احمد طالبينژاد
چند سال پيش طي يك مراسمي كه به مناسبت نمايش فيلم «دستگاه» يكي از مستندهاي آقاي سينايي در خانه هنرمندان برگزار شد و جمعيت قابلتوجهی هم در اين جلسه حضور داشتند من به نكتهاي اشاره كردم كه مايلم دوباره آن را يادآوري كنم و آن اينكه اگر بشود در جامعه ما براي روشنفكري از نوع متعهد و ايراني مصاديقي پيدا كرد، خسرو سينايي يكي از آن مصاديق است، هنرمندي چندوجهي كه تحصیلکرده فرنگ بود، كل جوانياش را در فرنگ گذرانده بود ولي مطلقاً تفكر غربي نداشت، انديشههاي وي ايراني بود نه از نوع شووينيستي، منظورم تفكر شرقي بود او بسيار اينجايي فكر ميكرد و خيلي به فكر اعتلاي وطنش بود.
اين را از سر تعصبات ملي نميگويم. صحبت من از آنجا ناشي ميشود كه بههرحال هنرمنداني در ايران بودند و هستند كه با توجه به جغرافيايي كه در آن زندگي ميكنند به اين سرزمين مديون هستند و بايد در راه اعتلاي فرهنگ آن جغرافيا تلاش كنند. آقاي سينايي از همان ابتداي دهه چهل بعد از پايان تحصيلات سينمايي و موسيقايي كه به ايران برگشت و شروع به ساخت فيلمهاي مستند كرد، نگاهش کاملاً معطوف به فرهنگ و مسائل اجتماعي ايران بود. به فيلمهاي مستندش نگاه كنيد: «آوايي كه عتيقه ميشود».
فكر ميكنم اولين يا دومين فيلمي كه ساخته راجع به حلاجها و لحافدوزهاي دورگردي است كه درگذشته در خيابانها و کوچهپسکوچههای تهران ميگشتند و لحافدوزي ميكردند و خب الآن ديگر اين افراد را در ميان خودمان نميبينيم و نيستند يا «سردي آهن» كه درباره محمد نصيري وزنهبردار قديمي ايران بود و دو فيلم حاج مصورالملكي درباره يكي از نقاشان بزرگ اصفهان و استاد ياوري راجع به يكي نوازندگان برجسته ني ازجمله فيلمهاي ارزشمند سينايي است و چند فيلم مستند ديگر.
آن سالهايي كه سينايي به ايران برگشت، دو راه بيشتر نداشت يا بايد جذب فيلم فارسيسازي ميشد يا اينكه در استوديوهاي دو اتاقه مينشست و از تهيهكنندگان آن زمان خواهش ميكرد به او كار دهند يا بايد جذب دو مركز دولتي تلويزيون و وزارت فرهنگ و هنر ميشد و براي آنها كار ميكرد كه او وزارت فرهنگ و هنر را كه الآن به وزارت فرهنگ و ارشاد تغيير نام داده، انتخاب كرد و خوشبختانه حاصل كارهايش ده، پانزده فيلم بسيار ارزشمند كوتاه و نيمه بلند مستند است كه معروفترين آنها مستند بلند «مرثيه گمشده» است كه درباره لهستانيهايي است كه در كوران جنگ جهاني دوم به ايران كوچيدند و مردم مهماننواز ايران بهخوبی از آنها استقبال كردند هنوز هم تکوتوک مهاجران لهستاني را در مناطق شمالي و شايد اصفهان بشود پيدا كرد.
درعینحال خسرو سينايي چه قبل و چه بعد از انقلاب مجموعه فيلمهاي تربيتي براي انجمن اوليا و مربيان ايران وابسته به وزارت آموزشوپرورش ساخته كه من به دليل حرفهام كه در دفتر تكنولوژي وزارت آموزشوپرورش جشنواره رشد بودم تقریباً همه اين فيلمهايش را ديدم و به عقيده من بعضي از آنها مضامين و موضوعات بسيار خوبي را مطرح ميكنند و بسيار فيلمهاي ارزشمندي هستند، منتها به دليل تغيير شرايط فرهنگي و مسئله حجاب خيلي از فيلمها متأسفانه بعد از انقلاب امكان نمايش پيدا نكردند. در سالهاي نخست انقلاب سينايي اولين فيلم سينمايياش را ساخت كه اولين و جديترين فيلمي است كه راجع به انقلاب ساختهشده و او با اين فيلم كار فیلمسازی را بهصورت حرفهاي شروع كرد كه به نظرم فيلم قابلتوجهی هم بود.
اين فيلم چون در فضاي اجتماعي آن دوران ساختهشده بود، ميشد توقع يك فيلم صرفاً روشنفكرانه را از او داشت اما دومين فيلم او- هيولاي درون - كه زندهياد داوود رشيدي در آن بازي ميكرد يكي از فيلمهاي روشنفكرانهاي است كه راجع به مقوله سياست و سیاست زدگی در جامعه ايران ساختهشده و سرگذشت يك مأمور ساواك است كه با آن هيولاي درون خود در ستيز است. بههرحال سينايي مسير فیلمسازی را ادامه داد تا به فيلم پرآوازه و درخشان «عروس آتش» كه درباره خردهفرهنگهاست، رسيد. اين فيلم در جريان بحث گفتوگوي تمدنها ساخته شد.
نكتهاي كه در اين فيلم بسيار اهميت دارد، اين است كه سينايي ميخواست بگويد بهجای اينكه ما با تمدنهاي ديگر گفتوگو كنيم، بياييم به خردهفرهنگهاي جامعه خودمان برسيم و به آنها نگاه كنيم. نقاط ارزشمندشان يا نكات نا سورشان را بررسي كنيم و درواقع تعاملي با درون داشته باشيم تا بعد به گفتوگو با بيرون از خود برسيم كه خوشبختانه فيلم بازتاب خيلي خوبي داشت و بسيار موردتوجه واقع شد و جزو نقاط عطف كارنامه سينايي است، چون معمولاً فیلمسازهایی از جنس سينايي متهم هستند به اينكه فيلم کمفروش يا نفروش - به قول بعضي تهيهكنندهها - ميسازند، اما عروس آتش پرفروش شد.
نكته ديگري كه درباره كارنامه آقاي سينايي مهم است، اين است كه ايشان به شكل آگاهانه نه غريزي، در همه فيلمهايش تقریباً بازيگراني را انتخاب كرده كه در ابتدا شهرت سينمايي نداشتند ولي بعدها بازيگران مطرحي شدند. اولين آنها مهدي هاشمي است كه در فيلم زندهباد بازي كرد كه بعدها حميد فرخنژاد و مهدي احمدي هم به همين ترتيب توسط سينايي معرفي شدند و به شهرت رسيدند. در مورد خانمها چندنفری را معرفي كرد كه بعضي موفق شدند و بعضي هم نتوانستند موفق باشند.
درمجموع اگرچه سينايي ديگر در ميان ما نيست ولي او را انساني سرشار از شور و عاطفه و بسيار قابلاحترام ميدانم كه از معاشرت و مراوده با وي غرق در لذت و شعف ميشدم. براي اينكه به نظر ميرسيد با آدم فرهيختهاي روبهرو بوديم كه فرهنگ از سر و رويش ميباريد و به لحاظ خانوادگي هم ميدانيم كه همه اعضاي خانواده سينايي در عرصه فرهنگ و هنر نفس ميكشند، خوشبختانه آثاري از آنها بهجای مانده تا ابد ماندگار خواهد ماند.
فراموش نكنيم سينايي بهخصوص درزمینهٔ مستند خدمت بزرگي به سينماي ايران كرده است. او بخشهاي ناشناختهاي از هنر و فرهنگ اين مملكت ازجمله معماري آن را شكوفا كرده است. مستند مسجد شيخ لطفالله يكي از آنهاست. اين مستند كشف يك راز در معماري است كه اين راز را سينايي نخستين بار در مستند مسجد شيخ لطفالله ديد. پيش از آن كمتر كسي به آن توجه كرده بود. اگر دقت كنيم، ميبينيم كه طراحي مسجد شيخ لطفالله جوري است كه وقتي شما وارد راهروي اصلي ميشويد اگر سرتان را بالا بگيريد انگار سقف از روي سر شما حر كت ميكند و همانطور كه اشاره كردم اين راز براي اولین بار توسط اين فیلمساز كشف شد و بعدها خيليها به اين نكته توجه كردند.
ميخواهم بگويم او آدم خاصي در همه زمينهها بود. همچنين درزمینهٔ موسيقي يك فيلم دارد كه بد نيست به آن اشارهکنم: «كوچه پاييز». يك فيلم مستند بلند درباره هنرمندانه زيستن. ظاهراً او در خانهاش يك مهماني با حضور نخبگان عرصه فرهنگ و هنر برگزار ميكند. دریکی از صحنههاي فيلم حاضران بانوای آكاردئون سينايي دست در گردن هم ترانه «روزي من هم جوان بودم» محمد نوري را ميخوانند و بر روزگاران ازدسترفته حسرت ميخورند. بر روزگار ازدسترفته حسرت ميخوريم.
اعتماد