سلیس: مریلین مونرو از پولسازترین ستارههای عصر خود بود که برای حضور درصحنه سینما باید با مشکلات و جنگی نابرابر مواجه میشد، او باهوش ذاتیاش بخشی از این راه دشوار را طی کرد، اما گویا این مبارزه ناعادلانه پایانی نداشت و شاید همین شرایط موجب فروپاشی روحی او شد؛ بااینوجود در همین دوران بود که توجه برادران کندی به او جذب شد؛ اما دیری نپایید که اوضاع نا به سامان روحی مریلین او را به سمت خودکشی سوق داد، هرچند پیرامون مرگ این ستاره نامآشنا که باوجود گذشت سالهای طولانی از مرگش هم چنان موردتوجه است، گمانهزنیهای فراوانی وجود دارد.
کسی از سینما دوستان جهان هست که دربارهی زندگی و دوران کاری کوتاه اما تأثیرگذار او و آنچه به فرامتن کارنامهاش مربوط میشود بیتفاوت باشد؟! این میزان اقبال مترجمان و ناشران برای چاپ زندگینامهاش همریشه در همین واقعیت بدیهی دارد. از اینها گذشته به نظر میرسد «نورماجین بیکر» که بعدها نام خود را به «مریلین مونرو» تغییر داد، نام و نشانی است که همیشه با ابهام و پرسش همراه بوده و دیگر دهههاست از جایگاه یک بازیگر ولو موفق خارجشده و حکم پدیدهای منحصربهفرد را یافته است. پدیدهای که دربارهی چیستی و ابعادش افسانهها و حکایتها ساخته و گفتهشده و اینطور که پیداست نمیشود هم پایانی بر آنها متصور بود.
نشر گزیده کار دف برای چاپ این کتاب، یعنی «مریلین مونرو؛ سرگذشت من»، با در نظر گرفتن این پیشینه، خود اثر را هم بسیار شکیل و دلپذیر منتشر کرده است. کتاب مجموعهای است بسیار چشمنواز از سلیقه و جدی گرفتن کار نشر و ترکیب فکر شدهی دادهها و درنهایت توازن بین اطلاعات تاریخی دربارهی مونرو و تحلیل فنی و هنری کارنامهی او در مقام بازیگر. کتاب عیشی است تمامعیار؛ ضیافت خاطره و تصویر و آماری که کمتر به آنها برخوردهایم. ضبطهای عجیب و پرسشبرانگیز مثل «خودتُ» یا نحو غیرفارسی برخی جملهها که آشکارا از ترجمه میآید در فرازهایی از متن، عیش خوانندهی فارسی را منقص میکنند، اما به کلیت فرآیند لذتبخش مواجهه با کتاب آسیب نمیزنند.
اشاره به عکسهای متنوع و پرشمار کتاب هم ضروری است؛ آنهم در شرایطی که تعداد عکسهای بدون مورد سوژه با لحاظ کردن شرایط چاپ و نشر در امروز ما به نظر اینقدر زیاد نمیآمد! پس بدون شک سپاس از ناشری اینقدر جدی و خلاق، کمترین وظیفهی ما بهعنوان مخاطبان کتاب و عاشقان سینماست.
اما خود متن. آنطور که در صفحهی فیپای کتاب آمده، بخش یکم این محصول ممتاز نشر دف، نخستین بار با عنوان «داستان من» با ترجمهی مهداد ایرانیطلب، از سوی انتشارات جاجرمی در سال ۱۳۸۱ به فارسی منتشرشده و سایر بخشها تألیفی است. به این اعتبار پس از یادداشت ناشر و مقدمهی مترجم، در ۳۵ فصلِ کمحجم و پرکشش با روزگار و زندگی مریلین مونرو به قلم خود او مواجه میشویم. دراینبین فصلهایی مثل «به سرزمین عجایب پا میگذارم، دنیا را میگردم، بازگشت به قرن بیستم، داستان عشقی دیگری به پایان میرسد، دردسر من با جووان کرافورد، چرا برای هالیوود مناسب نیستم، نسخهی شخصی من برای شهرت و جنجال بر سر بالاتنه» بهشدت توصیه میشوند. مقصود نگارنده اشاره به فصلهایی از کتاب است که از اسم تا رسم جلب نظر میکنند و اگرنه جدای از باقی بخشها، دستکم در نگاهی فراتر از کنجکاوی صرف و به لحاظ انسانشناختی و جامعهشناختی هم درخور بررسیاند.
توضیح این نکته هم ضروری است که این خاطرات به شکل دریغ آمیزی در میانه تمام میشوند، حتی پیشتر از مرگ تراژیک و هنوز سؤالبرانگیز ستاره در ۳۶ سالگی. «در اینجا دستنوشتههایی که مریلین به من داده، تمام میشوند». (ص ۱۹۰، نقل از میلتون اچ. گرین. عکاس و دوست مریلین مونرو)
ما در این کتاب مونرو را در جایگاه انسانی بهجا میآوریم که شعر میگوید، همسر سومش نمایشنامهنویس فرزانهای مثل آرتور میلر است، بیلی وایلدر، فیلمساز افسانهای، در وصفش گفته آنی دارد که هیچ بازیگر دیگری از آن بهرهمند نیست (مضمون) و بالاخره میتواند جاذبهی زنانه را به راز و اروتیسم قراردادی را به ویژگیهایی کهنالگووار بیامیزد. اینیکی نمیتوانست و نمیتواند جعلی باشد که اگر بود تاریخمصرف داشت. در حقیقت توفیق کتاب در این است که ما را متقاعد میکند که علتالعلل اقبال تاریخی و بینظیر به پدیدهی مونرو زیبایی صرف نیست. او موفق میشود خود را از موجودیتی اینزمانی به سوژهای فرازمانی/فرامکانی بدل کند. این از سر تصمیمی آگاهانه بوده یا نه، اتفاقی است که افتاده و قابل نفی نیست. دکتر اکبر عالمی زمانی گفته بود در عمق چشمان هرکسی تعداد کتابهایی که خوانده پیداست.
این را بگذارید کنار حکایتی شنیدنی هنگام فیلمبرداری «بعضیها داغشو دوست دارند» (بیلی وایلدر، ۱۹۵۹) که در کتاب «هیچکس کامل نیست» (برگردان آرش عزیزی، نشر نیلا) آمده است: روزی مونرو با کلی تأخیر میآید سر صحنه و برای گفتن دیالوگی یککلمهای بعد از چند ده برداشت، تازه رو میکند به وایلدر که: «مگه باید اینو بگم؟!» (نقل به مضمون) خب به نظر میرسد اینجا هم مثل خیلی از نمونههای دیگر تاریخ هنر، مرز نادیدنی و غیرقابل تشخیصی وجود داشته باشد بین بلاهت و نبوغ. شاید بشود گفت حکم نهایی صادر کردن دربارهی این موضوع، نه از خرد که از تعجیل و علاقه به زمینی و دم دست کردن همهچیز میآید. باید او را همینطور که هست پذیرفت؛ کسی که شبیه هیچکس نیست.
بخش دوم کتاب با عنوان «ناگفتهها»، زیر عنوان «شعرها و نامهها» را هم دربر میگیرد. با نگاه به چند شعر مونرو به زباناصلی و در کنارشان ترجمههای مقبولشان، میشود معدل کیفی استانداردی را به آنها نسبت داد. در ضمن در این بخش، تنها یک نامه آمده که آنهم نوشتهی جان اشتاینبک، داستاننویس برجستهی چپگراست. (خالق شاهکار «خوشههای خشم») «در اتفاقی نادر، جان اشتاینبک در برابر دوربین سینما قرارگرفته و قصههای این فیلم اپیزودیک را روایت میکند. این همان تجربهی همکاری جان اشتاینبک با مریلین است که سبب شد تا سه سال بعد، طی نامهای شیرین از او عکس با امضا بخواهد.» (ص ۳۰۷، در وصف فیلم اپیزودیک خانهی پُرِ اُ. هنری، تولید ۱۹۵۲ و ساختهی مشترک هنری کاستر، هنری هاتاوی، ژان نگولسکو، هاوارد هاکس و هنری کینگ) با تکیه به خاطرهی خوب همین همکاری، نویسنده در این نامه از مونرو میخواهد که یکی از عکسهایش را برای او بفرستد تا بدهد به برادرزادهی همسرش که در آستانهی بلوغ جنسی است تا خیال او راحت شود که مریلین مونرو میشناسدش!
میبینید؟ باز جلوهای از وجودی فرازمانی/فرامکانی که بهویژه با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و اقتصادی دوران اوجگیریاش در مقام یک بازیگر/ستاره، دارد با سرعتی عجیب و در همان زمان حیات، ابعادی افسانهوار مییابد. به این فصل، یک ایراد کوچک هم میشود گرفت: در پایان آن اشاره به اینکه عکسهای مونرو پس از مرگ یادآور عکسهای نوجوانیاش در ساحل دریای زوما است، تازه باشد یا نه، تا حد زیادی سانتیمانتال از آب درآمده. راستش را بخواهید به تعبیری شخصی و شاعرانه میماند که قابل استناد نیست.
بخش سوم کتاب، «فیلمشناخت کامل آثار» نام دارد. خلاصهای از داستان هر فیلم بهعلاوهی فهرست عوامل آن و بعد هم موضعگیری مؤلف در باب کیفیت فیلم و نقل نظر غالب منتقدان و ذکر میزان توفیق اقتصادی فیلم در زمان اکران؛ اما این بخش از کتاب با انبوه عکسها مخاطب را به لذتی ماندگار میرساند. فکرش را بکنید. هرکدام از فیلمها با چندین عکس، رنگی و سیاهوسفید.
حالا و با این پیشزمینهها هیچ بیحکمت نیست که نقلقولی تلخ اما راهگشا از الیا کازان شهیر بر پیشانی این کتاب آمده: هر تصویری که از او دارید، اکنون فراموش کنید... زندگی و زمانهی مریلین مونرو با همهی توضیحاتی که رفت، هنوز و همچنان یکی از آن رازهای نامکشوف تاریخ سینماست. ابهام و پرسش به قوت خود باقی است و اصلاً مگر هر فیگور هنری مهمی با همین هالهی دلپذیر و دست گریز نیست که موجودیت مییابد و مانا میشود؟
امیرعطا جولایی، فیلم
گزیدهای از کتاب:
به اشکهایم توجهی نکرد و مصمم ادامه داد: «مرلین حالا مشکل تو رو با استودیوت میفهمم و حال استودیو رو هم درک میکنم. تو زن جوانی هستی که مدام پالسهای جنسی از خودش میفرسته و این اصلاً ربطی به این نداره که به چی داری فکر میکنی یا داری چی کار میکنی. همه دنیا دیگه این پالسها رو گرفته؛ وقتی روی پرده هستی مدام این پالسها رو میفرستی؛ و برای روسای استودیو فقط این پالسهاست که جالبه. اصلاً هنرپیشه بودن تو براشون مهم نیست. می توی فقط بیای جلوی دوربین و از خودت این پالسها رو بفرستی و براشون کلی پول بسازی. حالا میفهمم چرا نمیخوان تو رو بهعنوان هنرپیشه، جدی بگیرن. جذابیتهای جنسی تو براشون اهمیت بیشتری داره؛ و تنها چیزی که ازت میخوان اینه که با تصویر گرفتن از جاذبههای جنسیات پول بسازن. دلایل و برنامههای اونا رو میفهمم.»
و به من لبخند زد.
مایکل گفت: «اگر فقط جلوی دوربین بایستی یا از جلوش رد بشی، هیچ بازیای هم نکنی، می تونی کلی پول پارو کنی.»
گفتم: «من به دنبال چنین چیزی نیستم.»
بهآرامی از من پرسید: «چرا»
جواب دادم: «چون میخوام یه هنرمند باشم نه یه محرک خلوچل. نمی خوام بهعنوان یه الهه جنسی روی نوار سلولوئید به مردم فروخته بشم. شاید برای چند سال اول خوب بود؛ اما حالا همهچیز فرق کرده.»
مریلین مونرو؛ سرگذشت من
به همراه ناگفتهها و فیلمشناخت کامل آثار، ترجمهی حامد ارمجو، چاپ اول، نشر دف، ۱۳۹۸، رقعی، ۳۵۸ صفحه (مصور)، ۲۰۰۰ نسخه، ۱۴۰۰۰۰ تومان