«گاس ون سنت»، از زمره آن فیلمسازانی است که کارنامه حرفهای ایشان با فرازوفرودهای آشکار، عدم توازن و گونهای ناهمگنی کیفی عجین شده است. در توافقی تقریباً همگانی و گمانهای قریببهیقین میتوان گفت، ون سنت پس از ساخت سه اثر پیاپی چشمگیر و کماکان مهمش- «فیل» (2003)، «آخرین روزها» (2005) و «پارانوید پارک» (2007) فیلمی در سطح و اندازه آثار سرشناسش یا دستکم آنطور که از او انتظار میرود نساخته و مقیاس آثارش هرچه کوچکتر شده و کمتر تأثیری دیرپای بر مخاطبانش باقی میگذارند. این روند تا آنجا پیش رفت که فیلم پیشین او، «دریای درختها» (2015) در نخستین اکرانش در فستیوال جهانی فیلم کن بهطور همهجانبهای «هو» شد و با نظرات بهشدت منفی منتقدان تا به امروز مواجه شده است. ون سنت اما گویی با تازهترین ساختهاش که عنوان بلندبالای «نگران نباشید، با پای پیاده زیاد دور نمیشود» را بر خود دارد، قطعاً اگرنه بهروزهای اوجش که لااقل توانسته از شکست فیلم قبلیاش تا اندازه زیادی دور شود و فاصله بگیرد.
داستان «نگران نباشید...» بر اساس زندگینامه واقعی جان کالاهان، کاریکاتوریستی اهل اورگن ایالت پورتلند بنا میشود که در یک سانحه رانندگی فلج شده و بهتدریج میکوشد بهواسطه هنر خود بر تراژدی و ناملایمات زندگی شخصی و حرفهایاش غلبه کند. همین درونمایه کلی، فیلم گاس ون سنت را در سلسله آثاری مینشاند که تصویری از نبرد شخصیتهایی با بیماری یا ازکارافتادگی جسمانی ارائه میدهند (صرفاً میتوان به نمونههای متأخری همچون «هنوز آلیس» یا «نظریه همهچیز» اشاره کرد و فیلمهای بیشمار دیگری را نیز به این سیاهه افزود.) ساخته بیوگرافیک ون سنت اما برخلاف نمونههای مشابه، سعی دارد با بهرهگیری از ویژگیهای شخصیتی و رفتاری کالاهان و ماهیت کارش بهعنوان یک کاریکاتوریست، موازنهای میان درامی احساسی و یک کمدی آری گویانه به زندگی برقرار ساخته و بر پایه پیرنگی غیرخطی، قطعهقطعه و رفتوبرگشت مابین فلاشبکهای گذشته «کالاهان» (پیش از سانحه تصادف) و بهطور موازی دوران چالشبرانگیز زمینگیر شدن و اعتیادش و سرانجام موفقیت پایانی او حس و حالی متفاوت بیافریند.
آنچنانکه در اینگونه اقتباسی، همواره شخصیت اصلی محوریت تمامی امور را به خود اختصاص داده و ازآنجاکه ایفای نقش فردی با وضعیت جسمانی/روانی نامعمول بهطور مرسوم بازیگرانی را طلب کرده که مهارت و توانایی تحقق لحظات دراماتیک و عاطفی خاصی را داشته باشند، ون سنت نیز در «نگران نباشید...» از همین الگوی مألوف تبعیت میکند و «واکین فینیکس» را برای تجسم و تجسدبخشی به شخصیت جان کالاهان به کار میگیرد؛ انتخابی که برجستهترین و مهمترین ویژگی فیلم است. سیمای توأمان دیوانه مآب و شکننده فینیکس، محملی میشود تا جنون هنری، خیالبافی و درهم شکستی کالاهان را با نبوغ سرخوش و سرزنده او و ناامیدیها و زخمهای دوران کودکیاش (رها شدن توسط مادر) درهم بیامیزد؛ برای نمونه، صرفاً میتوان به سکانس اولین مواجهه کالاهان با «آنو» (با بازی رونی مارا)، یا لحظاتی که کالاهان میکوشد با گرفتن قلم با دودست روی کاغذ طراحی کند یا آن لبخند و اشک شوق پایانی اشاره کرد تا نشان داد چگونه فینیکس به مدد قدرت بازیگریاش توانسته برخی از مهمترین لحظات حسی فیلم را شکل داده و ممکن بگرداند.
فارغ از اهمیت کلیدی فینیکس در ایفای نقش کالاهان، وجه ممتاز کار ون سنت در «نگران نباشید...» این است که با آگاهی نسبت به مقیاس و مختصات و حدومرزهای جهان اثرش پیش رفته و عمل میکند؛ به این معنا که ون سنت با پرهیز از جنبههای اغراقآمیز، بیشازاندازه بلندپروازانه و با کنارهگیری از ابعاد عریض و طویل دراماتیک و لحظات سانتیمانتال، میکوشد بیش از آنکه تصویری قهرمانانه و حماسی از شخصیت کالاهان - در مقام انسانی نمونه و جنگجو - ارائه کند، بر وجوه ساده، بیپیرایه و انسانی او متمرکز شود. از همین روی، تمهیدات فرمیای که برمیگزیند، در خدمت پیشبرد داستان و ایجاد حس صمیمانه باشخصیت و کلیت فضای فیلم است تا آنکه درصدد باشد اثر را به لحاظ حسی و معنایی، چندلایه و پیچیده کند. ون سنت، در خلال فیلم، با ورود به دنیای کاریکاتورهای کالاهان - گاه در قالب تصاویر ثابت و گاه بهصورت انیمیشن- عملاً از بازنمایی صرف و خدشهناپذیر یک داستان/ زندگینامه واقعی پا را فراتر میگذارد؛ تصاویری سیاهوسفید که به همراه بهرهگیری منحصربهفرد وی از تکنیک وایپ افقی و عمودی (وقتی یک نما، نمای پیشین از قاب خارج میکند) یا برهمنمایی چهره مادر - درصحنه گفتوگوی ذهنی کالاهان با او - به ریشهها و تأثیرات سینمای دوران کلاسیک و صامت ادای دین فروتنانهای نیز دارند. یا برای نمونه، در همان ملاقات نخست جان و آنو، نحوه قاببندی و زاویه دوربین به فراخور وضعیت گفتوگوی شخصیتها به طرز خلاقانهای بهیادماندنی میشود. صحنههای جلسات گردهمایی افرادی که با اعتیاد، شکست و افسردگیهای مختلف دستبهگریبان هستند، باوجود بافت بصری مستند گونه (بهویژه در ابتدای فیلم) بافاصله از آثار معمول، به لحن طنز و کنایی نمود مییابد، سکانس سانحه - که شاید در هر فیلم دیگری بدل به لحظهای سهمگین و دراماتیک میشد - بهواقع حذفشده و در حالتی از خلسه و خوابآلودگی جان و دوستش «دکستر» (با بازی جک بلک) تصویر میشود که همگی دلالتهایی بر شیوه خاص و نامتعارف تصویری/بیانی گاس ون سنت در «نگران نباشید...» هستند.
بااینحال، نمیتوان از ضعفها و کاستیهایی چشم پوشید که مانع از شکوفایی و تأثیرگذاری همهجانبه فیلم میشوند. این درست که ساخته ون سنت، ابداً لحظات و موقعیتهای قابلتوجه کم ندارد ولی گویی درنهایت این لحظات و موقعیتها آن کلیت منسجم، همبسته، تأمل و تعامل برانگیز را که باید، خلق نمیکنند. یکی از این ضعفهای اساسی، بیتردید به شخصیتهای ثانویه و فرعی فیلم بازمیگردد. نهفقط شخصیت دکستر که بسیار زود از فیلم کنار میرود یا «دانی گرین» (با بازی جونا هیل) - بهعنوان حامی جلسات خودیابی یا حتی مرشدی هیپی مسلک و ظن باور - که ارتباطش با جان فاقد همرسانی لازم بوده و بیشتر بهواسطه پرگوییهای کلامی جلوهگر میشود؛ بلکه شخصیت آنو که در مقام معشوقه و دلداده جان، تشخص و کارکرد لازم را نیافته و رابطه میان او و جان را در حد طرحواره، اشارات و مواجهاتی صرف نمایش میدهد؛ حتی سکانس سرخوشانه و بهاصطلاح عاشقانه آنو و جان که او را بر صندلی چرخدار در خیابان - درحالیکه به سبک و سیاقی متعارف و کلیشهای صدای محیط حذفشده و موسیقی بر تصویر نشسته - با خنده و شادمانی به اینسو و آنسو میبرد ژرفا یا بعدی ویژه از این رابطه عاشقانه/ایثارگرانه پیش نمینهد. لحظاتی از تقلا و کشاکش کالاهان با بحران پس از تصادفش به تکرار میافتند، گهگاه برخی موقعیتهای کمیک کمرمقاند و هرچه به پایان و بازیابی و موفقیت جان نزدیک میشویم، فیلم از ضرباهنگش کاسته شده و کرخت میشود.
درجایی از فیلم از زبان شخصیت مدرس هنر میشنویم «همه هنرها صناعت دارند و همه صناعتها واجد هنر هستند؛ اما صناعت در پی کمال مطلق است و هنر در جستوجوی بیان گرایی همهجانبه. برای این است که کار صناعت گر همواره یکسان است و هر بار تکرار میشود؛ اما دو «مونالیزا» نداریم و میتوان گفت ازاینجهت، «مونالیزا» یک رخداد کنترلشده است»؛ این گفته جمعبندی و بیانه فیلم گاس ون سنت نیز هست. شخصیت کالاهان سرانجام سانحه و رخداد نامترقبه تصادف را بهواسطه هنر خود تحت اختیار میگیرد، همانطور که هنرمندی همچون آنری دو تولوز- لوترک (نقاش فرانسوی که مانند کالاهان از ضعف جسمانی رنج میبرد و با هنرش بر آن فائق آمد) چنین میکرد - که فیلم با نمایش پرترهاش به او نیز ارجاع میدهد. «نگران نباشید، با پای پیاده زیاد دور نمیشود»، اگرچه گامی بلند و استوار برای ون سنت به شمار نمیآید، ولی بهواسطه تلاش برای جستوجوی بیان گرایی خاص خود از بسیاری فیلمهای مشابه بافاصله دور شده و با چند قدم کوچک و آهسته به جلو حرکت کرده از آنها پیش میافتد.
درجایی از فیلم «نگران نباش...» از زبان شخصیت مدرس هنر میشنویم «همه هنرها صناعت دارند و همه صناعتها واجد هنر هستند؛ اما صناعت در پی کمال مطلق است و هنر در جستوجوی بیان گرایی همهجانبه. برای این است که کار صناعت گر همواره یکسان است و هر بار تکرار میشود؛ اما دو «مونالیزا» نداریم و میتوان گفت ازاینجهت، «مونالیزا» یک رخداد کنترلشده است»؛ این گفته جمعبندی و بیانه فیلم گاس ون سنت نیز هست. شخصیت کالاهان سرانجام سانحه و رخداد نامترقبه تصادف را بهواسطه هنر خود تحت اختیار میگیرد، همانطور که هنرمندی همچون آنری دو تولوز- لوترک چنین میکرد - که فیلم با نمایش پرترهاش به او نیز ارجاع میدهد.
آیین فروتن
خونبهای رستگاری
«نگران نباش...» داستان زندگی «جان کالاهان» کارتونی است معروف آمریکایی است که در پی یک تصادف رانندگی از هردو پا فلج و دستانش هم از مچ ناکار میشود. جان کالاهان که پیش از تصادف فردی الکلی بوده، شبی مانند دیگر شبهایش و از پی مهمانیها و میگساریهای بیاندازهاش به همراه دوست نویافتهای که در حقیقت همان شب با او آشنا میشود، براثر بیحواسی چپ میکنند و وقتی در بیمارستان چشمباز میکند نه دیگر میتواند قدمی راه برود و نه از دستانش بهخوبی استفاده کند؛ تا جایی که بطری نوشیدنیاش را هم بهتنهایی نمیتواند باز کند.
نقش جان کالاهان را در این فیلم «واکین فینیکس» بازی میکند، جالب است بدانید که ون سنت قرار بوده این فیلم را خیلی قبلتر با «رابین ویلیامز» و زمانی که خود جان کالاهان حیات داشته است بسازد، اما نه زخم بسترهای کالاهان بیش از سال 2010 به او اجازه زندگی میدهد و نه حوصله ویلیامز به او این توان را میدهد که بیش از این مرگ خود را به تعویق بیندازد. نگاه ون سنت به زندگی در این فیلم به بدبینی و پوچی نگاه ویلیامز نیست. ون سنت مانند همیشه سوژهای خاص و سینمایی را انتخاب کرده است که بار دراماتیک بسیاری دارد اما به نظر میرسد که او از دراماتیزه کردن روایت زندگی کالاهان بهشدت پرهیز دارد و اصرار دارد که تنها در مقام یک نظارهگر باقی بماند.
بهجز فیلمنامه دیگر ابزار ون سنت برای پرهیز از دراماتیزه کردن این داستان، حرکت و زاویه مشاهده دوربین است که در بعضی مواقع بهکل از دوربین سینمای حرفهای هم دور میشود و انگار که فردی نابلد با یک دوربین خانگی مشغول ثبت لحظاتی از زندگی است. نقطه قوت فیلم ون سنت که هم در نمایشنامه و هم در کارگردانی نمود دارد این است که بههیچوجه به دنبال ترحم مخاطب نیست. زندگی فردی را روایت میکند که مانند بسیاری دیگر از مردمان هدف و معنای خاصی در زندگی ندارد. بار بیمعنایی زندگی را با نوشیدن بیحد الکل و مهمانیهای شبانه تحمل میکند تا آنکه آن نا به هنگام اتفاق میافتاد. از پی این نا به هنگامی و به میانجی تن جدیدش، کمکم به جهانبینی جدیدی از هستی میرسد. دررسیدن او به این راه چند عامل نقش تسریعکننده مهمی دارند، یکی عشقی است که در بدترین لحظات زندگی، جان او را گرم میکند و دیگری گروهدرمانی و بهخصوص آشنایی با دنی (با بازی بسیار خوب جونا هیل) است. کالاهان در پی این تحولات رفتهرفته استعداد خود را در کشیدن کارتونهای انتقادی و آوانگارد یافت میکند و آن را به معرض عرصه عمومی میگذارد. در روایت ون سنت از زندگی کالاهان به این نتیجه میرسیم که اگر او کما فی سابق و تا پایان عمر بااندامی سالم و بینقص به زندگی خود ادامه میداد، هیچگاه مجال و فرصت بروز خود و عاشق شدن را پیدا نمیکرد و گویی رستگاری جان کالاهان، خونبهای افلیج شدنش بود.
گاس ون سنت این داستان را بسیار ساده و بیآنکه بار احساسی اضافی به فیلم تحمیل کند، بیان میکند. حتی رنجآورترین و رقتانگیزترین لحظات را هم بهگونهای به تصویر میکشد که انگار حادثهای عادی است. از این حیث فیلم او قابلتقدیر است اما روایت ون سنت از زندگی کالاهان بیعیب هم نیست. مثلاً کاراکتر مادر و فقدانش در مواقعی روند واقعگرایی داستان را به هم میریزد و نوع روایت چنان تغییر پیدا میکند که انگار با دو خط داستان مواجه هستیم و یا جلسات گروهدرمانی و دیالوگهایی که ردوبدل میشود در دام کلیشههای مرسوم افتاده است که با حذف بسیار از آن فیلم هیچ لطمهای نمیدید. بههرحال دیدن روایت خوشبینانه ون سنت خالی از لطف نیست، هرچند با نگاه شاعرانه او به زندگی همدل نباشیم.
علی ورامینی
گفتوگو با گاس ون سنت کارگردان فیلم «نگران نباش، با پای پیاده زیاد دور نمیشود»
تصادف بهمثابه موضوع
بیست سالی زمان برد تا گاس ون سنت، فیلمساز آمریکایی زندگی جان کالاهان کارتونی است را روی پرده ببرد. او در این سالها سه پیشنویس از فیلمنامه اثری که ساختنش رؤیای او و رابین ویلیامز، بازیگر فقید آمریکایی بود، تهیه کرد. فیلم زندگینامهای «نگران نباش، با پای پیاده زیاد دور نمیشود» که در جشنواره فیلم ساندنس اکران جهانی خود را رقم زد، مسیر جان کالاهان بهسوی هشیاری و دوری از اعتیاد را شرح میدهد؛ پس از سانحهای که کالاهان را فلج میکند، او به قدرت شفادهنده هنر پی میبرد و دستهای نیمه فلجش خالق کارتونهای بحثبرانگیزی میشوند که توجهها را بهسوی کالاهان جلب میکنند. فیلم «نگران نباش...» در جشنواره بینالمللی فیلم برلین روی پرده رفت و مگدالنا ماکسیموک، خبرنگار نشریه «Slantmagazine» در حاشیه این رویداد هنری با ون سنت به گفتوگو نشست. این کارگردان در این مصاحبه درباره رابین ویلیامز، آزاد گذاشتن بازیگرها و موضوع فیلم صحبت کرده است.
واکین فینیکس گفته است آزاد گذاشتن او برای ایفای نقش جان کالاهان در فیلم «نگران نباش، با پای پیاده زیاد دور نمیشود»، یکی از چیزهایی بوده که او را تحت تأثیر قرار داده است. سعی دارید این آزادی را به همه بازیگرانی که با آنها کار میکنید، بدهید؟
تا آنجایی که بتوانم سعی میکنم به همه بازیگرانم آزادی بدهم. وقتی کار را شروع کردیم در برههای متوجه شدم بازیگران به چیزهای مشخصی احتیاج دارند. نیاز است به آنها ثابت کنید در مورد حرفهایتان مصمم هستید و خودتان را وقف این پروژه کردهاید. نکته این است که باید با تمام وجود به ایدههای آنها علاقهمند باشید. یک کارگردان ملزم به باور کردن و اعتماد داشتن به بازیگرانش است و باید به آنها اجازه دهد ایدههای خودشان را داشته باشند. وقتی اعتمادتان را نشان دهید و بتوانید سازگار شوید، در آنوقت به مقصود میرسید.
بنابراین واکین ایدههای خودش را برای نقشآفرینی جان داشت؟
باید اعترافی بکنم. ابتدا فکر نمیکردم واکین مناسبترین بازیگر برای این نقش باشد. همانطور که احتمالاً میدانید، این نقش برای رابین ویلیامز در نظر گرفتهشده بود. قرار بود او نقش اول را بازی کند و به این شکل داستان فیلم درباره بخش پایانی زندگی جان میشد. پسازاینکه رابین ما را ترک کرد، منظور و مقصود فیلم تغییر کرد. واکین هم در ایفای نقش شخصیتهای حقیقی مانند جانی کش در فیلم «سربهراه باش» و شخصیتهای داستانی مانند فردی کوئل در فیلم «استاد» محشر است. انگاری که از پس هر کاری برمیآید. ایدههای زیادی درباره نقش داشت که درنهایت چندتای آن را مورداستفاده قراردادیم. برای مثال، جان کالاهان در برههای از زندگیاش سعی دارد آدمهایی را که درگذشته او حضور داشتند، ببیند تا از آنها برای رفتار و گفتههایش عذرخواهی کند. یکی از آدمهایی که او واقعاً دلش میخواهد با او صحبت کند دکستر است؛ دکستر پشت فرمان همان ماشینی نشسته بود که دچار سانحه شد و فقط کالاهان بود که صدمه دید. فکر میکنم اتفاقی که برای جان حقیقی افتاد این بود که او نتوانست دکستر را پیدا کند. درهرحال، جان حقیقی نمیتوانست او را پیدا کند یا اینکه دربارهاش ننوشت؛ اما من فکر میکنم ایده خوبی باشد که آنها را در کنار هم روی پرده نقرهای ببینیم. درنتیجه وقتی فیلمبرداری اغلب صحنهها را تمام کردیم با جک بلک تماس گرفتیم و از او خواستیم در چند صحنه ایفای نقش کند. بازیاش واقعاً فوقالعاده بود.
پیش از اینکه تصمیم بگیری این فیلم را کارگردانی کنید، از داستان و زندگی جان کالاهان مطلع بودید؟
جان هم مثل من در پورتلند زندگی میکرد و میدانستم او کیست. کارتونهای او را در روزنامهها میدیدم و تقریباً همینقدر میدانستم. یکزمانی او را خیلی کوتاه دیدم. بهنوعی شغلهای مشابهی در دهه 1980 داشتیم. هردوی ما اواخر این دهه در سطح ملی مشهور شدیم. او کارتون استریپ داشت و من «ولگرد دراگ استور» را ساخته بودم. فکر میکنم هردوی ما در پورتلند حرفههایی داشتیم که عناصری از آنها در یکدیگر منعکس میشد. چند سال بعد، شاید در سال 1997، بود که من «ویل هانتینگ خوب» را ساختم و رابین ویلیامز به من گفت که امتیاز کتاب «نگران نباش، با پای پیاده خیلی دور نمیشود» را از جان کالاهان خریده است. متوجه شدم چنین کتابی وجود دارد اما من هرگز آن را نخواندهام. هرچند داستان زندگی او را میدانستم و یکی از طرفداران پروپاقرص داستان «فکر میکنم الکلی بودم» بودم. به همین دلیل درخواست رابین را پذیرفتم. در آن زمان دو فیلمنامه نوشتیم؛ اما بیش از 20 سال گذشت و بعد من با واکین فینیکس صحبت کردم. حتی نمیدانم دو پیشنویس اولیه فیلمنامه کجا هستند. شاید در استودیو باشند. در آن زمان رابین کارهای زیادی داشت، آنقدر گزینه برای نقشهای بزرگ داشت که دستآخر هرگز نتوانست سراغ داستان جان بیاید. بعد هم که از دنیا رفت. یکی دو سال پسازآن، کسی از کمپانی سونی با من تماس گرفت و گفت آنها این کتاب را از رابین گرفتهاند و میدانند که من مشغول کار روی اقتباس سینمایی آن هستم. میخواستند بدانند هنوز هم میخواهم روی این اثر کار کنم یا نه. آنوقت بود که با واکین تماس گرفتم، دقیقاً پس از تماس سونی. در پیشنویس جدید فیلمنامه تصمیم گرفتیم روی الکلی بودن جان و درمان او تمرکز کنیم.
چرا اینها موضوع فیلم شدند؟
فکر میکنم به این دلیل که از لحظهای که میفهمد الکلی است، همهچیز پیش چشمش تغییر شکل میدهد. تصادف بهنوبه خود یک موضوع است. همچنین کودکیاش. شهرت او بهعنوان یک کارتونیست پتانسیلی برای داستان محسوب میشود. احساس میکردم شخصیت دانی، با بازی جونا هیل و درمانی که هردوی آنها شروع میکنند، خیلی دراماتیکتر است. دستوپنجه نرم کردن او با این تقلاها کاملاً مقصود را میرساند.
از همان ابتدا که کار روی فیلمنامه را شروع کردید به کیم گوردون و بث دیتو برای ایفای این نقشها فکر میکردید؟
من با کیم در فیلم «آخرین روزها» کارکردهام بنابراین میدانستم او ظرفیت این نقش را دارد و برنامه کاریاش پر نیست. با بث جلسه بازیگردانی گذاشتیم. نقشآفرینی او را در پورتلند دیده بودم اما هرگز شخصاً ملاقاتش نکرده بودم. او یک روزآمد و از همان اول میدانستم میتواند مدتزمان زیادی را فیالبداهه بازی کند.
چه قسمتی را فیالبداهه بازی کرد؟
از بازیگران صحنهای که در جلسه «الکلیهای گمنام» بازی میکنند خواستم داستانهای خودشان را بگویند؛ بنابراین داستان بث و کیم فیالبداهه هستند و صادقانه بگویم که فکر میکنم این بخش از فیلم بهترین صحنهها را در بردارد.
آمادگی جسمانی و تغییر شکل واکین و جونا برای نقشهایی که قرار بود به ترتیب بازی کنند را چطور توصیف میکنید؟
شخصیت جونا مقدمهای جالب برای ادامه داستان است. جان یک سال پسازاینکه تصمیم به ترک مصرف الکل میگیرد به موسسه «الکلیهای گمنام» میرود. اگرچه چنین چیزی در فیلم نیست. در برههای، فقط به این فکر میکند که هشیار بودن روزبهروز برایش سختتر میشود و میخواهد این جلسات کمکی به او باشد. ابتدا خیلی عصبی است. وقتی بالاخره به جلسه «الکلیهای گمنام» میرود مردی را میبیند که شبیه به تام پتی، خواننده آمریکایی است و مدام مزههایی درباره «الکلیهای گمنام» میپراند. مردی که کت چرمی پوشیده و موهای بلند بور دارد. جان در آن جلسه با او احساس صمیمیت میکند چون برای نخستین بار است که میفهمد در این دست جلسات هم شوخیهایی هم میشود کرد. فکر میکند این چیزها مایه تسلی است و تیپ جونا هم که با تام پتی مو نمیزند. خب، باید بگویم در فیلم «به خاطرش مردن» با گذاشتن کلاهگیس روی سر نیکول کیدمن بسیار موفق عمل کردیم و کار به آنجایی کشیده شد که کیدمن در فیلمهای بعدیاش هم از کلاهگیس استفاده کرد. موهای خود او قرمز و مجعد است. با کلاهگیس ظاهرش کاملاً تغییر میکند؛ بنابراین برای فیلم «نگران نباش،...» به این فکر میکردم که «چه میشود اگر یک کلاهگیس با موهای بور و صاف روی سر جونا بگذاریم؟» دوستم از این کلاهگیسها خرید و جونا هیل را به خانه من آورد و آن را روی سرش گذاشتیم تا ببینیم چنین کاری امکانپذیر هست یا نه. ظاهر خوبی داشت درنتیجه از همینجا همهچیز شروع شد. باید به این نکته اشارهکنم که آمادگی او و واکین هم از چشم من دور بود. میدانستم او از فیلمنامه خوشش میآید و بازیگران باقابلیتی هستند و بااینوجود وقتی با دو یا سهنفری با همدیگر جلسه میگذاشتیم آنها کلماتشان را خیلی کند ادا میکردند، بدون اینکه بازی کنند. ما درباره شخصیتها، روابط، چیزهایی که در داستان فیلم دربارهاش حرف میزنند، بحث میکردیم؛ اما کمی بعد دوباره حرف زدنشان را با لحن یکنواخت از سر گرفتند؛ بنابراین فکر کردم: «خب، از آنها بخواهم صدایشان را بالا ببرند یا صبر کنم و تماشایشان کنم تا فیلمبرداری شروع شود.» میدانم گاهی پیش میآید پیش از فیلمبرداری و شروع نقشآفرینی، بازیگرها نیاز دارند از طرق مختلف انگیزه بگیرند؛ اما این نخستین باری بود که چنین اتفاقی برای من میافتاد. قبلاً، از ابتدای کار بازی بازیگرها را میدیدم. شاید ناراحت میشدند چون آنها با همدیگر بودند و ممکن بود کارشان به وقفه بیفتد؛ اما میدانستم این کار درنهایت نتیجه میدهد و داد.
مگدالنا ماکسیموک، ترجمه: بهار سرلک
گفتوگو با واکین فینیکس بازیگر فیلم«نگران نباش، با پای پیاده زیاد دور نمیشود»
خیلی خوششانسم
سال 2018، سال پرکاری برای واکین فینیکس بود. اوایل سال جاری فیلم «تو هرگز اینجا نبودی» به کارگردانی لین رمزی، کارگردان اسکاتلندی، در سینماهای امریکا اکران شد. فینیکس برای بازی در این فیلم در جشنواره بینالمللی فیلم کن 2017 برنده جایزه بهترین بازیگری شد. پسازآن در فیلم «برادران سیسترز» به کارگردانی ژاک اودیار، فیلمساز فرانسوی ایفای نقش کرد. این اثر نخستین تجربه فیلمسازی اودیار به زبان انگلیسی را رقم زد؛ اما فینیکس پس از گذشت 17 سال دوباره با گاس ون سنت در فیلم «نگران نباش، با پای پیاده زیاد دور نمیشود» همکاری کرد و نقش اول داستان را ایفا کرد. در ادامه ترجمه گفتوگوی وبسایت فیلم «moviefone» را با این بازیگر میخوانید.
از زمان ساخت «برای خاطرش مردن» (1995) با فیلم «نگران نباش...» نخستین باری است که با گاس ون سنت همکاری میکنید. این روند به چه شکل بود؟ آیا پروژههای دیگری هم بود که به مرحله تولید نزدیک شوند؟
طی این سالها با گاس در ارتباط بودم و چند ایده را مدنظر قرار دادیم اما هرگز اتفاق نیفتادند. من به همکاری دوباره با او علاقهمند بودم چون او با بازیگری مثل من بسیار کاربردی برخورد میکند. در برهه بنیادین حرفهام با او همکاری کردم. از زمانی که در فیلمهای دوران کودکیام بازی کردم دیگر جلوی دوربین نرفته بودم که در 19 سالگی با گاس و برای فیلم «برای خاطرش مردن» همکاری کردم. حقیقتاً او نگاه من به بازیگری را تغییر داد؛ بنابراین مشتاق همکاری دوباره با او بودم. این روند خارقالعاده بود. از جهاتی گویی که به سال 1995 یا نخستین همکاریمان بازگشته بودیم. تابهحال او را ملاقات کردهاید؟
بله، وقتی برای فیلم «سرزمین موعود» نشست خبری برگزار کرده بود. شخصیتش آرامبخش است.
دقیقاً! میخواستم همین را بگویم. این ویژگی چیزی است که فکر میکنم بازیگران از آن بهره میبرند.
پیش از اینکه قرارداد را امضا کنید از حرفه جان کالاهان باخبر بودید؟
نه. اصلاً با او آشنایی نداشتم.
خب این موضوع را در ذهن داشته باشید. تحقیقتان در مورد این شخصیت به چه شکل بود؟
خب، اولین کاری که کردم خواندن چندباره خودنگاره او بود. او شخصیتی صریح و صادق داشت که به شما نشان میداد چه نوع آدمی بوده و به چه آدمی تبدیل شد. گاس فیلمهایی چند ساعته از جان داشت که در دهه 1990 فیلمبرداری شده بودند بنابراین نوار فیلمها را از او گرفتم که واقعاً کمککننده بودند چون توانستم جزئیات حرکات و فیزیک او را بهخوبی ببینم. همانطور که از طریق تحقیقاتم فهمیده بودم -و ممکن است این امر مشهود باشد- بدن همه انسانها واکنشی مشابه به یک جراحت ندارد. مهرههای 5 و 6 گردن جان آسیبدیده بود و من فکر میکردم بدن همه آدمهایی که مهرههای 5 و 6 گردنشان آسیبدیده، به یکشکل حرکت میکنند؛ اما به این شکل نبود. درنتیجه فیلمها به من کمک کرد حرکات مشخص جان را شناسایی کنم.
من به بازپروری «رانچو لوس آمیگوس» رفتم. رانچو لوس آمیگوس مرکز بازپروری است که جان پس از تصادف به آنجا رفت. صحبت با کارمندان آنجا کمککننده بود. برخی از آنها به من کمک کردند بدانم چه چیزهایی حرکات جان را برمیانگیخت. نمیخواستم حرکات او را تقلید کنم، میخواستم بدانم چرا به این شکل حرکت میکرد و میباید آنها را تصور میکردم. آنها میگفتند به این دلیل که او درد میکشید و به همین دلیل همیشه سعی میکرد بدنش را تکان بدهد. این حرفها طرز فکر من را نسبت به صحنههای زیادی تغییر داد چون در ویدیوهایی که گاس گرفته بود، به نظر نمیرسید او درد بکشد؛ اما این دردها به بخشی از زندگی روزانه او بدل شده بود که اگر با او همصحبت نمیشدی، متوجه آنها نمیشدی. درنهایت باید بگویم دیدگاه جالبی را در اختیارم گذاشت.
با فردی که در زندگی او حضورداشته، صحبت کردی؟
بله، با یکی از نامزدهای او و اعضای خانوادهاش و بعد اهالی پورتلند. او در این شهر معروف بود. همه او را میشناختند؛ بنابراین به پورتلند رفتیم و با طرفداران و افرادی که او را میشناختند، ملاقات کردیم.
«نگران نباش...» دومین فیلمی است که امسال برای استودیوهای آمازون بازی کردید. این روند به چه شکل بود و این چیزها را چطور میبینید؟
ببینید، درست مثل اتفاقی است که با تکنولوژی میافتد، یعنی باید خودتان را وفق بدهید. همیشه به صفحه گرامافون فکر میکنم. در آن زمان نمیشد روی این صفحهها اطلاعات زیادی را ذخیره کرد. نمیتوانستی 14 دقیقه قطعه روی آنها داشته باشی. به همین دلیل ترانه سهدقیقهای پاپ ابداع شد. اینجاست که به «بیتلز» و «گروه کلوپ بیکسانی گروهبان فلفل» فکر میکنید. به نظرم آن زمان مردم با شنیدن آنها میگفتند: «این لعنتی دیگر چی بود؟» کاری که هنرمند با تکنولوژی جدید میکند همیشه تعیین میکند که آیا ازلحاظ فرهنگی سودمند است یا خیر. از جهاتی، این ایده برای حضور عناصری در تئاتر وجود دارد که به تجربههای سینمایی نیاز دارند. فکر میکنم نکات مهمی در مورد این استانداردها وجود دارد. وقتی در دهه 1990 فیلم میساختیم، 30 میلیون دلار به شما میدادند تا هر چیزی که میخواهید بسازید که آوازه فیلمساز مستقل را هم به شما میداد. این روزها ساخت این دست فیلمها بیشتر شبیه به یک کشمکش و چالش به نظر میرسند. بهنوعی دردناک و دشوار است و ممکن است ما را به مسیرهای دیگری بکشاند که درنهایت سودمند باشند.
تا به اینجا سال پرباری داشتهاید و بهزودی فیلم مهیجی به نام «برادران سیسترز» با بازی شما روی پرده میرود. میشود درباره همکاری با ژاک اودیار که با «برادران سیسترز» نخستین فیلم انگلیسیزبان خود را ساخته، صحبت کنید؟
آه، پسر. ساخت این فیلم فوقالعاده بود. چالشبرانگیز و طولانی بود و چندین لوکیشن مختلف داشت اما من شیفته همکاری با جان و ژاک هستم که یکی از کارگردانهای با بصیرت و تیزبینی است که تابهحال با آنها همکاری کردهام. باید بگویم هر کاری میکنم تا دوباره فرصت همکاری با او را داشته باشم. او واقعاً درخشان است. درخشان بودن او واقعاً هولآور است. او بسیار مهربان و متفکر است و عاشق فیلمسازی است. او شخصیتی دارد که وقتی در کنارش هستی از او الهام میگیری.
علاوه بر ژاک و گاس، با کارگردانهای بزرگ دیگری مانند پاول توماس اندرسون و اسپایک جونز تا لین رمزی کارکردهای. کارگردانهایی هستند که بخواهی با آنها کارکنی و مشتاق همکاری با آنها باشی؟
بارها این سؤال را از من پرسیدهاند و هر بار میگویم: «این بار یادم میماند که دلم میخواهد با کدام کارگردان کارکنم» و به خدا قسم که هر بار فراموش میکنم. خیلی ترسناک است چون میخواهم نشانهای بفرستم که بگوید: «هی، میخواهم با تو همکاری کنم.» من در رابطه با آدمهایی که با آنها همکاری کردهام خیلی خوششانس بودهام و در چند سال اخیر با هر کارگردانی که همکاری کردهام، دلم میخواهد دوباره کارکنم. از کار دوباره با لین مضطرب شده بودم. لحظهای که فیلمبرداری تمام شد، مذاکره با گاس را شروع کردم؛ و همچنین با پاول. من خیلی خوششانس هستم.
اعتماد