بزرگی و برتری‌اش از سوی دیگران تائید شود و هنگامی‌که تائیدی نمی‌گیرد دچار سرخوردگی می‌شود. تصویر صیقل یافته‌ای که شخص خودشیفته از خود در ذهن دارد در رویارویی با چند رویداد ناخوشایند چون از دست دادن شغل، جدایی و یا نقشه‌ای که به شکست انجامیده است مخدوش می‌شود و او را به‌سوی افسردگی سوق می‌دهدالبته افراد دارای روان سالم نیز در رویارویی با چنین شکست‌هایی دچار سرخوردگی می‌شوند اما برای شخصیت‌های خودشیفته هضم این فقدان بی‌اندازه دشوار است چراکه این امر برای او مترادف با آسیب‌پذیری و ضعف و ایمن نبودن در برابر چالش‌های زندگی و فراز و نشیب‌هایش است.شخص خودشیفته هنگامی‌که موفق نشود تحسینی که طالبش است دریافت کند رفتارهای تدافعی و خشمگینانه از خود بروز می‌دهد، احساس سرافکندگی می‌کند؛ اما افرادی که سلامت روانی دارند چنین واکنش‌های افراط‌آمیزی نشان نمی‌دهند.هنگامی‌که ناامیدی به لایه ضخیم خودبزرگ‌بینی و خودبرتربینی شخص خودشیفته نفوذ می‌کند، مالیخولیا و خشم جوشان ناشی از این دلسردی ممکن است موجب شود از دیگران درخواست کمک بکنند. بااین‌حال به‌ندرت اتفاق می‌افتد که این افراد برای درمان خودشیفتگی خود به متخصص مراجعه کنند. این امر بدین معنا نیست که افراد خودشیفته نسبت به ویژگی‌های خود بی‌توجه‌اند.

گزارش پژوهشی که در نشریه «شخصیت و روان‌شناسی اجتماعی» منتشرشده است نشان می‌دهد که خودشیفتگان نسبت به ویژگی‌های شخصیتی خودآگاهی دارند. آن‌ها به‌خوبی به تکبر خود واقف‌اند و می‌دانند که دیگران برداشت مثبتی از شخصیت آن‌ها ندارند؛اما معمولاً این را یک مشکل تلقی نمی‌کنند. بحث بر سر این نکته ادامه دارد که آیا این خودبزرگ‌بینی ناشی از اعتقادی راسخ به برتری‌شان است یا در حقیقت عدم اعتمادبه‌نفسی که در لایه‌های شخصیتی آن‌هاست پنهان می‌کند.استیون هاپریچ رئیس انجمن مطالعات ناهنجاری‌های شخصیتی و همکارانش خودشیفتگی را«عزت‌نفس مخرب» تلقی می‌کنند. تعریفی بالقوه برای یک سلسله ناهنجاری‌های شخصیتی که به لحاظ بالینی با دیگر ناهنجاری‌ها چون افسردگی، خودآزاری و مازوخیسم اشتراکاتی دارد. خودشیفتگان آسیب‌پذیر هنگامی‌که موردحمله قرار می‌گیرند به‌جای دفاع از خود که نخستین واکنش یک خودشیفته خودبزرگ‌بین است، بلافاصله در لاک خود فرو می‌روند و دچار افسردگی می‌شوند.

خودشیفتگی ذاتی است یا اکتسابی

کارشناسان معتقدند که خودشیفتگی آمیخته‌ای از تأثیر ژن‌ها و نوع تربیت است. بسیاری از ویژگی‌ها ذاتی است و با ما زاده می‌شوند. ممکن است این ویژگی‌ها توسط محیط تقویت و یا تضعیف شوند؛ اما افرادی نیز هستند که نسبت به محیط واکنشی نشان نمی‌دهند و مقاومت می‌کنند. از دو پژوهشی که در این زمینه انجام‌شده یکی بیانگر این است که خودشیفتگی یک ویژگی ارثی است. تحقیقی دیگر نشان داده است که کودکانی که در سنین پیش‌دبستانی رفتارهای پرخاشگرانه و توجه‌طلبانه از خود بروز داده‌اند در سنین بزرگ‌سالی تبدیل به افراد خودشیفته شده‌اند؛ اما شیوه‌های فرزند پروری، تأثیر روابط با دیگران و محیط اجتماعی و فرهنگی‌ای که فرد در آن رشد می‌کند می‌تواند در گسترش یا پرهیز از آن نقش داشته باشد. 

دیوید لودن استاد روانشناسی کالج جورجیا گوینت آمریکا می‌گوید: «در جوامع دارای فرهنگ جمعی که گروه بر فرد مقدم است، کودک از اوان کودکی می‌آموزد که به دیگران توجه بیشتری بکند و نیازهای دیگران را بر نیاز خودش مقدم بداند.»دکتر برولمن می‌گوید: «خودشیفتگی باعزت نفس تفاوت دارد.» وقتی والدین رفتاری گرم و صمیمانه و شفقت‌آمیز دارند و برای کودکانشان وقت کافی می‌گذارند و به فعالیت‌هایشان علاقه نشان می‌دهند، کودک به‌تدریج با این باور رشد می‌کند که فردی ارزشمند است. این عزت‌نفس که در وجود کودک شکل‌گرفته به خودشیفتگی تبدیل نمی‌شود.برخلاف آن والدینی که در ارزش‌گذاری به کودکان افراط می‌کنند آن‌ها را به‌سوی خودشیفتگی سوق می‌دهند. بهتر است پدر و مادر برای جلوگیری از گسترش خودشیفتگی در کودکانشان به آن‌ها بگویند: «کارت را خوب انجام دادی» تا این‌که بگویند: «لیاقت برنده شدن را داشتی» یا «چرا کار آن دیگری از تو بهتر بود؟»تأکید و تمرکز زودهنگام بر موفقیت در کودکان موجب پدید آمدن وابستگی ناامن میان فرزند و والدینش می‌شود. اعتمادبه‌نفس کودکی که می‌آموزد تنها در صورت برآورده کردن خواسته‌های پدر و مادر موردتوجه آن‌ها قرار می‌گیرد شکننده می‌شود و در بزرگ‌سالی تلاش می‌کند بر ضعف و شکنندگی خود با افکار و رفتار خودشیفتگانه سرپوش بگذارد. دکتر لودن می‌گوید: «والدینی که فرزندانشان را خودشیفته بار می‌آورند آن‌ها را وارد دنیای رقابت می‌کنند، دنیایی که در آن افراد برنده و بازنده وجود دارند و فرزندان آن‌ها باید همیشه برنده باشند.» والدینی که رویکردی سالم نسبت به موفقیت دارند به آن‌ها می‌گویند: «لازم نیست بهترین باشید بلکه کاری را که می‌کنید به نحو احسن انجام دهید.»