پل نیومن، ستاره چشم آبی دوست‌داشتنی

22 مرداد 1400
پل نیومن پل نیومن

سیمای یک سوپراستار هالیوودی

مسعود پویا

با چهره‌ای جذاب، چشمان آبی و اجرایی با تمام وجود، از آن بازیگرانی بود که دوربین دوستش داشت؛ یکی از آن کلاسیک‌های دوست‌داشتنی که هر علاقه‌مند به سینمایی حتماً چندتایی از فیلم‌هایش را عزیز می‌داند.

بازیگری که دیر‌تر از هم‌نسلان نامدارش (جیمز دین و مارلون براندو) چهره شد و به شهرت رسید و به نسبت کمتر توانست با کارگردان‌های بزرگ کار کند و در عوض سکه محبوبیتش چندین دهه اعتبار داشت و به لحاظ تداوم حرفه‌ای و حفظ جایگاه یکی از اسطوره‌های هالیوود است. هالیوودی که پل نیومن را بیشتر در فیلم‌های تجاری به کار گرفت؛ فیلم‌هایی که خیلی‌هایشان معمولی بودند و مهم‌ترین امتیازشان بازی پل نیومن بود.

بااین‌همه در کارنامه مفصل و پر و پیمانش فیلم‌های مهم، شاخص و دوست‌داشتنی زیادی به چشم می‌خورد: «یکی آن بالا مرا دوست دارد»، «تابستان گرم و طولانی»، «تیرانداز چپ‌دست»، «گربه روی شیروانی داغ»، «بیلیاردباز»، «پرنده شیرین جوانی»، «هاد»، «جایزه»، «پرده پاره»، «مرد»، «لوک خوش‌دست»، «بوچ کسیدی و ساندانس کید»، «نیش»، «ضربه محکم»، «رأی نهایی»، «رنگ پول»، «وکیل هادساکر»، «احمق هیچ‌کس»، «جایی که پول آنجاست»، «جاده‌ای به‌سوی تباهی» و‌‌...

برای بازی در فیلم «غول» جورج استیونس هم او تست داد و هم جیمز دین. پل نیومن در تست رد شد و جیمز دین به‌جایش انتخاب و یک‌شبه ستاره شد‌.

این فقط بخشی از کارنامه بازیگری است که در فیلم‌های بد هم معمولاً خوب است و دلیلی مهم برای تحمل فیلمی که به‌هرحال با پل نیومن کارش را پیش می‌برد‌. در اینجا سینماروهای قدیمی پل نیومن را با صدای چنگیز جلیلوند به ‌خاطر می‌آورند، با لهجه‌ای «تهرونی» که خوب بر چهره کاریزماتیک و جذاب پل نیومن می‌نشست.‌ بازیگری که یکی از قطعات مهم پازلی است که سینمای بزرگ و خاطره‌انگیز و دورانی ازدست‌رفته را می‌سازد و تکمیل می‌کند؛ پل نیومن چشم آبی محبوب و دوست‌داشتنی که از قهرمان، اسطوره می‌ساخت و ضد‌قهرمان را همدلی برانگیز از کار درمی‌آورد.

یک
از همان دوران کودکی علاقه‌اش را به عالم نمایش با بازی در تئاترهای مدرسه نشان داده بود و روحیه قهرمانی‌اش در جوانی او را تا آستانه خلبانی در سال‌های جنگ جهانی دوم پیش برد که عاقبت به دلیل ضعف چشم‌هایش (همان چشمان آبی که بعدها یکی از دلایل محبوبیتش دانسته شد) مجبور به حضور در پشت جبهه شد‌. پایان جنگ و سال‌های دانشگاه و سر درآوردن از اکتوررز استودیو و کار کردن با لی استراسبرگ و حضور در عرصه تئاتر و همبازی شدن با فرانک سیناترا در یک نمایش، می‌توانست به حضور زود هنگامش در سینما منجر شود که نشد‌. آن‌قدر بااستعداد بود که بدون امتحان ورودی به مدرسه بازیگری راه یافت و لی استراسبرگ بر قریحه‌اش مهر تأیید زد ولی زیبایی‌اش را مانعی در مسیر استعدادش خواند؛ «پل نیومن می‌تواند مثل مارلون براندو بازیگر بزرگی شود. فقط مشکل اینجاست که او در بازی زیادی به چهره زیبایش متکی است.»

بعد از یک نقش‌آفرینی فوق‌العاده و دو حضور متوسط در فیلم‌هایی معمولی، پل نیومن احتیاج به بازی در فیلمی مهم و حیثیتی داشت.

برای بازی در فیلم «غول» جورج استیونس هم او تست داد و هم جیمز دین. پل نیومن در تست رد شد و جیمز دین به‌جایش انتخاب و یک‌شبه ستاره شد‌. در سال‌هایی که مارلون براندوی جوان هالیوود را تحت تأثیر قرار داده بود، پل نیومن راهی به سینما نمی‌یافت. در آستانه سی‌سالگی باوجود استعدادی که همه بر آن اذعان داشتند، راهی به جلوی دوربین نیافته بود‌. در برادوی روی صحنه می‌رفت و در سریال‌های تلویزیونی بازی می‌کرد و منتظر فرصت مناسب بود‌.

نکته مهم و کلیدی استفاده پل نیومن از تک‌تک فرصت‌هایی است که نصیبش شده.



دو
«جام نقره‌ای» (۱۹۵۴) شروع خوبی برای فعالیت سینمایی نبود. فیلمی تاریخی‌ مذهبی که آن‌قدر بد از کار درآمد که می‌توانست کارنامه سینمایی پل نیومن را شروع نشده ببندد. وقتی جام نقره‌ای شکستی همه‌جانبه خورد، نیومن به تلویزیون برگشت و دوباره سریال بازی کرد‌.

هالیوود فرصت بعدی را با فیلم «شکنجه» (۱۹۵۶) در اختیارش گذاشت که فیلم مهمی از کار درنیامد. در این سال اما بخت با فیلم «یکی آن بالا مرا دوست دارد»(۱۹۵۶) در خانه او را زد. جیمز دین انتخاب اول رابرت وایز برای بازی در نقش اصلی بود‌. کشته شدن جیمز دین بر اثر سانحه رانندگی، باعث شد وایز باوجود مخالفت استودیو، سراغ پل نیومن برود که فقط یک فیلم شکست‌خورده و یک فیلم اکران نشده در کارنامه داشت. «یکی آن بالا مرا دوست دارد»، شد نخستین معارفه جدی تماشاگران سینما با پل نیومن تازه‌نفس که در نقش بوکسوری خودویرانگر درخشان است.

فیلم بر اساس زندگی راکی گراتسیانو ساخته شد و قبل از فیلم‌برداری پل نیومن مدتی را با او گذراند‌‌. طبق تعالیم آکتورر استودیو، بازیگر باید با نقش زندگی می‌کرد. کاری که پل نیومن در ایفای نقش بوکسوری که از هیچ به همه‌‌چیز می‌رسد و بعد از قهرمانی سقوطی ویران‌کننده را تجربه می‌کند، به‌تمامی انجام می‌دهد‌. در «سرگذشت هلن مورن»(۱۹۵۷) مقابل دوربین مایکل کورتیز کارگردان «کازابلانکا» می‌رود که اساساً فیلم زن‌محوری است و آن بلانث در نقش بازیگر زنی که به دام الکل افتاده، هنرپیشه محوری فیلم است.‌ «تا هنگامی‌که بادبان‌ها را برافرازند»(۱۹۵۷) دومین همکاری با رابرت وایز، درامی جنگی است که بازی در آن در کنار جین سیمونز و جون فونتین، نشان از تثبیت موقعیت حرفه‌ای پل نیومن دارد.

پل نیومن ضد‌قهرمان فیلم رابرت راسن را با توجه به تمام تجربیات مغتنم قبلی به بهترین شکل از کار درمی‌آورد.


سه

بعد از یک نقش‌آفرینی فوق‌العاده و دو حضور متوسط در فیلم‌هایی معمولی، پل نیومن احتیاج به بازی در فیلمی مهم و حیثیتی داشت. فرصتی که مارتین ریت با «تابستان گرم و طولانی»(۱۹۵۸) در اختیارش گذاشت. دستاورد پل نیومن از نخستین همکاری‌اش با مارتین ریت، جز یافتن فرصتی برای درخشش و همکاری با اورسن ولز، همبازی شدن با جوآن وودوارد بود که خیلی زود به رابطه عاطفی و ازدواج ختم شد. ازدواجی مثال‌زدنی در هالیوود که نیم‌قرن دوام آورد و فقط مرگ پل نیومن توانست پایانش را رقم بزند. تابستان گرم و طولانی به‌عنوان اقتباسی ادبی، فیلمی موفق از کار درآمد که هم تماشاگران دوستش داشتند و هم منتقدان تحسینش کردند.
فیلم امکانی برای درخشش بازیگران و در رأس‌شان پل نیومن فراهم کرد؛ و فرمول بازیگری با تمام وجود در اینجا هم جواب داد. بعدها از تابستان گرم و طولانی به‌عنوان فیلم کلیدی کارنامه پل نیومن یاد شد؛ فیلمی که مسیر او را به سمت ستاره شدن هموار کرد. داستانی از ویلیام فاکنر و حال و هوای جنوب و بازیگری به سبک آکتورز استودیو کار خودش را کرد.

پل نیومن یکی از شمایل‌های وسترن است.


گام بعدی با «تیرانداز چپ‌دست» (۱۹۵۸) برداشته شد. نخستین وسترن پل نیومن که با هدایت آرتور پن به تجربه‌ای متفاوت و به‌یادماندنی تبدیل شد. برای نقش بیلی د کید با جیمز دین قرارداد بسته‌شده بود و برای دومین بار پل نیومن به‌جای جوان اول فقید هالیوود را گرفت.
 پل نیومن جنون کاراکتر بیلی د کید را کاملاً ملموس و باورپذیر از کار درآورد و وقتی «تیرانداز چپ‌دست» اکران شد او تبدیل به یکی از مهم‌ترین چهره‌های جوان هالیوود شده بود‌؛ اما آنچه بر محبوبیت او افزود و جایگاهش را به‌عنوان ستاره‌ای پول‌ساز تثبیت کرد، «گربه روی شیروانی داغ»(۱۹۵۸) بود.
ریچارد بروکس در اقتباسی از نمایشنامه موفق تنسی ویلیامز، پل نیومن را برای نقش اصلی برگزید و نقش مقابلش را هم به الیزابت تیلور داد‌. هر دو نامزد دریافت جایزه اسکار شدند و اگر تیلور بازی را به رقیبی قدر (سوزان هیوارد برای فیلم «می‌خواهم زنده بمانم») واگذار کرد، نیومن به شکلی ناباورانه جایزه نگرفت‌. جالب اینکه ابتدا قرار بود الیا کازان فیلم را بسازد که اجرای صحنه‌ای گربه روی شیروانی داغ را هم بر عهده داشت و بعد ریچارد بروکس جایگزینش شد.

برای ایفای نقش بریک ابتدا صحبت از بن گازارا بود که درصحنه تئاتر این نقش را با موفقیت بازی کرده بود و وقتی توافقی با او حاصل نشد، حتی صحبت از حضور الویس پریسلی هم به میان آمد که درنهایت با او هم سر مسائل مالی اختلاف‌نظر پیش آمد تا پل نیومن وارد پروژه شود.
این نکته جالب‌توجهی است که پل نیومن در هیچ‌کدام از فیلم‌های شاخص دهه پنجاهش گزینه اول نبوده و انگار واقعاً یکی آن بالا او را دوست داشته که این‌همه نقش مهم و درجه‌یک در یک بازه زمانی پنج‌ساله به او رسیده است.

نکته مهم و کلیدی استفاده پل نیومن از تک‌تک فرصت‌هایی است که نصیبش شده. حالا او آن‌قدر بازیگر مهمی بود که نقش اول فیلم «بن هور» را رد می‌کرد تا چارلتون هستون جایش را بگیرد. «پسرها دور هم جمع می‌شوند»(۱۹۵۸) به کارگردانی لیو مک‌کروی باتجربه و «فیلادلفیایی جوان» (۱۹۵۹) آخرین فیلم‌های نیومن در دهه 50، محصولات خوش‌ساخت و سرگرم‌کننده‌ای‌اند که در آن‌ها همه‌‌چیز حول محور ستاره (پل نیومن) شکل می‌گیرند. در انتهای دهه 50، نیومن یکی از محبوب‌ترین ستاره‌های هالیوود است.

از دهه 80 میلادی معمولاً به‌عنوان بدترین دهه تاریخ سینما یاد می‌شود؛ دهه‌ای که پل نیومن آن را با یکی از ضعیف‌ترین فیلم‌های کارنامه‌اش آغاز می‌کند.


چهار

بعد از بازی در فیلم معمولی «از تراس»(۱۹۶۰) ساخته مارک رابسون و فیلم هدرشده و سیاست زده «مهاجرت» (۱۹۶۰) که کارگردانی‌اش امتیازی برای اتو پره مینجر نامدار محسوب نمی‌شود و حضور پل نیومن هم نمی‌تواند نجات‌بخش باشد، نوبت به فیلمی شاخص و یک شاه نقش می‌رسد.

«بیلیاردباز» (۱۹۶۱) و ادی تند دست، از آن فرصت‌های ناب هستند که پل نیومن به‌خوبی قدرشان را می‌داند. رابرت راسن انگار شخصیت ادی تند دست را بر اساس پرسونای پل نیومن خلق می‌کند. (درحالی‌که ابتدا کلیف رابرتسون و بعد جک لمون گزینه‌های اصلی بودند و پل نیومن قرار بود در فیلمی دیگر با الیزابت تیلور همبازی شود که در دقیقه 90 آن پروژه به هم خورد و جک لمون هم نقش ادی تند دست را رد کرد تا دست تقدیر بهترین تصمیم را بگیرد) سایه‌روشن‌های کاراکتری که باروحیه خودویرانگرش می‌تواند همه‌‌چیز را در آستانه موفقیت، بر هم بزند و هیچ‌چیز، از مسابقه تا عشق را جدی نگیرد و پشت سر هم آسیب ببیند و بازنده شود و بازهم سمپاتیک باقی بماند، کاملاً همخوان با ویژگی‌ها و توانایی‌های بازیگرش است.

با «رنگ پول»(۱۹۸۶) سرانجام طلسم می‌شکند و پل نیومن برنده جایزه اسکار می‌شود.

پل نیومن ضد‌قهرمان فیلم رابرت راسن را با توجه به تمام تجربیات مغتنم قبلی به بهترین شکل از کار درمی‌آورد. شاهکار پل نیومن در پرده آخر به اوج می‌رسد؛ جدایی‌ای‌ که با درس گرفتن از شکست‌ها و ناکامی‌ها، سرانجام هم پیروز می‌شود و هم مقابل جورج سی اسکات می‌ایستد و همچنان تلخ‌کام و البته مصمم باقی می‌ماند. تغییر شخصیت ادی تند دست و تحولش، جدای از فیلم‌نامه به‌دقت کارشده تا حد زیادی محصول هنر بازیگری پل نیومن است و اساساً تبدیل فیلم به اثری کالت، بیش از هر چیز مدیون بازیگرش است‌. نامزدی اسکار بدیهی به نظر می‌رسید و نبردن جایزه بسیار عجیب‌‌.
«بلوز پاریس» (۱۹۶۱) تفننی بعد از توفان بیلیاردباز است و احتمالاً حضور پل نیومن را باید بیشتر به‌حساب رفاقتش با مارتین ریت کارگردان فیلم گذاشت و البته فرصتی که دوباره برای همبازی شدن با همسرش یافته است.

«ماجراهای یک مرد جوان»(۱۹۶۲) از فیلم‌های کمتر دیده‌شده نیومن هم به‌عنوان اقتباسی از ارنست همینگوی قرار است اثر مهمی شود که نمی‌شود‌. پل نیومن و ریچارد بروکس به سودای تکرار موفقیت تابستان گرم و طولانی، در فیلم «پرنده شیرین جوانی» (۱۹۶۲) همکاری مشترکی را رقم می‌زدند و این بار هم پای نمایشنامه‌ای موفق از تنسی ویلیامز در کار است.

در «نوع جدیدی از عشق»(۱۹۶۳) کمدی ملوین شاولسون، نیومن نقش خبرنگاری را بازی می‌کند که ناخواسته سر از پاریس درمی‌آورد و در آنجا دلباخته یک طراح مد (وودوارد) می‌شود‌. «جایزه»(۱۹۶۳) فیلمی مهیج از مارک رابسون، قرار است اثری پرفروش شود که می‌شود. حرفه‌ای‌گری، تداوم و جذابیت مردانه پل نیومن را باید در همین فیلم‌های تجاری‌اش مشاهده کرد‌. در فیلم‌های سرگرم‌کننده‌ای که حضور ستاره گون نیومن، مهم‌ترین امتیاز اثر را رقم می‌زند. «چه راهی برای رفتن» (۱۹۶۴) ساخته جی لی تامپسون، راهی برای ستارگان پرتعداد فیلم (نیومن، رابرت میچم، شرلی مک لین، دین مارتین و‌‌...) باقی نمی‌گذارد. جی لی تامپسون نشان می‌دهد آن‌قدر که اکشن ساز موفقی است در ساخت کمدی مهارت ندارد.

«تجاوز»(۱۹۶۵) اقتباس هالیوودی مارتین رید از «راشامون» کوروساوا، با نقش منفی تکان‌دهنده‌ای از پل نیومن، نشان از شجاعت و انعطاف ستاره‌ای محبوب و دوست‌داشتنی دارد. «بانو ال» (۱۹۶۵) تجربه کارگردانی پیتر یوستیف، اقتباسی از رمان رومن گاری، کمدی متفاوتی است که در آن نیومن با سوفیا لورن همبازی می‌شود. بعد از فیلم «هارپر» (۱۹۶۵) ساخته جک اسمیت که پلیسی متوسطی است، پل نیومن در فیلمی از آلفرد هیچکاک حضور می‌یابد. «پرده پاره» (۱۹۶۶) جزو بهترین‌های هیچکاک نمی‌شود. استاد بعدها از بازی پل نیومن ابراز نارضایتی می‌کند که طبیعی هم هست. جنس بازی پل نیومن خیلی منطبق با سینمای هیچکاک نیست. بااین‌همه بازی پل نیومن طعم متفاوتی به فیلم هیچکاک می‌دهد.

پل نیومن پا به سن گذاشته دهه 90 همچنان جذاب و دوست‌داشتنی است.



لاری پایپر
لاری پایپر در نقش سارا یکی از ستون‌های بیلیاردباز است؛ دختر شکننده و حساسی که قربانی شدنش نقشی کلیدی در تغییر کاراکتر ادی ایفا می‌کند. لارا پایپر مهم‌ترین نقش زندگی‌اش را در بیلیاردباز ایفا کرد. قبل از آن و در دهه 50 بیشتر نقش دختران ساده و معصوم را در فیلم‌های معمولی بازی می‌کرد و پس از بیلیاردباز سال‌ها در هیچ فیلمی جلوی دوربین نرفت. بازی در فیلم «کاری» برایان دی پالما حکم بازگشتی موفق را برایش داشت و تا دوران سالخوردگی در سینما و تلویزیون فعال بود.

جکی  گلیسن 
نام جکی گلیسن با بشکه مینه سوتا مترادف شده است؛ هنرپیشه قدیمی‌ای که هم بیلیارد‌باز قهاری بود و هم‌دستی در نوازندگی و آهنگسازی داشت، رهاورد تجربه طولانی‌اش در سینما و تئاتر و کلوب‌های شبانه را در اجرایی خونسرد و مسلط در بیلیاردباز به نمایش گذاشت. نقش بشکه مینه سوتا انگار بر قامتش دوخته‌شده بود و پس‌ازآن هم گرچه اغلب حضوری قابل‌قبول در مقابل دوربین داشت (مثلاً در «مرثیه برای یک سنگین‌وزن») ولی اتفاق بیلیاردباز دیگر برایش تکرار نشد.

جورج سی. اسکات 
بازیگر نقش خبیث‌ترین شخصیت فیلم، برت گوردون، در بیلیاردباز مثل تقریباً هر جای دیگری، در متعالی‌ترین سطح ممکن نقش‌آفرینی کرده است. بازی در بیلیاردباز برای جورج سی اسکات، آن موقع تازه‌کار در سینما، یک نامزدی اسکار به ارمغان آورد؛ اسکاری که او در ابتدای دهه 70 میلادی برای نقش‌آفرینی در فیلم «پاتن» برگزیده‌اش شد ولی او حاضر به دریافت جایزه‌اش نشد‌. او تا دم مرگ (۱۹۹۹) به فعالیت هنری ادامه داد و همیشه روحیه عصیانگرش را حفظ کرد.

پل نیومن را اغلب با نقش‌آفرینی‌های درخشان سینمایی و تا حدودی با حضورش در تلویزیون به‌جا می‌آوریم‌.


پنج

پل نیومن یکی از شمایل‌های وسترن است؛ وسترنی که با افول استادانش (جان فورد، هوارد هاکس، رائول والش و...) با کلاسیک‌های ژانر تفاوت‌های معناداری دارد. بعد از حضور در تیرانداز چپ‌دست که وسترن روانکاوانه را وارد مسیری تازه می‌کند، پل نیومن بارها در نقش کابوی‌ها ظاهر می‌شود و با چهره دلپذیر، بازی با تمام وجود و چابکی‌اش که اغلب هم با شوخ‌طبعی همراه است تصویری از وسترنر می‌سازد که خاص خودش است.

در «مرد» (۱۹۶۷) وسترن حادثه‌پردازانه مارتین ریت، به نقش کابوی دورگه‌ای جان می‌بخشد و توانایی‌هایش را بار دیگر به رخ می‌کشد. قبل از بازی در مهم‌ترین وسترن زندگی‌اش، در «لوک خوش‌دست» (۱۹۶۷) بهترین ساخته استوارت روزنبرگ، نقش یک زندانی یاغی را بازی می‌کند؛ نقشی که انگار بر قامتش دوخته‌شده است و یک نامزدی دیگر اسکار را هم برایش به ارمغان می‌آورد که البته بازهم از جایزه خبری نیست. در انتهای دهه 60 میلادی و درحالی‌که آفتاب وسترن رو به غروب به نظر می‌رسد، دو فیلم مهم ساخته می‌شوند که روحی تازه بر کالبد ژانر می‌دمند: «این گروه خشن» و «بوچ کسیدی و ساندانس کید»؛ دو وسترن متفاوت و بسیار موفق که در دومی پل نیومن نقشی کلیدی دارد. در ۱۹۶۹ وقتی جورج روی هیل مصمم به کارگردانی بوچ کسیدی و ساندانس کید می‌شود از همان ابتدا پل نیومن را برای نقش بوچ انتخاب می‌کند‌. برای بازیگر نقش ساندانس با استیو مک کویین مذاکره می‌شود و در مقطعی صحبت از وارن بیتی به میان می‌آید که درنهایت هیچ‌کدام حاضر به بازی در فیلم نمی‌شوند تا ستاره اقبال بر شانه‌های رابرت ردفورد جوان و کم‌تجربه بنشیند. در فیلم، بوچ حراف و شوخ‌طبع و ساندانس کم‌حرف و جدی است.
تلخی ماجرای دو یاغی که در بیشتر دقایق فیلم در حال فرار هستند (چون زمانه‌شان سر آمده) با اجرای گرم زوج نیومن- ردفورد و به‌خصوص با شوخ‌وشنگی نیومن، تلطیف می‌شود‌. فیلم شاهکار اندازه نگه‌داشتن است. شکلاتی تلخ که پرفروش‌ترین فیلم سال می‌شود و تا سال‌ها لقب پرفروش‌ترین وسترن تاریخ سینما را حفظ می‌کند.

سال ۲۰۰۳ وقتی پل نیومن در نمایش شهر ما در برادوی روی صحنه رفت جایزه معتبر تونی را دریافت کرد.

زوج نیومن - ردفورد حلاوتی به مفهوم رفاقت مردانه می‌بخشد. زوجی که چند سال بعد در «نیش» (۱۹۷۳) بازهم با هدایت جورج روی هیل می‌درخشند. پل نیومن در دهه 70 میلادی از جوانی فاصله گرفته ولی همچنان در اوج است‌. پیش از آن و در سال ۱۹۶۸ نخستین فیلم خود به‌عنوان کارگردان را جلوی دوربین می‌برد؛ «راشل راشل» دور از فضای معمول فیلم‌های نیومن بازیگر، دغدغه‌های متفاوت نیومن کارگردان را نمایان می‌کند‌‌. نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش اول زن (وودوارد) که نیومن ترجیح می‌دهد به‌جای بازی در آن‌همه تمرکزش را صرف کارگردانی کند‌‌.

بعد از «راشل راشل» پل نیومن دو فیلم دیگر هم می‌سازد؛ «گاهی پندارهای بزرگ»(۱۹۷۱) و «تأثیر اشعه گاما بر گل‌های همیشه‌بهاری مردی در ماه» (۱۹۷۲). هر دو فیلم، فاصله‌ای معنادار از فیلم‌های این سال‌های او در مقام بازیگر دارند؛ بازیگری که در میان‌سالی همچنان در فیلم‌ها و نقش‌های اکشن می‌درخشد. از مأمور ما در مکینتاش (۱۹۷۳) گرفته که پلیسی خوش‌ساختی از جان هیوستون است تا «آسمان‌خراش جهنمی» (۱۹۷۴) که در آن سرانجام با استیو مک کویین همبازی می‌شود. آسمان‌خراش جهنمی از فیلم‌های آغازگر سینمای فاجعه در دهه 70 است و از پرفروش‌ترین‌های این سری فیلم‌ها.

از فیلم‌های این سال‌هایش باید به وسترن بلندپروازانه اما شکست‌خورده رابرت آلتمن «بوفالو بیل و سرخ‌پوست‌ها»(۱۹۷۶) اشاره کرد که با کنار رفتن جورج روی هیل، کارگردان موردعلاقه پل نیومن، عملاً از دست رفت و آلتمن گزینه مناسبی برای این وسترن متفاوت نبود. درحالی‌که در «زندگی و دوران قاضی روی‌بین» (۱۹۷۲) جان هیوستون فضا را برای درخشش پل نیومن آماده کرده بود. «ضربه محکم»(۱۹۷۷) فیلم مفرح و دوست‌داشتنی جورج روی هیل، کمدی ورزشی موفق و پرفروشی است که پل نیومن در آن نقش یک مربی هاکی روی یخ را بازی می‌کند. در پایان دهه 70 میلادی، پل نیومن همچنان ستاره است؛ ستاره‌ای که سال‌های جوانی را پشت سر گذاشته است‌.

شش

از دهه 80 میلادی معمولاً به‌عنوان بدترین دهه تاریخ سینما یاد می‌شود؛ دهه‌ای که پل نیومن آن را با یکی از ضعیف‌ترین فیلم‌های کارنامه‌اش آغاز می‌کند؛ «وقتی زمان به آخر رسید» (۱۹۸۰) فیلمی از سینمای فاجعه، خودش یک فاجعه تمام‌عیار از کار درآمد‌. دو همکاری پیاپی با سیدنی پولاک در «غیبت هنگام وقوع جرم» (۱۹۸۱) و «رأی نهایی» (۱۹۸۲) دو نامزدی اسکار دیگر برای پل نیومن به ارمغان می‌آورد. دو فیلم دادگاهی که در پل نیومن درخشش ویژه‌ای در آن‌ها دارد.

با «رنگ پول»(۱۹۸۶) سرانجام طلسم می‌شکند و پل نیومن برنده جایزه اسکار می‌شود. در رنگ پول مارتین اسکورسیزی فیلم بیلیاردباز را ادامه می‌دهد‌. جایی که ادی تند دست پا به سن گذاشته حالا خودش تبدیل به یکی از کسانی شده که بازی برگزار می‌کنند. جای جوانی او را هم تام کروز گرفته است. پیداست که فیلم خیلی ربطی به عوالم اسکورسیزی ندارد و بیشتر متعلق به پل نیومن است که آمده تا داستان بیلیاردباز و ادی تند دست را به فرجام برساند‌. در دهه 80 پل نیومن دو بار دیگر روی صندلی کارگردانی می‌نشیند.

«هری و پسرش» (۱۹۸۴) زیادی میان‌مایه از کار درمی‌آید ولی «باغ‌وحش شیشه‌ای» (۱۹۸۷) اقتباسی موفق از نمایشنامه تنسی ویلیامز لقب می‌گیرد. با دو فیلم «مرد چاق و پسر کوچک»(۱۹۸۹) و «بلیز» (۱۹۸۹) که اولی درامی سیاسی است و دومی درامی ورزشی، جزو بهترین‌های پل نیومن محسوب نمی‌شوند.

ستاره شدن فقط به شانس بستگی ندارد و لیاقت هم می‌خواهد.


هفت

پل نیومن پا به سن گذاشته دهه 90 همچنان جذاب و دوست‌داشتنی است. حضورش به هر فیلمی وزن و اعتبار می‌بخشد، حتی اگر فیلم‌ها جزو بهترین‌های سازندگانش نباشد. مثل «آقا و خانم بریج» (۱۹۹۰) که جزو بهترین‌های جیمز آیوری نیست ولی پل نیومن و همسرش جوآن وودوارد، باعث تماشایی شدنش شده‌اند. در «وکیل هادساکر»(۱۹۹۴) در همراهی با برادران کوئن، یک نقش منفی بسیار متفاوت را ایفا می‌کند که همخوان با فضای اثر به‌عنوان یک کمدی پست‌مدرن است؛ اما شاهکارش در دهه 90 که او را برای آخرین بار نامزد دریافت جایزه اسکار کرد فیلم «احمق هیچ‌کس» (۱۹۹۴) است که رابرت بنتون کارگردانی‌اش می‌کند.

پل نیومن که حالا کم‌کارتر شده در فیلم بعدی بنتون، «گرگ‌ومیش»(۱۹۹۸) هم جلوی دوربین می‌رود. در «پیغام در بطری» (۱۹۹۹) در نقش پدر جدی و کمی عبوس کوین کاستنر، ظاهر می‌شود و در ابتدای هزاره سوم در «جایی که پول آنجاست» (۲۰۰۰) در فیلمی مهیج و خوش ریتم نشان می‌دهد که هنوز دود از کنده بلند می‌شود. «جاده‌ای به‌سوی تباهی» (۲۰۰۳) آخرین حضور پل نیومن بر پرده نقره‌ای، پایان‌بندی باشکوهی بر 60 سال بازیگری در بالاترین سطح ممکن است. در این ساخته سام مندس، نیومن در نقش رهبر جریانی مافیایی که به دنبال قتل تام هنکس است حضور پرجلوه‌ای دارد و جالب اینکه در آخرین فیلمش برای آخرین بار نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر هم می‌شود‌. در همین دوران به تئاتر بازمی‌گردد و در نمایشی تلویزیونی هم بازی می‌کند و دست‌آخر در انیمیشن «ماشین‌ها» (۲۰۰۵) به‌جای یک اتومبیل قدیمی حرف می‌زند که مثل خودش فوق‌العاده باحال و دوست‌داشتنی است. از آن کلاسیک‌هایی که احتمالاً لنگه‌اش نخواهد آمد، همچنان که تا به امروز نیامده است.

جورج روی هیل چند سال بعد در «نیش» فرصت دوباره‌ای را برای هنرنمایی این زوج موفق فراهم می‌کند.


از وست‌پورت تا برادوی
پل نیومن را اغلب با نقش‌آفرینی‌های درخشان سینمایی و تا حدودی با حضورش در تلویزیون به‌جا می‌آوریم‌. حضور پل نیومن در صفحه تئاتر کمتر مورداشاره و تأکید بوده و حتی زندگی نامه‌نویس‌ها هم این بخش از فعالیت هنری این بازیگر را نادیده گرفته‌اند و کمتر به سوابق تئاتری‌اش پرداخته‌اند. درحالی‌که او ستاره‌ای بود که آغاز و انجامش در تئاتر رقم خورد. تولد هنری او در موطنش، خانه نمایش کودک کلولند شکل می‌گیرد، جایی که در  هفت‌سالگی و به تشویق مادرش در نسخه‌ای از نمایش «رابین‌هود» بازی می‌کند.  پل نیومن در روزهای جنگ جهانی دوم برای شرکت در دوره خلبانی به ارتش می‌پیوندد ولی به علت کوررنگی، به‌جای نشستن در کابین خلبان، به‌عنوان بی‌سیم‌چی به پشت جبهه اعزام می‌شود. بعد از جنگ او به نیویورک می‌رود و به آکتورز استودیو و لی استراسبرگ می‌پیوندد. این‌طور که سی‌ان‌ان گزارش کرده در جوانی گاهی او را با مارلون براندو اشتباه می‌گرفتند.

جشنواره تئاتر ویلیامز تن (آغاز به کار سال ۱۹۵۵) و خانه نمایش وست‌پورت (که نخستین نمایش خود را در سال ۱۹۳۱ به روی صحنه برد) مشخصاً به اجرای آثار آمریکایی اختصاص دارد، ازجمله میزبانان حضور تئاتری نیومن بوده‌اند. پل نیومن و همسرش جوآن وودوارد، از سال ۱۹۵۹ با این تئاتر و تورنتون وایلدر همکاری‌هایی داشته‌اند. حضور پل نیومن در این خانه نمایش، در هفتاد و دومین فصل تابستانی‌اش با نمایش «شهر ما» نوشته تورنتون وایلدر از کارهای به‌یادماندنی این هنرمند است.

سال ۲۰۰۳ وقتی پل نیومن در نمایش شهر ما در برادوی روی صحنه رفت جایزه معتبر تونی را دریافت کرد. شهر ما نمایش سه‌پرده‌ای ساده و بی‌پیرایه‌ای که محبوب آمریکایی‌هاست و بارها به اجرا درآمده، به زندگی روزمره مابین سال‌های ۱۹۰۱ تا ۱۹۱۳ اختصاص دارد و پل نیومن نقش راوی را در این نمایش عهده‌دار می‌شد. هنرمندی که در واپسین دم تصمیم گرفت برای نخستین بار کارگردانی یک نمایش را بر عهده بگیرد. او آخرین رمق‌هایش را صرف به صحنه بردن نمایشی می‌کند که درنهایت و به‌ناچار ادامه مسیر را به همسرش می‌سپارد تا نخستین و آخرین تجربه‌اش در کارگردانی تئاتر به نتیجه نرسد و از برادوی راهی وست‌پورت شود. منطقه‌ای که پل نیومن بزرگ‌ترین حامی تئاترش بود و در آنجا هم از دنیا رفت.

 

دقیقاً مثل یک جنس عتیقه باستانی هستم

جواد طوسی


ستاره شدن فقط به شانس بستگی ندارد و لیاقت هم می‌خواهد. ستاره‌ها لیاقتشان را با پر کردن رؤیاهای ما و به‌جا گذاشتن نقشی ماندگار از خود در خاطراتمان، نشان می‌دهند.

آن مرد خوش‌قد‌وقامت چشم آبی یکی از همین آدم‌های لایقی بود که در نوجوانی و جوانی ما درست جا گرفت؛ پل نیومن در دنیای غریزی آن دوران ما، چهره و تیپ سمپاتیکش به دلمان نشست و دیگر دست ازسرمان برنداشت.  خاطره یعنی پرسه زدن در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول و نادری و سرشماری سینماهای این محدوده و محشور شدن با راکی می‌خواره فیلم سیاه‌وسفید «کسی آن بالا مرا دوست دارد» که بعداً به پشتوانه سوابق ورزشی پدرش قهرمان بوکس می‌شود.

عصر او دوران اوج و افول ستاره‌ها بود.

دیگر آن‌قدر با او اخت شده بودیم که می‌توانستیم با صدای لات‌منش دوبلورش (چنگیز جلیلوند) که از بلندگوی جلوی در سینماها پخش می‌شد، تشخیص بدهیم فیلمی از این چشم آبی دوست‌داشتنی نمایش داده می‌شود؛ خاطره یعنی بُرخوردن با «ادی خوش‌دست» فیلم «بیلیاردباز» و جا خوش کردن توی باشگاه‌های بیلیارد لاله‌زار و نادری و ساختمان پلاسکو و سیگار گذاشتن گوشه لب و مثل «ادی» اُدال کردن و آدرس دادن: «شار هفت رو گل» / «توز  رو گل به چپ» / «شارون سِریدی».

رجزخوانی‌هایمان هم از تو دل این فیلم می‌آمد و مثلاً به چوب «ادی» اقتدا می‌کردیم و می‌گفتیم «حیف که چوب تاشوی ادی دستم نیست وگرنه تا حالا پارت شد بودم و حسابی روت کم می‌شد.» آن ششلول‌بند بدون اسب فیلم «تیرانداز چپ‌دست» (بیلی دکید) که در فصل عنوان‌بندی همراه با تصنیفی پر‌ حس‌و‌حال از ته قاب به سویمان می‌آید و وقتی جلوی قاب می‌رسد زینش را رها می‌کند و روی زمین می‌افتد، یکی از آن یاغی‌های محبوبمان شد.

نگاه تلخ توأم با خشم «بیلی دکید» به دور‌دست وقتی‌که جنازه گله‌دار مهربانش (تونستال) را روی اسبش می‌گذارد و رقص کودکانه او همراه با موسیقی ریتمیک داخل کافه، از یادمان نمی‌رود؛ اما بیش از همه، دستان خالی و پرنیاز او که در دم‌دمای مرگش به‌سوی «پت گارت» ‌دراز می‌شود و مرگ تراژیکش را به خاطر سپرده‌ایم. بعدها او چهره متفاوتی از یک یاغی پر شروشور را در «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (ساخته جورج روی هیل) ارائه می‌دهد. ما او و یار همراهش «ساندنس کید» (با بازی رابرت ردفورد) را در نمایش عمومی اینجا بانام «مردان حادثه‌جو» می‌شناسیم و بعدها در این دوران، نسخه ژنریک فصل پایانی این فیلم را در «تاراج» (ایرج قادری) می‌بینیم.

جورج روی هیل چند سال بعد در «نیش» فرصت دوباره‌ای را برای هنرنمایی این زوج موفق فراهم می‌کند. آن‌ها جدا از ثبت یکی دیگر از عاشقانه‌های ما باعث می‌شوند که حسابی جدا برای کت‌وشلوارهای خط‌دار و ژیلت و کلاهشان بازکنیم و نیش زدن را فقط برازنده این دو تا آدم خوش‌لباس هفت‌خط بدانیم.

او زندگی را زیاد سخت نگرفت و تصویری پاک و انسان‌دوستانِ و عدالت‌خواه از خود به جا گذاشت.


بخشی از خاطرات غبارگرفته ما اختصاص به بازی پر اوج و فرود «پل نیومن» در «گربه روی شیروانی داغ» (ریچارد بروکس) دارد آن کشمکش‌های میان بریک و همسرش مگی (الیزابت تیلور) و حمله توأم با استیصال بریک به مگی با چوب زیر بغلش و سرنگون شدن او روی زمین و آن مجادله لفظی میان بریک و پدرش (آیوز) در زیرزمین خانه را چطور می‌توان از یاد برد؟ جملات کوبنده و نافذی که در طول این صحنه میان این پدر و پسر رد‌و‌بدل می‌شود، تصویری پرکشش از یک محاکمه خانوادگی بدون ملاحظه را ارائه می‌دهد: 
بریک: تنها چیزی که می‌خواستم یه پدر بود نه یه رئیس...
آیوز: با نگاه کردن به صورت‌های مردم نمی‌شه امپراتوری ساخت.
بریک: من خوب می‌دونم امپراتوری چی هست؟ مردی که امپراتوری را ساخته می‌ره و امپراتوری رَم با خودش می‌بره...
آیوز: نه نمی‌میرم... 
بریک: منو نگاه کن! نمی‌دونم به چی باید ایمان داشته باشم. اگه آدم به چیزی ایمان نداشته باشه، چه فایده داره. آدم باید تو زندگی یه هدف داشته باشه، یه مقصد... من یه بازنده‌ام.
سان دیدن از دیگر نقش‌ها و شمایل‌های خاطره‌انگیز «پل نیومن»، بیش‌ازپیش می‌تواند ما را دچار اندوه بی‌پایان و غم غربت کند:‌
آن مرد عصبی‌مزاج فیلم «تابستان گرم و طولانی» (بن‌کوبیک)، آن جوان الکی‌خوش بداقبال فیلم «پرنده شیرین جوانی» (چنس وین)، آن می‌خواره سرگشته و پادرهوای فیلم «هاد» (مارتین ریت) و آن ولگرد به آخر خط رسیده فیلم «زندگی و روزگار قاضی روی‌بین» (جان هیوستن) که تأثیرپذیری هیوستن از «حماسه گیبل هوک» سام پکین‌پا را نشان می‌دهد... اما بیش از همه آن خنده‌ها و روحیه کلبی مسلک و آزادمنش «لوک خوش‌دست» (استوارت روزنبرگ) در خاطرمان مانده است... جان رونی، آن سر‌دسته یک گروه مافیایی در فیلم «جاده تباهی» (سام مندس)، آخرین تصویر سال‌های اخیر پل نیومن بود.

آن چشم آبی محبوب ما در پایان راه بدون دست‌اندازش، خیلی راحت و با آرامش‌خاطر به پیشواز مرگ رفت.

موهای سپید و صورت استخوانی او و کم‌حرفی‌اش بیش از آنکه ما را با نقش او همراه کند، نشان از مرگ قریب‌الوقوع داشت.  پل نیومن در این سال‌های آخر عمرش، حرف‌ها و تک‌مضراب‌های صادقانه‌ای را در توصیف گذشته و حالش ادا می‌کرد. او دلش می‌خواست روی سنگ‌قبرش بنویسند: «من بخشی از زمان و عصری بودم که در آن زیستم». عصر او دوران اوج و افول ستاره‌ها بود. خودش می‌گفت: «حالا دقیقاً مثل یک جنس عتیقه، یک جنس باستانی هستم.» او زندگی را زیاد سخت نگرفت و تصویری پاک و انسان‌دوستانِ و عدالت‌خواه از خود به جا گذاشت.
آن چشم آبی محبوب ما در پایان راه بدون دست‌اندازش، خیلی راحت و با آرامش‌خاطر به پیشواز مرگ رفت. او همان‌طوری که می‌خواست، در خانه‌اش مرد... او در یاد و خاطره ما هنوز زنده است و بهترین... .
نمی‌دانم نسل جوان این زمانه می‌توانند ستاره‌هایشان را در میان برادپیت، جورج کلونی، لئونار‌دو دی‌کاپریو، راسل کرو، تام هنکس و... پیدا کنند و خاطره‌های بعدی‌شان را رقم بزنند؟

همشهری