فیلم «گیتا» ساخته مسعود مددی با تصویر دست زنی آغاز میشود که از درد ملافه سفیدی را چنگ میزند و دوربین برای لحظاتی بر صورتش مکث میکند، بر رنجی مبهم در چهره زن. تا قبل از مرگ پسر همهچیز ظاهراً مرتب به نظر میرسد، اما بعدازآن است که فیلم مدام حالاتی از پریشانی و اندوهناکی و اعتراض گیتا را به ما نشان میدهد که انگار چیزی او را میآزارد، چیزی جز غم بزرگ از دست دادن یگانه فرزندش و همین احساسات متناقض گیتاست که ما را به جستجوی دلیل آن رنج مبهم وامیدارد که در ابتدای فیلم در چهرهاش دیدهایم.
اما هر چه بیشتر میگردیم، نمیتوانیم علت واضح و روشنی بیابیم که قانعمان کند. میدانیم که زن بهتازگی پسرش را ازدستداده و حالا فهمیده که پسرش از مدتها قبل میدانسته که فرزند واقعی آنها نیست و مادر واقعیاش را ملاقات کرده است اما بازهم نمیتوانیم درک کنیم که مشکل اصلی گیتا چیست. او همزمان احساس گناه، پشیمانی، شک و سوءظن، بیاعتمادی و نفرت را از خود بروز میدهد و هیچ بحرانی بهعنوان مبدأ برای جمعکردن و پیوند دادن این احساسات ناهمخوان وجود ندارد.
ظاهراً قرار است مرگ پسر، گیتا را در این موقعیت دردناک قرار دهد که به شناخت تازهای نسبت به خود در جایگاه یک مادر برسد و درباره نحوه عملکردش در ارتباط با پسرش دست به قضاوت و داوری درباره خویش بزند. فیلم نیز با دست گذاشتن بر مسئله بچهدار نشدن گیتا و فرزند واقعی نبودن پسر، این چالش مادرانگی را ابعاد دشوارتر و پیچیدهتری میبخشد و زن را در مخاطره احساسی عمیقتری قرار میدهد.
ولی فیلم چنان ظرفیتهای خود را با تأکید بر مایههای زائد و بی کارکرد هدر میدهد که اساساً مجالی برای رویارویی صادقانه و رنج بار یک مادر با خودش باقی نمیماند. بخش زیادی از فیلم بهعنوان مقدمه به ماجرای فیلمسازی گیتا به اصرار پسرش اختصاص مییابد که نمیتواند شناخت جزئینگر از ارتباط آن دو را در اختیارمان قرار دهد و اساساً بیفایده و غیرضروری به نظر میرسد. حجم انبوهی از فیلم نیز پیرامون سوگواری مادر بعد از مرگ پسر میگذرد که هیچ رویداد مهمی در آن رخ نمیدهد که منجر به تحولی در گیتا شود و ما فقط شاهد مصائب یک مادر هستیم. بارداری ناگهانی گیتا هم چنان فاقد پشتوانه منطقی است که بجای اینکه بحران زن را جدیتر کند، فقط به ابهام و گنگی فیلم میافزاید و پرسشهای بیجواب بیشتری را به وجود میآورد که چطور پس از سالها یکدفعه مشکل زن حلشده است و او توانسته بچهدار شود.
درواقع فیلم از جایی شروع میشود که سرنوشت گیتا به زن دیگری پیوند میخورد که میتواند در کشمکش و تقابل با او مفهوم مادرانگی را برایش به مخاطره بیندازد. پس تنها صحنهای که فیلم را سرپا نگه میدارد، ملاقات دو مادر با یکدیگر است. وقتی هر دو پشت یک میز مینشینند و درباره فرزند مشترکشان حرف میزنند و حسرتها و آرزوها و نگرانیهایشان را باهم در میان میگذارند و از طریق این مکالمه دردمندانه به شناخت تازهای درباره مادرانگی خود میرسند و ناگفتههایی از رابطهشان با پسر را درمییابند که پیشازاین نمیدانستند. انگار از دریچه نگاه دیگری است که مادر و فرزندیشان را به نظاره مینشینند و در این مواجهه غیرمستقیم به آرامش میرسند و بجای اینکه در مقابل هم قرار بگیرند و از فرزند مشترکشان سهم بیشتری بطلبند، در کنار یکدیگر میمانند و میفهمند که برای همیشه به هم وصل شدهاند، به خاطر یک عشق واحد که اکنون درد عظیمی را با خود دارد و در کنار هم بودن به آنها کمک میکند که رنج از دست دادن را راحتتر تحمل کنند و از پا نیفتند.
فیلمساز میتوانست با تمرکز بر رابطه خاص و پیچیده دو مادر داستانی تازه درباره احساسات مادرانه تعریف کند و از زاویه دید متفاوتی دنیای پیچیده یک مادر را به تصویر بکشد اما در حال حاضر ایده اصلی در میان فضای مغشوش و بلاتکلیف فیلم گمشده و ازدسترفته است و به ثمر نمینشیند و آنچه از فیلم در یادمان میماند، فقط دیدار غمانگیز دو مادر است که میتوانست با حضور پسرشان رخ دهد اما حالا جای خالی او در میانشان برای همیشه باقی میماند.
نزهت بادی