«ویلاییها» را میتوان به فیلمِ «مدیومشات» تشبیه کرد؛ فیلمی که در سطحی متعادل و معقول، کاراکترها را معرفی و قصه را آغاز میکند. نه شعار میدهد و نه قصد دارد تا از طریق کلیشههای تاریخی، قهرمانپروری کند.
محوریت دکوپاژ کارگردان، مدیومشاتهایی است که نه زیاد از حد راه به درون کاراکترها میدهد و نه از آنها دور میماند و بهجای تیپسازی رایج فیلمهای موسوم به دفاع مقدس، آدم میسازد و کاراکترها را همانگونه که هستند - از ساده و متصنع تا ترسو- به تصویر میکشد. در این فیلم خبری از قهرمانهای قلابی آشنا نیست و حتی حضور شخصیت اصلی در منطقه جنگی، نه به دلیل باورهای قهرمانانه، بلکه از سر اجبار است. «سیما» (طناز طباطبایی) ترجیح میدهد که تن به مهاجرت بدهد، اما فرزندانش در جنگ بزرگ نشوند – بپذیریم که این اعتقادِ بخشی از آدمهای واقعی است.
حالآنکه اسارت «سیما» در این ویلاها و رخدادهایی که به وقوع میپیوندند، باید موجب تغییر نگرش «سیما» شود. «ویلاییها» روایتگر زنانی است که سیلی را به «مِیکآپ» ترجیح دادهاند و حالا کسی وارد میدان میشود که چنین عقیدهای ندارد؛ و این اساس فیلمنامهاش است. نقطه قوت «ویلاییها» این است که تکلیفش با خودش معلوم است؛ مسئلهای که در طول بیش از سه دهه ساختهشدن فیلمهایی با مسئله جنگ دفاعی، بهسختی میتوان آن را یافت؛ بنابراین به خاطر همین دلایل، «ویلاییها» را با تمام ایرادات فاحشی که دارد، جزء معقولترین فیلمهای دفاع مقدس میدانم. این ارزیابی هم قطعاً نشان از کیفیت مطلوب فیلم ندارد؛ بلکه همان قضیه معروف یکچشمی در شهر کورهاست. موتور پیرنگ اصلی فیلم از همان ابتدا و با ورود شکبرانگیز «عزیز» (ثریا قاسمی) به همراه دو کودک آغاز به کار میکند و چند دقیقه بعد و با حضور «سیما» هدف قصه مشخص میشود. در این میان، کارکرد خط فرعی فیلمنامه که فرماندهی خانم «خیری» (پریناز ایزدیار) است، میبایست در طول فیلم بر زندگی و افکار «سیما» تأثیر بگذارد و به پرورش استقامت و پایداری «سیما» - متناسب با مضمون فیلم- کمک کند.
دو صحنه رفتوبرگشتی (کاشت و برداشت) در فیلم وجود دارد که مهر محکمی است بر اینکه فیلم قصد آشناییزدایی نسبت به کلیشههای سطحی سینمای دفاع مقدس را دارد. صحنه کاشت، صحنهای است در ابتدای فیلم که «سیما» از خانم «خیری» دلیل حضورش در این ناکجاآباد را میپرسد و به او میگوید: «ترشی و مربا را تهران هم میشود درست کرد». بهرسم اکثر فیلمهای دفاع مقدس، برداشت این صحنه معمولاً باید صحنهای شعاری باشد که احتمالاً «سیما» به بالینِ زخمی خانم «خیری» میرسد و جملهای شعاری - کمیترش و کمی مربا گونه- میشنود. پاسخ گفته «سیما» صحنهای است در اواسط فیلم که این بار خانم «خیری» از شوهر خود دلیل حضورش را میپرسد و عیناً تکرار میکند: «ترشی و مربا را تهران هم میشود درست کرد». این دو صحنه تمام اندیشههای اثر را نشان میدهد که نشان از ذهن باز مؤثرش دارد.
از طرفی دیگر، فیلمنامهنویسها / کارگردان بههیچوجه قصد ندارند درام خود را به ملودرام تبدیل کنند.
ازاینرو سعی کردهاند تا از صحنههایی کلیشهای که بار ملودراماتیک دارند دوری کنند؛ برای مثال به صحنهای که خبر شهادت شوهر خانم «خیری» را میشنویم دقت کنید که چقدر با شمایل فیلمهای دیگر متفاوت است و بهدوراز حرفی آرمانی یا کنشی فیگوراتیو انجام میگیرد. حتی فیلمساز در استفاده از موسیقی نیز تعادل به خرج داده تا از طریق موسیقی دست به درخواست ترحم نزند. موسیقی در «ویلاییها» دارای کارکرد دراماتیک است و نه دکوراتیو. موسیقی در این صحنه قصد برانگیختگی عواطف تماشاگر را دارد تا درصحنه بعدی که کودک از شدت خشم به شیشه ضربه میزند، واکنش او قابلدرک باشد؛ بنابراین «ویلاییها» با تمام تمهیداتی که به خرج میدهد قصد دارد تا شمایل معقولی را از سینمای دفاع مقدس نشان دهد؛ اما با تمام این نقاط قوت، ارزشگذاری فیلم، متوسطِ رو به پایین است. چرا؟ «ویلاییها» دقیقاً مثل بسیاری از آثار سینمای ایران، ضعفهای آشکاری در فیلمنامه دارد و در یککلام، نیمی از فیلم اضافی است و ربطی به پیرنگ ندارد. اگر صحنههای پیرنگ اصلی و فرعی را از فیلم جدا کنیم چه میماند؟ مراسم رقص کودکان، صبحانه خوردن، عشقِ «الیاس»، نماز جماعت و دعای توسل، عقرب کشی، بمباران و پسر مجروحی که «عزیز» را مادر خود میخواند. این صحنهها چه ارتباطی با پیرنگ فیلم دارند؟
حتی تعلیقی که فیلم حول مرگ شوهر «سیما» ایجاد میکند و درنهایت میفهمیم که گولخوردهایم بیدلیل است و از آن صحنههایی است که ارزش فیلم را تا سطح قابلتوجهی پایین میآورد. وجود این صحنههای زائد، خبر از کمبود متریال داستانی در پیرنگ اصلی را میدهد؛ حالآنکه اگر «ویلاییها» یک اثر نیمه بلند بود، میتوانست الگوی روایی فیلمهای دفاع مقدس پس از خود باشد. ایراد مهم دیگر فیلمنامه نیز ناتمامماندن پیرنگ است. بالاخره چه بر سر شوهر «سیما» آمد و چرا فیلم با مرگ شوهر خانم «خیری» به پایان رسید؟ پس تکلیف خط اصلی داستانی چه میشود؟ با این تفاسیر میتوان گفت که پایان فیلم روی هواست. این میزان نوآوری و رویکرد ضد کلیشه زیر چرخدندههای نابلدی در فن فیلمنامه نابودشده است؛ و سؤال آخر اینکه مگر قرار نبود کردار و منش خانم «خیری»، موجب تغییر نگرش شخصیت اصلی شود؟ پس چرا حداقل یک صحنه از این تغییرات به تصویر کشیده نشد؟ چطور و با چه جسارتی میتوان پایان فیلم را رها کرد و کلایمکس را به آقای «کویتیپور» سپرد؟ با تمام آشفتگیهایی که در این فیلم میبینیم؛ ایکاش فیلمهای آینده دفاع مقدس، تحت تأثیر «ویلاییها» آدم بسازند، نه ماشین.
علی فرهمند، شرق