درباره ايليا سليمان و فیلم جدیدش «بايد بهشت باشد»

26 مهر 1399
«بايد بهشت باشد» «بايد بهشت باشد»

روايتي از ناممكن شدن

محمدحسن خدايي

از همان ابتداي فيلم «بايد بهشت باشد» كه مراسم عيد پاك با ممانعت ورود مؤمنان به كليسايي در شهر ناصره به دليل مست بودن خادم كليسا به خشونت كشيده مي‌شود، مي‌توان اين نكته را مدنظر داشت كه چگونه مقدس‌ترين مكان ‌و مراسم‌، گويي در اين تفوق خشونت مانند قبل چندان براي انسان معاصر، مفري براي طلب آرامش مهيا  نمي‌كند.

ايليا سليمان در مقام كارگردان در واپسين تلاش سينمايي خويش، بار ديگر به فلسطين پرداخته و اين بار با تغيير لحن و بيان با به ‌كار بستن طنزي دل‌نشین و گاه هراسناك بر اين حقيقت پنهان اشاره دارد كه چگونه آرمان فلسطين مشمول زمان شده و گرفتار فراموشي و استحاله. باآنکه مراكز فرهنگي شرق و غرب عالم، حتي شده براي حفظ پرستيژ حقوق بشري، بر اهميت زنده نگه‌داشتن آرمان فلسطين تأکیددارند اما چيزي كه در واقعيت مشاهده مي‌شود، يك فلسطين آرمان زدایی شده است.

از منظر ايليا سليمان بيان مسائل فلسطين با شيوه‌هاي گذشته ديگر رهايي‌بخش نيست و بايد راه تازه جست و فرم‌هاي تجربه ‌نشده را به‌ كار بست.

از منظر ايليا سليمان بيان مسائل فلسطين با شيوه‌هاي تثبیت‌شده گذشته ديگر رهايي‌بخش نيست و بايد راه تازه جست و فرم‌هاي تجربه ‌نشده را به‌ كار بست. فلسطين به‌مثابه  استثنا يك وضعيت، گويي تکثیرشده و با نوعي فلسطينيزه شدن زندگي انسان معاصر روبه‌رو هستيم: از شهر ناصره در سرزمين اشغالي تا پاريس و نيويورك در غرب توسعه‌یافته. ناصريه با طبيعت بكر و مركبات معروفش، با آن مردمان عجیب‌وغریب كه يكديگر را همسايه صدا مي‌زنند.

همسايه‌هايي كه گاه بي‌اجازه وارد خانه‌ات شده، ميوه مي‌چينند و درختان را هرس مي‌كنند و گاه همچون قصه‌گوياني توانا بر سر راهت ظاهرشده و ماجرايي باورنکردنی را بامهارتی شگرف تعريف مي‌كنند. ناصريه شهري در شمال فلسطين اشغالي، زادگاه ايليا سليمان و مآمن اعراب مسيحي ميان سنت‌هاي تاريخي و تضادهاي مدرنيته در تلاطم است.

فيلم «بايد بهشت باشد» روايتي است از ناممكن شدن ساختن فيلم در رابطه با اين روزهاي فلسطين.

ناصريه همان خانه‌اي است كه درنهايت بعد از مسافرت به غرب مي‌توان به آن بازگشت و بار ديگر در آن سكني گزيد و در تلاش ساختن فيلمي در رابطه با فلسطين بود حتي اگر به‌تمامی پذيراي تو نباشد؛ اما براي بازگشت به خانه بايد عزم سفر كرد.

رفتن به پاريس و نيويورك يا همان غربي كه هيچ‌گاه يكپارچه نبوده و تفاوت‌هايش را مي‌توان در آن جهان سوبژكتيو و روياگونه سليمان مشاهده كرد. پاريسي كه حتي راه رفتن زنان و مردان جوان، واجد ژست‌هايي است يادآور صنعت مد و لباس در اين شهر. يك پاريس كارت‌پستالي با زيبايي مبتني بر گذشته و تقارن كه مدام با حضور نابهنگام تانك‌ها، مردمان فرودست و پليس‌هاي مقتدر و گاه فراواقعي، نظم و آرامشش خدشه‌دار مي‌شود. در مقابل با نيويوركي مواجه هستيم كه حمل اغراق‌آميز سلاح و برگزاري مراسم هالووين در افراطي‌ترين شكل آن بر تمايزات پايان‌ناپذيرش اشاره دارد.
براي فيگور جهان‌وطني چون ايليا سليمان كه تلاش دارد از طريق ساختن فيلمي در رابطه با فلسطين، خشونت فراگير جهان معاصر را بازتاب دهد اين غرب رؤیایی، بودجه و امكانات چنداني در اختيار او قرار نمي‌دهد. مدير هنري شركت فیلم‌سازی فرانسوي معتقد است كه سناريوي «بايد بهشت باشد» چندان فلسطيني نيست و هرکجا مي‌توان آن را فیلم‌برداری كرد.

گويا انتظار غرب همان نگاه هميشگي به سوژه فلسطيني است كه رنج و تجربه اشغال شدن كشورش را به واقعي‌ترين شكل ممكن بازنمايي كند. يك فلسطيني كه قرباني‌ ابدي است و ايليا سليمان در مقام كارگردان وظيفه دارد رنج او را به واقعي‌ترين شكل ممكن بازنمايي كند.  فيلم عليه اين نگاه موضع مي‌گيرد اما طنز ماجرا اينجاست كه كارگردان فلسطيني را جشنواره كن به اعتبار رسانده و به‌راحتی نمي‌توان عليه اين اعتباربخشي موضع انتقادي گرفت.

فيلم «بايد بهشت باشد» روايتي است از ناممكن شدن ساختن فيلم در رابطه با اين روزهاي فلسطين. ايليا سليمان در مقام يك كارگردان صاحب سبك، خسته از نقش كليشه‌اي كه نظام جشنواره‌اي براي او قائل است اين ‌بار همچون يك «غريبه» ظاهر مي‌شود تا بتواند همچون يك غريبه با رنج و آلام سرزمين مادري روبه‌رو شود. او يك غريبه و به‌نوعی آواره است، چه در ناصريه و چه هنگام سفر به مراكز فرهنگي غرب. به قول زيمل در مقاله «غريبه»، «اگر آوارگي را آزادي از هر نقطه مفروضی در مكان در نظر بگيريم و بدين‌سان در تقابل مفهومي با تثبيت در چنين نقطه‌اي، شكل جامعه‌شناختی «غريبه» گويي نشانگر وحدت ميان اين دو خصلت است؛ اما اين پديدار نيز نشان مي‌دهد كه روابط مكاني ازیک‌طرف فقط شرط و از طرف ديگر نماد روابط انساني‌اند. بدين‌سان غريبه‌اي كه در اينجا از او حرف مي‌زنيم برخلاف تصوري كه در گذشته از او بود كسي نيست كه امروز بيايد و فردا برود بلكه كسي است كه امروز مي‌آيد و فردا مي‌ماند. او گويي يك آواره بالقوه است: هرچند نمي‌رود هنوز کاملاً بر آزادي آمدن و رفتن غلبه نكرده است.» ايليا سليمان به‌مثابه يك «غريبه» كه حتي در خانه خويش هم به‌تمامی «آشنا» نيست و سكني نگزيده ميان رفتن و ماندن، سرگردان است. درجایی از فيلم وقتي هنرمند آمریکایی در مقابل دانشجويان علاقه‌مند به سينما از او مي‌پرسد كه آيا از تعلق داشتن به هر نوع «سرزمين» رهايي يافته تا يك شهروند جهاني شود و لابد غريبه‌اي تمام‌عیار پاسخي وجود ندارد.

او در تمامي فيلم ساكت است چراكه در يك انتخاب سياسي، او را هميشه «ناظر» مي‌بينيم.

او در تمامي فيلم ساكت است چراكه در يك انتخاب سياسي، او را هميشه «ناظر» مي‌بينيم. اغلب در مركز صحنه ايستاده و همچون يك سوژه جهان‌وطن با نگاه خيره به تماشاي جهان مشغول است. نگاه خيره يك ناظر چندان به عامليت و کنش ورزی ميدان نمي‌دهد. «جان برجر» يكي از آناني است كه خاطره‌اش در اين فيلم گرامي داشته شده. اين اشاره‌اي است بي‌واسطه به اهميت شيوه‌هاي نگريستن كه جان برجر به آن پرداخته است. گويي با شرايط تازه كه حتي مراكز فرهنگي غرب با آن وجدان معذب در قبال مردمان فلسطين، چندان رغبتي به خرج كردن پول براي ساختن فيلمي متفاوت در رابطه با فلسطين ندارند، كار ديگري از ايليا سليمان برنمي‌آيد الا يك غريبه بودن كه جهان را تماشا مي‌كند.

بنابراين و در ناممكن شدن کنش ورزی، بازگشت به سرزمين مادري، قبول سرنوشت و تغييرات اندكي كه در رفتار كارگردان ديده مي‌شود به‌عنوان‌مثال رانندگي در جاده خاكي با سرعت بيشتر و ايجاد گردوخاک  اين حقيقت را آشكار مي‌كند كه در اين زمانه كه خاورميانه جديد در حال شكل‌گيري است، كار چنداني از روشنفكر و هنرمند فلسطيني برنمي‌آيد. بي‌جهت نيست كه در انتهاي فيلم ايليا سليمان به يك كلوب شبانه رفته و شادي جوانان را به نظاره مي‌نشيند. شايد اين شادي و سرزندگي همان نيرويي است كه در مقابل اشغالگري و سلطه خواهد ايستاد.

اعتماد