عشق نتیجه سوء تفاهمه. وقتی آدمها رو نمیفهمیم عاشقشون می شیم، ولی وقتی به واقعیتشون پی میبریم که این، اون نبوده؛ یعنی عشق یک توهم بیشتر نیست. (عباس کیارستمی)
سوءتفاهم بودن عشق، داستان زندگی مینا و کامران فیلم «رگ خواب» است. «مینا» در عاشق بودن و معشوق شدن دچار سوءتفاهم میشود. داستان فیلم رگ خواب که این روزها روی پرده سینماها قرارگرفته، داستانی با تم و مضمون تکراری است. زنی مطلقه با تمام حوادث و اتفاقات پیشبینیناپذیر محیط اطرافش قصد زندگی در جامعه را دارد. جامعهای که برای این آدمها تا حدودی امن نیست. مینا (لیلا حاتمی) نماینده قشری از زنان جامعه است که به خاطر فقر و اوضاع بد خانواده ازدواج میکند تا از آن خانه و خانواده جدا شود، اما در زندگی شخصی خود هم موفق نمیشود و با لقب مطلقه بودن میخواهد بهتنهایی زندگی خود را ادامه دهد. مینا نمیتواند بهتنهایی حامی خودش باشد. نمیتواند بهتنهایی از پس زندگی برآید. پس با اولین نگاه، حرف یا حس، وابسته کسی میشود، به امید اینکه عشقی به وجود آید. زندگی بسازد، حامی داشته باشد، اما همه اینها برای مینا سوءتفاهمی بیش نیست.
«کامران» (کوروش تهامی) با اولین برخوردش با مینا نشان میدهد که قصد نزدیک شدن به او و وارد شدن به زندگیاش را دارد. او با حرکات و رفتار و حرفهایش این را نشان میدهد که خیلی به دنبال رابطه محکم و درستی نیست. او به دنبال یک تنوع در زندگیاش است. یک تنوع کوتاهمدت و با مینا این تنوع برایش امکانپذیر بود. رابطه مینا و کامران یک رابطه ناتمام و تهی است. رابطهای که مثل یک طوفان شروع میشود و خاتمه مییابد. در مورد بازیهای فیلم رگ خواب باید به بازی درست لیلا حاتمی و کوروش تهامی اشاره کرد. لیلا حاتمی را که عادت به خوب دیده شدنش داریم. بااینحال مخاطبان سینما و تلویزیون خیلی عادت به خوب دیده شدن کوروش تهامی نداشتند، اما با حضورش در این فیلم و انتخاب درست حمید نعمتالله این عادت ما مخاطبان به هم زده شد. انگار کوروش تهامی با انتخابهای درست در سینما و فیلمنامههای قابلقبول میتواند خوش بدرخشد، اگر و اگر در انتخابهایش درست عمل کند. البته که در بازی درست تهامی در فیلم نمیشود از کارگردانی و هدایت درست نعمتالله غافل ماند. هر بازیگری اگر برای یکبار در آثار او ظاهر شود، چنان دیده میشود که باعث معرفی شدنش برای کارهای بعدی میشود.
فیلمنامه رگ خواب نوشته «معصومه بیات» از نقاط قوتی برخوردار است. در داستان و در فیلم به نکاتی اشارهشده است که با در کنار هم چیدن آنها میشود به نتیجه منطقی رسید. اولین نکته اسم فیلم (رگ خواب) است. با دیدن و شنیدن قصه و فیلم میشود به این نتیجه رسید. انسانهایی همانند کامران، رگ خواب افرادی همانند مینا را میدانند. انگار رگ خواب چنین افرادی شناختهشده و خیلی زود هم به دست میآید. رگ خواب آدمهایی که محتاج محبت و توجه و به دنبال عشق و دیده شدنی به هر طریق و نحو هستند، توسط افرادی که میخواهند مدت کوتاهی سرگرم باشند، شناختهشده است و بیزحمت و دردسر دستیافتنی است. بعد رستوران و مغازه فستفود محل کار مینا و کامران است. فستفود غذای سریع و آماده بدون زحمت، بدون اتلاف وقت، مثل زندگیها و روابطی که این روزها میان مردان وزنان زیادی در جامعه میبینیم. برای یک مدت کوتاه بدون زحمت و دردسر کنار هم بودن و تمام. این رستوران یا مغازه نشان میدهد کامران هم نمونهای از مردانی است که به دنبال چنین زندگیهایی هستند. از نکات دیگر راهپله پنهانی منزلی است که مینا در آن زندگی میکند. انباری که کامران کلید آن را به مینا میدهد تا بهطور موقت در آنجا سکونت داشته باشد. مینا باید از پلههای اضطراری یا پنهانی ساختمان عبور و مرور کند.
این یعنی رابطه میان این دو درست و واقعی نیست و کسی نباید از آن باخبر شود اما بازهم مینا متوجه درست نبودن این حس نمیشود. رنگ سرخ و نور سرخی که از کلاس موسیقی بر صورت مینا میتابد، نشان از خطری میدهد که در کمین اوست. خطری که با آرامش و طمأنینه یک قطعه موسیقی در حال ورود به زندگی مینا است. گربه در فهم عمومی و در ادبیات نمادی از بیوفایی و دورویی است. وقتی کامران گربهای را بهعنوان مهمان برای مینا میآورد، این نشان میدهد که قرار است بیوفایی رخ بدهد. این نشان میدهد که دورویی در حال شکل گرفتن است. رفتن بی خداحافظی در حال وقوع است و همین گربه مثل بقیه حیوانات که از اتفاقات مهیب مثل زلزله یا طوفان زودتر از انسانها باخبر میشوند، با وحشت کردن و حمله کردن به مینا میخواهد بگوید و بفهماند طوفانی درراه است.
طوفانی در زندگی مینا، حال و حس مینا و عشق مینا درراه است. طوفانی که یکباره میآید و همهچیز را نابود میکند، دقیقاً مانند بودن و نبودن کامران در زندگی مینا که ویرانهای را برای مینا ساخت و رفت. دندان و دندانپزشکی یکی دیگر از نکاتی است که در فیلمنامه به آن اشارهشده است. دندان پوسیده مینا که باید از بین برود و دندانهای موقتی که گاهگدار از دهان مینا بیرون میریزد. پوسیده بودن دندان مینا نشاندهنده پوسیده شدن زندگیاش و رابطهای است که آغاز کرده. بهقولمعروف دندان لق را باید کشید بیرون اما مینا اصرار به نگهداشتن آن دارد، درست مثل رابطهاش با کامران و این شدنی نیست و بالاخره روزی کار دستش میدهد؛ درست مثل درد دندانش. ثانیهشمار چراغقرمز نیز اشاره به عشق این دو دارد. این دو نفر، این مرد و زن با ایستادن سر چهارراه عاشق هم میشوند و به همدیگر ابراز علاقه میکنند و باز سر همان چهارراه از همدیگر متنفر میشوند. عاشق شدن و متنفر شدن این آدمها، مثل کامران و مینا چند ثانیه بیشتر طول نمیکشد، درست مثل غذاهای فست فودی که تحویل داده میشوند. فکر، منطق، سنجش، مشورت در این نوع عشقها جایی ندارد. به همین دلیل بعد از مدت کوتاهی به بنبست میرسد.
با دیدن این فیلم شاید مخاطب نگاه تنفرآمیزی نسبت به کامران داشته باشد و او را مقصر همه بلاها و اتفاقات بداند، اما باکمی تأمل میشود گفت مینا هم مقصر است و شاید متهم ردیف اول ماجرا مینا و میناها باشند. اینکه یک زن در زندگی شخصی و در ارتباط با همسرش موفق نبود و مجبور به جدایی شده، دلیل محکم و قابل قبولی نیست که برای ادامه زندگی دست به هر کاری بزند و شخصیت و عزت و خودش را فراموش کند یا حتی زیر پا بگذارد. شاید یکی از عوامل اصلی چنین رابطههایی فقر باشد. فقری که این روزها مردمان زیادی دستبهگریبانش هستند، اما این عامل هم دلیل محکمهپسندی برای به وجود آمدن چنین زندگیهای نامطمئن و بیاعتباری نیست. نقطه مقابل مینا در فیلم که برای خودش احترامی قائل نبود که فقط به دنبال ترحم و دوست داشته شدن از طرف دیگران بود، دوست مینا است که باوجود داشتن شرایط مشابهِ مطلقه بودن و همچنین داشتن یک فرزند پسر اما از عهده زندگیاش برآمده بود. کار قابل قبولی داشت. سرپناه و منزلی داشت وزندگیاش از نظم و قانونی برخوردار بود. نظمی که مینا را کلافه میکرد و بازندگی مینا و شخصیت مینا هماهنگ نبود. با این دلایل میشود گاهی حق را به کامران و کامرانها هم داد. وقتی انسانهایی چون مینا در جامعه زندگی میکنند که به خاطر پول و توجه و محبت حاضرند هر پیشنهادی را قبول کنند، پس افرادی مانند کامران هم وارد چنین رابطههایی میشود و چنین ویرانههایی را میسازند که نتیجه آن جز سقطجنین، بیشخصیت شدن، بیهویت شدن و نابودی طرفین ندارد و البته در این نوع ماجراها شبیه رگ خواب بیشترین ضربه و آسیب واردشده به زن است.
اوج نابودی، ناتوانی، بیهویتی و اضمحلال را در مینا و شخصیت مینا میبینیم. درراه رفتنهایش در سکانسهای پایانی، در رانندگیاش بهسوی سیاهی و لبه پرتگاه همه متوجه زن داستان است. کامران فقط از کار بیکار و درنهایت رابطهاش با صاحب رستوران به هم میخورد، اما کسی که باید از اول شروع کند و خودش را بسازد و بشناسد، مینا است. ساختن بعد از ویران شدن، سختترین کار دنیاست. ساختن هویت و شخصیت خود بعد از نابودیاش برای مینا سختترین کار دنیا است.
در اول نوشتههایم به این موضوع اشاره کردم که تم و مضمون داستان رگ خواب در جامعه امروز و سینما و تلویزیون ما تکراری است. در طول سال تعداد زیادی فیلمنامه نوشته و فیلم ساخته میشود با همین قصه یا شبیه همین قصه؛ رابطههای نادرست و غیرواقعی میان یک مرد و یک زن؛ اما حمید نعمتالله رگ خواب مخاطب سینما و مخاطب آثار خودش را میداند. او میداند چطور از یک قصه تکراری یک فیلم متفاوت با ساختاری جدید و نو بسازد. اصولاً مخاطبان آثار نعمتالله همیشه با یک ساختار ثابت روبرو نیستند. قرار است حمید نعمتالله کارگردان با ساخت هر فیلم مخاطبش را غافلگیر کند. همانند فیلم «آرایش غلیظ» که تجربهای متفاوت هم برای خود کارگردان و هم برای ما مخاطبان بود. فیلم رگ خواب هم از این قضیه جدا نیست. یک داستان بینقص با یک کارگردانی درست و یک ساختار جذاب و قابلقبول برای مخاطب و موسیقی و آواز همایون شجریان که دیدن رگ خواب را دلنشینتر و دلچسبتر میکند.
یکی از بهترین انتخابهایی که نعت الله در این چند سال در آثارش به همراه دارد، انتخاب سهراب پورناظری و همایون شجریان است که با حمید نعمتالله تبدیل به یک تیم شدهاند و انگار تکمیلکننده همدیگر هستند. درنهایت اینکه باید رگ خواب را دید. در سینما هم دید. با صدای همایون شجریان و موسیقی سهراب پورناظری هم دید و هم شنید. اگر در هر حس و حالی که هستیم یا میخواهیم باشیم، باید رگ خواب را ببینیم.
شمیم شهلا