نمای نزدیک: دختر گمشده (دیوید فینچر)

28 تیر 1395

فیلم «دختر گمشده» یکی از موفق‌ترین فیلم‌های دیوید فینچر، محصول کمپانی فاکس قرن بیستم و نیو ریجنسی است. این فیلم اقتباسی است از رمان پرفروش به قلم گیلیان فلین با همین نام. اقتباس وفادارانه فینچر از رمان گیلیان فلین منتقدان را مسحور خود کرد. این فیلم با هنرنمایی بن افلک و رزموند پیک داستان زوجی است که در جریان ناپدید شدن زن متوجه می‌شوند چقدر یکدیگر را کم می‌شناسند.«دختر گمشده» با بازی‌های افلک و پایک، کارگردانی فینچر و تیم نویسندگی فلین - فینچر همواره از طرف منتقدان تحسین شدند. به نظر می‌رسد فینچر به همان سیستم داستان‌گویی سفت‌وسخت خودش در درام زودیاک (محصول 2007) برگشته است. این فیلم داستان طولانی و پیچیده‌ای است که در آن بازجویی‌های جنایی سوژه می‌شوند تا فیلم‌ساز به کشف عمیق‌تر و سیاه‌تر زندگی آمریکایی بپردازد.

حسین تقی پور

 دختر گمشده Gone Girl

کارگردان: دیوید فینچر. فیلم‌نامه: گیلیان فلین بر اساس رمانی به نام «دختر گمشده» نوشته خودش. مدیر فیلم‌برداری: جف کرونوِث. تدوین: کرک بکستر. طراح صحنه: سو چان. موسیقی: ترِنت رزنور، آتیکاس رُز. بازیگران: بن افلک، رزموند پیک، نیل پاتریک هریس، تایلر پری، کری کان، کیم دیکنز، پاتریک فاگیت، دیوید سِلِنون، لیزا بَنز. مدت: 149 دقیقه. محصول 2014 آمریکا

 داستان فیلم

همزمان با پنجمین سالگرد ازدواج «نیک دان»(با بازی بن افلک) و «اِمی»(با بازی رزموند پیک)، نیک وقتی به خانه بازمی‌گردد اثری از همسرش نمی‌بیند و شرایط طوری است که انگار همسرش گم‌شده است! دیری نمی‌گذرد که فقدان «اِمی» به موضوع داغ رسانه‌ها بدل شده و سوءظن‌ها نسبت به قتل این زن توسط همسرش به اوج می‌رسد و رفتارهای ناشیانه‌ای که نیک در برابر این اتهام از خود بروز می‌دهد سبب‌ساز آن می‌گردد که همگان فکر کنند او انسانی گریزان از اجتماع است. «کارآگاه روندا به ونی»(با بازی کیم دیکنز) حین تحقیقات خود پیرامون پرونده فقدان نیک به اطلاعات جالبی می‌رسد؛ کمی به عقب‌تر برمی‌گردیم و زمانی را می‌بینیم که درنتیجه بحران‌های اقتصادی، نیک و اِمی هر دو شغل خود را ازدست‌داده و به دلیل سرطان مادر نیک مجبور می‌شوند از نیویورک به میسوری نقل‌مکان کنند. درنتیجه این انتقال نیک رفته‌رفته سرد، کُند، عبوس و غیرقابل‌اعتماد می‌شود. کارآگاه همچنین متوجه آن می‌شود که این خانواده علاوه بر رویارویی با مشکلات اقتصادی و اختلافات داخلی به‌واسطه رفتارهای اِمی هم مشکلاتی را تجربه کرده. کارآگاه حتی گزارشی را پیدا می‌کند مبنی بر اینکه اِمی چندی قبل یک اسلحه خریده بوده (!) ضمن اینکه اسنادی نه‌چندان معتبر مبنی بر درگیری‌های وی و همسرش هم به دست می‌آورد؛ اما اِمی کجاست؟ اِمی خودش را مُرده جا زده تا بتواند به این واسطه از همسرش نیک که گمان دارد به وی خیانت کرده انتقام بگیرد. اِمی هویتش را تغییر داده و با هویت جدید در نقطه‌ای دورافتاده زندگی می‌کند و منتظر روزی است که نیک به اتهام قتل وی محاکمه شده و حکمش اجرا شود. هنگامی‌که همسایگان اِمی پولی که وی پس‌انداز کرده را می‌دزدند وی از نامزد سابقش «دِسی کالینز»(با بازی نیل پاتریک هریس) که ثروتمند هم هست تقاضای کمک می‌کند. اِمی با قلب واقعیت به دِسی می‌گوید که به دلیل ترس از عواقب زندگی با نیک از خانه گریخته است و سپس از دِسی می‌خواهد که او را در نقطه‌ای امن سکنی دهد. دِسی تنها کاری که می‌تواند بکند این است که اِمی را در خانه ساحلی و درعین‌حال لوکس خود ساکن کند.از آن‌سو نیک خواهر دوقلویش «مارگو» را متقاعد می‌کند که بی‌گناه است و از وی می‌خواهد در اثبات بی‌گناهی به او کمک کند. در ادامه نیک «تانر بولت»(با بازی تایلر پری) که وکیلی است متخصص در دفاع از شوهرانی که همسران خود را کشته‌اند، استخدام می‌کند و از وی می‌خواهد تلاش کند تا چهره نادرستی که از وی به اجتماع ارائه‌شده را ترمیم کند.مدتی بعدازاین اتفاق یکی از دانش آموزان نیک به نام «اندی»(با بازی راتاجکاسکی) در یک کنفرانس مطبوعاتی از این می‌گوید که با نیک رابطه عاشقانه داشته و به دنبال وی نیک نیز در گفت‌وگویی تلویزیونی از رفتارهای غلط گذشته خود ابراز ندامت می‌کند و البته قسم می‌خورد که همسرش را نکشته است.این دو اتفاق اسباب ترمیم چهره نیک در میان آدم‌های دوروبرش را فراهم کرده و البته که باعث می‌شود اِمی نیز که دورادور در حال تعقیب ماجراست رفته‌رفته نسبت به او حس بهتری پیدا کند.

اما اِمی برای بازگشت به زندگی قبلی نه از مسیر درست که از راهی غیرمعمول استفاده می‌کند. او روزی از روزها «دسی» را به خانه ساحلی دعوت کرده و سپس با اغوای او، گلویش را بریده و وی را به قتل می‌رساند. وی با ظاهری خونین به خانه بازگشته و ادعا می‌کند «دِسی» او را دزدیده و به وی تعدی کرده و وی نیز مجبور شده او را به قتل برساند. این مسئله باعث می‌شود پرونده قتل امی بسته‌شده و نیک هم تبرئه شود.بااین‌حال امی واقعیت را به همسرش نیک می‌گوید و به‌صراحت به وی اعلام می‌کند بعد از دیدن آخرین گفت‌وگوی وی بود که تصمیم گرفت به زندگی‌اش برگردد. نیک این صحبت‌ها را با به ونی، مارگو و بولت در میان می‌گذارد اما هیچ مدرکی برای اثبات حرف‌های امی وجود ندارد و نمی‌توان شکوائیه‌ای را علیه او تنظیم کرد.تنها راهی که در برابر دروغ بزرگ امی پیش روی نیک می‌ماند جدایی است. او تصمیم می‌گیرد مابقی زندگی خود را جدا از امی ادامه دهد اما اِمی او را با واقعیتی روبه‌رو می‌کند که شرایط را تغییر می‌دهد. اِمی باردار است و حالا نیک پدر شده است. علیرغم مخالفت مارگو که همچنان به امی مظنون است نیک می‌پذیرد که به زندگی با امی ادامه دهد! این دو در برابر دوربین‌های تلویزیونی اعلام می‌کنند که در کنار هم انتظار فرزندشان را می‌کشند...

فیلمی بسیار ارزشمند

نگاهی به فیلم «دختر گمشده» ساخته دیوید فینچر

در مواجهه با فیلم‌هایی که ازنظر محتوایی و ساخت دارای کیفیت‌های متفاوتی هستند، می‌توان رویکردهای مختلفی را جهت تجزیه‌وتحلیل فیلم موردنظر در دستور کار قرارداد. برخی از فیلم‌ها به‌شدت از ابعاد مختلف دارای ضعف هستند که به‌سختی می‌توان نقاط قوتی را یافت و به امتیازات فیلم افزود. از طرف دیگر بایستی پذیرفت که فیلم‌های دیگری در طول سال اکران می‌شوند که در وهله اول پس از تماشای آن‌ها بایستی امتیاز کامل را به فیلم داد و سپس به سبب نقاط ضعف اندکی که در فیلم وجود دارد از امتیاز کامل فیلم اندکی کاست. بدون شک فیلم «دختر گم‌شده» فیلم بسیار ارزشمندی است که در دسته دوم قرار می‌گیرد. دیوید فینچر با فیلم جدید خود و پس از فیلم نه‌چندان قابل‌قبول «دختری با خال‌کوبی اژدها»، بازگشت باشکوهی را به سینمای هالیوود و جهان تجربه می‌کند.

فینچر در فیلم جدید خود رمان موفق گیلیان فلین بانام دختر گم‌شده را دست‌مایه کار قرار می‌دهد و با همراهی نویسنده رمان، فیلم‌نامه را به رشته تحریر درآورده است. این اولین تجربه فلین درزمینهٔ فیلم‌نامه‌نویسی است که با همراهی کارگردان اثر و با وفاداری به مایه اصلی رمان به نتیجه درخشانی تبدیل‌شده است. رمان رمزآلود فلین که توسط وی و فینچر مورد اقتباس قرارگرفته است، در سال 2012 با فروش بالای خود توجه زیادی را به خود جلب نمود؛ هرچند که فلین توسط برخی از خوانندگان رمان به علت آنچه از آن به‌عنوان نگاه ضد زن یاد می‌شد موردنقد و نکوهش قرار گرفت؛ اما به نظر می‌رسد این دیدگاه در فیلم با کمک فینچر بسیار کم‌رنگ شده و سازندگان قضاوت خود را به مخاطب خود تحمیل نمی‌کنند.

 کارگردان که پیش‌ازاین نیز توانایی خود را در گمراه کردن بیننده در «باشگاه مشت‌زنی» به رخ کشیده بود، این بار هم تا نیمه اول فیلم روندی را در پیش می‌گیرد که در ادامه بیننده را از ساده‌اندیشی خود شرمنده می‌کند. همانند غالب فیلم‌های فینچر ویژگی اصلی فیلم شخصیت‌پردازی‌های بی‌نظیر بازیگران به‌خصوص نقش ایمی با بازی تأثیرگذار رزامند پایک است. هم‌چنین فیلم مسیر جالب و رمزآلودی را برای بیان داستان خود انتخاب می‌کند. در ابتدا با ورود نیک با بازی بن افلک به خانه و مشاهده شیشه شکسته‌شده، مخاطب متوجه یک داستان جنایی شده و سناریوهای مختلفی را در ذهن خود بررسی می‌کند تا به علت گم‌شدن ایمی همسر نیک بپردازد. با جلو رفتن فیلم و حضور پلیس در خانه و به دست آمدن سرنخ‌های مختلف سناریوهای ممکن محدود و محدودتر می‌شود تا اینکه در اواخر نیمه اول فیلم همه شواهد علیه نیک است و او را تنها عامل سر به نیست شدن ایمی جلوه می‌دهد؛ اما با رسیدن فیلم به نیمه، فینچر با نمایش واقعیت به بیننده، خود و بیننده را به چالش می‌کشد و ترجیح می‌دهد به‌جای ادامه روند مرموز فیلم، مسیر تلاش نیک برای نجات از مخمصه‌ای که در آن گرفتارشده است را به نمایش بگذارد ر و بیننده را به فکر فروببرد که سرنوشت این زن و شوهر چگونه خاتمه خواهد یافت. سرانجام فیلم در انتهای خود پایانی را به بیننده نمایش می‌دهد که شاید قبل از مشاهده آن کمتر کسی می‌توانست پیش‌بینی کند که تنها به خاطر یک مصاحبه تلویزیونی توسط نیک و خواهش ملتمسانه او، ایمی دوباره خواستار بازگشت نزد همسر خود می‌شود و با رقم زدن یک جنایت دیگر پیش او بازمی‌گردد.

 باوجود تمامی نکات مثبت مطرح‌شده، همانند هر اثر دیگری، این فیلم نیز از عیب خالی نیست. پس از تماشای این فیلم و مرور بازی بازیگران اولین فکری که به ذهن خطور می‌کند، این است که ای‌کاش جای بازیگری همچون بن افلک که چهره بیش‌ازاندازه آرام او در طول فیلم با فشاری که او تحمل می‌کرد تناسبی ندارد، بازیگری دیگر با توانایی‌های بیشتری به کار گرفته می‌شد تا در کنار بازی درخشان پایک کفه ترازوی بازی‌ها به سمت خاصی سنگینی نکند. البته در همین زمینه نیز از ریسک کارگردان برای بازی گرفتن از پاتریک هریس نبایستی به‌آسانی گذشت، چراکه بیشتر او را در نقش‌های کمدی که معروف‌ترین آن‌ها نقش بارنی استینسون در سریال «چگونه با مادرت آشنا شدم» دیده بودیم و این بار در یک نقش کاملاً جدی بازی قابل قبولی را از خود به نمایش می‌گذارد.

 مورد دیگری که این فیلم را از گرفتن امتیاز کامل منتقدان بازمی‌دارد عدم مهندسی یکپارچه حیله‌گری ایمی است. ایمی که با مهندسی حیله و مکر خود در نیمه ابتدایی فیلم بیننده را حیرت‌زده می‌کند، در قسمت‌های پایانی فیلم دست‌به‌کارهایی غیرحرفه‌ای می‌زند و عجیب این است که پلیس متوجه آن نمی‌شود. وقتی‌که ایمی برای به دام انداختن نیک، نقشه بسیار متفکرانه‌ای طراحی می‌کند و حتی مقدار زیادی از خون خود را روی آشپزخانه می‌ریزد تا ضربه مهلکی به نیک بزند، نمی‌توان باور کرد که در انتهای فیلم برای فرار از خانه پسرک عاشق از نوشیدنی ریخته‌شده روی لباس خود به‌جای خون کمک می‌گیرد و پلیس نیز متوجه آن نمی‌شود. اوج این صحنه درجایی است که ایمی روی ویلچیر در حال پاسخ دادن به سؤالات جمعی از پلیس‌هاست که حضور آن‌همه پلیس با درجات مختلف و مطرح کردن سؤالات احمقانه و عدم اجازه به پلیس زن جهت دست‌یابی به جواب سؤالات خود اندکی باروح مهندسی فوق‌العاده ایمی فاصله دارد. درنهایت نیز بیش از همه حضور زائد و منفعلانه پلیس زن آزاردهنده است. چراکه در طول حضور پررنگ خود در اکثر سکانس‌های پیگیری علت مفقود شدن ایمی، هیچ نقش خاصی را در جهت پیشبرد فیلم ایفا نمی‌کند. زمانی که همه فکر می‌کنند نیک قاتل است او نظر مخالفی دارد ولی نمی‌تواند نظر خود را اثبات کند و زمانی هم که همه تصور می‌کنند ایمی مورد تجاوز قرارگرفته است، باز هم او نظر دیگری دارد ولی در راستای پیشبرد نظر خود حرکتی نمی‌کند و نمی‌تواند نظر خود را اثبات کند. اوج ناامیدی بیننده وقتی است که دریکی از سکانس‌های پایانی فیلم وقتی نیک موضوع را با او در میان می‌گذارد او به نیک می‌گوید کاری از دستش برنمی‌آید!

در کل با کسر نمره نقاط ضعف یادشده از نمره کل، فیلم دختر گم‌شده نمره بسیار قابل قبولی را دریافت می‌کند و فینچر با ساخت این فیلم حضور پررنگ و اثرگذار خود را در هالیوود به همراه هوادارانش جشن می‌گیرد. 

«دختر گمشده» به روایت منتقدان سینما

جاستین چانگ (ورایتی)

 این تریلر روان‌شناسانه گسترده و درعین‌حال ازنظر ساختاری سفت و محکم، نشان می‌دهد که چطور به طرزی استثنایی فیلم‌ساز با مصالحی که داشته جفت شده است. این فیلم نگاه و بینش فینچر درباره عصر اطلاعات و مجذوبیت همیشگی او نسبت به وحشت و خشونت او را که زیر زندگی مدرن آمریکا در جریان است، نشان می‌دهد. بازی بن افلک برجسته و رزاموند پایک مکاشفه برانگیز است. فیلم می‌تواند دیگر رقبای اسکاری‌اش را عقب بزند.

جان راستکوف (تایم اوت) 

رمان مجذوب‌کننده گیلیان فیلین درباره همسر گمشده تبدیل به یک تریلر هالیوودی گرم و خشونت‌بار شده که هر ده سال یک‌بار می‌توانید یک فیلم مانند آن را ببینید. فیلم‌نامه وفادارانه فیلم را خود نویسنده نوشته است. فیلم به طرز عجیبی سیاه است. از آن فیلم‌هایی که باعث می‌شود اعتمادتان به هوش استودیوها را دوباره به دست بیاورید. (اما متأسفانه اعتمادتان را به اجرای قانون محلی، گزارش جرائم و شاید حتی ازدواج از دست بدهید)

رابی کولین (تلگراف)

 در دستان فینچر، آن قصه هوشمندانه اما به طرز مستدلی بی‌نظم تبدیل‌شده به چیزی وحشیانه‌تر و سیاه‌تر و البته کنترل‌شده‌تر. یک تریلر نئو - نوآر که باعث می‌شود مغزتان از هم بپاشد. اینجا چیزی که از گذشته می‌آید فقط باعث می‌شود ابرهای زمان حال تیره‌تر به نظر برسند.

جافری مک‌ناب (ایندیپندنت)

 این فیلم یک پیشنهاد فریبنده و بی‌اندازه دشوار و لغزان است و همین هم باعث می‌شود دیدنش تا این حد فرح‌بخش باشد. در این داستان شخصیت‌های اصلی همان‌طور با یکدیگر بازی می‌کنند که مخاطب توسط فیلم‌ساز به بازی گرفته می‌شود. آن‌ها دائماً فرش را از زیر پای یکدیگر می‌کشند.

جیمز روکی (درپ)

بعد از فیلم اسکاندیناوی، تند و لجوجانه و سادیستی دختری با خال‌کوبی اژدها حالا نکته خوشایندی است که آخرین اقتباس فینچر از رمان پرفروش گیلیان فلین به نام دختر گمشده هم شریرانه و هم شوخ‌طبعان است. فقط خشونت‌آمیز نیست بلکه شوخ‌طبعی‌اش هم خشونت‌بار استدختر گمشده روایت تعلیق‌دارش را در حد اعلی با یک‌جور هوش برنده ترکیب می‌کند. خشونتش آن‌قدر سریع و تمیز است که شما وقتی دارید به چاقو نگاه می‌کنید قبل از اینکه متوجه شوید از جای زخم چاقو دارد خون می‌آید.

یان بروکس (گاردین)

 درنهایت شاید دختر گمشده اتفاقی آن‌قدرها بزرگ هم نباشد. شبیه طوفانی که در یک فنجان چای اتفاق می‌افتد؛ اما باید بگوییم فنجان چایش خیلی شیک و هوشمندانه و ظریف است؛ و طوفانی که در آن اتفاق می‌افتد آن‌قدر مهیب است که ما را داخل خودش می‌کشاند.

تاد مک‌کارتی (هالیوود ریپورتر)

اینکه رمان‌نویسی خودش برای کتابش اقتباسی سینمایی بنویسد فرصتی کمیاب است، اما فلین به‌خوبی از پس این کار برآمده و به شکل هوشمندانه‌ای شاخ و برگ‌های غیرضروری داستانش را چیده و در اختیار فینچر قرار داده است، بااینکه برخی می‌گویند در روایت اصلی داستان تغییرهای اساسی‌ای به وجود آمده اما این حقیقت ندارد، این اقتباسی کاملاً وفادارانه از چیزی است که درنهایت پویایی، اساس یک ازدواج را به باد انتقاد می‌گیرد.

مایکل نورداین (ایندی‌وایر)

فینچر در این نقطه می‌تواند به این افتخار کند که از زغال‌سنگ الماس درآورده، اما فیلم‌نامه فلین جاهایی تنزل پیدا می‌کند و ما را به این فکر وا‌می‌دارد که شاید بهتر بود همچنین چیزی را کسی مثل دی‌پالما، بیگلو یا حتی ورهوفن برایمان سرو می‌کرد، درواقع یک کسی که کمتر بخواهد شهوت و چیز شهوانی را باحیثیت و اعتبار نشان بدهد. (اگرچه جای شک دارد که کس دیگری می‌توانست این‌چنین غوطه‌وری در خون را باذوق و شوقی برهم‌زننده چون فینچر به تصویر بکشد)

دیوید ادلستاین (والچر)

فیلم به شکل فوق‌العاده‌ای جذاب است، اگرچه با نمایش نمونه‌ای غیرعادی از مردمی تا این حد آشفته شمارا نسبت به زنان، مردان و ازدواج، وسواسی و نامطمئن می‌کند. بااینکه فیلم‌نامه را یک زن نوشته است امانگاه خیرهٔ مردانه بر فیلم حکم‌فرماست و این مرد به‌خصوص -کارگردان هفت و شبکه اجتماعی - اعتقاد زیادی به ظواهر ندارد، به‌خصوص ظواهر زنان. دنیای فینچر دنیای نقاب‌هاست، دنیای قلب واقعیت‌ها و تحریف‌های زیرکانه و عظیم. حقیقت تنها به یک نظر دیده می‌شود و به‌سرعت محو می‌شود. رسانه دروغ می‌گوید. ظواهر و آنچه به نظر می‌رسد، واقعی نیست.

 

  

دیوید فینچر (زندگی‌نامه و آثار)

در فکر راز تنهایی

پیوند فینچر با سینما به گفته خودش پس از تماشای «بوچ کسیدی و ساندنس کید» در سال 1969 گره خورد. او در این سال و درحالی‌که تنها 7 سال داشت شیفته هنر هفتم شد و در 18 سالگی با رفتن به مدرسه فیلم‌سازی «کورتی فیلمز» مقدمات یادگیری سینما را آغاز کرد.

در «کورتی فیلمز»، فینچر بااستعداد و علاقه وافری که از خود نشان داد، خیلی زود رشد کرد و دیری نپایید که توانست راه خود را به حرفه‌ای‌ترین سطح سینما با حضور در پشت دوربین فیلم‌هایی چون «ایندیانا جونز و معبد مرگ» ساخته استیون اسپیلبرگ باز کند. فینچر از نیمه‌های دهه 80 به ساختن ویدئو کلیپ روی آورد و در مدت‌زمانی نزدیک به 5 سال برای چهره‌های مطرحی چون «مایکل جکسون»، «مدونا» و گروه «رولینگ استونز» ویدئو کلیپ ساخت و همچنین تیزر تبلیغاتی کمپانی‌های معروفی مثل «پپسی»، «نایک» و «کوکاکولا» را کارگردانی نمود. تکنیک‌های نوگرایانه فینچر در ساخت این تیزرها و نیز توجه بالای او دررسیدن به درک درستی از انطباق تصویر و مفهوم. سران کمپانی فاکس قرن بیستم را وسوسه کرد تا مبلغی هنگفتی بالغ‌بر شصت میلیون دلار را روی فینچر جوان برای کارگردانی سومین قسمت از مجموعه موفق «بیگانه» سرمایه‌گذاری کنند.

بدین ترتیب «بیگانه 3» محصول 1992، نخستین فیلم دیوید فینچر نام گرفت که او در آن با ترسیم فضایی به‌مراتب خوفناک‌تر از دو فیلم قبلی و نیز با تأکید بر یک درون‌مایه سنگین فلسفی به مسئله اساسی فیلم یعنی هیولای درونپرداخت. بیگانه (یا همان موجود ناشناخته) فینچر، از این حیث که با رخنه در وجود آدم‌ها خود را تکثیر می‌کند تا درنهایت یک کلونی متحد و بیگانه را شکل دهد، در بین بسیاری از صاحب‌نظران به ویروس مهلک قرن (ایدز) تشبیه شد که رویه‌ای این‌چنین برای بقا را در پیش می‌گیرد.

سه سال پس از «بیگانه»، فینچر با فیلم‌نامه‌ای از «اندرو کوین واکر»، یک اتفاق بزرگ در سینمای جهان را رقم زد. «هفت» محصول 1995، نمایش درخشانی از چالش سخت انسان معاصر با پیرامون خود است که در آن هیچ‌کس از زندگی خود راضی نیست. اجتماعی سست و ولنگار، طماع و شکم‌باره که در آن مردم، کلافه و بی‌حوصله در عزای مرگ زندگی خود به ماتم نشسته‌اند. غرق در گناه و بی حتی کورسویی از امید به شهری بهتر و دنیایی پالوده‌تر. ازاین‌روست که ضدقهرمان فیلم یک‌تنه به نبرد با رخوت شهری برمی‌خیزد که بوی گند ماندگی و سکون در آن بیداد می‌کند. فینچر در «هفت» توانست به تعریف تازه‌ای از قهرمان و ضدقهرمان در ژانر پلیسی، معمایی دست یابد و ضمن پرهیز از تعلیق و هیجان کاذب، توجهش را به سمت نمایش اضمحلال تدریجی مردمی سوق دهد که خود حکم مرگ خود را می‌نویسند. پس از موفقیت همه‌جانبه «هفت»، فینچر «بازی» را پیش روی دوربین برد که هرچند موفقیت «هفت» را برایش تکرار نکرد اما بار دیگر ساختارشکنی و منطق پیچیده او را به رخ کشید. تلاشی دیگر برای درک لایه‌های پنهان هویت انسان در تقابل با تعارضات بی‌شمار دنیای پیرامون که این بار از عنصر جلب حیرت مخاطب برای همراه کردن خود استفاده می‌کند. در «باشگاه مبارزه» فینچر در اوج شکوفایی مسئله بحران هویت انسان معاصر را این بار در بستری وهم‌آلود و فضایی کافکاوار پیش می‌کشد. روایتی پیچیده از عصبیت تشنج یافته انسان معاصر و خشونتی که زاده مرگ احساس در افراط افیون مخدرات است. «باشگاه مبارزه» تلفیقی است از انسان «بیگانه» گشته‌ای که در جهان مات و تک‌رنگ «هفت» برای بازیابی هویت گمشده خود دست به یک «بازی» نفس‌گیر می‌زند.

در سال 2002، فینچر «اتاق امن» با تأثیر مستقیم از مؤلفه‌های آثار هیچکاک ساخت و در آن ضمن فاصله گرفتن از فضای غیرمتعارف آثار پیشینش، در عین رعایت قراردادهای مرسوم تریلر، گوشه چشمی هم به مضمون تنهایی انسان مدرن در حصار پیشرفته‌ترین دستاوردهای تکنولوژی امروز انداخت. «اتاق امن» هرچند حرف تازه‌ای را برای فینچر مطرح نکرد اما در بسیاری محافل به تریلری کوبنده و جاندار تعبیر شد که قادر است تا هر بیننده‌ای را پای خود میخکوب کند. پنج سال پس از «اتاق امن» فینچر «زودیاک» را بر اساس گزارش‌های یک روزنامه‌نگار آمریکایی درباره قاتلی سریالی به نام زودیاک، کارگردانی کرد. او در «زودیاک» آگاهانه از تعلیق فاصله گرفت و کوشید تا ضمن جلب‌توجه مخاطب به مایه‌های تریلر اثر، مسئله آدم کشیِ زنجیره‌ای را از نگاهی متفاوت و مسلط‌تر ازآنچه در «هفت» تجربه کرده بود موردبررسی قرار دهد. ازاین‌رو به‌جای داستان‌پردازی و ایجاد هیجان و اضطراب کاذب، حوادث را آن‌گونه پیش می‌برد که درروند بررسی پرونده بر افراد درگیر آن گذشته است. فینچر در «زودیاک» با قرار دادن یک روزنامه‌نگار در محور ماجرا، از رسانه در حکم ابزاری برای دامن زدن به وحشت اجتماعی در قبال پدیده‌های ضد بشری یاد می‌کند. نوعی شلوغ‌کاری و جنجال‌آفرینی برای جلب نظر مردم همان جامعه‌ای که زودیاک در میانش داس کشتار به دست گرفته است. آن‌طور که گویی حیات این رسانه دغل‌باز و شیاد، به ظهور و حضور امثال زودیاک وابسته است.

در سال 2008 یک اتفاق منحصربه‌فرد در کارنامه هنری دیوید فینچر روی می‌دهد. یک فیلم ازلی و ابدی به نام «ماجرای غریب بنجامین باتن» که روایت غریبی دارد. «زندگی معکوس آدمی که پیر دنیا می‌آید و نوزاد می‌میرد». یک مخلوق ذهنی (نه لزوماً تخیلی) زاییده تفکر «اف. اسکات فیتزجرالد» که گذار وارونه عمرش در دستان فینچر، هم نقبی است به تاریخ آمریکا و هم تعریف تازه‌ای است از مقوله عشق و دلدادگی. «شبکه اجتماعی» در پس «بنجامین باتن» با پی‌رنگ مهم‌ترین پدیده ارتباطی و اجتماعی هزاره سوم یعنی «فیس بوک»، طعنه‌ای است به‌تنهایی مفرط آدم‌هایی که فرسنگ‌ها از یکدیگر دورند اما دلخوشند به یک نزدیکی دروغین و مقوایی؛ و خوبی فیلم در این است که این نگاه گزنده هرگز ژست انتقادآمیز و نفی و نکوهش اتفاقاتی چون «فیس بوک» را به خود نمی‌گیرد. «شبکه اجتماعی» گزارشی دیدنی از فاصله بسیار دور میان انسان‌هایی است که تنها خیال می‌کنند به یکدیگر نزدیک‌اند. «دختری با خال‌کوبی اژدها» محصول 2011، در تداوم «زودیاک» و به‌ویژه «هفت»، بار دیگر از فضاسازی سرد و تاریک بهره می‌گیرد تا بر هنجارهای کریه و پوسیده جامعه‌ای بتازد که مسئول اصلی فاسد کردن آدم‌هاست؛ و این بار نیز همچون «هفت» پای انتقام‌جویی به میان می‌آید که از اصابت تیرهای کشنده پیرامونش به خشم آمده و فقط فریاد برایش مانده...

 

 

دختر گمشده به روایت دست‌اندرکاران فیلم

دیوید فینچر (کارگردان)

 کتاب دختر گمشده را برایم فرستادند. خیلی‌ها به من گفتند که این موضوع به درد من نمی‌خورد؛ اما همسرم کتاب را خواند و به من گفت که نکات بسیار جالبی در آن وجود دارد. پس خواندمش. به نظرم آمد ماجراهای زیادی در داستان رخ می‌دهد ... فکر می‌کنم این واقعیت دارد. چرا پنجاه‌درصد از ازدواج‌ها به شکست می‌رسند؟ من بدبین نیستم. این آمار و ارقام استدختر گمشده یک رساله اجتماعی نیست؛ یک تریلر است؛ اما در اصل می‌پرسد: آیا ماکسی را که شب را با او سپری می‌کنیم، می‌شناسیم؟ از توانایی‌های او خبرداریم؟

جف کرونوِث (فیلم‌بردار)

دیوید فینچر به‌شدت کارگردان باهوشی است و همیشه می‌داند در حال حاضر در موسیقی، هنر، فرهنگ دنیا و سیاست چه می‌گذرد. اگر خوش‌شانس باشم که با من تماس بگیرد، فیلم‌نامه را می‌خوانم ... نظرات خودم رادارم. سپس می‌نشینیم و تعابیر او را گوش می‌دهم. سپس آن‌قدر باهم تبادل‌نظر می‌کنیم تا من بتوانم همکاری را شروع کنم.

 

ترنت رزنور (آهنگساز)

همکاری در دختر گمشده واقعاً مفرح بود. به خاطر پارامترهای متفاوتش چالش جذابی بود. فیلم تلخ‌تر از چیزی است که فکر می‌کردم. 

 

 

بن افلک (بازیگر)

 دیوید فینچر تنها کارگردانی است که با او همکاری کرده و دیده‌ام این توانایی را دارد که وظایف دیگران را هم انجام دهد؛ حالا شاید بهتر از آن‌ها نباشد... من با یک یا دو روز بودن در کنار او بیش‌تر یاد گرفتم تا زمان‌هایی که بیش از هشتاد روز را سر فیلم‌ها گذرانده‌ام.

 


رزموند پیک (بازیگر)

در دوران فیلم‌برداری سه بار بریدم. به لحاظ فیزیکی تغییرات زیادی را تحمل کرده بودم. تا این‌که برای یکی از دوستانم - تام کروز - ایمیل فرستادم. کروز فوری به من دلداری داد که به خودت اعتماد کن. تو در اختیار یکی از بهترین کارگردان‌ها قرار داری. تو آماده‌ای.