نقاط اوج در سینمای کلاسیک

12 فروردين 1396
«اشک‌ها و لبخندها» «اشک‌ها و لبخندها»

این روزها دیگر خبری از جادوی سینما و قهرمان‌های قوی و جذاب آن نیست

ناصر سهرابی

تردیدی نیست که سینمای امروز دیگر آن شور و شعف سال‌های آغازینش را ندارد. گویی جلوه‌های ویژه رایانه‌ای به‌گونه‌ای نامحسوس هویت و معنای سینما را در ربوده‌اند. این روزها قهرمان‌های مجازی بر عالم سینما حکم‌فرمایی می‌کنند. مخاطب امروز بعد از تماشای مجموعه فیلم‌های هابیت و هری‌پاتر چیزی بیش از سردرد و کسالت نصیبش نمی‌شود.

اکنون باید پرسید آن سینمای جذاب دهه 60 و 70 کجاست؟ سینمای نابی که هر مخاطبی را سیراب و راضی از سالن بیرون می‌فرستاد. به‌راستی سینما در قرن حاضر به کدامین سو در حال گذار است؟ برهنگی، خشونت و بی‌پروایی‌های جنون‌آمیز سلطه‌شان بر سینما حکم‌فرمایی می‌کند. به گفته آندره بازن: «سینما به چراغ‌قوه کوچک کنترلچی سینما می‌ماند که مثل ستاره دنباله‌داری در شب رؤیاهای بیداری‌مان و در فضای بی‌حدومرزی که پرده سینما را در برگرفته، سرگردان است».

این روزها دیگر خبری از جادوی سینما و قهرمان‌های قوی و جذاب آن نیست. یاد «اشک‌ها و لبخندها»، «بربادرفته» و «بن هور» به خیر. سینمای تأثیرگذاری که جز خاطره چیزی بر جای نگذاشت. اکنون تصاویر بدون هیچ حس و حالی بر پرده عریض سینما نقش می‌بندند اما دریغ از یک صحنه تأثیرگذار برای عاشقان سینما. بسیار می‌شنویم که باید با سینمای مدرن و تکنولوژی روز حرکت کرد ولی به‌راستی سینما، این هنر هفتم چه آینده‌ای را پیش رو دارد؟ این روزها اگر قرار باشد فیلمی تماشا کنم بدون تردید به سراغ سینمای کلاسیک و فراموش‌نشدنی دهه 60 می‌روم. چندی پیش مروری گذرا بر تعدادی از این آثار خوش‌ساخت داشتم فیلم‌هایی که گذر زمان کهنه‌شان نکرده است. جک غول‌کش و جیسون و آرگونات‌ها هنوز هم صحنه مبارزه قهرمانانش با موجودات عظیم‌الجثه یا غول‌های سنگی مبهوتمان می‌کند. سلیمان و ملکه صبا و هلن قهرمان تروآ هنوز هم دیدنی و جذاب بازمی‌نماید. حضور قوی و تأثیرگذار آنتونی کوئین فقید در فیلم‌های «زوربای یونانی»، «باراباس» و «گوژپشت نوتردام» فراموش‌نشدنی است.

در سال‌های جدید صنعت سینما رشد چشمگیری داشته و سینمای کلاسیک جای خود را به سینمای مدرن و پست‌مدرن بخشید اما سؤالی که ذهنمان را درگیر می‌کند این است که چرا آثار تولیدشده در فضای جدید، جذابیت و تاثیرگذاریش را ازدست‌داده و مخاطبان اصلی هنر سینما را با خود همراه نمی‌کند؟ چه رازی در تصاویر فیلم‌های کلاسیک نقش بسته که هنوز هم آثار بزرگی چون: «همشهری کین»، «پدرخوانده»، «روانی» و... در فهرست بهترین فیلم‌های تاریخ سینما قرار می‌گیرند.

دوران طلایی سینمای کلاسیک، بین سال‌های 1930 تا 1960 میلادی در نظام استودیویی هالیوود شکل گرفت. در این دوره اصول و قواعد کلی این سبک پایه‌ریزی شد و عمده آثار تولیدشده (به‌استثنای تعدادی انگشت‌شمار) این اصول و قواعد را رعایت می‌کنند. به‌طورکلی در فیلم‌های کلاسیک افرادی به تصویر کشیده می‌شوند که ازلحاظ روان‌شناختی، شخصیتی معین دارند و برای گشودن مشکلی مشخص و یا برای رسیدن به هدفی خاص وارد میدان مبارزه می‌شوند و در پایان هم با پیروزی صحنه را ترک می‌کنند.

تابه‌حال نظرات بسیاری درزمینهٔ خصوصیات و قواعد کلی سینمای کلاسیک گفته‌شده ولی مهم‌ترین خصلت‌های این‌گونه سینما را می‌توان در عناصری چون: واقع‌نمایی و واقع‌پذیری، تداوم و گرایش به یکپارچگی جستجو کرد. جهان در سینمای کلاسیک محلی است با قوانینی مشخص و قابل‌کشف و مبتنی بر رابطه علت و معلول که با تلاش و جستجو می‌توان پاسخ قانع‌کننده‌ای برای آن‌ها پیدا کرد. رستگاری برای قهرمان نیکوکار و نگون‌بختی و پایان شوم برای فرد بدکردار باعث می‌شود که اغلب آثار کلاسیک پایان خوش، عادلانه و مخاطب‌پسندی را ارائه دهند.

بدون تردید مهم‌ترین رکن سینمای کلاسیک قصه است. قصه‌ای جذاب با قرار گرفتن در مسیر روایت خطی به همراه ایجاد نقاط اوج و فرود لحظات دل‌نشینی را خلق می‌کند تا مخاطب رؤیاپرداز سینما را تا پایان فیلم با خود همراه کند. در سینمای کلاسیک به خاطر جایگاه مهم داستان، پایان بسته سرپوشی است برای ارضای عواطف انسانی. مخاطب در این نوع سینما دوست دارد قهرمانش در پایان فیلم رستگار شود. برخلاف سینمای مدرن و پست‌مدرن، پرسش‌های مخاطب سینمای سرراست و داستان‌گو، بدون جواب نمی‌ماند. شخصیت اصلی فیلم با ساختاری منطبق باکلیت قصه پیش می‌رود و تمامی موانع را با تکیه‌بر واقعیتی مجازی و آرمان‌گرایانه پشت سر می‌گذارد و درنهایت در بستری احساسی ماجرا را به سود خود رقم می‌زند. از این منظر می‌توان گفت که فیلم‌های رمانتیک در آثار کلاسیک تاریخ سینما جایگاه ویژه‌ای را به خود اختصاص داده‌اند.

شاید فیلم «کازابلانکا» ساخته فراموش‌نشدنی مایکل کورتیز را بتوان اوج شکوه و جلال این ژانر در تاریخ سینما دانست. هنوز هم صحنه پایانی فیلم و خداحافظی همفری بوگارت و اینگرید برگمن از یادها نرفته و عاشقان سینما در اقصی نقاط جهان بارها به تماشای این وداع غم‌انگیز نشسته‌اند. عشق آتشین بین ریک و الیزا بعد از 70 سال هنوز هم جذاب و تازه نشان می‌دهد. دیالوگ‌های عاشقانه‌ای که بین آن دو ردوبدل می‌شود هنوز هم به‌دوراز هرگونه ابتذال گرم و دوست‌داشتنی‌اند و مخاطب را به رؤیاهای خود نزدیک‌تر می‌سازد. به‌راستی چرا «کازابلانکا» بدین‌سان دیدنی و تأثیرگذار است؟ فیلمی که بارها مورد تحسین منتقدان، کارشناسان و مخاطبان عام سینما قرارگرفته است.

بدون تردید همه این موارد به داستان روان و دوست‌داشتنی فیلم بازمی‌گردد. داستانی که تماشاگر را تا انتها با خود همراه می‌کند. «کازابلانکا» فیلمی بود که در خلال جنگ جهانی دوم ساخته شد و تماشاگران سینما به آن احتیاج داشتند. ازاین‌جهت که ارزش‌هایی درون فیلم نهادینه‌شده بود که با هر قشر و گروهی هم ذات پنداری ایجاد می‌کرد. این فیلم موضوع عشق، جنگ و وفاداری را به سرگرم‌کننده‌ترین شکل ممکن بیان می‌کرد.

در کنار کازابلانکا می‌توان از فیلم درخشان نیکلاس ری «جانی‌گیتار» یادکرد که در ژانر وسترن عاشقانه‌ای ستودنی است. نیکلاس ری در این فیلم همان‌طور که شاعر خشونت است، شاید یگانه شاعر عشق نیز باشد. «جانی‌گیتار» امروزه یک اثر بزرگ و ستودنی است که در اکثر فهرست‌های ده فیلم برتر وسترن تاریخ سینما حضور دارد. کیفیت سورئالیستی فیلم، به خاطر وفاداری‌اش به عواطف، به آن خاصیتی واقعی‌تر از واقعیت می‌بخشد. جانی گیتار به خاطر داستان عاشقانه و استفاده درخشان از رنگ و کادر سینما اسکوپ و به خاطر خط قصه‌ای که بیشتر منطق احساس و عاطفه را پیش می‌برد تا منطق کردار، بر دل مخاطب همچون افسانه پریان می‌نشیند و هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود.

در سینمای کلاسیک از این نقاط اوج بسیار دیده می‌شود اما افسوس که در دنیای امروز سینمای مدرن این آثار یکسره به فراموشی سپرده‌شده‌اند. دیگر پدرخوانده‌ای ساخته نمی‌شود که نفس‌ها مان را در سینه حبس کند. تراویس بیکری نیست که یک‌تنه به جنگ فساد و سرمایه‌داری برود و اگر از انگ رمانتیک بودن واهمه نداشته باشیم خواهیم گفت که گاهی اوقات حتی دلمان برای رایان اونیل و الی مک گرای داستان‌عشق تنگ می‌شود. دیوانه‌بازی‌های مک مورفی «دیوانه‌ای از قفس پرید» هنوز هم خیره‌کننده است. وقتی به یاد صحنه کتک خوردن مارلون براندو در فیلم «تعقیب» ساخته آرتور پن می‌افتیم دلمان به درد می‌آید و با او احساس همدردی می‌کنم. به‌راستی چرا هنوز هم سینمای کلاسیک را دوست داریم و فیلم‌های حرفه‌ای و استادانه دیوید فینچر و کریستوفر نولان نتوانسته آن‌ها را به بایگانی ذهنمان بسپارد؟ بازیگران بزرگی چون براندو، بوگارت، آنتونی کوئین، چارلتون هستون، لارنس الیویه، اورسن ولز و جیمز کاگنی چرا جایگزینی نیافتند؟

مخاطب امروز در رویارویی با صنعت سینما که بیشتر جیب تماشاگرانش را نشانه رفته احساس هم ذات پنداری نمی‌کند و در این فهرست بلندبالای تولید فیلم، اثری را به حافظه‌اش نمی‌سپارد. قواعد سینما به‌کلی عوض‌شده است. تارانتینو با حمام خونی که در آخرین ساخته‌اش «جانگو» تدارک می‌بیند مخاطب را پس می‌زند و خیلی سریع به فراموشی سپرده می‌شود. «آواتار» با آن پروداکشن قوی و خیره‌کننده چنگی به دل نمی‌زند ولی هنوز هم بعد از گذشت سالیان دراز اگر به تماشای آثاری چون «بربادرفته» بنشینی درخواهی یافت که گذر زمان تأثیری بر ارزش و جایگاه آن‌ها وارد نکرده و همچنان بر قله رفیع سینما حکم‌فرمایی می‌کنند.

آری هنوز هم سرمان را باافتخار بالا می‌گیریم و می‌گوییم سینما با کلاسیک‌های سیاه‌وسفیدش هیچ‌وقت فراموش نمی‌شود و ما عاشقانه دوستشان داریم....