چاپ کردن این صفحه

واکاوی زندگی میلان کوندرا در نودسالگی

Milan Kundera, Czech-French writer Milan Kundera, Czech-French writer

از شوخی تا خداحافظی

سلیس: «میلان کوندرا در چکسلواکی به دنیا آمده. در ۱۹۷۵ ساکن فرانسه شده.» تا مدت‌ها این دو جمله کوتاه به‌عنوان معرفی میلان کوندرا در ابتدای آثارش نوشته می‌شد. نه کمتر نه بیشتر.

اما امسال هم‌زمان با نودمین سال تولد این نویسنده بزرگ چک که اکنون فقط ملیت فرانسوی دارد، زندگینامه او با عنوان «میلان کوندرا، زندگی یک نویسنده» نوشته ژان دومینیک بری‌یر را انتشارات اکریتور در پاریس در ۳۲۰ صفحه منتشر کرده است. این کتاب را می‌توان تنها زندگینامه مدون و جامع میلان کوندرا دانست.

یک زندگی‌ در میان صدها اثر

درباره میلان کوندرا، به‌غیراز صدها مقاله روزنامه‌نگاری و پایان‌نامه‌ دانشگاهی، تاکنون مجلات ادبی به زبان‌های مختلف ویژه‌نامه‌هایی را نیز منتشر کرده‌اند. ده‌ها کتاب هم‌ به زبان‌های مختلف درباره این نویسنده نوشته‌شده که در میان کتاب‌های غیر فرانسه ‌زبان، کتاب «جهان داستانی میلان کوندرا» نوشته کوتوسلاو چواتیک، نویسنده چک آلمانی‌زبان از همه شناخته‌شده‌تر است.

در میان کتاب‌هایی که به زبان فرانسه منتشرشده نیز «آخرین بعدازظهر آنیس» نوشته فرانسوا ریکار، یکی از منابع اصلی برای شناخت دنیای ادبی میلان کوندرا است. همچنین کتاب‌های زیادی هستند که نه تمام، بلکه فصلی از آن‌ها به میلان کوندرا اختصاص داده‌شده: «و اگر عشق دوام داشت» نوشته آلن فینکل‌کروت، نویسنده فرانسوی و کتاب معروف فیلیپ راث، نویسنده آمریکایی (Shop Talk) از این جمله‌اند.

برای این‌که بتوانم - یا بخواهم - بار دیگر زندگی‌ام را دگرگون کنم، بار دیگر خانه خود را تغییر دهم، خیلی دیر شده بود.

اما چرا باوجوداین حجم از آثار درباره میلان کوندرا، تاکنون، زندگی‌نامه کامل و جامعی درباره این نویسنده وجود نداشت؟ شاید به این دلیل که کوندرا جز در آثارش چندان از زندگی خود سخنی نگفته و به خاطر وسواسی که در این زمینه دارد، با هیچ زندگی‌نامه نویسی همکاری نکرده است. این وسواس چند سال پیش خود را در چگونگی انتشار مجموعه آثارش در پلیاد نشان داد. برای انتشار این مجموعه، سال‌ها طول کشید تا کوندرا موافقت مشروطش را به انتشارات گالیمار اعلام کند. شروط کوندرا هم این بود که اولاً فقط تعدادی از آثار او گردآوری شوند و اشعار دوران پیش از رمان‌نویسی و برخی از نمایشنامه‌هایش حذف شوند، ثانیاً آثارش بدون هیچ توضیح و تفسیر حاشیه‌ای، فقط با دقت و بدون غلط به چاپ برسد. استدلال کوندرا این بود که متن بدون تفسیر، خود به‌تنهایی مفسر خود است.

بیشتر بخواتید:

پرواز بر فراز آشیانه فاخته (میلان کوندرا)

هر دو شرط کوندرا، با این‌که خلاف روال معمول انتشارات گالیمار بود، پذیرفته شد و به‌جای عبارت «مجموعه آثار»، روی دو جلد پلیاد نوشته شد «آثار» که فقط با مقدمه‌ای از فرانسوا ریکار در ابتدای جلد اول، در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. همان سال، گروهی شش‌نفره از محققان دانشگاه لوزان سوئیس در روزنامه فرانسوی‌زبان «لو تان» این کشور، با انتشار مقاله‌ای با عنوان «کوندرا در پلیاد، یک چاپ بی‌محتوا» به فقدان تفسیر و توضیح در این مجموعه اعتراض کردند و این دو جلد کتاب را فقط «بایگانی» چند اثر مهم کوندرا دانستند.

خود کوندرا چهل سال پیش در گفت‌وگو با نورمان بیرون، منتقد هنری، گفته بود که «تقریباً همیشه باید موفقیت را در بدفهمی جست‌وجو کرد.» اگر به این جمله کوندرا توجه نکنیم، چه دلیل دیگری برای گریزان بودن این نویسنده از شرح خود و آثارش می‌یابیم؟ کتاب «میلان کوندرا، زندگی یک نویسنده» با پاسخ به این پرسش آغاز می‌شود.

مورخ نه، ملهم از تاریخ

ژان دومینیک بری‌یر، نویسنده زندگی‌نامه میلان کوندرا در همان صفحه آغازین کتابش می‌نویسد که کوندرا، برخلاف کافکا، نویسنده هم‌وطن خود، هرکدام از آثارش در یک‌زمان و یک مکان مشخص می‌گذرد. همچنین داستان‌ها و رمان‌های او، هرکدام وابسته به یک دوره یا حادثه تاریخی ویژه است. درواقع، از بخت این نویسنده بوده که در کشور و دوره‌ای زندگی کند که یک مجموعه اتفاق پشت سر هم‌روی بدهد (از ۱۹۱۴ که جنگ جهانی اول آغاز شد تا ۱۹۸۹ که دیوار برلین فروریخت) و او از نزدیک آن‌ها را تجربه کند. بااین‌حال، خود کوندرا در گفت‌وگویی تأکید کرده که از نوشتن زندگینامه، چه زندگی خود چه زندگی دیگران، یا نوشتن تاریخ یک دوره متنفر است.

در پائیز ۱۹۶۶، چند ماه پیش از انتشار «شوخی» در چکسلواکی، وقتی آنتونین جی. لیهم، یکی از روشنفکران پراگ و دوست صمیمی کوندرا خواندن نسخه دست‌نویس شوخی را به پایان رساند، از کوندرا پرسید که آیا این رمان درباره تاریخ است؟ کوندرا جواب داد که «به‌هیچ‌وجه، اصلاً علاقه ندارم که "تابلوی زمانه" را نقاشی کنم.» بنابراین هر چه آثار کوندرا وابسته به تاریخ است، خود او از روایت تاریخ می‌گریزد.

با توجه به این ویژگی اصلی در شخصیت و آثار میلان کوندرا، اهمیت خواندن زندگینامه او دوچندان است: از یک‌سو، خواننده با وقایع و سرگذشت شخصی اما پرتلاطم و استثنایی یک نویسنده بزرگ قرن بیستم آشنا می‌شود و از سوی دیگر، درکی از شخصیت‌های تاریخی و وقایع سیاسی و اجتماعی چکسلواکی در قرن بیستم به دست می‌دهد که انطباق آن‌ها بر آثار میلان کوندرا، همچون کلیدهایی، رموز این آثار را می‌گشایند.

کتاب «میلان کوندرا، زندگی یک نویسنده» دارای هجده فصل است: در ویرانه‌های امپراتوری اتریش-مجارستان، کودتای پراگ، عصر تغزلی، آب شدن یخ‌ها، عصر ضدتغزلی، کمیک و تراژیک، چلچله‌ای که آواز بهار می‌خواند، انقلاب آرام، زمستان بلند، یک نویسنده فرانسوی چک زبان، تبعید، تأمل درباره وجود، آنتولوژی هماغوشی، چندصدایی، علیه «کافکا شناسان»، بازگشت ناممکن، جنجال و یک مدرن ضد مدرن.

ژان دومینیک بری‌یر در این فصل‌ها بر اساس ترتیب تاریخی، سرگذشت کوندرا از تولد (و حتی سرگذشت خانواده کوندرا پیش از تولد میلان) تا نودسالگی این نویسنده را در بستر تاریخ سرزمین زادگاه او روایت می‌کند. او که برای نوشتن این زندگی‌نامه‌، نتوانسته با میلان کوندرا اختصاصی گفت‌وگو کند، از گفت‌وگوهای پیشین و آثار این نویسنده بهره برده است. همین قطع ارتباط با کوندرا موجب شده که این زندگینامه با زندگینامه‌های معمول تفاوت‌های آشکار داشته باشد. مثلاً از عکس یا سندی درباره کسی که زندگی او روایت می‌شود خبری نیست.

اما ژان دومینیک بری‌یر اولین بار نیست که زندگی یک نویسنده یا هنرمند را می‌نویسد. او قبلاً زندگینامه‌های باب دیلان و لئونارد کوهن را منتشر کرده و رمانی را نیز بر اساس زندگی فابریس لوکینی، هنرپیشه معروف فرانسوی نوشته است. او به‌خوبی به محدودیت‌های زندگینامه نویسی به‌ویژه زندگی کسی مثل کوندرا آگاه است و تلاش کرده برای جبران بخشی از این کمبودها، در گفت‌وگو با برخی از نزدیکان کوندرا، جنبه‌هایی ناگفته از زندگی او را بازگو کند.

پیش از تولد تا کودکی

نویسنده در فصل اول کتاب، شرح می‌دهد که میلان کوندرا با این‌که در امپراتوری اتریش-مجارستان (که چکسلواکی بخشی از آن بود) زندگی نکرده، چگونه این دوران را با الهام از زندگی پدرش در آثارش بازتاب داده است. کوندرا خاطره خوش چک‌ها از گذشته را، حتی نسلی که پس از فروپاشی امپراتوری به دنیا آمده‌اند، نشان می‌دهد؛ زمانی که چک‌ها خود را در یک واحد بزرگ‌تری می‌دیدند و عظمت بیشتری احساس می‌کردند. مثلاً در «کتاب خنده و فراموشی» از زبان کارل می‌نویسد: «او [مادر کارل] موهای بافته داشت. در زمان امپراتوری سابق اتریش-مجارستان. وین پایتخت، مدرسه مامان به زبان چک و مامان یک وطن‌پرست بود.» بااین‌حال، نویسنده زندگینامه کوندرا تأکید می‌کند که «بیش از زندگی در دوره امپراتوری، این شعف عبور از جهان گذشته به جهان جدید بود که توجه کوندرا را به خود جلب کرد.»

ده سال نخست زندگی میلان کوندرا، در جمهوری اول چکسلواکی گذشت که پس از فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان با الهام از جمهوری سوم فرانسه و بر اساس نظام پارلمانی تأسیس شد. در این دوره، با استقلال چکسلواکی، آلمانی زبان‌ها و مجار زبان‌ها که در رژیم گذشته اکثریت بودند، به اقلیت تبدیل شدند و تنش میان این دو اقلیت با اکثریت چک‌ها و اسلاوها روزبه‌روز افزایش یافت تا اینکه هیتلر در سال ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسید و تمایلش را برای الحاق اروپای آلمانی‌زبان به آلمان مخفی نکرد. وقتی آنشلوس (تصرف وین از سوی ارتش نازی) روی داد، کوندرا ۹ ساله بود. در دومین رمان این نویسنده، «زندگی جای دیگری است»، پدر یارمیل، شاعر جوان در چارچوب نیروهای ارتش به مرز فرستاده می‌شود تا مانع از هجوم اشغالگران شوند. کوندرا در این رمان به‌خوبی ترس و نگرانی چکسلواکی‌ها را در آن دوره به تصویر می‌کشد. آن‌ها امیدوارند که فرانسه و بریتانیا به کمکشان بیایند اما روز پانزدهم مارس ۱۹۳۹، در آستانه ده‌سالگی کوندرا، نیروهای هیتلر چکسلواکی را اشغال کردند.

من شعر را ترک نکردم، به آن خیانت کردم... مثل وقتی‌که یک دین را ترک می‌کنیم.

در ۱۹۴۲ وقتی کوندرا سیزده‌ساله بود، در جریان اعدام‌های تلافی‌جویانه نازی‌ها در چکسلواکی، ولادیسلاف وانچورا، نویسنده و کارگردان و از اعضای باسابقه حزب کمونیست، همراه با صدها روشنفکری دیگر اعدام‌ شدند. کوندرا بعداً در سال ۱۹۶۰، اولین مقاله خود را به نوشتن درباره هنر نویسندگی او اختصاص داد. در هشتم سپتامبر ۱۹۴۳، نوبت به ژولیوس فوچیک رسید که در زندان شکنجه و کشته شد. او از مبارزان کمونیست چکسلواکی بود که پس از پایان جنگ به نماد مقاومت تبدیل شد. میلان کوندرا در ۱۹۵۵، زمانی که همچنان به کمونیسم اعتقاد داشت، شعر «آخرین ماه مه» را در رثای فوچیک سرود. فوچیک همچنین در «شوخی» حضور دارد. کوندرا درجایی از این کتاب، از زبان شخصیت هلنا می‌نویسد: «من نباید غمگین باشم، نباید،"زیرا غم هرگز با اسم من ارتباطی ندارد"، این جمله فوچیک شعار من است. فوچیک حتی زیر شکنجه، زیر چوبه دار، هرگز غمگین نبود.»

کوندرا در دوره‌ای که نازی‌ها چکسلواکی را اشغال کرده بودند، به دبیرستان می‌رفت و زبان آلمانی آموخت. او توانست آثار نویسندگان محبوب آلمانی‌زبان خود، کافکا، بروخ و موزیل را به زبان‌اصلی بخواند. در همین دوره زبان روسی هم یاد گرفت. او بعداً درباره این زبان به‌طعنه گفت که «قبل از این‌که آن را فراموش کنم، بر آن کاملاً مسلط شده بودم.»

ژان دومینیک بری‌یر بخش مهمی از زندگینامه کوندرا را به پدر او اختصاص داده که موسیقی‌دان بود و چگونگی علاقه‌مند شدن کوندرا به موسیقی و تأثیر پذیرفتن از پدرش را نیز شرح داده است: «پدرم یک پیانیست بخت‌برگشته بود، زیرا خودش را منحصراً وقف شناساندن موسیقی مدرن کرد: استراوینسکی، شونبرگ، یاناچک. اوایل آگاهی به موسیقی مدرن کم بود و سالن‌هایی که پدرم در آنجا موسیقی اجرا می‌کرد تقریباً خالی بود. این موضوع در من نوعی شیفتگی ایجاد کرد، نه‌فقط به پدرم بلکه به موسیقی مدرن و به‌طورکلی هنر مدرن، به این هنری که مقابل سالن‌های خالی اجرا می‌شد، اینکه خلاف جریان عمل کنیم، خلاف معمول.»

دوران جوانی

جنگ جهانی دوم که به پایان رسید، کوندرا شانزده‌ساله بود: «وقتی شانزده‌ساله بودم، مارکس را خواندم. کمونیسم به همان اندازه استراوینسکی و پیکاسو و سوررئالیسم مرا جذب خود کرد. یک جهان کاملاً جدید و متفاوت.»

 صرف‌نظر از تمایلات شخصی کوندرا، پس از پایان جنگ در سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶، حزب کمونیست چکسلواکی به‌عنوان مظهر مقاومت و آزادی با استقبال زیاد مواجه بود و یک‌میلیون عضو داشت. در آوریل ۱۹۴۷، وقتی‌که جنگ سرد اروپا را به دو بخش تقسیم کرده بود، کوندرا در روز تولد هجده‌سالگی خود به عضویت اتحادیه جوانان شهر برنو، زادگاهش درآمد که وابسته به حزب کمونیست بود. آن موقع هنوز حزب کمونیست تمام قدرت را در چکسلواکی در دست نگرفته بود اما در این راه تلاش می‌کرد. کوندرا این برهه را نیز در «زندگی جای دیگری است» توصیف می‌کند. تحولات معروف به کودتای پراگ که در ژوئن ۱۹۴۸ به قدرت گرفتن کلمنت گوتوالد انجامید، پایان پلورالیسم سیاسی در چکسلواکی بود.

کوندرا بعداً در سال ۱۹۸۴ در روزنامه لوموند، چاپ پاریس، درباره این دوره نوشت: «کمونیست‌ها کشورم را گرفته و وحشت را حاکم کرده بودند. من نوزده سال داشتم که معنای خشک‌اندیشی، جزم‌اندیشی و دادگاه‌های سیاسی را فهمیدم.» او وقتی در لندن با فیلیپ راث گفت‌وگو کرد، گفت: «توتالیتاریسم، فقط جهنم نیست، بلکه آرزوی بهشت هم است، رؤیایی کهن به قدمت جهان. جایی که همه انسان‌ها با یکدیگر توافق دارند و حول یک اراده و یک دین متحد هستند؛ و هیچ‌کس برای هیچ‌کس اسرارآمیز نیست.» پس از مدت کوتاهی کوندرا از حزب کمونیست اخراج می‌شود: «یک روز چیزی را گفتم که نباید می‌گفتم. از حزب اخراج شدم و از حلقه بیرون آمدم.» ژان دومینیک بری‌یر می‌نویسد: «باوجود اخراج کوندرا از حلقه، او قدرت و نیروی کمونیسم در جذب انسان‌ها را انکار نمی‌کرد.» کوندرا بعداً آنچه را که پس از ۱۹۴۸ در کشورش گذشت در «کتاب خنده و فراموشی» شرح می‌دهد که به عقیده زندگی‌نامه نویسش، سیاسی‌ترین کتاب کوندراست. در بخشی از این کتاب، کوندرا به ماجرای معروف کلاه کلمنتیس می‌پردازد: «روی این بالکن است که تاریخ بوهم کمونیست آغاز می‌شود...»

آغاز فعالیت ادبی

یکی از بخش‌های خواندنی کتاب زندگی‌نامه کوندرا، بخشی است که نویسنده به شروع فعالیت ادبی کوندرا می‌پردازد: «عصر تغزلی». او بابیان اینکه میلان کوندرا اولین بار به‌عنوان «شاعر» وارد دنیای ادبیات شد، شرح می‌دهد که اولین مواجهه کوندرا با شعر، شنیدن اشعار ویکسلاف نزوال (۱۹۰۰-۱۹۵۸) مهم‌ترین شاعر سورئالیست چک در ده‌سالگی بود: «گچه کسی بهتر از نزوال می‌توانست غنای فرهنگ چک در میانه دو جنگ جهانی را به تصویر بکشد؟»

نزوال که گروه سور رئالیست‌های پراگ را در مارس ۱۹۳۴ بنیان گذاشته بود، پس از جنگ، در دهه ۱۹۵۰ به شاعر رسمی رژیم کمونیستی چکسلواکی تبدیل شد و شعرهایی را در مدح استالین و کلمنت گوتوالد منتشر کرد. بااین‌حال، در اواخر عمرش به علاقه‌های گذشته‌اش بازگشت. نزوال در ۱۹۵۷، مقدمه‌ای بر یک مجموعه شعر آپولینر، شاعر فرانسوی نوشت که کوندرا به زبان چک ترجمه کرده بود. همان سال، کوندرا با شعر خداحافظی کرد.

در آن سال‌هایی که کوندرا به شعر می‌پرداخت، شعر در جنبه‌های مختلف زندگی چک‌ها حضور داشت، حتی در اسناد یا جاهایی که کمتر کسی انتظارش را داشت. برای کوندرا شعر برابر بود با تعهد سیاسی. زندگی‌نامه نویس کوندرا در بخش دیگری از کتاب همچنین شرح می‌دهد که چگونه منطقه موراوی الهام‌بخش کوندرا بوده و تقریباً در همه اشعار او و حتی در اولین رمانش حضور دارد.

تدریس در دانشگاه و تحقیق درباره رمان، بخش جذاب دیگر کتاب زندگی‌نامه کوندراست. نویسنده در این بخش، نگاه کوندرا به رمان‌نویسی توضیح می‌دهد و تمایزی را که با شعر قائل است. کوندرا هر چه به رمان نزدیک می‌شد، از شعر فاصله بیشتری می‌گرفت. درواقع، شیوه مواجه شعر با جهان را نمی‌پسندید: «من شعر را ترک نکردم، به آن خیانت کردم... مثل وقتی‌که یک دین را ترک می‌کنیم.»

از «شوخی» تا «والس خداحافظی»

انتشار «شوخی»، برگزاری کنگره نویسندگان، بهار پراگ و حوادث پس‌ازآن نیز از فصل‌های مهم کتاب است. هرچند که خود کوندرا معتقد بود که «سال ۱۹۶۸ آغاز بهار پراگ نبود، بلکه پایان آن بود.» کوندرا بعداً در «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی (بار هستی)» از وقایع بهار پراگ به‌عنوان بستر اصلی رمان بهره برد. در همین سال‌ها بود که کوندرا با «ورا هرابانکووا»، یک مجری پیشین تلویزیون ازدواج می‌کند. این دو یک سوئیت در خیابان بارتولومیسکا در مرکز پراگ اجاره می‌کنند. از طنز روزگار، بعداً مشخص شد که سازمان امنیت چکسلواکی زیرزمین یکی از خانه‌های این خیابان را به زندانی برای دگراندیشان تبدیل کرده بود و یکی از زندانیان این زندان، واتسلاو هاول بود.

در ادامه، ژان دومینیک بری‌یر چگونگی ترجمه آثار کوندرا در آن دوران به زبان فرانسه را شرح می‌دهد که زمینه‌ساز خروج این نویسنده از وطنش شد؛ اما خروج کوندرا از وطن و تبعید در فرانسه - که فصل مهمی از این زندگینامه است - گرچه از مسیر قانونی بود، اما برای کوندرا قابل پیش‌بینی نبود.

در «والس خداحافظی» که نوشتن آن در سال ۱۹۷۲ به پایان رسید، صحنه‌ای توصیف می‌شود که در آن یاکوب به الگا خبر می‌دهد که فردا قطعاً کشور را ترک خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد، خیلی‌ها گفتند که کوندرا از سال‌ها پیش در تدارک خروج از چکسلواکی بوده. او خود دراین‌باره گفت: «در آن زمانی که این کتاب را می‌نوشتم عمیقاً خودم را متعلق به گروهی می‌دانستم که قادر به زندگی در خارج از مرزهای وطنشان نیستند.»

من نباید غمگین باشم، نباید، زیرا غم هرگز با اسم من ارتباطی ندارد

کوندرا در فرانسه هم بیشتر خوانده شد هم بیشتر در معرض نقد جدی قرار گرفت. او همچنین به این نتیجه رسید که باید زبان آثارش را خود تغییر دهد، واسطه مترجم را حذف کند و مستقیماً به فرانسه بنویسد. وسواس و دقت کوندرا، در این مورد هم نمود دارد. در فرانسه، کوندرا وقایع سیاسی وطنش را دنبال می‌کرد، هرچند که به خاطر یک گفت‌وگو و عقایدش در یکی از رمان‌هایش، تابعیت چک از او سلب شده بود: «در نوامبر ۱۹۸۹، وقتی اشغال چکسلواکی به پایان رسید، غرق در شادی شدم، همین‌طور در اندوه. برای من این تغییر خیلی دیر اتفاق افتاده بود. برای این‌که بتوانم - یا بخواهم - بار دیگر زندگی‌ام را دگرگون کنم، بار دیگر خانه خود را تغییر دهم، خیلی دیر شده بود.»

زندگینامه، نویسنده و جاودانگی

در صفحات پایانی کتاب «میلان کوندرا، زندگی یک نویسنده» به «جاودانگی» آخرین رمانی که کوندرا به زبان مادری‌اش نوشت، اشاره می‌شود. در این رمان، کوندرا ملاقاتی خیالی میان همینگوی، نویسنده آمریکایی و گوته، شاعر آلمانی در آن دنیا تدارک می‌بیند. صحبت این دو درباره جاودانگی است. همینگوی شاکی است که پس از مرگش همه ترجیح می‌دهند که زندگی خصوصی‌اش را از خلال زندگینامه‌هایی که درباره‌اش نوشته می‌شود بخوانند تا اینکه خود آثارش را. گوته هم پاسخ می‌دهد که کسی تقصیر ندارد جز خود او، زیرا در زمان حیاتش برای رسیدن به جاودانگی هر کاری کرده بود.

و این کوندراست که از زبان همینگوی سخن می‌گوید: «اشتباه می‌کنی، من کتاب‌ نوشتم، همین. هرچند هرگز مخالفتی با اینکه کتاب‌هایم جاودانه باشند ندارم. من آن‌ها را به‌گونه‌ای نوشته‌ام که نمی‌توان کلمه‌ای را تغییر داد. همه تلاشم برای مقاوم کردن آن‌ها در برابر حوادث بود؛ اما به‌عنوان یک انسان، به‌عنوان ارنست همینگوی، جاودانگی برایم ارزشی ندارد.»

سال‌هاست میلان کوندرا با رسانه‌ها گفت‌وگو نمی‌کند و احساسات و عقایدش را حتی درباره خودش بیان نمی‌کند. اساساً مشخص نیست که برای او انتشار این کتاب قطور زندگینامه، با این دو جمله معروف ابتدای رمان‌هایش فرقی دارد یا نه: «میلان کوندرا در چکسلواکی به دنیا آمده. در ۱۹۷۵، ساکن فرانسه شده.»

علی جیحون، بی‌بی‌سی