بهاریه

نخستین سکانس فیلم «ایثار» (1986)، به کارگردانی «آندری تارکوفسکی»، با یک روایت آغاز می‌شود. الکساندر، بر روی خط باریکی از علف‌ها در کنار ساحل، بین دریاچه و جاده نشسته و مشغول کاشت یک درخت خشک است. در همهمه صدای جیغ مرغان دریایی و باد، او با پسر کوچکش حرف می‌زند.

«در زمانی بسیار پیش از این، در روزگارانی خیلی قدیم، راهب پیری بود که در یک صومعه ارتدکس زندگی می‌کرد. نامش پام وو بود. روزی او درخت خشکیده‌ای را در دامنه کوهی کاشت. به شاگردش که راهبی به نام ایوان کولو بود، گفت:"درخت را هر روز آب بده تا دوباره جوانه بزند. به این ترتیب ایوان هر روز صبح زود سطل پر آبی را بر می‌داشت و به راه می‌افتاد و به راه می‌افتاد و به سختی از کوه بالا می‌رفت و به درخت خشکیده آب می‌داد. هنگام غروب و در تاریکی شب، به صومعه باز می‌گشت. این کار سه سال تمام، هر روز تکرار شد، تا آن که در یک روز زیبا، دید درختش مملو از شکوفه شده است.»*

در انتهای فیلم، وقتی الکساندر با ایثار خود دنیا را از نابودی نجات می دهد، پسرک را می‌بینیم که به زحمت سطل آب را با خود حمل می‌کند تا به پای درخت خشک بریزد. او نمی‌داند تا چه وقت باید به این درخت خشکیده آب بدهد، اما مصمم است تا زمانی که نشکفته، هر روز این کار را تکرار کند. آخر پدرش گفته بود«خواهد شکفت.»

 ایثار به تعبیری حکایت زمانه ماست، در باره بیم و امید، ایمان و اعتقاد، تغییر و رهایی. ایمان و امید حلقه گمشده و لازمه زندگی است که به دنبال خود، تغییر و تحول پدید می‌آورد. متاسفانه منابع سئوال برانگیز و سرشار هستی را فراموش کرده‌ایم و مهم‌تر از آن معجزه را. بیایم در آغازین روزهای سال نو معجزه طبیعت را باور کنیم و همانند آن راهب، با امید سطل‌های آب خود را بر بلندای کوه یاس و ناامیدی برده و بر پای درخت وجودمان بریزیم و امیدوار باشیم به زودی در درون مان تحولی شگرف صورت گرفته و دنیای تازه‌ای بر روی ما گشوده شود.

 حسین تقی پور/سلیس

 *ایثار، تارکوفسکی آندری، ترجمه: محمود ابریشمچیان، انتشارات لک لک، 1370 

محتوای بیشتر در این بخش: دشواری ونسان ونگوگ بودن »