نقد فيلم «دو بار زندگي كن، يك‌بار عاشق شو» ساخته ماريا ريپول

10 مرداد 1399
«دو بار زندگي كن، يك‌بار عاشق شو» «دو بار زندگي كن، يك‌بار عاشق شو»

چهره‌اي دردناك زندگي امروزی

كامل حسيني

يك مشاور نامدار غربي كه ازقضا يك زن است دریکی از كتاب‌هايش چنين مي‌نويسد: بسياري از مواقع آقايان فكر مي‌كنند كه تقریباً هيچ زماني نگذشته و خانم‌ها تصور مي‌كنند كه زمان زياد گذشته است! همچنين نيز مي‌گويد: به اعتقاد من، آقايان تمايل دارند كه در حال زندگي كرده و در مورد آينده، بعدها تصميم‌گیري كنند.

سازنده‌ فيلم به‌گونه‌ای تكان‌دهنده چهره‌اي دردناك و لاعلاج از زندگي امروزی را به تصوير مي‌كشد

توگویی در اين فيلم كه ازقضا كارگردانش هم يك زن است، چنين درك روان‌شناختي از تفاوت ماهيت زمان احساس مي‌شود كه منجر به تفاوت‌هايي در تجربه‌ زمان عشق براي هر دو شخصيت فيلم يعني «اميليو» و «مارگاريتا» مي‌شود. ازیک‌طرف، شخصيت اصلي فيلم «اميليو» چنان غرق در زمانِ حال و اكتشاف دنياي رياضيات است كه به‌طور ناخودآگاه و ناخواسته، زمان تجربه‌ به معناي واقعي «عشق» را به آينده‌ مبهم سپرده است. از طرفي ديگر معشوقه‌اش يعني «مارگاريتا» نيز در اين آينده‌ مبهم (لا‌اقل براي شخص اميليو) و زمان بسيار دور (از چشم‌انداز ادراك مارگاريتا از كندي زمان و شايد هم شتاب‌زدگی‌اش) سرگردان است و سرانجام نااميدانه اميليو رها مي‌شود و مارگاريتا تصميم‌ به ازدواج با مردي ديگر مي‌گيرد.

دنياي مدرن است و عشق مانند برخي پديده‌هاي ديگر انساني در حال نابودی است...

سازنده‌ فيلم به‌گونه‌ای تكان‌دهنده چهره‌اي دردناك و لاعلاج از زندگي امروزی را به تصوير مي‌كشد كه نتيجه‌‌اش آسيب‌هاي جسمي، ذهني و روحي و رواني مانند بيماري هولناك آلزايمر، احساس شديد تنهايي، بدخلقي و...است كه دامن‌گیر حتي نوابغ هم خواهد شد و نبوغ آن‌ها در اين ميان هيچ نقش فريادرسي نخواهد داشت. درواقع اين فيلم به طرز ساده و روشني از طريق ديالوگ‌ها و كشمكش‌هاي فراوان و با ريتمي آهسته ساير معضلات دنياي مدرن را بازگو مي‌كند و براي هرکدام از آن معضلات، عنصر و شخصيتي ترسيم كرده است كه جهت نمايش كاركردشان اين معضلات در بافت روايت چيده شده‌اند.

معضلاتي مانند آلودگي روزافزون كودكان به روابط ناسالم؛ توجه نماييم به حضور نوه اميليو كه هنوز دختر‌بچه‌اي بيش نيست و چگونه درگير يك رابطه‌‌ ناشناخته مي‌شود. خيانت برخي مردان به همسر درحالی‌که زن همچنان مجبور به سكوت در برابر آن باهدف حفظ كيان خانواده‌اش مي‌شود.

البته جداي ازاین‌گونه كشمكش‌هاي فرعي و ديالوگ‌هاي فيلم ساير كشمكش‌هاي اصلي پيرنگ حول موضوع و رخدادهايي برگشت دارند به‌گونه‌ای كه خرده پيرنگ‌هاي مربوط به دختر‌بچه و حتي خيانت شوهر جوليا به محاق مي‌روند؛ بدین ترتیب كشمكش‌هاي شخصيت‌ها ميان دو اقليم واقعيتِ عشق و رؤیای عشق هميشه به جولان درمی‌آیند.

اما شايد به جرأت بتوان گفت كه قدرتمندترين نوع شخصيت‌پردازي كه ازقضا بخشي مهم از پيرنگ اصلي را هم به‌پیش مي‌برد و به آن معنايي دراماتيك و هم‌زمان نزديك به واقعيت مي‌بخشد حضور مداوم و فعال فرزند اميليو يعني جوليا است كه يك فرزند دختر است نه پسر (شايد به دليل پافشاري كارگردان به وفاداري فرزند دختر بيش از پسر دست به چنين انتخابي زده است).

درهرحال دنياي مدرن است و عشق مانند برخي پديده‌هاي ديگر انساني در حال دود شدن است و به هوا مي‌رود؛ شايد در اينجا همچنان مي‌ماند اما به ناگهان دچار آلزايمر مي‌شود و راهِ عشقش را ديگر براي هميشه نمي‌شناسد.

 اعتماد