ساره بهروزي
با «خورشيد» خنديدم، گريستم و نگاه تيزبين مجيد مجيدي را به معضل اجتماعي اين روزها ستايش كردم. فيلم «خورشيد» شكوه دوباره قصهگويي مجيد مجيدي است كه پس از سالها برايم تازه شد. قصه درزمینهٔ اجتماعي با دلالتهاي مستقيم و ضمني نشانههايي دارد و ما را در تعليقي نگه ميدارد كه بهراستی تفکر برانگیز است. كنشهاي فردي، رفتارهاي انساني بر اساس ساختار جامعه، همچنين نسبت نشانههاي مكاني فيلم در فرآيند معنا سازی متن مهمترين مسئله قصه فيلم محسوب ميشوند. در اين نوشتار هرچند كوتاه، برآنم نگاهي به برخي دلالتهاي مستقيم و ضمني اثر و كنشهاي متقابل شخصيت در اجتماع داشته باشم.
سكانس ابتدايي فيلم به ما نشان ميدهد، با چه لحن و فضايي در ارتباط هستيم. گريز از قانون، دلهره و اضطراب از دستگيري ما را به متن اصلي وارد و امكان برقرار شدن رابطه عاطفي بيننده را با فيلم فراهم ميكند. نكته ديگر آغازين داستان، نقش حمايتگر شخصيت اصلي بانام «علي» است. كودك مستقلي كه پیش برنده اصلي داستان فيلم است و بهتنهایی بار سنگيني را به دوش ميكشد. تصاوير ابتدايي محل كارش و كار با لاستيكهاي سياه و سنگين كه كاركردشان تحرك است به گمانم ساختاري سيال به فيلم بخشيده است و نشاني از عدم انسجام را يادآوري ميكند. شخصيت كودك گويا چندوجهي است.
كودكي كه پدر و مادر و نانآور خود است، در دزدي، گريز از قانون حرفهاي و حامي و هدايتگر ديگر همدستان كودكش. علي، براي مادرش بزرگتري ميكند اما کاملاً به او محتاج است. تاكنون هيچ جامعهاي يافت نشده كه همه افراد آن خود را با هنجارها تطبيق داده باشند؛ اما رشد چشمگير كودكان كار در چند سال اخير بهخوبی نشان ميدهد كه نظارتهاي اجتماعي حاكم كارساز نيست. اين دغدغه مهم اجتماعي قصه، در كنار سوءاستفاده بزرگترها و كمبود آموزش در فرآيند اجتماعي شدن، از مشخصات محسوس فيلم به شمار ميرود.
كودكان كار در اين فيلم، از ابتداييترين حقوق انساني كه حمايت خانواده است، محروماند. آنان در چنگال فقر و ناآگاهي اسيرند و بهگونهاي مداوم و پايدار به خدمت دستورات هنجارشكن بزرگسالان، نظير دزدي و كتككاري و چاقوكشي به كار گرفته ميشوند. اعتياد والدين، بيسرپرستي، بد سرپرستی و مهاجرت به شهر همگي موارد مؤثر در سرنوشت اين كودكان آسيبديده محسوب ميشوند.
بهخوبی مشاهده ميكنيم كه نبود و كمبود فضاي آموزش براي مهارتهاي زندگي مانند كنترل خشم و ارتباط اجتماعي، ابعاد آسيبها را هرروز گستردهتر كرده تا جايي كه مدرسه استيجاري كودكان، به دليل كمبود بودجه از طرف مالك پس گرفته ميشود! اين سرپناه موقتي با امكانات محدود از بين ميرود و بيننده را با پرسشي تلخ روبهرو ميكند. آيا كودكان ميروند تا در آينده به والدين خود تبديل شوند؟! همان والديني كه نميدانند چرا بايد خود را با هنجارهاي جامعه تطبيق دهند! مادر و پدرهايي كه اغلب به دليل زندان و اعتياد غایباند، در قصه هم مشاهده نميشوند. تنها زن و مادر قصه، در آسايشگاه رواني بستري است و بهشدت نيازمند مراقبت.
شايد بهتر است بگويم؛ عموماً مادر در کارکرد اجتماعي عنصر امنيت به شمار ميرود كه در روند رخدادهاي فيلم غايب است. خلأ نبود امنيت كافي كودكان در بستر اجتماع، تلنگر بجا و لايه پنهاني قصه به نظر ميرسد. مشاهده ميكنيم بزرگسال در قسمتي با وهم و خيالي كه براي كودك ميسازد چگونه او را ترغيب به انجام كاري سخت و طاقتفرسا ميكند. پيرمرد حرفهاي با بازي «علي نصيريان» كه از جسارت «علي» خبر دارد، درواقع منفعت خودش را ارجح ميداند و با تحريك احساسات كودك به او وعده دروغ یکخانه را ميدهد.
بهواقع ساختار رويدادها و شخصيتها در همنشینی جامعه نظام معنيدار و قابلتوجهي ميسازند كه نشان ميدهد پاياني براي اين ناآگاهي وجود ندارد. بزرگتر آموزش نديده با استفاده از زورگويي و قدرتش، كودكان بيپناه را مدام آزار ميدهد. چارچوب نظارتي هم با تراشيدن موي سر و... بهگونهای ديگر ضربه ميزند.
شناسايي مكانهايي مانند مدرسه، بيمارستان و خانه نشانههاي معنايي به رخدادها هستند كه در اين مقال نميگنجد؛ اما مدرسه، محل پرورش و تغذيه كودكان كار مكاني قديمي است و درعینحال دنيايي جديد براي شخصيت فيلم. مخصوصاً وقتي در پي وعده دروغين نشان گنج مشغول كندن تونل زيرزميني ميشود. در حقيقت او از دنياي روي زمين نااميد است و ارتباط خود را با جهان واقعي قطع ميكند تا به رؤیا بپردازد. علي با كندن هر روزه خاك ميكوشد تا آرمانش را سريعتر تحقق بخشد؛ اما پس از تلاش بسيار ميبينيم، آب از عمق خاك پديدار ميشود؛ آبي راكد و سياه. اين آب تيره تفسير جهان زيرين و پنهاني است كه ازقضا آنهم قدرتي شگفتانگيز دارد و دوباره او را به مكان آمدهاش بازمیگرداند.
اين بازگشت دوباره با رنج فراوان، نگاه او را به پرتوهاي خورشيد از چند دريچه سقف ميچرخاند. پرتوهاي خورشيد، مفهوم روشني پس از آشكار شدن دروغ دارند، آسايش زودگذري كه بيننده را غمگين ميكند. همچنين، نماي تخلیهشده داخل مدرسه كه خانهاي قديمي است با اتاق و راهرو در قاببندي بعدي، نشانه ضمني بازنمايي دنياي روي زمين و واقعي شخصيت هستند.
در ادامه علي، مادرش را از دور ميبيند كه در حياط بازي ميكند و وضعيت بهتري دارد؛ اما خورشيد حقيقي در آسمان نيست و از ابرهاي خاكستري باران ميبارد. نكته ضروري و قابلذکر ديگر، ارتباط عنوان فيلم «خورشيد» است كه در اين لحظهها آشكار ميشود. «خورشيد»، منبع نور و روشنايي كه هرگز گرمايش را در متن قصه حس نكرده و آن را بهطور كامل نديدهايم. حالا مكان یادشده با نام خورشيد هم مانند خورشيد ساختگي كودكان روشنگر نيست. عنوان مفاهيمي نظير؛ مادر/ وطن/ گرما / حقيقت و طلوع روزانه را در خود پنهان نگه ميدارد كه به زيبايي با رخدادهاي قصه و بازگشت كودك بيپناه به درون جامعه هماهنگ ميشود؛ همچنين ما را با ذهنيت تكرار زندگي شخصيت به تأملی شگرف و عميق وادار ميكند.
اعتماد