تارا استادآقا
«نور زندگی من»، اولین ساخته داستانی «کیسی افلک» در قالب آخرالزمانی تصویر میشود که در آنگونه بشری ماده بهمثابه جنسیت زن، در حال انقراض و رو به نابودی است.
آخرالزمانی که با تصاویری سرد و یخزده با رنگ مایههایی مات و تیره همراه است، اندوه اتمسفری مرگبار را به جهان فیلم تزریق میکند؛ اتمسفری که ریشههای زیبایی وهمناکی را در خود میپروراند و جهان فرمالیستی فیلم را در خود فرومیبرد. فرم سینمایی فوق که در فضاهایی آمیخته با طبیعت بکر، متروک و انباشته از خلأ خلاصه میشود، انزوای شخصیتها را در جهانی تاریک و فروبسته برجسته میکند که تنها نشانههای حیات در آن عشق بیشائبه پدر و فرزندی و اتکا به آیین مسیحیت در قالب کاراکتر تام است.
فیلم که پتانسیل نزدیک شدن به فیلمهای ژنریک در قالب ژانر علمی-تخیلی را داراست، با هوشمندی به یک درام جنایی تبدیل میشود؛ درامی جنایی که بر پایه مانیفست نهایی فیلمساز و تعریف نمادینش از هنجار و اخلاق به درونمایهای تماتیک در دل فیلمنامه تبدیل میشود. پدر با بازی درونی کیسی افلک به هر ریسمانی میآویزد تا بتواند جان تنها دخترش را نجات دهد و برای به نتیجه رساندن اهدافش از هیچ هنجار غیراخلاقی مثل قتل در موقعیت دفاع از خود یا سرقت ابایی ندارد.
فیلم «نور زندگی من» همچون همتای دیگرش فیلم «ردی بهجا نگذار»[1]، نوعی زیست نامتعارف را نشانه میرود که در آن عشق، ارتباط و پیوندهای انسانی پدر/فرزندی مسئله است. فیلم کیسی افلک سرشار از ریشههای پیوند خونی، ایمان و علاقهای پاک است که در بطن نگرشی فمینیستی پرداختشده است. پدر در میان تعالیم اخلاقیاش به رگ به درس بزرگی اشاره میکند که رد پای آن را هم میتوان در داستانهای تخیلی پیش از خواب پدر برای رگ بررسی کرد و هم در نوع عملکرد پدر و نوع زیستش که با عطوفتی انسانی گره میخورد: یا باید به یکدیگر عشق بورزیم یا بمیریم؛ مفهومی حیاتی که در جهانی سرد و متروک، به مسئله تبدیل میشود و هدف غایی از زیستن را آشکار میکند.
مضمون فوق که میتواند زوایای دیگری از مفهوم عشق را بارز کند، همچنان که در فیلم «ردی بهجا نگذار» میان تام و پسر همسایه رقم میخورد، در دنیای فیلم «نور زندگی من» تنها در کشاکش رابطه پدر/فرزندی تعریف میشود. از طرفی در نوع شخصیتپردازی پدر به لحاظ پدری همهفنحریف که سعی دارد جان دختر نوجوانش را از گزند مردانی که در جهان فیلم بهمثابه گرگهایی درندهخو تصویر میشوند حفظ کند، با ضعفهایی مواجهیم؛ ضعفهایی که در پیدایش یک شخصیتپردازی خاکستری با همه ضعفها و نقاط مثبتش تصویر میشود.
نوع پرداخت نقاط ضعف شخصیت بهگونهای در آپاراتوس سینمایی فیلم افلک حل و با غافلگیری همراه میشود که از فیلم بیرون نمیزند و مخاطب را با خود همراه میکند؛ بهاینترتیب با شخصیتی الکن مواجه نیستیم. پدر که برای هر ماجرایی برنامههایی از پیش تعیینشده بهعنوان راه نجات و رهایی طراحی میکند، در سکانسهای میانی بیدلیل جان دختر را به خطر میاندازد و او را با خود به شهر میبرد یا بهآسانی به مردهای ساکن خانه قدیمی مادربزرگش اعتماد میکند و در کنارشان میماند.
در سکانس زدوخورد نهایی نیز پدر بعد از منتقل کردن رگ به بیرون از خانه، بدون هیچ سببیت و منطق علت و معلولی فیلمنامهای بهجای آنکه مثل همیشه به دنبال دخترش برود و از سلامتیاش مطمئن شود، در خانه میماند و با مردهای جانی دستوپنجه نرم میکند. عکسالعمل فوق که از جانب پدر رقم میخورد، ما را به سمت یک شخصیتپردازی پیچیده سوق میدهد که تا پیشازاین برایمان ناشناخته است و در طراحی شخصیت تا به اینجا فقط با هوشمندی، قدرت و سرعت عمل پدر برای رهایی از مهلکههای پیش رو در کاراکتر مواجه شدهایم.
پدر که شخصیتی پیچیده و متغیر است، بهواسطه گذشته تراژیکش که با مرگ همسر گره میخورد و موقعیتهای بحرانزای پسازآن که به حفاظت از جان دختر محبوبش میانجامد، به شخصیتی سیال تبدیل میشود که مدام در چالشهای پیش رویش در حال تغییر و دگرگونی است. اتفاقات و حوادث زندگی آنقدر در کاراکتر پدر تأثیرگذار هستند که او را به شخصیتی غمگین، تودار، مطمئن و پروبلماتیک تبدیل کردهاند.
پدر درنهایت نیز همچون قصه جذاب گولدی و آرت، از اتصال حلقههای نامرئی و جامانده قصه و سرنوشت واقعی زندگی خود و رگ ناتوان و ناکام میماند و با استیصال به رگ پناه میبرد که همچنان که از او کوچکتر و ناتوانتر است اما باهوش ذاتی و آرامش درونیاش میتواند شرایط را آرام کند و پدر را در ماجراجوییهای عاشقانهاش همراهی کند و به نتیجه برساند. پدر در سکانس پایانی که در آغوش رگ آرام میگیرد و در استیصال و بریدگی محض میگرید، بهنوعی خود بازدارندگی دست میزند. موقعیتی که در آن قادر به پذیرش دنیای مرسومی که در آن میزید، نیست و درعینحال نمیتواند از آرمانها و ارزشهای راستین انسانیاش نیز دست بکشد.
خود بازدارندگی فوق در جهان روایی فیلمنامه با مفهوم پختگی مردانه گره میخورد. افلک در فیلم «نور زندگی من»، نوعی بیخانمانی و بیگانگی انسان را در جامعه مدرن به تصویر میکشد که از فساد و تمدنی نازا و منحط زاده میشود؛ موقعیتی هولناک و پیشگویانه که با شتابی فرساینده در سرتاسر کره زمین در حال پیشروی و گسترش است.
شرق
[1]. Leave No Trace