نگاهی به نمایش «اعتراف» به کارگردانی شهاب حسینی

26 تیر 1396
اعتراف اعتراف

این صحنه تئاتر است که به «سلبریتی‌ها» اعتبار می‌بخشد و نه حضور آنان به تئاتر

 پیش‌درآمد:

چرا ما رفتیم نمایش اعتراف را ببینیم؟

چون ما به‌طور مرتب به دیدن نمایش‌های روی صحنه می‌رویم.

چرا مردم به دیدن نمایش اعتراف می‌آیند؟

چون همه دارن میرن! همه که میگم همه‌ها! تعداد خانواده‌ها با بچه‌های کوچکشان در صف ورودی، بله! صف! قابل‌توجه است، البته که خشاب چیپس و پفک هم در دست بچه‌ها آماده است. این‌ها به‌احتمال‌زیاد، از مشتریان تئاتر آزاد سینما بولوار یا بولینگ عبدو هستند.

مگه صندلی‌ها رو از پشت در نچیده‌اند؟!

 نفرات جلویی ما در صف دو آقای جوان با خانم‌های همراهشان بودند، طبیعتاً در بدو ورود خانم‌ها به کیوسک مربوطه برای فیلتراسیون منتقل می‌شوند، دوتا آقا هم دنبالشان رفتند! نگهبان دستشان را می‌گیرد که آقا شما از اونجا نه! مرد جوان ولی می‌گوید من همراه خانمم هستم! می‌خوام باهاش یکجا بشینم! یعنی حضرات دفعه اولشان بود کلاً می‌آمدند تئاتر شهر و اساساً به محلی دارای اجرای نمایش اصولاً!

چرا سر شماره صندلی دعوا می‌کنید؟!

داخل سالن روی صندلی‌های ما، دو عضو از اعضای یک خانواده نشسته بودند. گفتیم که این‌ها صندلی ماست و لطفاً روی صندلی‌های خودتان بنشینید. مردخانواده ناراحت شد و به صندلی‌های خالی اشاره کرد و گفت: این‌همه جا! خوب بروید یکجایی بنشینید شما هم! مؤدبانه اصرار کردیم و رفتند سر جایشان نشستند. طببعتا سالن هنوز پر نشده بود و به‌زودی حتی یک صندلی خالی هم نماند.

ژاله علو چی میگه این وسط؟!

همهمه ورود و نشستن تماشاگران، موجب شد تذکر خانم علو شنیده نشود عملاً، ماهم از قبل حفظ بودیم واقعیتش. خلاصه که وسط اجرا که زیادی طول کشیده بود دلواپسان زنگ می‌زدند احوال بچه‌ها را بپرسند. بغل‌دستی من، پسرکی بود که نایلون تخمه آفتابگردان گلپر‌ش را از همان ابتدا پهن کرد و با استقامت مشغول بود- این‌یکی مشتری خود سینما بولوار بود و نه تئاتر آزادش- خلاصه که من به سکوت بعد از آغاز نمایش امیدوار بودم که پسرک را قانع کند، ولی نمایش شروع شد و او با سرعت کمی سعی می‌کرد لحظه ناب صدای شکستن پوست تخمه را با یکی از صداهای روی صحنه سینک کند. دیدم بچه مردم واقعاً در عذاب است و فکر می‌کند لابد وظیفه دارد. پرسیدم پسرم می‌خوای تمام مدت تخمه بشکنی؟ خیلی مؤدب گفت: نه! و تخمه را به مادرش پس داد. مادرش از من ناراحت شد و اتفاقاً یکی از کسانی بود که موبایلش روی سایلنت نبود. وقتی پسرک به مادرش تذکر داد که با موبایل وسط نمایش حرف نزند فهمیدم که گاهی کارکرد محیط، در اجتماعی کردن بچه‌ها، بیشتر و بهتر از پدر و مادر است!

واقعاً چرا مردم آمده بودند نمایش اعتراف را ببینند؟!

بله! عجیب است، واقعاً مردم به خاطر شهاب حسینی آمده بودند ولا غیر. اینکه بگویم نصیریان چقدر خوب بود و بازیگری وارد ناخودآگاهش شده، - مثل دوچرخه‌سواری یا رانندگی- فایده ندارد. اینکه بگویم شهاب حسینی بعد از این‌همه شب اجرا، بازهم یک ربعی طول کشید تا گرم شود، اینکه میکروفون در تئاتر، مزخرف و خنده‌دار است، اینکه بقیه چقدر بد بازی می‌کردند، اینکه واقعاً کارگردانی تآتر جمع‌کردن نفرات و بازی دورهمی در یک دکور خوب نیست... هیچ‌کدام این‌ها فایده ندارد! مردم شهاب حسینی را دوست دارند! او یک سوپراستار است و مردم با کف و جیغ و سوت او را به‌شدت تشویق می‌کنند و علی نصیریان هم وقتی پیش از خروج او و اولین نفر آهسته و با طمأنینه با قد خمیده‌اش صحنه را ترک می‌کند تا حسینی در میان تشویق تماشاگران تنها درصحنه بماند این را درک کرده است.

و در پایان: آیا کشاندن مردمی که تابه‌حال پا به سالن‌های نمایش نگذاشته‌اند، به هر قیمتی ارزش دارد؟

حرف‌های زیادی می‌شود زد ولی تئاتر ارث پدری نیست، می‌شود که من با توده مردم نروم تئاتر شهر ولی نمی‌توانم بگویم چرا آن‌ها آمده‌اند. بالاخره برای هر چیزی بار اولی وجود دارد. مردم هم یاد می‌گیرند، یاد هم نگرفتند تاتر رفتنشان می‌ماند برای نمایش بعدی که پرویز پرستویی باشد مثل فنز یا رضا کیانیان باشد یا یک هنرپیشه معروف دیگر... ولی من امیدم به آن پسرکی است که تخمه را به مادرش پس داد و بعد هم از او خواهش کرد وسط نمایش با موبایل صحبت نکند.

آزاده فخری، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

نگاهی به نمایش «اعتراف» به کارگردانی شهاب حسینی

بازی در تئاتر و روی صحنه چیز دیگری است.

نمایشنامه «اعتراف» برگرفته از سریالی است آمریکایی که توسط خود نویسنده یعنی برد میرمن در سال 2010 کارگردانی شده است. سریالی ده‌قسمتی که هر قسمت آن بین هفت‌تا ده دقیقه بود. نمایش در مورد قاتلی مزدور است که یک‌شب برای اعتراف به کلیسا می‌آید. درروند ماجرا متوجه می‌شویم که پسر کشیش است و برای انتقام از پدری که در کودکی او را رها کرده و موجب کشته شدن مادرش شده آمده است.

پدری دائم‌الخمر، قمارباز، لاابالی، همیشه مست، بی‌فکر، بیکار، بی‌توجه به خانواده، خودخواه، زورگو، ظالم و... که یک‌شب طبق معمول مست به خانه آمده و به مشروب‌خواری خود در خانه ادامه می‌دهد. پسرش که در آن هنگام هشت سال داشته در حال بازی به میز می‌خورد بطری مشروب او زمین می‌افتد و محتویاتش می‌ریزد. مرد عصبانی شده و دست پسر را روی اجاق‌گاز می‌سوزاند. مادر برای بردن پسر به دکتر سراغ اندک پس‌اندازش می‌رود می‌بیند مرد او را برداشته مرد می‌گوید پول‌هایت را باختم. زن عصبی می‌شود مرد او را کتک می‌زند و مجبورش می‌کند که از تراس منزل خودش را به پایین پرت کند.

زن خدا را صدا می‌زند و از او کمک می‌خواهد اما خبری نیست مرد می‌گوید که خدای تو منم زن خودش را پرت می‌کند و کشته می‌شود. مرد نیز پا به فرار می‌گذارد. پسربچه پس از سه روز تنهایی و گرسنگی و درد توسط صاحب‌خانه پیدا می‌شود. او سال‌های بعدی زندگی‌اش را در پرورشگاه‌ها سپری می‌کند. بارها مورد تجاوز قرار می‌گیرد و درنهایت تبدیل به یک قاتل مزدور و بی‌رحم می‌گردد. پسر سال‌ها بعد به‌طور اتفاقی پدرش را که حالا کشیش شده و یک کلیسا دارد در خیابان می‌بیند او را دنبال می‌کند؛ و شب به کلیسای او برای اعتراف و درواقع کشتن او می‌آید.

پسر جریان اعتراف را طوری جلو می‌برد که درواقع این کشیش است که اعتراف می‌نماید. درنهایت خود را به کشیش معرفی می‌کند. کشیش از اعمال گذشته خود پشمان است؛ او می‌گوید آدم دیگری شده و به بخشش خدا ایمان دارد. بین آن‌ها بحث درمی‌گیرد که در خلال آن مسئله جبر و اختیار، ایمان، مرگ و اعتقاد به حیات ابدی، وجود خدا و تأثیر آن بر زندگی آدم‌ها، سکوت و انفعال خدا در مواقع بحرانی‌ای که آدم‌ها به او و کمکش احتیاج دارند. مسئله بهشت و جهنم و ... مباحثی ازاین‌دست مطرح می‌شود که بخشی از آن در زیر متن نمایش جریان دارد.

متن درواقع با ابعادی فلسفی در خصوص ایمان و اعتقاد به خدا مفهومی خلاف مذهب مسیحت دارد. به‌زعم نویسنده این چه خدایی است که یک بچه وزن بی‌پناه را در دستان مردی افسارگسیخته و ظالم به نابودی و درد و رنج می‌کشاند و هیچ کمکی هم به هیچ‌کدامشان نمی‌کند. حتی زمانی که زن فریاد برمی‌آورد «خدایا کمکم کن پس کجایی» هیچ جیز جز انفعال و سکوت از جانب او نمی‌شنود. حتی بعدها و پس از کشته شدن زن خدا به پسربچه بی‌پناه نیز کمک نمی‌کند و می‌گذارد که هزار جور بلا توسط بندگانش به سر او بیاید. تا او به یک قاتل بی‌رحم تبدیل گردد. پس این خدا مسیح کجاست؟ چه وقت می‌خواهد نشانی از خود بروز دهد و کمکی کند. در عوض همین خدا یک فرد دائم‌الخمر بی‌بند و بارو لاابالی و فاسد و... را که موجب کشته شدن همسرش شده و پسرش را شکنجه کرده و گریخته و بعدها نیز هیچ خبری هم از فرزندش نگرفته وزندگی و سرنوشت او برایش کمترین اهمیت و ارزشی نداشته را نه‌تنها می‌پذیرد که به‌عنوان مبلغ مذهب خویش او را به جامه کشیشی درآورده و یک کلیسا را در اختیارش می‌گذارد و او را صاحب اعتبار موقعیت اجتماعی و احترام و... می‌گرداند. به‌طوری‌که مردم نزد او اعتراف می‌کنند و از این پدر روحانی و مقدس می‌خواهند که برایشان دعا کند. چون فکر می‌کنند که دعاهای او به درگاه خداوند پذیرفته می‌شود؛ و او نزد خداوند از خودشان محترم تراست. مردم از او می‌خواهند که از خداوند برایشان طلب بخشش کند... واقعاً این چه کلیسا و چه خدایی است.

متن مانیفستی اعتراض‌آمیز و هجو گونه علیه کلیسا و اربابان کلیسا و مسیحیت است. طراحی صحنه هم به خو. بی این زیر متن را تا حدودی نشان می‌دهد همه صحنه‌ها در دل صحنه اصلی یعنی کلیسا قرارگرفته‌اند؛ یعنی همه‌چیز زیر سر مذهبی است که کلیسا و این کشیش که شرح‌حالش را می‌بینیم و می‌شنویم مبلغ آن هستند. باید گفت طراحی صحنه بافکر و به درستی در راستای خواست متن و زیر متن صورت پذیرفته و از خلاقیت دراماتیک برخوردار است. البته هزینه بالای هم برایش شده است. طراحی صحنه به‌گونه‌ای است که در آن زمان حال که در کلیسا اتفاق می‌افتد در جلوی صحنه و زمان‌های گذشته به ترتیب وقوع در پشت سر به شکل پله‌ای تا صحنه آخر که زمان کودکی پسر است. همه این‌ها از زبان پسر و در انتها کشیش به‌صورت فلاش‌بک دیده می‌شوند.

نمایش اعتراف با پروداکشنی قوی، پهنه‌ای تئاتری را در برابر دیدگان تماشاکنان می‌گشاید و این البته ابتدا به دلیل طراحی صحنه آن است که در عین رئالیستی بودن مدرن طراحی‌شده است؛ اما مهم‌تر از این، حضور پرقدرت استاد علی نصریان به‌عنوان بازیگر نقش کشیش است؛ که به صحنه رنگ و جلای دراماتیک داده است. بازی‌ای حساب‌شده و گام‌به‌گام با رعایت ریتم‌های درونی و بیرونی درست و سکوت‌ها و سکون‌های بجا. بازی‌ای دراماتیزه شده که هرآنگاه نو به نو، به تو حرکت، میزان، میمیک، حس و حال، کنش و واکنش ارائه می‌دهد وتو را با خود همراه می‌کند به‌گونه‌ای که نمی‌توانی چشم از بازی‌اش برگیری، او تا انتها با تو همراه می‌شود. بازی‌ای در لحظه که «آن» بازیگری را طبیعی‌ای واقعی بازمی‌نماید. آن‌گونه که تو گریه‌اش را و پشیمانی‌اش را از گذشته و تحول درونی و بیرونی شخصیتش را باور می‌کنی و اشکش را که طبیعی جاری می‌شود می‌پذیری. بازی که برای بازیگران، هنرجویان این رشته و تئاتری‌ها می‌تواند یک درس استادانه باشد. حضور استاد علی نصریان به‌طورقطع شاید بزرگ‌ترین ویکی از تنهاترین نقاط قوت واو این نمایش می‌تواند باشد و فرصتی است که باید آن را غنیمت شمارد. هرچند که دیگر بازیگران مانند پرویز بزرگی، صالح میرزا آقایی، مهدی بجستانی و... و ایضاً دو بازیگر نوجوان تلاش ارزنده‌ای را ارائه داده‌اند.

اما در مواردی بیان‌های و آکسان گذاری‌های بیانی ضعیف می‌نمود. شاید بهتر می‌بود که شهاب حسینی در مقام کارگردان و بازیگر تنها به یک کار بسنده می‌کرد. چون زمانی که کارگردانی می‌کنی نمی‌توانی خود را در مقام بازیگر بازنگری نمایی. هرچند که حضور احمد ساعتچیان و اندیشه او به‌عنوان یک تئاتری حرفه‌ای در کار مشهود است؛ اما بهتر است زمانی که با چنین کار گسترده‌ای روبرو هستیم به یک عنوان بسنده کنیم.

شهاب حسینی می‌توانست خود فقط کارگردانی این نمایش را به عهده گیرد و بازی نقش اصلی را به کس دیگری واگذارد. البته مسئله فروش گیشه و حضور خود او درصحنه و تأثیرش در گیشه غیرقابل‌انکار است؛ اما فکر کنم که وجود استاد نصیریان برای این مهم به‌تنهایی کافی بود. البته این تنها یک نظر است و صلاح مملکت خویش خسروان دانند. هرچند که بازی او می‌تواند بیانگر این مدعا باشد. او سینمایی بازی می‌کند و هنوز خیلی مانده تا بازی درصحنه تئاتر را آن‌طور که باید تجربه کرده و به‌درستی و دراماتیزه شده به منصه ظهور برساند. گویی تنها دیالوگ‌ها را حفظ کرده و می‌گوید. به صحنه کشیدن یک به‌اصطلاح ضدقهرمان و شخصیت‌پردازی کاراکترش به‌صورت دراماتیک موضوعی است که اتفاق نیفتاده. او در همه قتل‌ها یک‌جور و یک‌شکل رفتار می‌کند و عمل می‌نماید. حال‌آنکه قاعدتاً باید تفاوت‌هایی وجود داشته باشد. ریتمش کند است و به لحاظ دراماتیک حضور صحنه‌ای کم‌رنگی دارد؛ اما از این‌ها که بگذریم باید شجاعت او جهت حضور و بازی درصحنه اصلی تئاتر شهر را به‌عنوان بازیگر نقش اول یک نمایش ستود. او در جلوی دوربین حرف اول را می‌زند اما بازی در تئاتر و روی صحنه چیز دیگری است. علی‌ای‌حال تئاتر با آغوش باز او را می‌پذیرد هرچند که سینما این‌گونه با تئاتری‌ها رفتار نمی‌کند؛ و این البته به مافیایی سینما مربوط است و هیچ ربطی به شهاب حسینی ندارد.

به دیگر سخن باید گفت این صحنه تئاتر است که به‌اصطلاح به «سلبریتی ها» اعتبار می‌بخشد و نه حضور آنان به تئاتر. این واقعیتی است که همگان می‌دانند ونمی توانند آن را کتمان کرد. تئاتر به حضور سلبریتی ها نیازی ندارد. آن‌ها هستند که برای اثبات بیشتر توانایی‌های خود در عرصه بازیگری به تئاتر و به صحنه نیاز دارند. البته این‌یک حرف کلی است و باز هیچ ربطی به حضور شهاب حسینی بر صحنه تئاتر ندارد.

از سویی تفکر سینمایی زمانی که به صحنه بیاید به شلیک اسلحه با صدا و جرقه و آتش و خون... ایضاً افکت‌های سینمایی مانند خوردن گلوله به بدن و... تبدیل می‌شود. غافل از آنکه به‌محض اولین شلیک ارتباط مخاطب قطع‌شده و تمرکزش به هم می‌ریزد و رشته افکارش در خصوص نمایش ازهم‌گسیخته می‌گردد و دیگر تا انتها کار سخت بتواند با نمایش ارتباط پویا و دراماتیکی برقرار نماید. درست است که چخوف گفته اگر اسلحه‌ای روی دیوار است باید یکجایی از نمایش شلیک شود. والا زائد می‌نماید؛ اما منظورش که شلیک واقعی با سروصدا و آتش و جرقه و خون نبوده بلکه عمل دراماتیک است.

درهرصورت با نمایشی درخور به لحاظ طراحی صحنه و بازی‌ها و... روبرو بودیم هرچند که هزینه برای طراحی صحنه موردی نیست که منت آن را بتوان بر سر تئاتری‌ها و یا تماشاکنان تئاتر گذاشت و فرضاً گفت که به‌اندازه یک فیلم خرج طراحی صحنه و ساخت آن شده است. چه که تئاتر شهر طراحی‌های تئاتری‌ای بسیار پرهزینه‌تر وعظیم تر از این نیز به خود دیده است. تئاتر کسی را اجبار به طراحی صحنه پرهزینه نمی‌کند.

 می‌توانستید در سبک و شیوهای دیگر تئاتری کارکنید که نخواهید آن‌قدر هزینه صحنه بدهید. این دیگر به تفکر و خلاقیت و شناخت و اشراف کارگردان از قابلیت‌ها و سبک‌های مختلف تئاتری و ایضاً تحلیل او از متن و خواست زیر متن و... برمی‌گردد. این‌که آیا اصولاً چنین نمایشی تا چه اندازه نیاز به چنین هزینه‌ای برای طراحی صحنه و ساخت دکور دارد یا نه. در انتها به کارگردان  شهاب حسینی برای تلاش ارزنده‌اش به جهت به صحنه کشیدن نمایشی چنین درخور که به‌نوعی می‌تواند  مبتلابه انسان امروز  در هر جامعه‌ای باشد و گروه خسته نباشید می‌گویم.

 سید علی تدین صدوقی، ایران تئاتر