سعید مروتی
سلیس: در انتهای دهه 60 و در دوران پایان غولها (فورد، هاکس، هیچکاک و...) و غروب غمانگیز وسترن، درخشش سام پکینپا میتوانست بهمثابه به جریان افتادن خونی تازه در رگهای ژانر باشد.
بعد از تحولات سیاسی- اجتماعی و فرهنگی دهه 1960، وسترن دیگر نمیتوانست در قالب آشنایش به حرکت ادامه دهد. تقابل خیر و شر، بیابان و باغ، قهرمان و ضدقهرمان و آن پالودگی و وارستگی کلاسیکهای دوستداشتنی و آرتیستهای همیشهتر و تمیز و مرتب، در دوران تازه معنایی نداشت. قصه سام پکینپا اما نه با نفی ارزشهای قدیمی که با مرثیهسرایی بر این ارزشها و به سر آمدن دوران یاغیها آغاز شد.
جهان سام پکینپا میتوانست ادامه منطقی وسترنهای کلاسیک فورد و هاکس باشد. هرچند اساتید وسترن میانهای با پکینپا و شاهکارش، «این گروه خشن» نداشتند. راه انداختن حمام خون و نمایش سقوط مردان تیرخورده درحرکت آهسته، با همه طراوت و تازگی و تأثیر مهیبشان برای پیرمردهای وسترن ساز فاقد جذابیت بود؛ «کسی نظرم را راجع به این فیلم [این گروه خشن] پرسید و به او گفتم: «این آدم کارگردانی بلد نیست! تا او بیاید و آدمهایی را که تیرخوردهاند درحرکت کند شده به زمین بیندازد، من 4 تا آدم را کشته و چال کردهام!» توی این فیلم تنها چیزی که وجود داشت سیل خون، یعنی رنگ قرمز بود. کارگردان خوب نیازی به توسل به اینجور چیزها ندارد.»[1]
شاید هاکس حق داشت این گروه خشن را دوست نداشته باشد. این زیباییشناسی جدید خشونت با خالق «رود سرخ» و «ریو براوو» همخوانی نداشت. امروز اما برای تائید ریو براوو نیازی به تکذیب این گروه خشن نداریم. حالا باگذشت نیمقرن وسترن متفاوت پکینپا هم کلاسیک شده است؛ وسترنی که چه در دستمایه و چه در تکنیک بارها مورد تقلید قرار گرفت و فیلمسازان بسیاری به سودای تکرار تأثیر و توفیق «این گروه خشن» از تکنیک حرکت آهسته در سکانسهای خشونتبار استفاده کردند و بهجای قهرمان بیعیب و نقص، یاغیان را در محور ماجرا قراردادند. ولی جوهره و اصالت آثار پکینپا همچنان منحصربهفرد ماند؛ جوهرهای که از نبوغ خالقش میآمد و اصالتی که ریشه در شخصیت یاغی و عصیانگر فیلمسازی داشت که تمام دوران حیات حرفهایاش را به ستیز گذراند؛ ستیز با سرمایهداران و سیاستمداران و تهیهکنندگان و هالیوودی که در دوران آشفتگیاش تا توانست فیلمهای پکینپا را قلعوقمع کرد.
«این گروه خشن» از معدود آثار پکینپاست که باوجود حذف سکانسهای شخصیتپردازانه، کمترین آسیب را از جدال تمامنشدنی فیلمساز با تهیهکنندگانش دیده است. فیلم بعد از 50 سال همچنان کار میکند و تأثیر میگذارد. همچنان لحظه افتادن پایک از اسبش تکاندهنده است و هنوز نمیشود خندههای داچ و پایک را در سکانس فینال فراموش کرد. این گروه خشن را نه خشونت و حمام خونی که پکینپا بامهارت و استادی به راه انداخته که روابط انسانی سرپا نگهداشته؛ روابط مشدد مردانی که رفاقت و شرافت را پاس میدارند و باآنکه میدانند دورهشان سر آمده، تسلیم نمیشوند و تاآخریننفس به ستیز ادامه میدهند.
«این گروه خشن» داستان این مردان و دو دوست است که عوض شدن زمانه گریبانشان را گرفته و حالا یکی به دنبال شکار دیگری است. دیک تورنتون از ابتدا تا انتهای این گروه خشن با جایزهبگیرهایی که بیشتر شبیه لاشخورها هستند تا انسان، در تعقیب پایک است و درعینحال همیشه در حال ستایش او؛ حسرت خوار اینکه چرا کنار گروه و همراه پایک نیست. تراژدی این گروه خشن از همین تقابل ناخواسته بیرون میآید. بخشی از غمی که در این گروه خشن موج میزند از این جدایی و فاصله ناگزیر رفقای سابق نشأت میگیرد. پکینپا هرگز نمیگوید پایک، داچ، دیک و برادران گارچ آدمهای بیعیب و نقصی هستند و از آنها قدیس نمیسازد ولی اینکه بهشدت دوستشان دارد را هم پنهان نمیکند.
این فیلمی است از کارگردانی که شیفته یاغیان و عصیانگران است؛ عاشق مردانی پاکباخته که میتوانند در لحظه حساس، تصمیمهای سخت بگیرند و به استقبال مرگ بروند؛ مردانی که برای نجات آنخل دوست مکزیکیشان، به میان لشکر سربازان پرتعداد ماپاچه میروند. پکینپا این عزیمت به جدال نهایی را در قاب چهارنفرهای که زیبایی بصری چشمگیری دارد به نمایش میگذارد.
قاب چهارنفرهای که پس از 50 سال همچنان مهمترین شمایل، نشانه و امضای شاعر یاغی خشونت و مردانگی را بر خود دارد؛ قابی که پایک، داچ و برادران گارچ آن را با حس و حالی منقلب کننده و حماسی پرکردهاند. حاشیه صوتی موسیقی مکزیکی و صدای طبلها ما را آماده ورود به مسلخ میکند؛ به جهنمی که پکینپا میآفریند و خشونتی که 50 سال پیش در سینما سابقه نداشت. قبل از تمام اینها و پس از آنها قاب چهارنفره معروف، نمایی از پشت سر مردان برگزیده پکینپا را میبینیم که دوربین با حرکت به سمتشان جوری مشایعتشان میکند که حسی از حماسه و تأثر را منتقل میکند تا آماده تماشای آخرین حرکت قهرمانانه گروه خشن و بعد وداع با آنها شویم؛ مردانی که راهزن و قانونشکن هستند و از کشتن غیرنظامیها ابایی ندارند. در سنت وسترنهای دهه 50 باید در صف بدمنها قرار میگرفتند ولی پکینپا خوب میداند چطور و چگونه از این مردان صعب و سخت، چهرههایی دوستداشتنی بسازد.
گامهای مطمئن پایک و رفقا که اسلحه به دست و مصمم به مسلخ میروند تا پایان داستانشان را به دست خود رقم بزنند، تمام شدن دوران این قهرمانان دیروقت را با حسرت و اندوه فراوان فیلمساز، اعلام میکند. قتلعام ماپاچه، سربازان و غیرنظامیان مکزیکی با مسلسلی که قرار بود هدیهای برای ژنرال باشد و گلولهباران شدن پایک و مردان خشناش جهنمی را میسازد که وسترن تا آن روزگار به خود ندیده بود. نیمقرن گذشته و هنوز آتش عصیان از حماسه پکینپا زبانه میکشد؛ عصیانی با حسرت خواری و حماسهای همراه با مرثیهسرایی. با کشته شدن مردان خشن، حالا دیک میتواند بازهم با پایک در یک قاب قرار گیرد و اسلحهاش را بردارد و با برداشتن تعهدی که به راهآهن داشت و او را مقابل رفیقش قرار داده بود، دوباره به عالم یاغیان بازگردد.
پایان ماجرا با تصاویر خندان پایک و رفقا (با رجعت به ابتدای فیلم) نه نشانه احساساتی شدن پکینپا که تکمیلکننده دایرهای است که با طی کردن یک دور کامل، بسته میشود. 50 سال گذشته و این گروه خشن همچنان زنده و سرحال است، بیآنکه گرد کهنگی بر پیکر فیلم بنشیند و گذر زمان تیغ تیز رادیکالیسم مطلوب فیلمساز را کند و کم اثر کند. نمای پایانی فیلم، بازگشت به تنها صحنهای است که یاغیان پکینپا موردتوجه و احترام قرار میگیرند. جایی که گروه خشن هنگام خروج از دهکده و عزیمت به سمت قطاری که قرار است سلاحهای نظامیان آمریکایی را سرقت کنند بهمثابه ناجی، احترام اهالی روستا را کسب میکنند. بازگشت به این سکانس در نمای پایانی، حس احترام و دریغ پکینپا را نسبت به یاغیان دوستداشتنیاش مؤکد میسازد؛ نمایی که در آن پکینپا با پایک و دار و دستهاش خداحافظی میکند.
50 سال گذشته و «این گروه خشن» همچنان زنده و سرحال است، بیآنکه گرد کهنگی بر پیکر فیلم بنشیند و گذر زمان تیغ تیز رادیکالیسم مطلوب فیلمساز را کند و کم اثر کند.
بیگناهترین خونریز سینما
«این گروه خشن» به روایت منتقدان
سام پکینپا: «این گروه خشن درباره مردان بدی است که دورهشان سر آمده؛ داستان مردانی خشن در دورهای خشونتبار. خشونت در فیلم فقط برای پایان دادن به چیزی نیست، خشونت خودش پایان است.»
سام پکینپا از آن فیلمسازانی بود که منتقدان نمیتوانستند نادیدهاش بگیرند و هر فیلمش با واکنشهای مثبت و منفی زیادی مواجه میشد؛ هرچند احتمالاً نه نوازشها و نه تاختنها تأثیر عمدهای در مسیر فیلمسازیاش نداشت و همیشه فیلمی را که دوست داشت میساخت.
پکینپا آنقدر باهوش بود که حتی پیشاپیش واکنش منتقدان را به فیلمش پیشبینی میکرد. برای نمونه، استفن فاربر ـ منتقد مجله فیلم کوارترلی ـ در مقدمه نقادانه مفصلی که بر گفتوگوی خودش با پکینپا در شماره 23 این مجله در پاییز 1969 نوشته به این نکته اشارهکرده است: «نظر منتقدان به «این گروه خشن» همانطور است که پکینپا پیشبینی میکرد؛ یا دیوانهوار مجذوب شدند یا خشمگینانه بدگویی کردند. تقریباً هیچکس نظر بینابین در مورد فیلم ندارد». البته، خود فاربر سعی کرده وجوه مثبت و منفی فیلم را با هم ببیند؛ او درحالیکه معتقد است شخصیتپردازی فدای اکشن و صحنههای جنجالی شده، اما از خشونت فیلم گله نمیکند و روی قاعدهشکنیهای پکینپا در ژانر وسترن انگشت میگذارد.
دریکی دیگر از واکنشهای مقارن با روی پرده رفتن فیلم، ریچارد ویدهال در شماره 38 مجله سایتاند ساند، پکینپا را بهترین کارگردان نسل خودش خواند و نوشت: «قهرمانان جان فورد برای همیشه در سرزمینی تغییرناپذیر میتازند و قهرمان پکینپا با اصول اخلاقی تغییرناپذیر خود در سرزمین در حال تغییر».
راجر ایبرت هم این گروه خشن را بهترین وسترنی که دیده وصف کرده و گفته بود: «فیلم داستان مردان پا به سن گذاشتهای است که بهجای جامعه به یکدیگر وفادار بودند». رابین وودِ کبیر هم دریکی از کتابهایش نوشته: «همانطور که «بچه رزمری» ژانر وحشت را وارد فازی آپوکالیپتیک کرد، این گروه خشن هم همین کار را با ژانر وسترن انجام داد». پالین کیل که رابطه دوستانهای با پکینپا داشت، او را احتمالاً بزرگترین قربانی تاریخ هالیوود میدانست و درباره این فیلم گفته بود: «حرفهای پکینپا به من، وقتی میخواست این گروه خشن را بسازد، یادم میآید. میگفت میخواهد فیلمی وحشیانه بسازد که زشتی خشونت در آن نفس مردم را بند بیاورد و دیگر هوس نکنند چیز خشنی ببینند. وقتی فیلم به نمایش درآمد و یک عده آدم بیاحساس از تماشای خونریزیها فریاد شادی سر دادند، هنوز محظوظ به نظر میآمد و طوری رفتار میکرد که انگار بیگناه است.»
با همه این تفاصیل، احتمالاً بهترین توصیف را درباره این گروه خشن مایکل بلیس، نویسنده و مدرس سینما، نوشته است. او در مقدمه خود بر کتابی که مجموعهای از بهترین نقدها درباره فیلم این گروه خشن است، مینویسد: «هم تحسینها و هم نکوهشها درباره این گروه خشن حداقل در یک موضوع اشتراک نظر دارند: این فیلم یکی از تأثیرگذارترین فیلمهایی است که تابهحال ساختهشده است. این فیلم به کارگردانی سام پکینپا و با مشارکت وی در نگارش فیلمنامه، پس از وقفه چهارساله اجباری او به دلیل قرار داشتن در لیست سیاه، شاهکار این کارگردان است. در هیچیک از آثار پکینپا چنین تلاقی قدرتمند و مؤثری میان فرم و محتوا، سبک و مضمون، بازیگر و شخصیت وجود ندارد. وقتی تدوین فیلم تمام شد، پکینپا اعلام کرد که 94 تا 96 درصد از نتیجه رضایت دارد؛ البته برای آنهایی از ما که از آن زمان مشغول مطالعه و ستایش فیلم هستیم، میزان رضایت حتی بیشتر است».
محمدناصر احدی، همشهری
این گروه خشن
کارگردان: سام پکینپا. فیلمنامه: والن گرین و سام پکینپا، بر اساس داستانی نوشته روی ن. سیکنر و والن گرین. فیلمبردار: لوشن بالارد. موسیقی: جری فیلدینگ، تدوین: لو لومباردو بازیگران: ویلیام هولدن، ارنست بورگناین، رابرت رایان، ادمون اوبراین، وارن اوتس، بنجانسون، امیلیو فرناندز، خایمه سانچز، استراتر مارتین، آلبرت دکر، بوهاپکینز و آلفونسو آرو. تهیهکننده: فیل فلمدن، محصول برادران وارنر 1969 سال 1913
خلاصه داستان:
در تگزاس، پایک بیشاب (ویلیام هولدن) با دار و دستهاش به سودای سرقتی بزرگ، به دفتر راهآهن حمله میکنند. در حالی که نماینده راهآهن و دیک تورنتون (رابرت رایان) دوست قدیمی پایک که آزادیاش درگرو کشتن رفیقش است با عدهای جایزهبگیر در کمین گروه خشن نشستهاند. سرقت به میدانی برای قتلعامی بزرگ تبدیل میشود. پایک و گروهش شامل داچ (ارنست بورگناین) آنخل (خایمه سانچز)، برادران گارچ (وارن اوتس و بنجانسون) و یک پیرمرد از مهلکه میگریزند و دستاوردشان بهجای سکههای طلا، واشرهای بیارزش است. پایک و گروهش به مکزیک میروند و دیک هم با جایزهبگیرهایش تعقیبشان میکند.
در مکزیک، گروه خشن با ماپاچه (امیلیو فرناندز) ژنرالی یاغی مواجه میشوند که نیازمند اسلحه است. پایک با ماپاچه توافق میکند تا درازای دریافت 10 هزار دلار، از قطاری که متعلق به ارتش آمریکاست سلاح بدزد. عملیات سرقت از قطار با موفقیت انجام میشود. پایک متوجه میشود ماپاچه میخواهد سلاحها را بهزور از آنها بگیرد. پایک اما ماپاچه را وادار میکند حق تکتک اعضا را بپردازد. وقتی نوبت به آنخل عضو مکزیکی گروه میرسد، ماپاچه دستگیرش میکند. پایک و گروهش به محل اقامتگاه ماپاچه که سرگرم جشن گرفتن و شکنجه آنخل است، بازمیگردند. وقتی ماپاچه سر آنخل را میبرد پایک و رفقا ماپاچه را میکشند و جدالی خونین به راه میافتد. پایک، داچ و برادران گارچ بیشتر سربازان مکزیکی را میکشند ولی خودشان هم از پادر میآیند. در پایان جدال، دیک و گروهش به محل حادثه میآیند. جایزهبگیران جنازه پایک و بقیه اعضای گروه را با خود میبرند ولی دیک حاضر به همراهی با آنها نمیشود. پیرمردی که تنها عضو باقیمانده از گروه خشن است به همراه انقلابیون مکزیکی از راه میرسد و به دیک پیشنهاد میکند فرماندهی گروهشان را بپذیرد.
[1]. سینما به روایت هاکس، جوزف مکبراید، ترجمه: پرویز دوایی، نشر نی، 222