مینیسریال تلویزیونی «رلیک»[1] یکبار دیگر بحث قاتلان زنجیرهای را لااقل در صدر امور سینمایی و برنامههای تلویزیونی در غرب قرار داده و این در حالی است که در 10 سال اخیر مجموعههای طولانی و مینیسریالهایی از این دست و البته با تأثیرگذاریهای زیاد و اندک کم نداشتهایم.
در «رلیک» که به شش قسمت 105 دقیقهای تقسیمشده و ترتیب و روال قصهگویی به شکل برعکس است و ما از امروز به گذشته سفر میکنیم و با شیوه قصهگویی فلاشبک از رویدادهای تحققیافته مطلع میشویم، یک کارآگاه باهوش پلیس بریتانیا به نام «گابریل مارکهام» (با بازی ریچارد دورمر) را در مرکز اتفاقات داریم و او مردی است که عزم راسخ دارد. یک قاتل زنجیرهای یا سریالی را که چندی پیش در حملهای با اسید به وی لطمات جسمی و روحی آشکاری را وارد ساخته، اسیر قانون و زندانی کند و از این طریق زخمهای عمیق خود را التیام بخشد. این مینیسریال ابتدا به ما میگوید که قاتل زنجیرهای موردبحث احتمالاً طی حملات اکتشافی مارکهام و همکارانش جانباخته و دیگر در قید حیات نیست و سپس با رجوع به گذشته و تشریح آنچه رویداده، ما را به سوی افشای رازهایی مهم به پیش میراند و این احتمال مهم را قوت میبخشد که شاید هم قاتل مورداشاره نمرده و هنوز در قید حیات باشد.
در تیمی که مارکهام را در راه سخت تقابل با این قاتل مخوف همراهی میکند، همکارانی مثل «ایلین» (جودی بالفور) که تازه به واحد محل کار مارکهام اضافهشده و رئیس پلیس منطقه (ری استیونسون) که خود رازهای متعددی در زندگیاش دارد، نیز عضویت دارند و تکاپوی آنها سرانجام رازی را برملا میکند که هیچکس انتظار آن را نداشته و تکاندهنده و مرگ آفرین است. جودی بالفور که در نقش ایلین شپارد متخصص ردیابی خلافکاران حضوری محسوس و موفق در مجموعه «رلیک» دارد و به عنوان هنرمندی که با سریال پلیسی پرطرفدار «کارآگاه حقیقی» نیز مرتبط بوده است و در سریالهای «Quarry» و «تاج» نیز نقشهای مهمی را عهدهدار بوده، درباره دنیای اسرارآمیز «رلیک» حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
بالفور میگوید: وقتی تازهوارد «رلیک» و فضای آن شده بودم، از هر جهت نسبت به حقایق و مسائل آن احساس بیاطلاعی میکردم و کل تجربه نخستین من نیز به حضوری ناقص در یک اپیزود این سریال منحصر میشود و موضوع آن قسمت پیرامون همکاری من و کاراکتر ریچارد دورمر بود. سم میلر که کارگردانی آن اپیزود را بر عهده داشت، بارها با من صحبت کرد و حاصل آن همه صحبت و دقیق شدن روی موضوعات چیزی است که در قسمتهای بعدی این مجموعه دیدهاید. سؤالی که دائماً در آن قسمت پیرامون کاراکتر من تکرار میشد، این بود که آیا در جنایات رویداده مقصر و سهیم بودهام یا خیر. حسن و شاید هم عیب این سریالها این است که در اکثر قسمتهای آن اتفاقی میافتد که ناقص یا کاملکننده رویدادهای قبلی است و هر بار یک افشاگری و مسئله تازه روی میدهد.
شاید هم جودی بالفور قصد کوچک نشان دادن تعلیق و استرسی را داشته باشد که پیرامون تخلفات احتمالی وی و کشف آن توسط مسئولان به وجود میآید و این مینیسریال را به پیش میراند و بدون آن بسیاری از نکات جذاب آن رنگ خواهد باخت. بالفور این احتمال را رد نمیکند که شک فزاینده تماشاگران به وی زاده ارتباطها و اتفاقاتی است که دائماً در مسیر حرکت او و در روند شکلگیری قصه روی میدهد ولی حتی خود او نیز بارها احساس کرده است که یک جای ماجرا میلنگد و قضایا کامل و شفاف نیست و شکها نسبت به کاراکتر وی محو نشدنی است. این البته روش و فرمول طراحی و ارائه داستانهای پلیسیای از این دست است و به اعتقاد بالفور همه چیز بهگونهای تنظیمشده است که قاتل سریالی این داستان زمانی سر برآورد که مسائل به اوج شدت و حدت خود رسیده است. یک وجه مهم برای ثمر دادن این تلاشها و هیجان زا شدن هرچه بیشتر اتفاقات، ارتباط کاراکترهای بالفور و ریچارد دورمر است و احتمالها و تنشها پیرامون این ارتباط مسئلهای است که میتواند قصه را تا پایان برای بینندگان جذاب نگه دارد و در موقع کشف سیمای فرد قاتل یک شوک به آنها وارد کند.
بالفور اعتقاد دارد هماهنگی و حرکت یکدست او و دورمر در طول این مینیسریال این ارتباط را به اوج بهرهدهی خود میرساند و تکوین ماجراها را به شکل مطلوب درمیآورد. او میگوید: دورمر اعتقاد داشت که نقش او در این مینیسریال از سختترین مواردی است که در عمر هنریاش تجربه کرده است و شاید همین مسئله باشد که موجب قوام بیشتر این اثر هنری و حساسیت و قوت کارها شده است. البته او به عنوان یک ایرلندی شوخطبعیهای مرتبط با این ملت را هم دارد و ما از وجوه مختلف وی برای کامل شدن کارها بهره گرفتیم.
اما این مینیسریال پررمز و راز تنها مرتبه ورود جودی بالفور به داستانهای جنایی و فیلمهای مرتبط با آن نیست و او برای ادامه ماجراهای «کارآگاه حقیقی» نیز مدنظر قرار دارد و در فصل سوم آن هم نقشآفرینی خواهد کرد. در این سریال هم اتفاقات بر اساس بارزترین پروندههای جنایی است و البته سوژهها نه واحد بلکه متعدد است و هر بار به مسئلهای متفاوت ورود و مشکل موجود حل میشود ولی بالفور به این مورد نیز به چشم یک پدیده جنایی روز نگاه میکند و به واقعهای که ثابت میکند زندگیهای کنونی بهمثابه حرکت روی طنابی نازک است و هیچچیز آن با یقین و احساس امنیت همراه نیست و هرلحظه ممکن است اتفاقی بیفتد که شاهرگهای حیاتی را قطع و ادامه زندگی را ناممکن کند و اینکه افسران و پلیسهای به تصویر کشیده شده در «کارآگاه حقیقی» تا چه میزان سرسخت و کمال طلباند تغییری در این ماجرا به وجود نمیآورد وزندگیها همانقدر از دست آدمها گریزان است که مرگ به آنها نزدیک.
بالفور میگوید: من کارهای پلیسی شبکه HBO را همیشه پسندیدهام و در مورد کارآگاه حقیقی هم باید متذکر شوم که هرچند فصل اول را دوست داشتم اما فصل دوم چندان دلخواهم نبود. مجموعه این مسائل مرا به سوی فصل سوم سوق داد و آن هم در شرایطی که همه چیز این مجموعه شکلگرفته و سرجای خود نشسته است و اضافه کردن هر چیز بنیادین به موضوع کار سختی خواهد بود. تفاوت آشکار «کارآگاه حقیقی» با سایر آثار پلیسی تلویزیونی سالهای اخیر دقت وسواس واری است که صرف تدوین داستانها و نحوه ارائه تصویری آن میشود و در کمتر سریال دیگری در تاریخ طولانی سریال سازیهای پلیسی در امریکا چنین دقتی به کار گرفتهشده و آن دقت هم موجب نقض وجوه جذاب و رؤیایی و خیالی یک داستان نشده است. بهواقع «کارآگاه حقیقی» شما را تنها با هیجانات صرف و حساسیتهای لحظهای همسو نمیسازد بلکه دلیل و برهان ارائه میدهد و کارها را با دقت به پیش میبرد و به هر موضوع و نوع برخوردی جایگاه سزاوار آن را ارزانی میدارد. البته در عصر فعلی، تنظیم سریالها و فیلمسازیها در شبکههای غیرقابلشمارش تلویزیونی در جهان و به ویژه در امریکای شمالی اگر از این سلاحها استفاده نشود کارها لنگ خواهد ماند و بهواقع نیز متون تکراری در برخی سریالها و برنامههای دیگر تلویزیونی به حد و گونهای است که برای موفقیت باید حتماً به نوآوری روی آورد و از تکرار گذشتهها دوری جست، این یک اصل ضروری برای رسیدن به موفقیت کامل است.
- منبع: TV.Guide، وصال روحانـی
[1]. Rellik