درباره نمایشگاه «به‌سوی آرمان‌شهر، فصل دوم: بهاری که نیامد» اثر بهرنگ صمدزادگان

«به‌سوی آرمان‌شهر، فصل دوم: بهاری که نیامد» «به‌سوی آرمان‌شهر، فصل دوم: بهاری که نیامد»

روایتی واقعی از یک جامعه دست‌خورده و بی‌حقیقت امروز

حسین گنجی

«عالمی را یک‌سخن ویران می‌کند». روایت ویرانی جهانی که در آن قرارگرفته‌ایم و واقعیت آنچه پیرامون ما و جهان ذهن ما را اشغال کرده است، بی‌شک همین تک جمله پل استر است.

اگر بخواهیم به اثر هنری یک هنرمند نزدیک شویم و شرحی از آنچه پیش‌روی ما قرار داده است بدهیم و درکی از آن داشته باشیم، بهترین روش فهم جهان اندیشگی و شناسایی نشانه‌های است که خود او برای ورود به جهانش برای ما در اثر خود قرار داده است. هر نقاشی نشانه‌های مخصوص به خود یا بهتر بگویم درهایی برای ورود به فهم آثار خود دارد و ما را راهنمایی می‌کنند.

نقل جمله از پل استر در ابتدای متن معرفی نمایشگاه بهرنگ صمدزادگان با عنوان «به‌سوی آرمان‌شهر، فصل دوم: بهاری که نیامد» از همین درهاست. صمدزادگان را باید معاصرترین نقاش زمانه خود در جغرافیای ایران بدانیم. سوای ارجاعات بسیاری که در متن‌هایش و در استیتمنت‌های نمایشگاه‌های پیشین به ادبیات و فرهنگ و فلسفه دارد، در نشانه‌های بسیاری که در آثارش جانمایی می‌کند، ارجاع روایتی و اجتماعی و سیاسی آثارش نشان می‌دهد، با هنرمندی مواجهیم که بیش از دیگر هنرمندان هم‌عصرش او را معاصر و در جغرافیای که در آن در حال زندگی است، متصل کرده است.

صمدزادگان به‌ویژه در نمایشگاه‌های به‌سوی ایرانشهر، نه یک هنرمند جهان‌وطنی که ایرانی است که متأثر از تحولات جامعه و تاریخ و سیاست پیرامونش دست به خلق اثر زده است.

آثار او گواهی است بر این دوره تاریخی که در آن قرار داریم. یک روایت بی‌نقص از جهان پر نقض و متناقض ایرانی که حداقل در 50 سال گذشته تا به امروز به یک‌روال پیش رفته است.
صمدزادگان به‌ویژه در نمایشگاه‌های به‌سوی ایرانشهر، نه یک هنرمند جهان‌وطنی که ایرانی است که متأثر از تحولات جامعه و تاریخ و سیاست پیرامونش دست به خلق اثر زده است.
این‌طور به نظر می‌آید که صمدزادگان مانند پل استر سه‌گانه‌ای را دنبال می‌کند که اکنون در گام دوم آن به بهاری که نیامد نگاه انداخته است. زبان روایی او در نقاشی مانند ادیبی است که از ایهام و اعجاز و کنایه سرشار است. جهان او پر از تناقض و تبعیض و تفاوت است، به‌ویژه در نمایشگاه آخرش وقتی بهار را زیر ریزش برف تصویر می‌کند و وقتی می‌خواهد از بهار حرف بزند، از گذشته‌های دور نشانه‌های می‌آورد و وقتی اثر به امروز می‌رسد، برف و اتمسفر زمستانی آن را احاطه می‌کند.

یک روایت بی‌نقص از جهان پر نقض و متناقض ایرانی

اشاره‌های او در جای‌جای اثرش مانند وام گرفتن جمله‌ای از پل استر در ابتدای استیتمنتش، راهنما‌هایی هستند که ما را به جهان اندیشه هنرمند نزدیک می‌کنند تا دریابیم وقتی در عنوان نمایشگاه از بهار و در روایت روشن آثارش از زمستان ارجاع و اشاره می‌‌آورد، دقیقاً از چه زمستان یا از چه بهاری سخن می‌گوید. زمستان و بهار او، از منظر و جایگاه ادبیات و فلسفه، تنها اشاره به یک‌فصل از فصول سال نیست بلکه اشاره او به جریان و وضعیت موجود اجتماعی و فرهنگی یک جغرافیا، به معنای قرارگیری در زمستان و سردی ایام است و اشاره به بهار او آن‌طور که پیداست اشاره به یک اتوپیای رؤیایی است که آخر هر داستانی انسان‌دوست دارد با آن مواجه شود. کما اینکه در طول تاریخ ما هر جا از ته دل خواستیم یا فکر کردیم به بهار رسیده‌ایم، وقتی اندکی از آن دور شده یا گذشته است، تازه فهمیدیم این زمستانی بود که ما سرمای آن را دیرتر درک کرده‌ایم.
صمدزادگان آثارش را با آنچه محیطش به او تحمیل کرده است، ساخته و با همین مواجهه مستقیم ما را در برابر آنچه با آن هرروز روبه‌رو هستیم، با یک روایت واقعی از جهان ایرانی، پر از ابهام و تناقض و بحران و پیچیدگی، روبه‌رو کرده است. «تصاویر اطرافمان را پرکرده‌ است؛ روی لپ‌تاپ‌ها، تلفن‌ها، در نشریات، روزنامه‌ها، کتاب‌ها و این قبیل و حتی هنوز روی دیوارها هم آویزان است. درست مانند کلمات، به کمک تصویر، می‌اندیشیم، رؤیا می‌بافیم و می‌کوشیم آدم‌ها و محیط پیرامونمان را درک کنیم». دیوید هاکنی و مارتین گی‌فورد با این جمله در ابتدای کتاب تاریخ تصویر ما را با درک تصویری جهان آشنا می‌کنند. جهانی که هر تصویر مانند کلمه و گاهی حتی فراتر از یک کلمه، همچون متنی مفصل و طولانی و غامض، ما را به فهم و درک و حرف تازه‌ای آشنا می‌کند.
در چارچوب قاب‌های شلوغ و پر تب‌وتاب صمدزادگان، پر است از چنین کلمات و جملات و متن‌هایی که هرکدام گویی یک دوران تاریخی یا یک‌فصل از تحولات اجتماعی این سرزمین را در خود جای‌داده و برای مخاطب روایت می‌کند. صمدزادگان نقاش تأثیر گرفته از غرب، ولی کاملاً روایتگر داستان شخصی و متنی جغرافیای خود است که تصاویر حکم کلمات را برای او دارند و تحولات اجتماعی و سیاسی روز آثار او را می‌سازند. او زبانش مدرن، معاصر و درونی است که هر مخاطب ایرانی را می‌تواند به قصه‌ای و روایتی و تاریخی ارجاع دهد.

نمایشگاه «به‌سوی آرمان‌شهر، فصل دوم: بهاری که نیامد» حکایت یا بهتر بگویم روایت یک زمستان طولانی و شاید هرگز به بهار ختم نا شده است.

مدرن می‌گویم زیرا که هنر غیر مدرن برای امروز و جامعه هر دو آن‌قدر اعتباری قائل نیست. اگر هنر مدرن از ابتدا قرار بود حرف به‌روزتری برای گفتن داشته باشد و اگر یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های هنر مدرن به قول نوربرت لینتُن، سرک کشیدن به حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی است و اگر خاصیت مدرنیته، در هم‌آمیخته شدن هنرهای مختلف و از تلفیق و کثرت به وحدت و حرف دیگر رسیدن است، صمدزادگان را باید مدرن‌ترین هنرمند هم روزگارمان بدانیم.
اگر سیدجواد طباطبایی، فیلسوف بزرگ ایرانی، از یک ایران‌شهر، یک اتوپیای حقیقی حرف می‌زند که روزی باید رخ دهد و در جست‌وجو و تلاش برای دستیابی به آن است، صمدزادگان در نقاشی از آن مقام شامخ فیلسوفی پایین آمده و از منظر واقعیت دارد به ایرا‌ن‌شهر امروز نگاه می‌کند و با زبان تصویر می‌گوید این اتوپیا، این بهار، هرگز نخواهد آمد و آنچه ما با آن روبه‌رو هستیم، زمستان است و به‌نوعی آب پاکی را با زبان تصویر روی کلماتی از جنس ایران‌شهر خواهان می‌ریزد.

روایتی بی‌دستبرد و واقعی از یک جامعه دست‌خورده و بی‌حقیقت امروز.


نمایشگاه «به‌سوی آرمان‌شهر، فصل دوم: بهاری که نیامد» حکایت یا بهتر بگویم روایت یک زمستان طولانی و شاید هرگز به بهار ختم نا شده است. نمایشگاه اخیر او گویی گزارشی صادقانه و بی‌دستبرد به قرن از سر گذشته و معاصر ماست که روایت‌های سرد و تلخ و ناگوار زمستانی در لفافه‌ای از رنگ‌و‌لعابی بهارانه پیچیده شده است. هرچند در تمامی اپیزودها نمی‌توان از بارش برف بی‌امان چشم‌پوشی کرد، کاری که صمدزادگان هم به‌درستی از آن چشم‌پوشی نکرده است.
آندره برتون درباره مارک شاگال، نقاش روس گفته بود: «انفجار غنایی تمام و کمال او به سال ۱۹۱۱ بازمی‌گردد. از آن زمان و صرفاً در کار شاگال بود که استعاره به ‌گونه موفقیت‌آمیزی به نقاشی مدرن راه یافت». شاید این جمله را در نقاشی امروز ایران بتوان درباره آثار تازه صمدزادگان نیز گفت. آثار او مانند متن‌های تاریخی، ادبی و غنایی پر از ارجاعات متنی و خوانش‌های متفاوت و متکثر است که مانند واقعیت جامعه ما، ما را به هدف و نتیجه واحدی نیز نمی‌رساند. روایت از جایی شروع می‌شود و از آبشخورهای مختلف تغذيه می‌کند و درنهایت در نهر‌های درهم و نامفهومی جاری می‌شود. پیام روشن آثار او شاید همین باشد. روایتی بی‌دستبرد و واقعی از یک جامعه دست‌خورده و بی‌حقیقت امروز.

شرق