احسان عثمانی
یکی از برجستهترین ویژگیهای آثار ژان لوک گدار، تلاش و کوششهای جسورانهای است که او در پیوند منابع هنری گوناگون به عمل میآورد. فیلمهای وی نهفقط آکنده از اندیشههای گوناگون است، بلکه بسیاری از شخصیتهای آثارش، شخصیتهای آشکارا ادبی هستند. درواقع، از اشارههای متعددی که به کتابها و ذکر اسامی نویسندگان، نقلقولهای کوتاه و بخشهای بزرگتری از متون ادبی که در فیلمهایش پراکندهاند، چنین برمیآید که ژان-لوک گدار، تصویر و برداشتی از درگیری از منظرهای بیپایان با واقعیت محسوس ادبیات را به دست میدهد، واقعیت محسوسی که او میکوشد تااندازهای با تـرکیب ادبیات و شخصیتهای ادبی در فیلمهایش جا بدهد. گدار جدا از بهرهگیری کامل از این روش (آمیزهای از ادبیات و شخصیتهای ادبی در فیلم)، بهمنزلهی هدفی سینمایی، درگیر و علاقهمند ادبیات میشود، هم بهعنوان نمونه و سرمشقی برای فیلم و هم بهعنوان احیای راه متفاوتی در برابر فیلم. فیلمهای گدار بهطور ضمنی بر نقش ویژهی کاملاً متفاوتی برای هنر اشاره دارد: درهمریزی فکری و حسی. هر یک از فیلمهای او، کلیتی است که خود را تحلیل میبرد، کلیتی که از کلیت سر درآورده. گدار «سینما» را در «سینما» کشف کرده است. هراندازه که فیلمهای وی در ظاهر سست یا سرخود و یا از نظرگاه شخصی، خود بیانگر به نظر برسد، عاملی را که باید در کار او ارج گذاشت، اندیشه و مفهوم جدی بیگانه سازی و بیگانه پنداری هنر است که به آن متعهد بوده است: سینمایی که سینما را میبلعد و در خود تحلیل میبرد. هر فیلم، رویدادی مهم است که باید بهطور همزمان، ترویج و نابود بشود.
ژان لوک گدار همچون بسیاری دیگر از هنرمندان مدرن (در میانِ دو فاصله) کار میکند و در شکاف و درز عمل میکند، نه شکاف میان تصاویر، بلکه میان هنر وزندگی، میان امر تاریخی و امر شاعرانه. او همچون یک هنرمندِ پاپ محصول خاطره و آثار سینمایی در دورهای از حاکمیت روزافزون تلویزیون است. گدار همواره در شکاف کارکرده اسـت، در «میان دو فاصله»، در مرز متغیر و مبهم هنر وزندگی (زندگی او، هنر او)، میان تصویر واقعیت و واقعیت تصویر. از بدو شروع، آگاهی از واقعیت تاریخی، او را به گشودن این شکاف هدایت کرده است، به رخنه کردن در سینما و سپس ساختن سینمای شخصیاش در همین رخنه، درحالیکه مابقی سینما را ذرهذره به سمت این گشودگی میکشاند؛ بنابراین به علت این آگاهی نسبت به واقعیت تاریخی و رابطهی آن با تاریخ سینما و به خاطر استفاده ژان لوک گدار از این تکنیکهای تصویری و ویدئویی جدید که جایگاه سینما را تغییر داده و آن را به تاریخ بهمثابه مجموعهای واحد از عناصر محفوظ موجود برای کناره گذاری، کولاژ، مونتاژ، استحاله، دستکاری در واقعیـت واگذارده است.
هماینک کل تاریخ سینما به شکلی شاعرانه بهسوی این شکاف کشیده شده است؛ بنابراین راز، اسطوره و جادوی سینما در فرمی که هم تأملی اسـت و هم اجرایی، هم غنائی است هم مالیخولیا، از این بوتهی آزمایش بیرون میآید که سینما آن را تکثیر میکند و تحت تأثیر قرار میدهد. سینما در قرن و قرن در سینما جایی که در ترک میان داستان و سند، تصویر واقعیت و واقعیت تصویر، امر تاریخی و شاعرانه، هراس لایتناهی با «زیبایی مرگبار» اهریمنی و جادویی سینما مواجه میشود... در کنار رستگاری ضروری آنها.
ژان لوک گدار که خاک سینما را خورده، از آن بارورشده است، بارور از تکنولوژیهای جدید تصویر و صدا، تکنولوژیهایی که روزگاری او به کار میبست تا به گذشتهی سینما بنگرد، بارور از همهی امکانات شاعرانه واقعیت تاریخی؛ و او همواره به اندیشیدن در باب ماده هدایتشده است. به تفکر در باب امکانات ابداع، تجربهورزی، نقصان، در نوعی از تأمل دائم که درعینحال شامل قسمی سادهدلی شاعرانه در اقدام به امور زیادی دشوار یا ناممکن است، اموری که کار او را از خلال استحالههای همیشگیاش گشوده نگه میدارد.
گدار کارگردانی است بیواهمه که توانسته هالیوود را با کانت و هگل و مونتاژ ریشه گرفته از ایزنشتاین را با واقعگرایی روسلینیوار، واژهها را با تصاویر، بازیگران حرفهای را با آدمهای عادی، لومییر را با ملییس و مستند را با شمایلنگارانه، بیامیزد. او بیش از هر آدم دیگری امکانات خارقالعادهی سینما را بهمثابه گونهای وسیلهی ارتباط و بیان را تحقق بخشیده است. در دستهای او، سینما بدل شده به ملغمهای از نشانهی نمادین و شمایلی و نمایهای، با نسبتهای کمابیش برابر. فیلمهایش حاوی معنای مفهومی و زیبایی تصویری و حقیقت مستند است. در شگفت نباید بود که از اینکه تأثیرش در میان کارگردانان سراسر جهان رو به فزونی است. فیلمساز از این موهبت برخوردار است که در قالب بیانیای کار میکند که از نظرگاه نشانهشناسی، پیچیدهترین وازدید زیباییشناسی، غنیترین قالب بیانی است.
فیلم «خداحافظی با زبان» با این گفتار- نوشته شروع میشود: «آنان که از تخیل بهرهای نبردهاند به واقعیت پناه میبرند.» و ژان-لوک گدار با آن تکلیف خود را با مخاطب مشخص میکند. او واقعیت را امری اجتنابناپذیر و مطلق نمیبیند. برداشت ما از واقعیت بهواسطه زبان شکل میگیرد. گدار با «خداحافظیاش با زبان» درواقع واقعیت را پس میزند. او شاتهای چشمنواز خود را با میان-نوشتهای مشهورش (که دیگر خود مبدل به سکانسهایی مجرد شدهاند)، با موسیقی - حتی خود موسیقی را هم پیش از اتمامش نیمهکاره رها میکند ، با بیانیههای خود که پیشتر زمزمه میشد و حالا خرخرکنان بر روی تصویر خوانده میشود قطع میکند و در آنها اختلال ایجاد میکند. در اینجا دیگر روایتی وجود ندارد.
تنها کوتاه گفتارهایی حضور دارند در رابطه با فلسفه زندگی. روایت دیگر در هسته مرکزی فیلم قرار ندارد که شکسته گردد، بلکه بالعکس حالا بیانههایی در هسته مرکزی سینمای او جای دارند که با روایتی گداری شکسته میشوند. اینها دستاوردهایی است که گدار سی سال میشود درصددشان بوده و هست و در اینجا تنها در آنها پیش روی میکند. دستاوردی نو اما برای او پا گذاشتن به قلمروی جدید سینما، سینمای سهبعدی است. او قواعد آن را هم در هم میشکند و از آن در استتیک کلاژهای تصویریاش بهره میبرد. در «خداحافظی با زبان»، دیگر فاصلهگذاری زیبایی شناسانه در میان نیست. حالا عنوان فیلم، نام تهیهکننده، اشخاص الهامبخش، مدل دوربین و غیره تفاوتی با خود تصاویر فیلمش ندارند و خود جزئی از فیلم هستند. چراکه او بهخوبی میداند که خودی در میان نیست. خودش دیگرانی است و فیلم او «حقیقت».
ژان لوک گدار در سینماییاش نهتنها به زبان که به همهچیز بدرود میگوید. بهتمامی قراردادها، به سینما، به بازنمایی واقعیت و حتی به خود واقعیت. بدرودی بهقصد جستوجوی زیبایی؛ «استعارهی حقیقت». گدار برای نمایش یا بازنمایی واقعیت دست به روایت نمیزند. در سینمای او چیزی در میانه جای نمیگیرد. وی مستقیماً بیننده را هدف قرار میدهد و با او به صحبت مینشیند. در فیلم «خداحافظی با زبان» مردی به ابزوردترین شکل ممکن تیر میخورد. قاتل بازهم هفتتیر به دست، دست به کشتن میزند و این رخداد بازهم ابزوردگونه تکرار میگردد. در اپیزودی پس از اپیزود دیگر. شخصیتها عوض میشوند.
مرد هر بار بر سر یک زن هوار میکشد. گدار حتی مقتول را هم نشانمان نمیدهد تا به آنجا که مخاطب حتی اطمینانی از رخ دادن قتلها حاصل نمیکند. سپس فیلمی دیگر شروع میشود و مجدد در درون آن به سراغ روایتی از مری شلی - به شکلی که آشکارا دور از واقعیت است - میرود. او واقعیتی که در زندگی تجربه میکنیم را پس میزند و حقیقت را جایش مینشاند؛ و مهم هم همین است که باعث اجرایی اینچنین میگردد. برای ژان لوک گدار تصویر دیگر کارکردی اروتیک ندارد. بله، پرهیز از استتیک فاصله تا به اینجا هم پیش میرود. او دیگر هیچگونه ترس زیبایی شناسانهای ندارد، به نصیحتهای آندره برتون عمل کرده و حتی میتوان گفت از آنهم پیشی گرفته است.
مضمون فیلم «خداحافظی با زبان» انسان است و چرایی هستیاش. ارتباط، ارتباط دو انسان. ایزوله شدنشان نسبت به دیگران. نسبت به هستی. شخصیت زن درحالیکه جملاتی از موریس بلانشو را به زبان میآورد تمنا میکند که مرد کاری کند تا او را از تنگنایی که دچارش شده رهایی بخشد تا که دوباره کلام میانشان جاری گردد. از آنسوی تصویر هیچ صدایی نمیآید. از سمت معشوق یا هر که زن طلبش میکند. زن در تصویر ایزوله شده؛ پاسخی نیست. ژان لوک گدار همان شعبدهای را میکند که سینمایش سرشار از آن است؛ با کلمه، با صدا با تصویر با موسیقی با سینمای «سهبعدی».
در انبوهیِ ابزار و نشانه جهان را دیگر نمیتوان فهمید، باید در آن چون سگی رها از پیشآگاهی و آزاد از زبان، فقط زیست و پرسه زد. درنهایت اینکه ژان-لوک گدار فیلمسازی مؤلف است، چراکه ما را نه با داستان و نه باشخصیتها، بلکه با فیلم همراه میکند. فیلم بهمثابه یک رسانه. رسانهای برای دست زدن به «تجربه». ساختههای گدار، با هر بار مشاهده بسط پیدا میکنند. به گفتهی دیوید بوردول در پایان تماشای هر فیلمی از ژان لوک گدار تنها چیزی که نزدمان میماند، چندی مشاهدات پراکنده است. تنها چیزی که میتوان گفت این است که ژان لوک گدار تنها فیلمساز بهغایت مؤلف سینمای امروز است که همچنان تجربهگرا و جوان باقیمانده است.
خداحافظی با سینما Goodbye to Language
نویسنده و کارگردان: ژان لوک گدار. تهیهکننده: به راهیم شیوا و وینست ماراول، مدیر فیلمبرداری: فابریس آرانگو. موسیقی: فیل زاگاجوسکی. بازیگران: الواز گوده، کامل عبدلی، ریچارد شوالیه، زویی برونو، کریستین گریگوری، جسیکا اریکسون. محصول فرانسه و سووئیس، شرکت وایلد بانچ 2014، زمان 70 دقیقه. برنده جایزه هیئت داوران جشنواره فیلم کن سال 2014 بهطور مشترک با فیلم مامان، ساخته خاویر دولان، برنده جایزه بهترین فیلم سال ۲۰۱۴ از طرف انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا.