گفت‌وگو با پیمان معادی بازیگر سینما و تئاتر

19 مهر 1395

کار بزرگی کردم...

حمیده وطنی

علاقه‌مندان سینما او را با بازی در فیلم‌های «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» می‌شناسند و تماشاگران پیگیر تئاتر با نمایش «خشک‌سالی و دروغ». درحالی‌که همه به سینما و تلویزیون چسبیده‌اند او با خرس طلایی‌اش مانند یک بازیگر شیفته و عاشق پا در کفش ولادیمیر بکت کرده و منتظر دیدار گودوست. می‌گویند گودو فردا می‌آید...

 بازی در نمایشی که در قرن بیستم، بیش از هر نمایش دیگری موردستایش قرارگرفته است نباید سهل و آسان باشد به‌ویژه اینکه همبازی‌های شما هم در کار خودشان حرفه‌ای هستند؟

بله همینطوره، کار آسانی نیست، کار بسیار سختی است. البته آن بخش از کار که همبازی‌های من حرفه‌ای تئاتر هستند، مثل رضا بهبودی و بقیه کار را برایم آسان کرده است. بچه‌های بسیار خوبی هستند چه به لحاظ کاری و حرفه‌ای و چه ازنظر اخلاقی. علی سرابی را از قبل می‌شناختم ولی رضا بهبودی برایم خیلی مهم بود چون وقتی می‌خواهید نقش «ولادیمیر» را در نمایش در انتظار گودو بازی کنید اولین سؤالی که پیش می‌آید این است که نقش «استراگون» را چه کسی بازی می‌کند؟ برای اینکه نمی‌توانید هیچ جور نقش خودتان را تعریف کنید. به‌هرحال او تمام مدت نمایش روبرویت ایستاده و در حال حرف زدن است و کنش‌های شما به واکنش‌های او برمی‌گردد، به همین دلیل خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم بازیگر نقش «استراگون» رضا بهبودی است و بیشتر از آنکه فکر کنم چطور می‌بایست این نقش را اجرا کنم، به این فکر می‌کردم که با چه کسی باید شش ماه تمام‌روزی چهار ساعت تمرین کنم، به‌هرحال برای اینکه بتوانی شیمی خوبی بین خودمان برقرار کنیم، خیلی وقت‌ها دست خودمان نیست، شاید انتخاب خوب همایون غنی‌زاده بوده که این اتفاق را میسر کرده است. بخش دیگر هم به‌سختی خود متن برمی‌گردد، این متن علاوه بر سختی نمایش‌های دیگر، در مضمون هم دشواری دارد و آن‌هم انتظار و کسالت‌بار بودن انتظار است و شما نمی‌توانید آن را جذاب بازی کنید و اساساً قرار نیست جذاب باشد، یک‌جور بی‌رحمی در کار وجود دارد، نمایش هر چه کسالت‌بار تر اجرا شود در عین جذابیت‌های اجرایی، درست‌تر عمل کرده‌اید. نتیجه آنگاه منتبح به این می‌شود که بعضی سالن را ترک می‌کنند که یعنی دارید درست اجرا می‌کنید و به نظرم خیلی سخت است، هم دیدن و هم اجرای آن سخت است.

اتفاقاً نوآوری بکت در خلق نمایشنامه در انتظار گودو حذف اجزای سنتی یک نمایش است مثل حذف قصّه، شخصیت‌پردازی، روانشناسی شخصیت‌ها، انگیزه‌های آن‌ها و غیره. ظاهراً این‌ها باید مانع جذابیت نمایش شود امّا برعکس می‌بینیم نه‌تنها نمایش را مبهم کرده بلکه بر جذابیت آن‌هم افزوده است.

بله دقیقاً همین‌طور است، موافقم و این اتفاق در اجراهای ما هم می‌افتد. ما به‌غیراز آن سابقه‌ای که از قبل از نمایش‌نامه داشتیم، چون خود من شیفته این نمایشنامه بودم و هستم شش ماه با این اثر زندگی کردیم، الآن هم که حدود یک ماه است اجرا می‌رویم هنوز شب‌به‌شب به کشفیات تازه می‌رسیم و اطمینان دارم که این موضوع سال‌های سال اتفاق خواهد، افتاد برای اینکه این متن آبستن نکات و ظرایفی است که می‌توان به آن دسترسی پیدا کرد و خدا را شکر تفسیرهای فراوانی هم از آن شده بدون اینکه هیچ‌کس قطعیتی داشته باشد. خود بکت هم از هرگونه نقد و تفسیری پرهیزکرده و به خاطر همین متن بزرگ‌تر شده است. بعضی‌ها می‌گویند در دوران مدرن بهترین نمایش قرن است و این حرف بسیار بزرگی است. وقتی آن را اجرا می‌کنیم می‌فهمیم که بی‌دلیل نیست چنین حرف‌هایی گفته می‌شود. ما در اجرا هیچ‌چیزی نداریم و مجهز به هیچ ابزاری نیستیم به‌غیراز موسیقی، درصحنه فقط یک درخت‌داریم کلاه‌هایی که بر سرداریم و یک قوطی که در دست استراگون هست، دیگر هیچ‌چیز که بخواهیم خودمان را به‌عنوان بازیگر با آن سرگرم کنیم وجود ندارد. اگر هر چیزی وجود داشته باشد که ما را سرگرم بکند به نمایش ضربه زده است، این‌ها باید در غایت بی‌کاری و کسالت‌باری به سر ببرند، به‌همین دلیل هر چیزی که وجود داشته باشد می‌تواند به مضمون نمایش ضرر بزند، شاید به خاطر همین است که کوچک‌ترین اتفاق مثل کلاه لاکی باعث سرگرمی، سرخوشی و گذران زندگی آن‌ها می‌شود.

منتقد مجله نیویورک‌تایمز در نقدی بر اجرای آقای آنتونی پیج از نمایش «در انتظار گودو» جمله‌ای نوشته که بسیار جالب است. «بکت در انتظار گودو به غیرممکن دست‌یافته، زیرا نمایشی که در آن هیچ اتفاقی نمی‌افتد، تماشاگر را مبهوت روی صندلی نگه می‌دارد، اینجا هم همین اتفاق می‌افتد.

کاملاً درست است، البته آن‌ها که با متن آشنا هستند و درباره آن شناخت دارند بیشترین لذت را از نمایش می‌برند. این تماشاگران توقع دیدن یک نمایش سرگرم‌کننده که ندارند و می‌دانند کجا می‌آیند و بیشترین لذت را از نمایش می‌برند. در مورد برخی که با این نمایش آشنایی ندارند و از دیدن آن حوصله‌شان سر می‌رود، اعتقادم این است که آن‌ها را درگیر کرده و به فکر خواهد انداخت. در این نمایش لحظاتی وجود دارد که حقیقتاً ترسناک است و وقتی به آن فکر می‌کنیم آن‌قدر زیبا و ظریف نوشته‌شده که تأثیرگذاری‌اش بسیار زیاد است. خیلی خوشحالم که در این نمایش بازی می‌کنم، به‌ویژه این‌که همیشه دوست داشتم نقش ولادیمیر را بازی کنم. به‌عنوان یک فیلم‌نامه‌نویس زندگی کردن با این نمایش ابزورد و مینی مال که هیچ‌چیز نبودن و درعین‌حال همه‌چیز بودنش خیلی زیباست خیلی کمکم کرده و از اینکه دارم با این متن سروکله زده و کلنجار می‌روم احساس خوبی دارم.

آیا اجراهایی از این نمایش را دیده‌اید؟

نه هیچ‌وقت اجرای زنده از این نمایش را ندیده‌ام، فیلم‌های ضبط‌شده از آن را دیده‌ام، اجراهایی که بیشتر رئال بوده و معمولاً در سالن‌های کوچک بافرم خیلی مینی مال و نجواهای بسیار آرام و تعداد کم‌تری از تماشاگران روی صحنه رفته است.

و کمکی برای خلق ولادیمیر به شما کرده است؟

نه من ترجمه آقای نجف دریابندری را خیلی دوست دارم، غنی زاده انتخاب خیلی خوبی کرد، بعدها چندین بار آن فیلم‌ها را دیدم چون می‌خواستم منظور پرسوناژهای نمایش بدانم. وقتی متن را می‌خوانیم، بعضی جاها آدم شک می‌کند که آیا مفهوم را درست درک کرده یا نه اینجاست که آن اجراها کمک می‌کند که متوجه بشویم کجا با قطعیت گفته می‌شود و یا کجا مثلاً با شک اجرا می‌شود، بیشتر ازنظر ترجمه به من کمک کرد چون خیلی به متن انگلیسی آن رجوع می‌کردم ولی به لحاظ اجرایی نه تأثیر نگرفتم، همایون غنی‌زاده هم از روز اوّل اصرار داشت از دیدن اجراهای دیگر پرهیز کنیم به دلیل اینکه آن‌قدر ازلحاظ بصری و زیبای در ذهنش تفاوت وجود داشت با اجراهای دیگر که ترجیح دادیم آن اجراها را نبینم.

چطور وارد این پروژه شدید و از قبل با غنی‌زاده آشنا بودید؟

من غنی‌زاده را از کالیگولا می‌شناسم، جسارتی که در کالیگولا داشت و دنیایی که خلق کرده بود را دوست داشتم و از آن کار لذت بردم. احساس کردم آدم اجراهای سنگین و بزرگ است زمانی که از من برای این نمایش دعوت شد، اشتیاق او را بیش‌تر از خودم دیدم اصلاً می‌گفت من وارد تئاتر شدم که فقط «در انتظار گودو» را کارکنم. آن‌قدر دوست داشت که احساس امنیت زیادی کردم و بااینکه به دلیل خستگی تصمیم نداشتم در هیچ نمایش و فیلمی بازی کنم و می‌خواستم روی فیلم‌نامه خودم کارکنم که سال دیگر فیلم را بسازم. وقتی اشتیاق او را دیدم فکر کردم می‌توانم در دستان این آدم احساس امنیت کنم و آن‌قدر دغدغه آن را دارد که کار بدی نخواهد ساخت. خیلی روی تصمیم من تأثیر گذاشت به‌ویژه که دوباره ترجمه را خواندم و بعد که فهمیدم رضا بهبودی هم در نمایش بازی می‌کند، تصمیم قطعی‌تر شد.

غنی زاده کارگردان سخت‌گیری است؟

کارگردانی است که می‌داند چه می‌خواهد، استاندارهایش را دارد، روزهای اوّل فکر می‌کردم که بی‌خودی سخت‌گیر است و فکر نمی‌کردم بمانم، اصولاً این کار را می‌کنم چند جلسه می‌روم ببینم می‌توانم با افراد ارتباط برقرار کنم یا نه وقتی احساس کنم تردید دارم کار را ادامه نمی‌دهم، این سخت‌گیری اتفاقاً از احاطه‌ای که به کار دارد ناشی می‌شود و خب به‌هرحال با بچه‌های سینما کم‌تر آشنا بود و شاید قدری هم فضاهای ما باهم بیگانه بود، خیلی زود مسیر را باهم پیدا کردیم و از آن بعد واقعاً کار سخت نبود، اتفاق جالب این بود که من قالبی که او می‌خواست گرفتم و با آن چیزی که در زندگی‌ام اجرا می‌کردم صد و هشتاد درجه تفاوت داشت، خودم را به او سپردم چون این نوع بازی را واقعاً دوست داشتم. من عاشق باسترکیتون هستم و حرکت با این فرم‌ها را دوست داشتم، می‌ترسیدم نکند خلاقیتم گرفته شود و غنی‌زاده خیلی زود به من اعتماد کرد و تردیدم از بین رفت. مثلاً وقتی می‌گفت چطور راه بروم، به قول خودش در مصاحبه‌ای گفته است که وقتی می‌گفتم این‌طور راه برو، پیمان فردایش با چهار مدل راه رفتن می‌آمد. فکر می‌کردم شخصیت باید چطور باشد و برای حالت‌های مختلف مثل ناراحتی، خوشحالی، فکر کردن و تردید داشتن به دنبال ایده‌های خوب بودم. این جست‌وجو به‌دنبالش خلاقیت بود و این باعث می‌شد خوشحال باشم و اینکه می‌توانستم چیزی به خودم اضافه کنم. غنی‌زاده خیلی دست مرا باز گذاشت و به من اعتماد کرد امّا تمام چارچوب‌هایش سر جایش است.

پیشنهاد‌هایی که می‌دادید را می‌پذیرفت؟

 بله این اخلاق خیلی خوب را غنی زاده دارد، نه‌تنها برای من، برای بقیه دوستان، رضا بهبودی و علی سرابی شنونده خوبی است، غنی زاده واقعاً مرد بزرگی است. البته گاه پیشنهاد‌هایی هم می‌دادم که قبول نمی‌کرد و من هم به او اعتماد می‌کردم و انجام نمی‌دادم.

اعتقاد زیادی هم به تمرینات سخت بدنی دارد، درواقع نمایش او با تمرینات کارگاهی قوام پیدا می‌کند؟

خیلی زیاد اجرای ما سه ساعت بود الآن آنچه روی صحنه آمده دو ساعت و بیست دقیقه است، بخصوص ولادیمیر که هیچ جا برای نمایش نمی‌نشیند، استراگون خیلی جاها می‌نشیند و می‌خوابد، از همان جلسة‌اوّل یکی از چیزهایی که باهم صحبت کردیم این بود که ولادیمیر در طول نمایش نه‌تنها اصلاً نمی‌نشیند بلکه تمام مدت با آن فرم می‌دود که از راه رفتن سخت‌تر است با پوتین‌هایی که ده سایز بزرگ‌تر بود، خیلی زانودرد داشتیم تمرینات بدنی زیادی داشتیم، به‌ویژه صحنه فکر کردن لاکی که برای خود لاکی خیلی سخت بود، ولی تمام این‌ها برای این است که ما وزنی اضافه نکنیم و مزاحمتی برای بازیگر دیگر ایجاد نکنیم خیلی مؤثر بود. مرحله تمرین خیلی سخت بود، شش ماه تمام بدون استثنا و روزی چهار ساعت، البته هردو، سه هفته یک‌بار، یک روز تعطیل می‌کردیم.

احساس خستگی نکردید به‌طوری‌که بخواهید کار را رها کنید؟

تا یکجاهایی چرا این احساس را داشتم، ولی وقتی کار نتیجه می‌دهد تازه وحشت می‌کنی نکند کم بیاوری؛ و بعد جلسه می‌گذاشتیم و می‌گفتیم چیزی که قرار است به سمت آن برویم خیلی تمرین می‌خواهد و آیا زمان کم نداریم و یک ماه دیگر به کار می‌رسیم، خسته شدیم ولی ازلحاظ فیزیکی بالاخره خواب کم آوردیم و یا ازلحاظ تغذیه به هم‌ریختیم. خیلی زیاد از زندگی می‌افتیم، از طرف دیگر معمولاً نیمه دوم سال پیشنهادهای زیادی برای کار در سینما می‌شود به‌قول یکی از دوستان سینمایی هیچ‌وقت هیچ‌کس چنین اشتباهی نمی‌کند که نیمه دوم سال را تئاتر بازی کند آن‌هم به‌خاطر پیشنهادهای زیادی که در نیمه دوم سال می‌شود و من همه را رد کردم و الآن راضی هستم و خوشحالم و الآن که فکر می‌کنم می‌بینم کار بزرگی کردم، اینکه توانستم همت بکنم و با حداقل دستمزد بیشترین زحمت را بکشم، برای سینما این‌قدر زحمت نمی‌کشم. خوشحالم از اینکه توانستم از خیلی چیزها باوجود نیاز بگذرم برای کاری که همیشه دوست داشتم انجام بدهم.

غنی زاده گفته ما سعی کردیم خطوط نانوشته ساموئل بکت را بخوانیم امّا دخل و تصرفی در متن نکنیم؟

ما عین متن را اجرا کردیم و هیچ‌چیزی به متن اضافه نکردیم، حتی عین کلمات، این به ترجمه فوق‌العاده زیبای نجف دریابندری برمی‌گردد، ما هر چه که خواستیم چیز دیگری یا حتی کلمات دیگری را جایگزین متن نجف دریابندری بکنیم، دیدیم او بهتر از ما همه این کارها را کرده است، ولی خیلی در مورد منظور و مفهوم متن صحبت می‌کردیم. حتی وقتی از همایون غنی‌زاده سؤال می‌کردیم می‌گفت نمی‌دانم با خودم فکر می‌کردم آیا نمی‌داند و آن‌قدر اشراف به کار ندارد یا اینکه نمی‌خواهد بگوید.

از خود بکت هم که سؤال شده همین‌طوری پاسخ داده است.

بله می‌گفت فکر کنم، شاید، این روحیه همایون غنی‌زاده را دوست داشتم برای اینکه کاملاً غلط است که شما راجع به این متن با قطعیت صحبت کنید و این به دلیل اشرافی بود که به متن داشت و این به من امنیت بیشتری می‌داد.

جهان بکت نه حسی و نه عقلی است، یک نوع کشف و شهود است، تجربه شما چطور بود؟ و دستاورد شما با اجرای این متن چه بود؟

همین‌طور است، کشف و شهود بهترین لغتی است که می‌توان به کاربرد، تأکید می‌کنم هر چه می‌گذرد بیشتر این اتفاق می‌افتد و این آدم را خلاق می‌کند، مثل دیدن یک فیلم خوب هست که آدم را عاشق فیلم‌سازی می‌کند این اتفاق باکار کردن در نمایش در انتظار گودو افتاد و متوجه شدم که چقدر من عاشق ادبیات بکت هستم و یادم بیفتد که چقدر نمایش و بازیگری را دوست دارم. این اتفاق خیلی بزرگی است و کم‌تر چنین اتفاقی برای من افتاده است.

برای بازیگرانی از سینما وارد تئاتر می‌شود این نگرانی وجود دارد که آیا از پس‌کار برمی‌آیند یا نه آیا شما با این نگرانی روبرو بودید؟

بله من هم این نگرانی را داشتم، سر هر کاری که می‌روم همین‌طور است، اوّل باید ببینم برای آن کار انتخاب درستی بوده‌ام یا نه چه برسد به تئاتر و دنیای غریب غنی‌زاده، باید طول بکشد تا بفهمم جایم درست بوده یا نه و این به توانایی برمی‌گردد. من با این ذهنیت وارد این کار شدم و با این ذهنیت که شاید اصلاً از پس‌کار برنیایم ولی کمی که گذشت از طرف دوستان اعتمادبه‌نفسم بالا رفت و ماندم، شاید در یک نمایش دیگر این‌طور نباشد، بازی در این نمایش برای من یک چالش خیلی بزرگ بود برای اینکه خودم را محک بزنم.

در طراحی صحنه و لباس رنگ سفید غالب است آیا استفاده از این رنگ به معنی یک‌جور پوچ بودن انتظار است؟

بله رنگ سفید بی‌دلیل نبود، ضمن اینکه برهوت و هیچ نبودن در تمام در انتظار گودهایی که اجراشده وجود داشته فکر می‌کنم هر کس دیگر هم اجرا کند بی‌شباهت به این نخواهد بو، د منتها این اندازه سفید جسارتی بود که همایون غنی‌زاده به کاربرد، با آن نورپردازی و لباس‌های سفید که می‌بینیم و ما همه جز صحنه شدیم و تبدیل می‌شویم به عنصری مثل درخت و خیلی بیرون نمی‌زنیم و توی صحنه حل می‌شویم، فکر می‌کنم تأثیر مضاعفی روی نمایش گذاشته است.

آیا نوع راه رفتن و حرکات مکانیکی و عروسکی ولادیمیر اشاره به جبر زندگی دارد؟

این به دنیای کارگردان برمی‌گردد، نمی‌توانم بگویم این حرکات واقعاً خواست این کاراکتر و این نمایش است چون این‌طور نیست، می‌دانم اگر غنی‌زاده ده نمایش دیگر هم کار کند همه با این نوع راه رفتن‌ها خواهد بود، خب من هم پذیرفتم، ولی به‌هرحال باید برای خودمان تعریف داشته باشیم که چرا این‌طور راه می‌روم، البته در فیزیک خودم گاهی از چیزهایی کمک می‌گیرم، همیشه این مثال را می‌زنم که تصور می‌کنم این‌ها دلقک‌هایی هستند که مهارت خنداندن را فراموش کرده‌اند! چند باری من و بهبودی حرکاتی کردیم که تماشاگران خندیدند ولی بعد به این نتیجه رسیدیم که این کار را نکنیم چون با این آدم‌های لوس و سرد، منافات دارد. آن راه رفتن هم مال دنیای غنی‌زاده بود ولی سعی‌کردیم یک هدفی هم به آن اضافه کنیم.

اشاره‌ای هم به فیلم ایکس ری داشته باشید، ظاهراً به دنبال اکران آن در ایران هم هستند؟

همان‌طور که در خبرها هم آمده در آمریکا فیلمی با کریستین استوارت و پیتر ستلر کارکرده‌ام که نامش «اردوگاه اشعه ایکس» هست و اولین فیلم درامایی است که راجع به زندان گوانتانامو ساخته‌شده است. فیلم بسیار زیبایی است که نخستین بار در فستیوال ساندنس نمایش داده شد و به‌زودی اکران عمومی آن در سطح جهان آغاز خواهد شد و در تلاش هستم هم‌زمان با اکران جهانی فیلم، در ایران هم به نمایش دربیاید، برایم خیلی مهم است که مردم ایران این فیلم را هم‌زمان با مردم جهان ببیند.

این فیلم را باید یک تجربه قلمداد کرد؟

نه تجربه‌ای در کار نیست، قصه فیلم را خواندم و فیلم‌نامه‌اش را دوست داشتم. من باید اوّل فیلم‌نامه را دوست داشته باشم و بعد نقش برایم مهم است که چرا باید این نقش را بازی کنم و این نقش همه ‌این فاکتورها را داشت، احساس کردم حرف انسانی و اخلاقی خیلی بزرگی پشتش بود و دلم می‌خواست در گفتن این مفهوم شریک باشم، البته همیشه تجربه وجود دارد ولی این فیلم را انتخاب نکردم که تجربه کار در خارج از کشور داشته باشم. این سومین کار من در خارج از کشور است و درواقع مثل یک فیلم ایرانی با آن برخورد کردم قصه‌ای بود که به ذائقه من خیلی نزدیک بود و از استاندارهای یک فیلم برخوردار بود.

پروژه‌های دیگر درراه است؟

انشاءا...، بله هم ایران وهم خارج از کشور وجود دارد.

فیلم تهرانجلس در چه مرحله‌ای است؟

کماکان در حال نوشتن فیلم‌نامه تهرانجلس هستم، تئاتر کمی زمان من را گرفته و پروسه نوشتن کمی کند شده ولی تهرانجلس هم هم‌زمان با دو طرح دیگر دارد پیش می‌رود و یکی از آن‌ها را انشاا... سال آینده خواهم ساخت.

در جشنواره امسال فیلم «قصه‌ها» و «ملبورن» با بازی شما نمایش داده شد، بازخورد آن چطور بود؟

متأسفانه به دلیل اجرای تئاتر نتوانستم در جشنواره حضور پیدا کنم البته یک‌بار آن‌ها را دیده‌ام، بازخوردی که من دریافت کردم بسیار خوب بود. کار کردن با رخشان بنی‌اعتماد را دوست داشتم و بسیار لذت‌بخش بود. آن اپیزود در فیلم «قصه‌ها» را مثل تئاتر یک ماه تمام تمرین کردیم و در آن اپیزود حتی یک جلسه نیست که بداهه گفته باشیم. خیلی تجربه خوبی بود. فیلم‌برداری یک روز بود، ولی یک ماه تمرین کردیم «ملبورن» هم همین‌طور بود، دو ماه در پیش‌تولید درگیر فیلم بودم، مدام با کارگردان مشورت می‌کردیم، برای بازیگر کار سختی است. باعث خوشحالی است که خیلی‌ها متوجه این سختی نمی‌شوند، این نشان می‌دهد که کارت را درست انجام داده‌ای. بازیگر است که تمام قصه را جلو می‌برد، هیچ‌چیز دیگری وجود ندارد. آن‌قدر قصه ظریف است که بازیگر با کوچک‌ترین اشتباه می‌توانست فیلم را زمین بزند. سر فیلم «ملبورن» لحظه‌ای نمی‌شد تردید را کم یا زیاد کرد، کوچک‌ترین اشتباه باعث می‌شد فیلم با سرزمین بخورد. یکی از سخت‌ترین فیلم‌هایی بود که در زندگی‌ام بازی کرده‌ام ولی ظاهراً دیده نشد. این نشانه خوبی است! بازهم تکرار می‌کنم امیدوارم از الآن تا ده سال دیگر هر فیلمی که کارکردم از دید داوران جشنواره فجر و یا جشنواره‌های دیگر پنهان بماند، این آرزوی قلبی من است اینکه طوری بازی کنم که بازیم حس نشود، ظاهراً اولین کسی که گول می‌خورد داورها هستند!