فرزاد مؤتمن معتقد است برگزاری کارگاههای آموزشی در حوزه نقد میتواند مفید باشد اما این پدیده مانند فیلمسازی به معنای واقعی قابل تدریس و تحصیل نیست و منتقد یا فیلمساز بودن در فرد علاقهمند به شکل ذاتی وجود دارد و در ادامه به اشکال مختلف پرورش داده میشود؛ بنابراین اگر این علاقه و استعداد به شکل ذاتی وجود نداشته باشد، حضور در کارگاههای آموزشی در حوزه نقد و فیلمسازی نمیتواند مؤثر باشد. در ادامه با دیدگاه این فیلمساز درباره جایگاه نقدنویسی در حوزه سینما در جهان سوم، تأثیر گسترش شبکههای مجازی در حوزه نقدنویسی در ایران و برخی دیگر از مسائل مرتبط با این موضوع آشنا میشویم.
وضعیت نقد در سینمای ایران و ضرورت برگزاری کارگاههای آموزش نقدنویسی
به اعتقاد من نقد فیلم هم مثل خود فیلمسازی است و برگزاری ردههای آموزش قطعاً مفید است اما مقوله نقدنویسی واقعاً پدیدهای نیست که قابل تدریس و تحصیل باشد. از همین رو شوق نوشتن و استدلال کردن و آنچه بهعنوان نقد مطرح است باید در فرد وجود داشته باشد و به معنای واقعی و ذاتی منتقد باشد.
آیا نقد یادگرفتنی نیست؟
خیر واقعاً یادگرفتنی نیست. ببینید یک مشکلی که جامعه ما با آن مواجه است و من این مشکل را در جلساتی که کلاس رزنبام حضور داشت هم دیدم و از جنس سؤالات هنرجویان متوجه شدم این است که ما یک ملت مکانیک هستیم. به این معنا که ما ایرانیها خیلی زود یاد میگیریم ماشین، رادیو، موبایل و یا هر وسیله دیگر را تعمیر کنیم و مشکل اینجاست که فکر میکنیم همهچیز یادگرفتنی است و فوتوفن دارد و کافی است فوتوفن آن را بلد باشیم. مثلاً در کلاس رزنبام سؤال میشد که به نظر شما، چه زمانی میتوانیم بگوییم ریتم یک فیلم خوب نیست؟ واقعیت این است که نمیتوان جواب روشنی به این پرسش داد. چون چارچوب خاصی برای این موضوع وجود ندارد؛ یعنی تصور این است چارچوب خاصی برای ریتم تند و یا کند در ساخت فیلم وجود دارد ولی چنین نیست و هر فیلمی که ریتم تندی داشته باشد لزوماً فیلم خوب و مناسبی نیست. گاهی موقعیت فیلم، داستان و نوع روایت میطلبد فیلمی با ریتم تند ساخته شود و یا فیلمی با ریتم کند. کار منتقد هم تشخیص تناسب ریتم فیلم با حال و هوای داستان و شخصیتهای فیلم است؛ اما من در کارگاهها میدیدم که دانشجوها یکسری سؤالات ازایندست میپرسیدند و رزنبام هم گیج میشد. بنابراین فکر میکنم نوعی گرایش که من نمیدانم از کجا نشات میگیرد در هنرجویان و دانشجویانی که سینما میخوانند وجود دارد که فکر میکنند برای آموختهها و دانش نسبی که کسب کردهاند، فوت کوزهگری مشخصی وجود دارد که اگر آن فوت را یاد بگیرند فیلمساز یا منتقد میشدند. واقعیت این است که چنین فوتوفنی وجود ندارد و اساساً سینما قواعد و قوانین مشخص و فوتوفنهای عجیب و پیچیده ندارد. بخشهای فنی سینما در دو حوزه نقدنویسی و فیلمسازی را در طول شش ماه میتوان یاد گرفت. بقیه موارد نیز خودسازی فردی است و به فوتوفن کوزهگری ربطی ندارد و قضیه اصلاً مکانیکی نیست.
بیشتر بخوانید:
نظریات دیوید بوردول در نقد فیلم
زیباییشناسی ناب در نقد فیلم بیمعناست
«میشل فرودون» و شیوههای نقد نویسی
مشکل گرانبار نقد فیلم در دنیای مجازی
وضعیت نقد در سینمای ایران
در سالهای اخیر، نقد در حوزه سینمای ایران به سمت نوعی ژورنالیسم جنجالی رفته است. منتقد میخواهد در همان خط اول یا فیلم را به عرش ببرد، یا فیلمساز را به فرش بیاندازد و بهتبع این ماجرا جای تحلیل فیلم در نقدهای سینمایی خالی است. ضمن اینکه به نظر من شاید دوره نقد، به آن مفهومی که پیشتر وجود داشت، گذشته است. شما اگر نوشتههای جاناتان رزنبام را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید، میبینید که مشغول بررسی فیلمهای شصت- هفتادسال پیش است و این بررسی به این معنا نیست که رزنبام توان نقد فیلمهای معاصر را نداشته باشد. نه چنین نیست بلکه منظورم این است که رزنبام اصولاً فیلم را نقد نمیکند. بلکه اثر را برای مخاطب میشکافد و درست به همین دلیل است که در رزنبام در کلاسها حرف خوبی زد و گفت که نقد خوب نقدی است که خواننده تا انتهای مطلب، متوجه نشود که منتقد از فیلم خوشش آمده است یا خیر. منتقد خوب کسی است که احساسات شخصی خود را در نوشتهها دخیل نکند؛ بلکه یک فیلم را ازلحاظ فرم، معماری و زیباییشناسی بازگو کند.
فیلم خوب – فیلم بد
در سینمای جهان این خطکشی تقریباً وجود ندارد. من معتقدم که سالهای بسیار است شاید از اوایل دهه هشتاد در سینمای آمریکا و اروپا فیلمی ساخته نشده که بتوان گفت ازنظر تکنیکی فیلم بدی بوده است. مثلاً بگویند فیلمبرداری فیلم بد است؛ بنابراین فیلمهای استانداردی در دنیا وجود دارند. مگر اینکه یک فیلم خیلی فاجعهای پیدا شود؛ بنابراین سینما به لحاظ تکنیکی استانداردهایی پیداکرده است که بهراحتی نمیتوان به یک فیلم برچسب بد بودن زد. به همین دلیل وقت آن رسیده که سینما را بهتر بشناسیم و فیلمها را بیشتر بازکنیم. البته درباره فیلمهای جهانسومی مثل کشور خودمان چنین نیست و هنوز میتوانیم خطکشیهای روشنتری داشته باشیم که چه فیلمی خوب و چه فیلمی بد است. ولی واقعاً در فیلمهای بینالمللی چنین خطکشی ممکن نیست.
استاندارد نقدنویسی
در ایران اوضاع کمی پیچیده میشود. به این خاطر است که سینمای ایران بهتبع جامعهمان، بافت ندارد. ازآنجاییکه جامعه ما بافت و فرم ندارد، در کشورمان روزنامه و مطبوعات اصولاً کم خوانده میشوند. اگرچه در دهه شصت برخی از مجلات سینمایی ما تیراژ خوبی داشتند. مثلاً ماهنامه فیلم، تیراژ هشتاد هزار نسخهای داشت که نسبت به دوران خود بد نیست؛ اما به نظر میرسد که این تیراژ، بیشتر ماحصل محدودیتهایی است که در دهه شصت وجود داشت و فیلمها بدون اینکه تجاری باشند، خوب میفروختند. مثلاً فیلم «خانه دوست کجاست» مرحوم کیارستمی هم در گیشه با استقبال مواجه میشد.
تیراژ خوب و فقدان تنوع رسانهها
درگذشته در قیاس با امروز، اینهمه شبکه تلویزیونی و ماهوارهای و دیویدی و ...نبود و در کنار سینما و شبکههای محدود تلویزیونی، یک ویدیو بود که بهسختی مجوز حضور پیدا کرد و خب در چنین وضعیتی یک مجله سینمایی مورد استقبال زیاد مردم بود. ولی در شرایط فعلی میبینیم که تیراژ خیلی پایینتر است. روزنامهها در حد نیازمندیها موردتوجه مردم است. پس میتوان گفت که مردم نقد فیلم نمیخوانند بلکه نقد فیلم را خود ما سینماییها و مطبوعاتیها میخوانیم. درحالیکه نقد فیلم در آمریکا خیلی تأثیرگذار و تعیینکننده است. چراکه وقتی نیویورکتایمز، واشنگتنپست، شیکاگو ریدر که رزنبام هم در آن نقد مینویسد، نقدی را منتشر میکند، اگر نقد منفی باشد، میتواند در گیشه فیلم تأثیر بهشدت منفی بگذارد. سالها پیش در یک مصاحبهای با یکی از منتقدین نیویورکتایمز خواندم که در قراردادش ذکرشده بوده که حق ندارد در لسآنجلس زندگی کند. حق ندارد در هالیوود خانهای داشته باشد. حق ندارد با تهیهکنندگان و کارگردانان ارتباط مالی و مسافرتی داشته باشد. علتش این است که آنجا نقد یک فیلم روی فروش تأثیر بسیاری دارد. به همین خاطر منتقدینی که آنجا اعتبار زیادی کسب میکنند، عشق فیلمهای نابی هستند. آدمهایی مثل پائولین کیل، رزنبام، دادلی اندرو، کالین مک کی و خیلیهای دیگر که تأثیرگذار هستند. اینها بینش سینمایی مخاطب را جهت میدهند. در ایران این اتفاق نمیافتد. به خاطر اینکه اساساً چنین علاقهای بهنقد وجود ندارد. الآن در کشور ما منتقدها اینهمه دارند به ساخت کمدیهای سطح پایین اعتراض میکنند اما میبینید که مردم اهمیتی نمیدهند و همین فیلمها را در سالنهای سینما میبینند. چون محیط پیرامونشان غمگینتر و عصبیتر از این حرفهاست که بخواهند فیلمهای جدی را در سینما دنبال کنند و فقط بهقصد کمی خندیدن به سینما میروند و حرف منتقدان هم تأثیری روی مردم ندارد. درنتیجه متأسفانه نقدنویسی ما در خیلی از مواقع بهخصوص در فضای مجازی بهطرف نوعی زرد نویسی رفته است. بعضی از منتقدان ما اگرچه اتفاقاً منتقدان بدی نیستند و نظرگاههای خوبی هم دارند، بجای اینکه نقد فیلم بنویسند، سایتهایی را در فضای مجازی ایجاد کردهاند و کارشان شده خراب کردن فیلمسازها یا جنجال کردن سر رانتهایی که یک سینماگر گرفته است.
سهم خواهی منتقدان
دقیقاً همینطور است. جنجالهای عجیبوغریب که چرا فلان فیلمساز با فلان کس عکس گرفته و با یکی دیگر عکس نگرفته و چیزهای شبیه این؛ و آدم تعجب میکند که چرا در سایت چنین منتقد مهمی، این چرندیات منتشر میشود؟ علتش این است که جامعه منتقدین به سمت شرایط بیمخاطبی رفته است. چراکه نقد مخاطب ندارد. در این شرایط رفتهایم بهطرف جنجالسازی. مشهورترین منتقد ما آقای فراستی که اتفاقاً منتقد بسیار خوبی هم هست، بیشترین شهرتش را مدیون این است که از همان جمله اول، پدر فیلم را دربیاورد. فراستی فیلم را خیلی خوب میفهمد و اتفاقاً کتابهای خیلی خوبی هم نوشته است اما برنامه تلویزیونیاش زرد بود. یک برنامه جنجالی بود و زبان نقدش این بود که فیلم درآمده است، یا فیلم درنیامده است. واقعاً در پنج دقیقه اول، میتوان تکلیف فیلم را روشن کرد؟ از طرف دیگر میزانسن این برنامه هم بد بود. کارگردانها مقابل منتقد مینشستند و جنجال به پا میشد. درستش این است که با فیلمساز جداگانه درباره فیلمی که ساخته مصاحبه شود و منتقد هم از جهت فنی فیلم را باز کند. متأسفانه الآن به سمتی رفتهایم که منتقد دنبالهرو شده است. دنبال اینکه چه فیلمی بیشتر میفروشد تا به آن توجه کند. یا اگر فیلمی ده دوازده جایزه گرفت، به سراغش میروند. درواقع منتقدها دیگر برای یافتن فیلم خوب جستجو نمیکنند. نمیگردند که فیلمها را کشف کنند. دنبالهروی جوهای درون جامعه شدهاند و یکی از دلایلی که باعث شده تأثیر خودشان را از دست بدهند همین است.
فیلمهای آهسته
در کلاس آموزش نقدنویسی «رزنبام» بحثی شد درباره فیلمهای آهسته. من این بحث را دوست داشتم. واقعاً اگر یکی از همان دانشجوها شاخکهایش تیزتر باشد، روی این موضوع مطلب مینویسد. چه مواقعی ما دوست داریم فیلمهای آهسته نگاه کنیم؟ و مثلاً چرا فیلمهای تارکوفسکی آهسته بود. اینیک مطلب جذاب است که من فیلمساز هم به خواندنش تمایل پیدا میکنم. فکر میکنم مخاطب دانشجو همچنین مطلبی را دوست داشته باشد. نقد ما باید به این سمت برود و دیگر از مطالبی ازایندست که فلان فیلم خوب است و فلان فیلم بد است و این فیلم چهار ستاره است و آن فیلم دوستاره، فاصله بگیرد. چراکه ممکن است یک فیلم ازنظر یک منتقد شاهکار باشد و ازنظر دیگری، اثری بیاهمیت. این به معنی برتری یک منتقد به دیگری نیست بلکه دیدها باهم متفاوت است. این دیدها را هرکدام از ما بهمرورزمان براثر تجربیات شخصی خودمان به دست آوردهایم. جنس زندگیای که از سر گذراندهایم، سفرهایی که رفتهایم، کتابهایی که خواندهایم، موسیقیای که گوش کردهایم و حتی بینش سیاسیای که داریم، همگی روی دیدگاه ما تأثیر میگذارند.
گسترش فضای مجازی و تأثیر آن در حوزه نقد
به نظر من فضای مجازی بهخودیخود اصلاً مخرب نیست؛ اما آنچه در فضای مجازی ایران میبینیم، بیشتر از جنس جنجال است و من فکر میکنم این اتفاق ناشی از بحرانهای اجتماعی ماست و در یک جامعه آرامتر، فضای مجازی میتواند خیلی خوددارتر باشد. متأسفانه الآن جامعه ما یک ویژگیای پیداکرده که انگار بدون بحران نمیتواند زندگی کند. ماهم به وجود این بحرانها عادت کردهایم. اینکه مرتباً به لحاظ اقتصادی، به خاطر خشونتی که در جامعه موج میزند دچار شوک بشویم. مرتباً با اظهارنظرهای عجیبوغریب مواجه شویم و مواردی ازایندست که تعداد آن کم هم نیست و در فضای مجازی بهوفور دیده میشود. به همین دلیل است که افرادی بهشدت ناآرام، بهشدت پرمسئله و متأسفانه باید بگویم پر از عقده شدهایم و شاهد هستیم که فضای مجازی پر از فحاشی است. درنتیجه در چنین فضایی نقد سالم وجود ندارد و شخصاً وقت بسیاری را برای بلاک کردن فحاشها گذاشتهام.
ارتقا سطح کیفی نقدنویسی
احساسم این است برای ارتقا سطح کیفی نقدنویسی باید کمی برگردیم به حال و هوایی که در دهه چهل و پنجاه داشتیم. آن زمان منتقدها درباره همه فیلمها نقد نمینوشتند. پرویز دوایی، جمشید ارجمند، رضا سهرابی، کیومرث وجدانی، هوشنگ حسامی و حتی فریدون معزی مقدم، نسلی که رشد ما در سینما تحت تأثیر ایشان بود، هر فیلمی را نقد نمیکردند. حتی در مورد همه فیلمهای خارجی اکران شده هم نمینوشتند. بلکه هفتهای یک نقد در یک مجلهای چاپ میکردند و آنچه میخواستند را پیدا میکردند. یکچیزی از هیچکاک، مروری بر جان فورد یا مثلاً درباره تروفو که در جشنواره فیلم آن زمان نمایش داده میشد. خیلی گزیده مینوشتند و سعی میکردند بین مخاطب و این فیلمها که خاصتر بودند، پل بزنند. به نظرم منتقدان باید به همان حال و هوا برگردند. آنقدر خودشان را موظف ندانند که درباره هر فیلم بُنجلی که اکران میشود، نقد بنویسند. واقعیت این است که از نقدنویسی پول درنمیآید. پس بهتر است حالا که شرایط حرفهای نیست، بهجای اینهمه پرکار بودن، گزیده کارتر باشیم. سعی کنیم فیلمهای خوب را بازکنیم و مخاطب کمتر اما سفت و سختتر را به نوشتههای خود جذب کنیم.