پیتر دوبروژ
اینکه یک پدیده بلاکباستر تئاتر برادوی با قطعه فراموشنشدنی «حافظه» از لوید وبر را بگیرند و روایتی ضعیف را درباره اجتماعی از گربههای خیابانی که برای فرصتی برای تولد دوباره رقابت میکنند اضافه کنند و انتظار داشته باشند روی پرده سینما مؤثر باشد کافی نیست.
تفسیر وحشتناک و لزج تام هوپر، کارگردان «سخنرانی پادشاه»، از این نمایش به نظر میرسد که قرار است از جنس فیلمهای بسیار نادری باشد که مایه شرمساری است و رزومه بازیگران بزرگ را آلوده میکند و راه را برای حرفه کاری بازیگران تازهکار و با استعداد سخت میکند.
«گربهها» از نمای اول که تنها یک ماه آبی بشدت مصنوعی است که با ابرهای پفداری به شکل گربه پوشیده میشود تا آخرین صحنه مایه آزار چشمها و گوشهاست زیرا تمامی قطعات موزیکالش ازجمله «حافظه» تبدیل به فرصتی برای حضور ستارگان مشهور در جلوههای ویژه ضعیف گربهوار باهدف گرفتن جوایز میشود. از لحظهای در تابستان گذشته که تریلر این فیلم در اینترنت منتشر شد، استودیوی یونیورسال با تمسخرها و حملاتی بیرحمانه درباره طراحی شخصیتها، جلوههای بصری و خود مفهوم اقتباس از این نمایش مشهور غافلگیر شد.
راستش را بخواهید این استودیو باید انتظار چنین بازخوردی را میداشت. اگر این فیلم حتی به میزان نصفه و نیمهای خوب بود همه اینها اهمیتی نداشت. متأسفانه این مایه عذاب ناهماهنگ دقیقاً همان فاجعهای است که مخالفانش انتظارش را داشتند: یک تفاله نیمجویده شده که در آن هوپر بهجای تمرکز کافی روی آنچه میلیونها نفر درباره این نمایش موزیکال دوست دارند، تمام انرژی خود را صرف این کرده که آیا فناوری آماده است تا رؤیای او را عملی کند یا خیر. نقاشی روی صورت و لباسهایی از جنس لاکرا دهههاست که برای اجرای این نمایش کافی بودند. برای کسی هم دراینباره که چرا این گربهها روی دو پا راه میروند و آهنگین صحبت میکنند سؤالی پیش نمیآید. پاسخ این سؤال ما را به سمت تفاوت فلسفی اصلی میان نسخه تئاتری و سینمایی روایت اصلی هدایت میکند: نمایش موزیکال «گربهها» اقتباسی از کتابی از تی.اس. الیوت به نام «کتاب صاریغ پیر درباره گربههای واقعی» است که بیشتر جملههای آن در اشعار نمایش استفاده شدند.
رقصآرایی جیلیان لین بهاندازه موسیقیای که لوید وبر خلق کرد برای موفقیت این نمایش اهمیت داشت. درحالیکه نمایش موزیکال به بدنهایی که در حال پایکوبیاند توجه داشت، این فیلم بر صورتهای آوازهخوان تأکید دارد. حرکاتی که اندی بلانکنبولر، رقصآرای نمایش «همیلتون»، برای این فیلم طراحی کرده از تدوین بیروح و تأخیر بسیار کوچکی در فرآیند ضبط اجرا رنج میبرد. بهعلاوه، این فیلم از زوایای ترسناکی برای فیلمبرداری لحظه پرش این موجودات هوشیار استفاده میکند. احساسات بر حرکت مقدم شده است که به نظر میرسد چیز بدی نباشد اما درواقع قابلیت همخوانی این قطعات از آنها گرفتهشده و نه بهصورت ترانههایی عجیب و اسرارآمیز بلکه به شکل بازخوانیهای صادقانه ارائهشدهاند.
هرگز قرار نبوده که این شخصیتها به معنای لغوی کلمه گربه دانسته شوند: این نمایش از آکروباتبازهایی نرم و انعطافپذیر تشکیلشده که ژستهایی گربهوار به خود گرفتهاند تا رفتار گربهها را نشان دهند تا جایی که حتی بدینصورت با مخاطبان رفتار میکنند. این بازیگران در نسخه سینمایی از میان ستارههای پاپ و نامزدهای اسکار انتخابشدهاند. از تیلور سوئیفت و جیسون درولو گرفته تا جنیفر هادسون و جودی دنچ.
بهمحض اینکه یک فیلمساز وارد میدان شود و تمامی آن پایکوبیها را بلوکبندی کند و در چارچوب نماهای بسته و متوسط قرار دهد، خاصیت این نمایش از دست میرود. اینکه کاملاً از رقصآرایی لذت ببریم غیرممکن است و مغز ما بهصورت غریزی روی حالت عیبجویی میرود: چرا گوشها به این شکل از کنارهها قطعشدهاند و بالای آن زیباست اما برای اینکه گربهوار باشد قانعکننده نیست. آیا سبیلها باید دقیقاً از زیر بینی خوانندگان شروع شود؟ چرا سر شخصیتها به نظر میرسد با تغییر موقعیت آنان تغییر شکل میدهد؟ و ما چقدر فرم انسانی شخصیتها را زیر آنهمه خز مجازی و تحت این شرایط میپذیریم؟
وقتی این نمایش در برادوی اجرا شد، دیوید لترمن آن را همیشه به سخره گرفت. چند سال بعد نمایشنامهنویس جان گوار از این نمایش برای شوخی همیشگیاش در «شش درجه جدایی» استفاده کرد که در آن خانوادهای از طبقه مرفه نیویورک توسط مرد کلاهبردار جذابی که ادعا میکند پسر سیدنی پوآتیه است فریب میخورند و با وعده حضور در نسخه سینمایی «گربهها» اغوا میشوند.
در اقدامی ضعیف برای ساختن داستانی پرمحتواتر، هوپر و نویسنده دیگر لی هال شخصیت «مکاویتی» را نفرتانگیزتر کردهاند که در کنارههای تمامی گربههای پیشین حضور دارد. وقتی آواز آنان به پایان میرسد، او روی نوعی جادو کار میکند که باعث میشود آنها بهسرعت ناپدید شوند. آنها دوباره در نقطهای دیگر از شهر ظاهر میشوند و در آنجا روی یک کرجی در رودخانه تیمز که توسط گرولتایگر پیر که نقش همدست مکاویتی را دارد محافظت میشود. این وسیله هدفی جدید به دومین آهنگ برتر نمایش موزیکال یعنی «آقای میستوفلیس» میدهد که نهتنها توسط گربه جادوگر کتوشلوارپوش بلکه تمامی کسانی که به توانایی او برای ظاهر کردن دوباره دوترونومی پیر باور دارند خوانده میشود.
ازنظر روایی حرکت خوبی است اما بااینحال، درست مانند وقتیکه هادسون بازخوانی بیشازحد احساسی خود از «حافظه» را اجرا میکند، این آهنگ هم از اینکه زیادی به معنای لغوی کلمه از آن برداشتشده است رنج میبرد. مطمئنم که بسیارند کسانی که با زیباییشناسی پرزرقوبرق هادسون مشکلی ندارند اما بااینحال سخت بتوان از اجرای موزیکال لوید وبر روی پرده سینما و جایگزین پر نقص و خطای رقصآرایی لین دفاع کرد. در پایان روز، این پرسش پیش میآید که آیا هوپر اصلاً زمانی را در میان گربهها گذرانده یا خیر.
منبع: ورایتی، ترجمه: پویا مشهدی محمدرضا