فرشته نوبخت
داستان «زندگی خصوصی يك سرآشپز»، روايتي خيالي و ادبي از ماجراي جدايي نورا افرون فيلمنامهنويس و رماننويس، از سردبير نشريه واشنگتنپست، باب برنستين است.
افرون در سال 1986 نسخهاي سينمايي از روي اين رمان تهيه كرد كه هم فيلم و هم رمان، جزو پرفروشهاي زمانه خود بودند. افرون كه در اصل بايستي او را فيلمنامهنويسي صاحب سبك دانست، بعدها نشان داد كه تا چه ميزان به نمايش وقايعِ حقيقي و ارجاعات رئاليستي در آثارش علاقهمند است.
شايد فيلمِ «جولي و جوليا» با بازي مريل استريپ را ديده باشيد. افرون بخشِ عظيمي از فيلمنامه اين فيلم را بر اساسِ كتاب اتوبيوگرافي جوليا چايلدز، با عنوان «زندگي من در فرانسه» نوشته است. چايلدز مربي سرشناس آشپزي بود و بنابراين فيلمِ افرون، سرشار از صحنههاي جذاب آشپزي دو زن است كه بهواسطه رنگها و طعمها با يكديگر رابطهاي دراماتيك برقرار ميكنند.
«زندگي خصوصي يك سرآشپز» نيز به همين سياق، آغشته به جزيياتي از زندگي روزمره و مخصوصاً علاقه افرون به آشپزي است؛ و همين نكته آن را بهرغم موضوعِ تلخي كه دارد، سرشار از روح و حس زندگي كرده. واقعيت در مورد افرون اين است كه او استادِ ساختنِ موقعيتهاي كميك از دردناكترين وضعيتهاي بشري است. افرون با شناختي كه از لحنِ درام و نيز دركي كه از رئاليسم و فرآيند دراماتيزه شدنِ آن دارد، اين كار را انجام ميدهد.
راشل، در «زندگي خصوصي يك سرآشپز»، در ماهِ هفتم باردارياش متوجه ميشود كه همسرش مارك، عاشقِ زني به نام تلما شده. افرون از اين وضعيت هولناك و متزلزل، موقعيتي براي شوخي و طنازي ميسازد؛ اما اين طنز بيشتر از آنكه مضحك يا خندهآور باشد و به شوخيهاي رفتاري محدود شود؛ وضعيتي آيرونيك، فروپاشيده و دردناك را بازنمايي ميكند. با اينكه راشل، سعي ميكند عواطفِ رقتبار خودش را پشتِ پرده رفتارهاي بهظاهر خونسردانه، شوخطبعانه و گاها روشنفكرانه پنهان كند و نشان ندهد تا چه ميزان در برابر كشفِ واقعيتِ خيانتِ مارك، شكننده و آشفته است، اما مخاطب بهراحتی دست او را خوانده و با او همراه ميشود.
درواقع، داستان «زندگي خصوصي يك سرآشپز» تلاش زنِي موفق و فعال، براي پذيرش و درك موقعيتِ غيرعادلانهاي است كه نزديكترين خويشاوندش به او تحميل نموده. جالب اينكه بارداري و اوضاعِ جسماني راشل، هرگز از او موجودي ضعيف و ناتوان نميسازد؛ بلكه برعكس بهمرور او را در وضعيتي نمادين و حتي استعاري مينماياند. تا جايي كه هرقدر راشل در اين وضعيت پيش ميرود، ما به شناخت بهتري از او و تواناييهايش ميرسيم.
قدرتِ قصهگويي افرون كه در آن جزيياتي از زندگي روزمره، مانند پختنِ غذاهاي بسيار متنوع را روايت ميكند، چنان بر گيرايي داستان ميافزايد كه گاه فراموش ميكنيم همراه با راشل در چه وضعيتي گرفتار آمدهايم. افرون از دستور پخت غذاها، آيين و مناسكي براي انديشه كردن و تأمل درباره پديدههاي زندگي و مخصوصاً عشق ميسازد. نوعي فلسفه كه ميتوانيم از درك آن لذتِ زيادي ببريم. اين موضوع در ترجمه كتاب كاركردي فرا متنی پيدا ميكند، آنجا كه با خلاقيتِ مترجم، در افزودنِ دستور تهيه برخي از غذاها، ميآميزد.
«چيزي كه باعث ميشود از آشپزي خوشم بيايد اين است كه بعد از يك روز كار سخت، وقتي كره را ذوب ميكني و بعد آرد و بعد هم آبگوشت داغ به آن اضافه ميكني، حسابي غليظ ميشود... و اين در دنيايي كه هیچچیزش حتمي و قطعي نيست خيلي ميارزد!» (ص 123)
خانم مهسا ملكمرزبان شيوه هنرمندانه افرون در استفاده از دستورهاي آشپزي بهعنوان نوعي آيين براي تأمل بر زندگي را تكامل ميبخشد. او دستور برخي غذاها را در پانويس افزوده يا معادلِ آنها را در فرهنگهاي مختلف و حتي تاريخچه برخي را جستوجو و ذكر كرده و با این کار هم به غناي متن افزودهاند و هم به برجسته شدنِ درونمايه كتاب افرون ياری رسانيدهاند.
بهاینترتیب «زندگي خصوصي يك سرآشپز» ما را به پنهانيترين زواياي ذهنِ يك مجري آشپز ميبرد. ما همراه راشل، زندگي ميكنيم. به ياد ميآوريم، رنج ميكشيم، ميخنديم، خشمگين ميشويم، اشك ميريزيم، خوشحال ميشويم، با انواعِ رسِپيها آشنا ميشويم و چيزهايي را فهم و درك ميكنيم. اين آخري، شگفتانگيزترين و شايد سياسيترين وجهِ رمانِ افرون است كه مخاطب را واميدارد در اوجِ خشم و حسادت، همراه راشل تمرينِ دموكراسي و پذيرش كند؛ و اين عمل را به استعاريترين شيوه ممكن و بهواسطه زبان انجام دهد.
جايي راشل ميگويد: «من از صفتها بيزارم، از استعاره و تشبيه هم ... آنها گمراهكننده هستند... اگر از صفت استفاده ميكنيد بايد خطر جملاتي نظيرِ «ماهي خوشمزه بود اما سسش موجدار بود» ... را بپذيريد.» (ص 120)
ما همراهِ راشل، تمرينِ آزادي ميكنيم. راشل ميكوشد از طريقِ دستور توضيحِ پختِ غذاها، وضعيتي را كه در آن گير افتاده درك كند يا دستكم توضيحي براي آن پيدا كند. وقتي ميگويد «تركيبِ غذا و عشق اوضاع را پيچيده ميكند»، درواقع بهیکباره از همه تجربههاي ما در رابطه با دو مفهومِ «عشق» و «غذا»، آشنازدايي ميكند. انگار چيزي را فنا ميكند تا عمارتي تازه بنا كند؛ يا چشماندازي را ويران ميكند تا از منظر ديگري نگاه كند. متأسفانه متنِ پشتِ جلدِ كتاب، جلوههاي دروني موقعيتِ راشل را به نفعِ جذابيتهاي سرگرمكننده آن قلب ميكند و آن را تا حد يك جدل و حسادت زنانه فرو ميكاهد.
ميتوان با رمان «زندگي خصوصي يك سرآشپز» برخوردي چنين سرگرمكننده و جنسیت زده داشت؛ اما پيشنهاد من اين است كه از روي روايت افرون و موقعيتي كه ميتواند از آنِ هرکدام از ما باشد، بهسادگی عبور نكنيم. رمانِ «زندگي خصوصي يك سرآشپز» ميتواند تجربههايي تازه و جديد از هولناكترين تا پيش پا افتادهترين رخدادهاي روزمره بسازد و هرلحظه از آن را به سكويي براي پرش به مرحله بعدي تبديل كند. مرحلههايي كه در گيرودارِ روزمرگي هرگز بهتمامی تجربهشان نميكنيم و اغلب وقتي به آنها بازمیگردیم كه ديگر دير شده است. راشل ميگويد «آشپزي شيوهاي براي ابراز عشق» است، گفتنِ «دوستت دارم» و آنقدر گاهي گرم همين كارِ ساده و معمول ميشويم كه حواسمان نيست «دستور پختِ پاي هلو»، جايگزينِ «دوستت دارم» شده است. اين كتاب بهتازگی و به همت نشر كراسه منتشر و روانه بازار شده است.
اعتماد