نمایش «دو روایت از شکسپیر» به نویسندگی و کارگردانی اصغر نوری در اردیبهشت و خرداد 97 در تماشاخانه سنگلج در حال اجراست.
نمایش دارای دو اپیزود است که اپیزود اول با عنوان «اتللو به روایت یاگو» و اپیزود دوم با عنوان «هملت به روایت هوراشیو» به هم پیوند میخورند. گرچه این پیوند جای بحث بسیار دارد. در شروع نمایش که با ورود تماشاگران آغاز میشود، یاگو با بازی اصغر نوری را میبینیم که لبه صحنه سمت چپ (از سوی تماشاگران) نشسته است و سهتار مینوازد. نور موضعی او را نشان میدهد. در سمت راست صحنه کُپهای از پارچههای رنگی روی زمین رویهم تلنبار شدهاند. در وسط صحنه یک چهارپایه قرار دارد و در انتهای صحنه یک پرده سیاه با پارچههای رنگی به هم دوختهشده، پوشیده شده است که به نظر میرسد از جنس پارچههایی است که رویهم تلنبارند.
یاگو در حین نشستن تماشاگران در جایگاههایشان سهتار مینوازد – که البته حرفهای به نظر نمیرسد- و با رفتن نور تماشاگران اجرا آغاز میشود. یاگو شروع به روایتِ تحت تأثیر قرار دادن اتللو میکند و اینکه چگونه رفتهرفته درون او نفوذ کرده تا سرانجام او و دزدمونا را به کام مرگ بکشاند. با شروع روایتِ یاگو، دزدمونا از زیر انبوه پارچهها بیرون میآید و درحالیکه بهشدت نفسنفس میزند و احساسی از خفگی را لابهلای دیالوگهایش به نمایش میگذارد، شروع به روایت کشته شدنش توسط اتللو میکند. اتفاقی که میافتد به این صورت است که دزدمونا لحظهای شروع به روایت میکند که نمیداند اتللو چرا او را کشته است. درحالیکه یاگو از سرانجامِ همه، به ویژه خودش (که بعد میفهمیم مرده است) باخبر است.
درجاهایی بازیگران طوری روایتشان را پیش میبرند که گویی روی صحنه با خود تنها هستند و روایت را برای تماشاگران بازگو میکنند و درجاهایی، مثلاً هنگامیکه دزدمونا از یاگو میخواهد که با اتللو حرف بزند و دلیل شک او را بپرسد با هم گفتوگو دارند. این اپیزود که با اعدام یاگو روی چهارپایه تمام میشود یک ربع زمان دارد و به طریقی میتوان گفت که میتواند مقدمهای برای اپیزود بعد (شاید هم نویسنده اینطور میخواسته است) باشد. در این اپیزود یاگو و دزدمونا هر دو مردهاند و این روحهایشان است که برای ما روایت را بازگو میکنند. یاگو از ابتدا به همه اتفاقات آگاه است، اما دزدمونا درزمانی به سر میبرد که انگار روحش از زیر دستمالهای بیشماری که زیر آنها خفته است ناگهان برمیخیزد و در جستوجوی دستمال گمشدهاش یا بهتر بگوییم حقیقت ماجرا و علت کشته شدنش است.
زمان دزدمونا با زمان یاگو قرابت ندارد، زیرا دزدمونا بعد از مرگ هنوز به دنبال حقیقت است و در انتها پی میبرد که همه ماجرا به علت حسادت یاگو به اتللو بوده است. در صورتی که یاگو به همه ماجرا آگاه است و بیخیال است و به نظر میرسد از کاری که کرده خرسند، اگر نگوییم، پشیمانیای ندارد. سهتار یاگو که اشاره میکند آن را با شمشیرش عوض کرده و تازه سه روز است که مشغول یادگیری است – و این یعنی سه روز است که از مرگش میگذرد- موسیقی متن این اپیزود است و نوای غمانگیز سهتار و بازی احساساتی دزدمونا و نور آبی که در انتها و لحظه کشف حقیقت توسط دزدمونا صحنه را پر میکند، همگی حالوهوایی رمانتیک ایجاد میکنند که البته در لحظاتی بسیار کوتاه این حالوهوا توسط جملهای طنزآمیز و امروزی از سوی بازیگران شکسته میشود؛ اما درست بعدازاین اپیزود وارد فضایی تازه میشویم. با آمدن دوباره نور، بازیگر نقش دزدمونا با لباسی تازه بر تن به همراه یک مرد و یک چمدان بزرگ در دست وارد میشوند.
دو شخص دیگر در انتهای سمت چپ صحنه روی صندلی نشستهاند که نوازنده گیتار و تنبک هستند. پارچههای دزدمونا از روی زمین برداشتهشدهاند. بازیگران چمدان را در انتهای صحنه باز میکنند و وسایلی را از درون آن درآورده و روی زمین میچینند؛ وسایلی از قبیل تاج پادشاهی، یک تسبیح بزرگ، پارچهای سیاهرنگ، کلاه و شال سرخ زنانه و از این قبیل وسایل. بلافاصله متوجه میشویم که آن دو نقالانی دورهگرد هستند. جلوی صحنه میآیند و بازیگر مرد خود را هوراشیو و بازیگر زن خود را دزدمونا معرفی میکند و به تماشاگران اعلام میکنند که میخواهند قصه هملت را برای آنها تعریف کنند. آن دو، روایت هملت را به بیانی کمیک و به شیوه نقل روایت بیان میکنند. آن دو مانند نقالان به شیوه بازیدربازی نقش کاراکترها را بازی میکنند و با استفاده از وسایل خود کاراکترها را مشخص میکنند؛ برای مثال هملت با تسبیح بزرگ شناخته میشود و افیلیا با کلاه زنانه و شال سرخ رنگ و کلادیوس با تاج. این اپیزود که زمانی حدوداً سه برابر اپیزود اول دارد، داری فضایی مستقل از اپیزود اول است.
از تکنیکهای نمایش ایرانی از قبیل نقالی، نوحهخوانی، پردهخوانی و تعزیه برای اجرای هملت به شیوهای ایرانی استفادهشده است و همه روایت هملت را آن دو بیان میکنند؛ اما باید بپرسیم هوراشیو که تنها بازمانده داستان هملت است و طبق وصیت هملت به شهرهای گوناگون سفر میکند و ماجرا را برای عوام بازگو میکند، چه پیوندی با دزدمونای روایت یاگو دارد. هوراشیو در پایان اشاره میکند که هملت در لحظه مرگش به هوراشیو گفته است که دختر زیبایی به نام دزدمونا در دربار زندگی میکند و هوراشیو میتواند با او آشنا شود؛ اما به نظر میرسد این منطقی بیاساس برای پیوند دو اپیزود کاملاً متفاوت از دو تراژدی بزرگ شکسپیر باشد. هرچند پرده شمایلی که در انتهای صحنه گویی با تکههای دستمالهای دزدمونا که به هم دوختهشدهاند، پوشیده شده، ما را به پیوندی نمادین با اپیزود قبل نزدیک میکند؛ اما باز هم به نظر نمیرسد که وجود این علائم و نشانهها برای منطق روایی میان این دو اثر ما را یاری رسانند.
اپیزود اول زمانی حدود یکچهارم نمایش را دارد و با توجه به سبک اجرایی کاملاً متفاوت، به نظر نمیرسد مقدمهای درخور اپیزود بعدی باشد. آیا بهتر نیست در آثار اپیزودیک ارتباطاتی از لحاظ محتوایی یا شکلی یا به لحاظ زمان اجرایی وجود داشته باشد؟ بهعنوانمثال اصغر نوری میتوانست اپیزودهایی کوتاه از چند نمایشنامه شکسپیر را به سیاق روایت اول به اجرا دربیاورد یا زمان روایت اول میتوانست با روایت دوم برابر باشد و از لحاظ شکلی و اجرایی هر دو روایت باهم پیوند برقرار کنند و اینکه حال با این پیوندها ما میتوانستیم روایت دیگری داشته باشیم که روایت هوراشیو و دزدمونا باشد. در میان این روایاتی که بیان میشوند، تکلیف روایت هوراشیو و دزدمونا که به نظر میرسد با هم رابطه دارند، چیست؟
در اپیزود دوم هوراشیو و دزدمونا به شیوه بازی در بازی نمایش هملت را به اجرا درمیآورند؛ اما هنگامیکه به نقشهای اصلی و اولیه خود بازمیگردند، ما وارد قصه خود آن دو نمیشویم و گسست پیوند میان آن دو و منطقی نبودن کنار هم بودنشان در اینجا بسیار پررنگ دیده میشود. گویی ارتباط میان هوراشیو و دزدمونا در حد یک ایده باقی میماند. جا دارد اشارهکنیم هنگامیکه بازیگران وارد نقشهای دیگری میشوند، در بعضی نقشها وارد قالبی تازه میشوند و از خودشان فاصله میگیرند و نقشی دیگر را بازی میکنند و در بعضی نقشهای دیگر همانی که هستند، باقی میمانند و باعث بههمریختگی شکلی و سردرگمی و بلاتکلیفی میشوند. به این ترتیب بازیگران در تکنیک بازی در بازی خود از نظم و قرارداد دقیقی پیروی نمیکنند. دیگر ایدهها ازجمله دعوت از تماشاگران برای ایفای نقشهای کاراکترها و فاصله گرفتن بازیگرها از نقشهایشان و صحبت با کارگردان که این بار اصغر نوری به عنوان کارگردان اجرا و نه یاگو به روی صحنه میآید و نیز در انتهای نمایش وارد شدن دو بازیگر در میان تماشاگران و درخواست پول کردن از آنها –که تماشاگران نیز بیدریغ پول را پرداخت میکنند- ایدههایی جالب و نه البته بکر و تازه بودند که درون قالب کلی نمایش میگنجیدند.
بهطورکلی نمایش «دو روایت از شکسپیر» اجرایی دوستداشتنی از اصغر نوری و گروهش است که البته در جشنوارههای «شکسپیر فرانسه» و «بونته بونه آلمان» به اجرا درآمده است. میتوان استفاده از الگوهای روایی نمایشهای سنتی ایرانی برای اجرای تراژدیهای شکسپیر را نقطه قوت این اجرا دانست. با این حال به نظر نمیرسد این اجرا اثری اپیزودیک باشد. به نظر میرسد اپیزود دوم یعنی «هملت به روایت هوراشیو» میتواند بهتنهایی اجرایی کامل باشد و حذف و نادیده گرفتن اپیزود اول و همچنین حضور بیتأثیر دزدمونا در کنار هوراشیو، لطمهای به اثر وارد نکند.
ملیکا شکری