حسین تقیپور
بعد از شش سال دوباره به کارگردانی رو آوردید، با توجه به تاکیدتان روی متفاوت بودن، متن خانم مشتاقی نیا چه ویژگی داشت که آن را برای کار انتخاب کردید؟
اولین نکته ای که در متن خانم مشتاقی نیا توجه من را به خودش جلب کرد وجه انسانی آن بود، شاید وقتی کسی متن نمایش "مرد مقابل" را بخواند به سمت و سوی یک رابطه گذشته ای که درباره یک زن است کشیده شود که اصلا ربطی به "مرد ناتمام" نداشته باشد، ولی چیزی که در متن دیدم و برایم مهم بود شخصیت های آن بودند، آدم های این نمایش هیچکدام احساس خوشبختی نمی کنند، شاید این تلنگری باشد در این جهت که چرا با تمام مهیا بودن یک شرایط ایده آل برای زندگی آدم ها احساس خوشبختی نمی کند و به خاطر این کمبود، دیگران مقصر می داند، در این نمایش با زنی روبرو هستیم که سال هاست که با زندگی مرفهی دارد مردی که همسر و فرزندش را دوست دارد، بچه ای که زندگی مرفهی دارد ولی هیچکدام احساس خوشبختی نمی کنند و مدام به دنبال یک ایده آل و آرزو هستند آرزوهایی که مربوط به گذشته است، پسر بچه ای که به نظر می آید مانع رسیدن او به آرزوهایش می شوند، با ورود یک شخص دیگر، ما متوجه می شویم که این خود ما هستیم که باعث نرسیدن به آرزوهایمان می شویم و خودمان را فراموش می کنیم، این آن وجه از نمایش بود که من را به خود جلب کرد. در وهله دوم هم وجه زنانه نمایشنامه بود که توجه مرا جلب کرد که خب طبیعی است من یک زن هستم و احساسش را هم بیشتر درک می کنم اما بی توجه به کاراکترهای مرد هم نیستم ولی شاید چون کاراکتر اصلی نمایش یک زن بود کمی بیشتر با متن احساس نزدیکی کردم.
دوست نداشتید خودتان هم در نمایش بازی می کردید؟
آنقدر در بازیگری اقناع شده ام که دیگر وقتی دارم کارگردانی می کنم نیازی به این کار نداشته باشم، البته قبلا این کار را کرده ام ولی در شرایطی بود که احساس کردم فرد دیگری به جز من از عهده آن نقش برنمی آید، برای سال آینده هم کاری دارم که دوستان پیشنهاد می کنند خودم آن را بازی کنم چون معتقدند که کس دیگری از عهده آن برنمی آید، این برایم خیلی مهم است در نمایش که خودم کارگردانی می کنم، کاراکتری را در نمایش بازی کنم که کس دیگری از عهده آن برنیاید، البته به نظرم در این نمایش تمام کاراکترها مال خود بازیگرهاست، من "مستانه" را هیچوقت در خودم ندیدم.
تاخیر در اجرای عمومی دلیل خاصی داشت؟
یک بخش آن به جشنواره برمی گردد، نمی دانم در جشنواره چه اتفاقی می افتد که یک نمایش با وقفه طولانی به اجرا می رود، البته نمایش هایی هستند که این شانس را دارند که خیلی زود نمایش شان روی صحنه می رود، من که از این شانس ها ندارم. یک بخش هم برمی گردد به اتفاقی که برایم افتاد، برای اجرای این نمایش در نوبت قرار داشتم، حتی زمان را هم اعلام کردند اما بعد به ما گفتند بنا به دلایلی اصلا نمی توانم "مرد ناتمام" را اجرا کنیم که واقعا متوجه نشدم چرا این اتفاق افتاد، چون چیزی در متن نبود که مانع اجرای نمایش شود، البته با همیاری آقای آشنا، رییس مرکز هنرهای نمایشی تغییرات کوچکی در متن داده شد و موافقت کردند که اجرا رود و بالاخره ما هم به اجرای عمومی رسیدیم، شاید به همین دلیل نمایش من دیر روی صحنه رفت.
آیا با روش فعلی برگزاری جشنواره موافقید؟
من اصلا سال هاست که با این قضیه موافق نیستم، و به خاطر همین سیاست های جشنواره تئاتر فجر است که سال هاست اصلا کار نمی کنم، به نظرم خیلی بی انصافی است که کاری را آماده کنی و حالا کمک هزینه ای هم بگیری و بگویند کار شما در جشنواره فجر پذیرفته شد اما بعد اجرای عمومی نداشته باشد، خب من این را نمی فهمم، شش سال پیش آخرین باری که کار کردم اینطور نبود، به نظرم این شرایط عادلانه ای نیست که به عنوان یک بازیگر زحمت بکشم برای کاری که معلوم نیست اجرا برود، البته الآن خوشبختانه آن شتاب گرفته شده است و بچه ها با فراغ بال بیشتری تمرین می کنند، در دو مرحله بازبینی دارند ولی همچنان این ترس وجود دارد که آیا کار اجرا عمومی دارد یا نه.
آیا تغییر بازیگرتان دلیل خاصی داشت؟
نه، من همین الآن هم که دارم با شما صحبت می کنم دلیلش را متوجه نشدم، خودشان خیلی ناگهانی تصمیم گرفتند که نیایند آن هم در شرایطی ما هفته بعد اجرا داشتیم و گروه را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند، من اصلا دوست ندارم در گروهم تغییری ایجاد کنم مگر اینکه حس کنم بازیگر از عهده نقشش برنمی آید یا چیزی مثل این مورد که تا به حال اتفاق نیفتاده است.
مهم ترین ویژگی نمایشنامه "مرد مقابل" و یا نمایش "مرد ناتمام" این است که زندگی در آن جریان دارد و برشی از زندگی است و نمود زندگی در شخصیت های آن ملموس است...
بخشی، زاده متن خوب خانم مشتاقی نیا است که این زندگی و دیالوگ ها اینقدر باورپذیر هستند و بخشی دیگر هم شاید مربوط بشود به بازی و تلاش خوب گروه که من مدیون آن ها هستم که بسیار آگاهانه در این مسیر قدم برداشتند، خیلی سعی کردم چیزی از بیرون اضافه نکنم حتی ایده پروجکش ها هم از ابتدا نبود و در جریان کار این ایده توسط آقای احصایی در ذهن من جرقه خورد، دوست ندارم ابزاری در کار بیاورم که تحمیلی باشد، اما این ایده جا داشت و هدفمند بود و صرفا یک پسزمینه و عنصر اضافی نیست، دقیقا تکه هایی است که کاراکترها را کامل می کند، طوری که خودم الان نمایش را بدون پروجکش نمی توانم ببینم و جالب است که تماشاگر هم با آن ارتباط برقرار کرده است.
در واقع قصد دارید با پروجکشن ها خلوت و تنهایی کاراکترها را نشان بدهید.
بله دقیقا، با این توضیح که پروجکشن ها زمان حال هستند و نمایش زمان گذشته است و به روش زمان حال و گذشته با هم تلفیق شده و به یک زمان تبدیل می شوند، من جزء آن کارگردان ها نیستم که در کارهایم از ابتدا یک ایده داشته باشم و با همان ایده خاص پیش بروم، کار من در اجرا شکل می گیرد، در کار بازیگری هم همینطور هستم، خیلی حسی با متن برخورد می کنم، باید ببینم آن چیزی که دارم بازی می کنم خوب است یا نه، یا آن میزانسنی که طراحی می شود را دوست دارم یا خیر، شاید به همین دلیل است که عنصر اضافه ای در کار دیده نمی شود، به نظرم حس آدم درست ترین اتفاق را به آدم نشان می دهد.
در متن نمایش تغییراتی داده اید که خیلی به نمایش کمک کرده است، در انتهای نمایشنامه مستانه برنمی گردد، اما در نمایش این اتفاق می افتد، آیا این به متن تحمیل نشده است؟
مرکز هنرهای نمایشی این را از من خواست، ضمن اینکه در متن هم تلویحا به آن اشاره شده است، آن جا که می گوید: "پاشو آتیش روشن کن، مستانه آتیش رو خیلی دوست داره." من در نمایش پایان را باز گذاشتم برای اینکه نمی خواهم خیلی صریح به تماشاگر چیزی را منتقل کنم، خیلی نمی پسندم و اصلا سلیقه من نیست که لقمه جویده شده در دهان تماشاگر بگذارم، البته آن ها تاکید داشتند که خیلی روشن بازگشت مستانه گفته شود ولی با ایده ای در اجرا داشتیم موضوع برگشتن را چیزی شبیه رویا نشان دادم.
یکی از خصوصیات نمایش این است که شخصیت زن در مقابل دو مرد قرار می گیرد، وقتی مرد دوم وارد می شود زن خانواده را رها نمی کند.
فقط وجود آن مرد مانند تلنگری برای هر سه نفر است. یکی از نکاتی که من تاکید داشتم این بود که وجود هومان برای فرامرز هم تلنگر باشد، و اینکه اصلا ما بعد از اینهمه مدت کجا ایستاده ایم، چرا زن من با من خوشبخت نیست، چرا مستانه با مردی که ایده آل است احساس خوشبختی نمی کند، چرا شروین که با هم رابطه خوبی دارند احساس خوشبختی نمی کند و مدام به دنبال گذشته است، این بی انصافی است اگر نمایش مرد مقابل را از دیدگاه مستانه ببینیم، به نظر من شروین به شدت تلنگر می خورد، انتهای نمایش که ازش می پرسند خارج رفتنت چی! می گوید: "ولش کن من اصلا تو امروز خودم هم موندم چرا من خوشبخت نیستم" من سعی کردم این را تقویت کنم، به نظر من برای همه ما تلنگر است، در پروجکشن ها هم همینطور است یک پروجکشنی که آقای آهنین جان در دفتر معاملات ملکی خود نشسته و می گوید: "به نظر من زندگی اینقدر ارزش نداره" دقیقا دیالوگی است که همین را می رساند.
در نمایش، آیینه ها می توانست معنای نمادین وسیع تری داشته باشند، که به نظر نقش آن ها خوب پرداخت نشده است، آدمی که با آیینه سرو کار دارد، چطور نتوانسته خودش را در آن ببیند؟
من حاصل تجربه زندگی خودم را می گویم، به نظر من آدم ها آنقدر هوشمند نیستند، به نظر من آیینه ها نماد تماشاگر هم است، آیینه فقط آیینه مستانه نیست، چرا تماشاگر با آنقدر ارتباط برقرار می کند؟ چون خودش را در آن می بیند، حتی آدم روشنفکر و اندیشمند هم اینقدر هوشیار نیست که بازتاب خود را در آیینه ببیند، مستانه هم نمی بیند، به نظر من همه آدم ها نیاز به تلنگر دارند چیز عجیبی نیست که مستانه با ورود یک آدم متوجه کمبودهای خود شود و به یادش بیاید که می توانستم هنرمند باشم، کسی که اصلا خود را باور ندارد، برای همین فکر می کنم خیلی توقع بزرگی است،کسی که با آینه کار می کند بتواند خودش را هم در آیینه ببیند. آیینه در نمایش من بازتاب خود ماست یعنی اینکه خودمان را ببینیم.
یکی از ویژگی های نمایش این است که آدم ها سیاه و سفید نیستند، نمونه چنین کاری را ما در کارهای آقای اصغر فرهادی می بینیم، یعنی تماشاگر را به قضاوت نمی کشاند.
خیلی روی این اتفاق تاکید داشتم، حتی یکی از دلایلی که من در متن کمی دستکاری کردم همین موضوع بود. نمی خواستم شبهاتی از بد یا خوب بودن کاراکترها به وجود بیاید، روی این موضوع تاکید داشتم که بگویم فرامرز آدم بدی نیست، همانطور که هومان آدم خوبی نیست، این ویژگی در خود متن هم هست، در جایی می گوید "آدمیه که توکی به همه چی زده"، خودش نشانه یک آدم روشنفکر است و تاثیرش را روی خانواده می گذارد ولی آدم ایده آلی نیست و ضعف های خودش را دارد، تاکید داشتم که آدم ها قرار نیست خوب و یا بد باشند، فقط در جایی که هستند بد قرار گرفته اند، بخش اعظم این موضوع در متن خانم مشتاقی نیا هست، و من در جاهایی که احساس کردم ممکن است شبهاتی بوجود بیاورد، تغییر دادم، سال هاست که به این نتیجه رسیده ام که ما اصلا شخصیت خوب و بد مطلق نداریم، ما در جاهایی خوب و در جاهایی بد هستیم مهم این است که کجا ایستاده باشیم، گاهی این انتقاد را به تلویزیون هم می کنم که چرا اصرار داریم بگوییم یک شخصیت خیلی خوب است، خوبی و بدی آدم ها اصلا در حد قضاوت ما نیست.
با توجه به توضیحاتی که دادید آیا فکر نمی کنید در رابطه با نقش زن، کمی قضاوت مثبت شده است؟
این کمی به کاراکتر مستانه برمی گردد، برای اینکه شخصیت او درونی و شخصیت فرامرز بیرونی است، از طرفی هم برمی گردد به نوع کاراکترها، یعنی آنقدر که فرامرز هارت و پورت دارد و حرف می زند مستانه آدم ساکتی است که حتی از علائقش حرفی نمی زند و شاید همین باعث شده تماشاگر حق را به مستانه بدهد.
آمدن و رفتن هومان، نقش مهمی در روند نمایش و تغییر و تحول کاراکترهای نمایش دارد، در واقع او نه تنها مستانه را به فکر می اندازد بلکه فرامرز را هم متوجه همسرش می کند، چطور کسی که خودش سرگردان است نقش بیدار کننده این خانواده را پیدا می کند؟
فقط در یک جمله می گویم، ادب از که آموختی از بی ادبان، در زندگی ممکن است از چیزهای کوچکی که در اطرافمان وجود دارند تاثیر بگیریم، به نظر من قرار نیست در مورد تلنگرها قضاوت کنیم، هومان اصلا لازم نیست آدم خوشبختی باشد، ولی مستانه آن را پیدا می کند، هر سه نفر آن را پیدا می کنند، به هر حال هومان هم ویژگی هایی دارد که می تواند با پسری ارتباط برقرار کند که نتوانسته با پدر خودش ارتباط برقرار کند. آیینه هایی که در خانه پنهان بودند را برای اولین بار هومان پیدا کرده و برمی گرداند، قطعا این آدم بی تاثیر نیست اما آدم ایده آلی هم نیست، یعنی او هم احساس خوشبختی نمی کند، این آدم پر از تضاد است و به نظر من اصلا آدمیزاد پر از تضاد است.
با تغییراتی که در متن نمایش انجام شده به نظر می آید نمایش روان تر شده است، مثل شروع و پایان نمایش که با صدای سونیا شروع و با صدای او هم به اتمام می رسد. چنین به نظر میرسد سونیا نیز سرنوشتی مشابه مستانه خواهد داشت، با این توضیح چرا شخصیت او خوب پرداخت نشده است؟
توی متن همین بود و من هم نیازی ندیدم، به نظرم تماشاگرانی که نمایش را می بینند می توانند سونیا باشند، سونیا می تواند مستانه نشود، ولی چیزی که در متن وجود دارد و من خیلی آن را دوست دارم این است که اگر آدم ها آگاه باشند خیلی خوشبخت تر از آنچه که هستند خواهند بود، ولی ما مدام اشتباهاتمان را تکرار می کنیم هر کسی شهامت این را ندارد را که شرایط خود را عوض کند، شاید به همین خاطر در انتهای نمایش تلفن سونیا تکرار می شود.
فکر می کنید در مقابل بازی برون گرای آقای آهنین جان که گاهی حتی تمام صحنه را تحت الشعاع قرار می داد و بازی درونگرای مستانه و هومان، توانسته اید تعادل لازم را برقرار کنید؟
من به عنوان کسی که تجربه بازیگری دارم می توانم به عنوان کارگردان نکاتی را به بازیگر منتقل کنم و قطعا هم این کار را می کنم ، اما اینکه اعمال شود یا نه بر عهده بازیگر است، از جایی که بازیگر روی صحنه می رود دیگر از دست کارگردان خارج است، بازیگر، خدای صحنه است، به نظرم تجربه آقای آهنین جان است که بیشتر خودش را نشان می دهد، در مقابل بازیگران جوانی که تجربه بازی شان کمتر است. تجربه آقای آهنین جان در همه موارد باعث شده نمود بیشتری هم داشته باشند، البته خیلی سخت است که شما بخواهید به عنوان یک کارگردان همه بازیگرانتان را که از یک نسل و یک اندازه از تجربه متفاوت را کنار هم بگذارید، این خیلی ایده آل است ولی هیچوقت اتفاق نمی افتد، اما چیزی که خیلی شنیدم این بوده که این موضوع خیلی اذیت کننده نبوده است.