چاپ کردن این صفحه

مروری بر ناکام‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما

25 آذر 1398
مروری بر ناکام‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما

سیزده فیلم افسانه‌ای نفرین‌شده

سلیس: تاریخ سینما سرشار از حوادث ناگواری است که باعث شده بسیاری از شاهکارها، جز در مواردی نادر، هرگز آماده نمایش نشوند. اینجا نگاهی داریم به ده فیلم افسانه‌ای نفرین‌شده که یا ناتمام مانده‌‌اند یا نمایش داده نشده‌اند.

مردی که دون کیشوت را کشت

ساختن فیلم از روی اثر کلاسیک سروانتس ذهن تری گیلیام را نیز به خود مشغول کرده بود ولی بی‌نتیجه ماند. در فیلم او که مراحل اولیه تولید آن در سال ۱۹۹۸ شروع شد، قرار بود جانی دپ نقش یک مدیر امروزی شرکت‌های بازاریابی را بازی کند که در زمان سفر می‌کند و به دوران حیات دن کیشوت می‌رود. دون کیشوت که قرار بود نقش او را ژان روشفور هنرپیشه فرانسوی بازی کند، بدون درنگ فکر می‌کند که شخصیت جانی دپ درواقع سانچو پانزا است و اصرار می‌کند که با یکدیگر به دنبال ماجراجویی بروند. از همان لحظه آغاز فیلم‌برداری در اوایل سال ۲۰۰۰ وضعیت سلامتی بد ژان روکفورت و مشکلات مربوط به پیدا کردن بیمه مناسب، ادامه این پروژه را به خطر انداخت. درنهایت تولید این فیلم متوقف شد ولی همان مقدار فیلمی که فیلم‌برداری شده در یک مستند تری گیلیام با عنوان «گمشده در لامانچا» به کار گرفته‌شده که در حقیقت داستان سر گرفتن و بعد از هم گسستن این پروژه را نشان می‌دهد.

این فیلم سرانجام در جشنواره فیلم کن نمایش داده شد، اما همه ‌پروژه‌های ناتمام چنین خوش‌عاقبت نیستند.

رونی راکت به کارگردانی دیوید لینچ

مل بروکس و تهیه‌کننده او که به‌شدت تحت تأثیر فیلم اول دیوید لینچ با عنوان «کله پاک‌کن» محصول ۱۹۷۸ قرارگرفته بودند به این کارگردان مراجعه کرده و از او خواستند که فیلمی برایشان بسازد. ایده اولیه دیوید لینچ این بود که فیلم رونی راکت را از روی فیلم‌نامه‌ای بسازد که خود او نوشته بود. ماجرای داستان ازاین‌قرار است که یک کارآگاه به بعد دیگری سفر می‌کند و در آنجا با یک نوجوان یک متری آشنا می‌شود که به خاطر اشتباهاتی که در عمل جراحی او صورت گرفته همیشه باید به برق وصل باشد. بالاخره این نوجوان یک ستاره موسیقی راک می‌شود به نام رونی راکت. لازم به یادآوری نیست که این پروژه یک فیلم تجاری نبود و حتی خود دیوید لینچ هم این نکته را اذعان کرده است.

اما درنهایت او پذیرفت که به‌جای این کار از روی فیلم‌نامه‌ای به قلم یک نفر فیلم دیگری را بسازد و پیشنهاد مل بروکس برای ساختن «مرد فیل نما» محصول ۱۹۸۰ را پذیرفت؛ اما برخی از عناصر پروژه نیمه‌تمام رونی راکت مثل ایجاد ارتباط بین دنیاهای متفاوت و تغییرات فاحش در شخصیت‌های داستان را می‌توان در آثار بعدی لینچ مثل توئین پیکس ۱۹۹۰، بزرگراه گمشده ۱۹۹۷ و جاده مالهالند ۲۰۰۱ دید.

ناپلئون استنلی کوبریک: فیلمی که هرگز فیلم‌برداری نشد

اگر از یک گروه سینما دوست بپرسید که آرزو می‌کنند چه فیلم غیرواقع گرایی باید حتماً ساخته می‌شد، در پاسخ خواهند گفت فیلم ناپلئون استنلی کوبریک. این فیلم‌ساز در مورد امپراتور فرانسه سال‌ها تحقیق کرده بود و قصد داشت به فاصله کوتاهی پس از فیلم «۲۰۰۱ اودیسه فضایی» (راز کیهان) فیلم ناپلئون را بسازد. کوبریک اسکار ورنر را قانع کرده بود که نقش ناپلئون را بازی کند و آدری هپبورن هم قرار بود نقش ژوزفین، همسر ناپلئون را ایفا کند؛ اما وقتی‌که هزینه تولید این فیلم به‌شدت افزایش یافت، تهیه‌کننده فیلم استودیوی فیلم‌سازی ام جی ام آن را متوقف کرد.

استنلی کوبریک نقشه‌های فوق‌العاده بلندپروازانه‌ای برای ناپلئون بناپارت خودش داشت، اما این پروژه شکست خورد، با آنکه فیلم‌نامه حاضر و طراحی صحنه و لباس انجام‌گرفته بود. یکی از دلایلی که تهیه‌کنندگان را پس زد، مشکلات مالی فیلم پرهزینه «واترلو» ساخته سرگئی بوندارچوک بود. تدارکاتی که کوبریک دیده بود به‌کلی بیهوده نبود. او در سال ۱۹۷۵ از برخی مصالح این فیلم برای فیلم دیگرش، «بری لیندون» استفاده کرد.

در سال ۲۰۱۳ استیون اسپیلبرگ به شبکه تلویزیونی فرانسوی کانال پلوس گفت امیدوار است بتواند طرح فیلم ناپلئون کوبریک را برای تولید مجموعه‌های تلویزیونی کوتاه احیا کند و تازه‌ترین شایعه این است که اسپیلبرگ علاقه‌مند است برای کارگردانی این مجموعه از باز لورمن استفاده کند.

بدشانس: فیلم مکزیکی آیزنشتاین

در اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی سرگئی آیزنشتاین، کارگردان مشهور، برنامه ساخت فیلمی به نام «زنده‌باد مکزیک!» در هالیوود را ریخت، اما موفق به این کار نشد. تلاش دوم او برای ساخت فیلمی درباره تاریخ مکزیک هم بی‌نتیجه ماند. آنچه در حقیقت فیلم‌برداری شده بود، بعدها در مستندهای مختلفی به‌کاربرده شد.

رژیم اتحاد شوروی به رهبری ژوزف استالین، سرگئی آیزنشتاین را یک «فرمالیست» می‌دانست که در سال‌های پایانی دهه ۱۹۲۰ در آن کشور می‌توانست یک اتهام و جرم خطرناکی باشد؛ بنابراین فیلم‌ساز برجسته روس یک سفر طولانی به اروپای غربی و آمریکا را در پیش گرفت و درنهایت به هالیوود رفت. مدیر استودیوی فیلم‌سازی پارامونت که فیلم‌های آیزنشتاین را بسیار تحسین می‌کرد، در آوریل ۱۹۳۰ به او صد هزار دلار پرداخت کرد تا بر اساس رمان تئودور درایزر با عنوان «تراژدی آمریکایی» فیلمی بسازد. آیزنشتاین شش ماه بعد فیلم‌نامه را کامل کرد ولی به نظر مدیر استودیوی پارامونت این فیلم‌نامه بسیار غمناک و دل‌تنگ کننده بود. او پروژه تولید فیلم را متوقف کرد و پول بلیت بازگشت آیزنشتاین به مسکو را پرداخت.

داستان بی‌پایان: آخرین فیلم مریلین مونرو

وقتی فیلم‌برداری فیلم «یکی باید کوتاه بیاید» در سال ۱۹۶۲ شروع شد، هیچ‌کس نمی‌دانست که این آخرین فیلم مریلین مونرو خواهد بود. کارگردان فیلم از همان اول، گرفتار ستاره فیلم بود چون مریلین مونرو به‌طور مرتب صحنه فیلم‌برداری را ترک می‌کرد. قرار بود لی رمیک جانشین او شود، اما دین مارتین، هنرپیشه نقش اول فیلم، با این کار مخالفت کرد. بعدها مستندی ساخته شد که ۳۷ دقیقه‌ از این فیلم ناتمام را نشان می‌داد.

 

جهنم: تجربه با رنگ‌ها

ستاره سرشناس آلمانی، رومی اشنایدر، دیگر ستاره مشهوری است که در پروژه‌ای ناتمام نقش آفرید: فیلم «جهنم» ساخته هانری ژرژ کلوزو (۱۹۶۴). تولید این فیلم ازجمله به دلیل حمله قلبی کارگردان به یک کابوس بدل شد. کلوزو بعدها از برخی صحنه‌های هیجان‌انگیز رنگی اشنایدر در فیلم آخرش و نیز یک مستند که در توضیح دلایل ناتمام ماندن فیلم «جهنم» ساخته‌شده بود، استفاده کرد.

جری لوییس: دلقک‌های گریان

فیلم «روزی که دلقک گریه کرد» یکی از اسرارآمیزترین پروژه‌های تاریخ سینماست. این فیلم قرار بود داستانی از آلمان نازی را به شکلی طنزآمیز روایت کند. کارگردان و کمدین آمریکایی این فیلم را در سال ۱۹۷۲ ساخت و در آن بازی کرد. این فیلم ساخته شد، اما به دلیل مشکلات قانونی و نارضایتی جری لوییس از نتیجه کار هرگز به نمایش عمومی درنیامد.

فرانسیس فورد کوپولا: خودبزرگ‌بینی

فرانسیس فورد کوپولا نیز بر روی پروژه‌های گوناگونی کار کرد که هرگز به سرانجامی نرسیدند. ازجمله آن‌ها فیلم «کلان‌شهر» در سال ۱۹۸۴ بود، اما فیلم‌نامه ۲۰۰ صفحه‌ای درباره مجادله یک معمار با شهردار بر سر آینده نیویورک، هرگز به فیلم تبدیل نشد.

«لنینگراد» لئونه: رؤیایی که به حقیقت نپیوست

در دهه ۱۹۸۰، سرجیو لئونه پس از تمام کردن فیلم «روزی روزگاری در آمریکا» محصول ۱۹۸۴، قصد داشت یک فیلم تاریخی در مورد حوادث جنگی بسازد. او روی کتاب «۹۰۰ روز، محاصره لنینگراد» به قلم هریسون سالزبری که حوادث مربوط به جبهه‌های شرقی در جنگ جهانی دوم را تشریح کرده تحقیقات زیادی انجام داده بود. سرجیو لئونه بالاخره تصمیم گرفت که حوادث فیلم خود را از نگاه یک خبرنگار جنگی آمریکایی با بازی رابرت دونیرو توصیف کند که در بحبوحه حوادث جنگ در شهر لنینگراد گیر می‌افتد و شاهد محاصره آن شهر توسط ارتش آلمان است. سرجیو لئونه برای شروع تولید این فیلم صد هزار دلار جمع‌آوری کرد، دولت اتحاد شوروی نیز قول همکاری به او داد و انیو موریکونه سازنده موسیقی متن اکثر فیلم‌های او نیز قرار شد موسیقی آن را بسازد؛ اما این کارگردان ایتالیایی ناگهان در سال ۱۹۸۹ و در سن ۶۰ سالگی براثر حمله قلبی درگذشت و نتوانست این فیلم را بسازد.

آلفرد هیچکاک: رؤیاهای پرپر شده

حتی آلفرد هیچکاک، «استاد دلهره و نامعلومی»، هم نتوانست تمام پروژه‌ها و ایده‌های خود را عملی کند. در اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی، او برای ساخت فیلم «ضامنی برای قاضی نیست» با بازی آدری هپبورن برنامه‌ریزی کرد. این فیلم درباره یک قاضی بود که به قتل یک روسپی متهم شده بود؛ اما مشکلاتی وجود داشت. هنرپیشه نقش اول کنار کشید و هیچکاک این پروژه را رها کرد و سراغ پروژه دیگری رفت.

آلفرد هیچکاک همچنین پس از دیدن فیلم سنت‌شکن میکل آنجلو آنتونیونی به نام «آگراندیسمان» محصول ۱۹۶۶، گفت احساس می‌کند که فیلم‌های او از زمانه عقب‌اند. او طرح یک فیلم بسیار نوآورانه و مرزشکنانه را در ذهن خود می‌پروراند که قرار بود صحنه‌های برهنگی بسیار آشکار، خشونت و همجنسگرایی داشته باشد. ماجرای فیلم درباره یک قاتل زنجیره‌ای و روی سه مورد قتل پی‌درپی تمرکز داشت که یکی از آن‌ها در آبشار، دیگری در یک کشتی جنگی و سومی هم در یک کارخانه اتفاق می‌افتاد. هرچند هیچکاک وعده داده بود که این فیلم که کلایدسکوپ نام داشت را با بودجه‌ای کمتر از یک‌میلیون دلار بسازد اما استودیوهای فیلم‌سازی‌ام سی‌ای و یونیورسال او را مجبور کردند از خیر این طرح بگذرد و بیش از یک ساعت فیلم‌برداری‌های آزمایشی این فیلم به بایگانی سپرده شد. در فیلم «جنون» هیچکاک محصول ۱۹۷۲ با تصویر ترسناکی که از خشونت علیه زنان ارائه می‌دهد برخی از ایده‌های فیلم بازیافت شده‌اند.

در جستجوی زمان ازدست‌رفته، به کارگردانی لوکینو ویسکونتی

لوکینو ویسکونتی، کارگردان ایتالیایی با ساختن فیلم‌های سینمایی بزرگ و یا اقتباس از آثار ادبی مشهور غریبه نبود. یکی از آثار به‌یادماندنی او «یوزپلنگ» محصول ۱۹۶۳ که بر اساس کتابی به قلم جوزپه لامپدویا ساخته شد تقریباً سه ساعت و نیم بود؛ اما برای ساختن فیلمی بر اساس داستان هفت‌جلدی مارسل پروست که سال‌ها با اقامت در پاریس و نرماندی در مورد آن تحقیق کرده بود، ویسکونتی می‌خواست فیلم را به چهار ساعت بکشاند. بودجه موردنیاز برای ساخت این فیلم آن‌قدر زیاد بود که به هیچ شکلی نمی‌توانست آن را تأمین کند. تلاش بعدی برای ساختن فیلمی بر اساس این داستان در سال‌های دهه ۱۹۷۰ و توسط جوزف لوسی صورت گرفت. او هارولد پینتر نمایشنامه‌نویس سرشناس بریتانیایی را برای نگارش فیلم‌نامه برگزید؛ اما تلاش دوم هم برای به روی پرده آوردن «در جستجوی زمان ازدست‌رفته» عقیم ماند.

سینمارو به کارگردانی ترنس مالیک

پس از موفقیت فیلم حماسی او به نام «روزهای بهشت» محصول ۱۹۷۸، ترنس مالیک زندگی دور از جنجالی را در پاریس پیش گرفت و در دهه ۱۹۸۰ روی چند طرح سینمایی کارکرد. یکی از این طرح‌ها ساختن فیلمی بود بر اساس کتابی به نام «سینمارو» به قلم واکر پرسی که داستان آن زندگی مردی است که خانواده و شغل خود را رها می‌کند و در آثار سینمایی و ادبی به نسبت زندگی واقعی، مفهوم و معنای بیشتری می‌یابد. هرچند طرح ساختن این فیلم هیچ‌گاه عملی نشد ولی تصویر ساده و بی غل و غشی که این کتاب از زندگی درونی قهرمان داستان ارائه می‌دهد زمینه‌ساز تولید دو فیلم بعدی ترنس مالیک شد، فیلم‌های «درخت زندگی» محصول ۲۰۱۰ و «به‌سوی شگفتی» محصول ۲۰۱۳.

دل تاریکی به کارگردانی اورسن ولز

اورسن ولز با اجرای رادیویی «جنگ دنیاها» اثر هربرت جورج ولز در ۱۹۳۸ در عرصه رادیو و تئاتر به شهرت فراوانی رسیده بود. استودیوی فیلم‌سازی آر کی او در سال ۱۹۴۰ برای تهیه یک اثر سینمایی به او پیشنهادی داد که به نظر مورخان سینما بهترین پیشنهادی است که تاکنون به یک کارگردان تازه‌کار داده‌شده است. کارگردانی دو فیلم با حق تصمیم‌گیری در مورد تدوین نهایی به اورسن ولز پیشنهاد شد و همراه با این تضمین که اگر او فیلم را در چهارچوب بودجه مقررشده بسازد شرکت تهیه‌کننده در کار او هیچ دخالتی نخواهد کرد. اورسن ولز برای اولین فیلم خود اثر جوزف کنراد به نام «دل تاریکی» را برگزید.

خود او قرار بود نقش مارلو راوی داستان را بازی کند اما به شکلی که تماشاچی به‌غیراز چند صحنه در تاریکی و یا در آینه تصویر او را نبیند. قرار بود فیلم طوری فیلم‌برداری شود که تماشاچی تمام صحنه‌ها را از منظر راوی داستان ببیند؛ اما درنهایت اجرای این طرح بسیار پرهزینه شد و اورسن ولز به‌جای «دل تاریکی» تصمیم گرفت «همشهری کین» را بسازد که شاید در آن زمان یک عقب‌نشینی بود ولی از فیلم‌های جاودانه تاریخ سینما شد.

«دل تاریکی» تنها پروژه سینمایی ناتمام اورسن ولز نبود. زندگی و فعالیت هنری او مملو از طرح‌های اجرانشده و نیمه‌تمام است. قرار بود پس از پایان تولید «همشهری کین» فیلمی در مورد زندگی عیسی مسیح بسازد و خود او نقش عیسی را بازی کند؛ اما فیلم دیگری که چند بار قصد کرد آن را بسازد داستان دن کیشوت (دن کیخوته) بود. او از اواسط دهه ۵۰ میلادی مشغول این کار شد و قصد داشت این داستان کلاسیک اسپانیایی را با دنیای امروزی انطباق دهد. حتی باوجود کمک مالی دوستان مشهورش (به‌عنوان‌مثال فرانک سیناترا حدود ۲۵ هزار دلار سرمایه‌گذاری کرد) اورسن ولز نتوانست بودجه لازم برای ساخت و تکمیل این فیلم را تهیه کند؛ اما حلقه‌های فیلم کوتاهی که او فیلم‌برداری کرده بعدها تدوین شد و در جشنواره‌های مختلفی به نمایش درآمد و گوشه‌هایی از این اثر ناتمام اورسن ولز را نشان داد.