چاپ کردن این صفحه

گزارش اختصاصی از برگزاری نمایشگاه «ونگوگ و بریتانیا» در لندن

نمایشگاه «ونگوگ و بریتانیا» در لندن نمایشگاه «ونگوگ و بریتانیا» در لندن

رازهای یک نابغه نقاشی

از برگزاری آخرین نمایشگاه اختصاصی مربوط به آثار «ونسان ونگوگ» در شهر لندن 9 سالی گذشته است. آن زمان ساکنان و گردشگران هنردوست این شهر با بازدید از نمایشگاهی تحت عنوان «ونگوگ و نامه‌هایش» در مجموعه آکادمی سلطنتی هنر، شاید با تصویری متفاوت از این هنرمند روبه‌رو شده بودند.

در آن نمایشگاه شمایل ونگوگ پریشان‌حال، طبیعت‌گرا و بی‌اندازه حساس برای مخاطب با مرور تابلوها و نامه‌های بی‌شمارش در پایان با روشنفکری بی‌اندازه دقیق، فهمیده، کتاب‌خوان، باهوش و جلوتر از زمانه خویش جایگزین می‌شد. در آن نمایشگاه شما با ونگوگی روبه‌رو می‌شدید که به 4 زبان حرف می‌زده، به فرهنگ و اتفاقات فرهنگی آمریکا و اروپا و ژاپن علاقه داشته، از کتاب‌هایی که عاشقشان بوده تابلو می‌کشیده و در نامه‌هایی که برای برادرش- تئو- یا دیگران می‌نوشته با جزئیات فراوان درباره مشاهداتش، مناظر، آدم‌ها، رفتارها و مهم‌تر از همه آثار خودش همچون یک منتقد تیزبین توضیحات مفصل می‌داده و به‌وفور طرح‌های اولیه آثارش را در آن‌ها ثبت می‌کرده است. حالا این روزها در کنار نمایش عمومی فیلم «بر دروازه ابدیت» (ساخته جولین اشنابل)، ونسان ونگوگ دقیقاً چند روز مانده به ۱۶۶ سالگی با نزدیک به 50 اثر به مجموعه هنری «تیت» و به‌واقع بعد از ۱۵۰ سال به شهر لندن بازگشته تا همچنان مخاطبان را با بخش‌های دیگری از زندگی خویش و تأثیرات آن بر آثار و باقی عمرش آشنا و شگفت‌زده و چه‌بسا متأثر کند. با ما همراه شوید تا با شما سفر کنیم به درون رازهای یک نابغه نقاشی در نمایشگاه این روزهای شهر لندن.

چهار سال مهم زندگی آقای نقاش

سال ۱۹۴۷ ونگوگ چه در مقام یک نقاش زبردست با سبکی مدرن و چه به‌عنوان هنرمندی روان‌پریش و بدفهمیده شده با رفتارها و یک زندگی پرتلاطم و پرالتهاب، در میان بریتانیایی‌های هنردوست چهره‌ای شناخته‌شده بوده است، به‌طوری‌که هجوم مخاطبان برای تماشای آثار او و استقبال مخاطبان موجب صدمه جدی کف‌پوش‌های محل برگزاری نمایشگاه در عمارت «تیت» می‌شود. همین مسئله اعتراض مدیران و صاحبان عمارت تیت آن سال‌ها و درخواست غرامت از «شورای هنر بریتانیای کبیر» (متولیان برگزارکننده نمایشگاه) را در پی داشته است. نمایشگاه تازه فعلی با عنوان «ونگوگ در بریتانیا»، اما درباره ونگوگی است که هنوز فرد مشهوری نبوده؛ درباره دوره‌ای از زندگی او بین سال‌های ۱۸۷۳ تا ۱۸۷۶ که به مدت 4 سال در لندن می‌زیسته و تأثیرات ژرفی برآمده از این تجربه در ذهنش ته‌نشین شده است، طوری که در آثار مهم سال‌های بعدتر به‌خوبی قابل‌ردیابی، درک، احساس و مشاهده‌اند. در یک‌کلام نطفه شکل‌گیری ونگوگی که سال‌ها بعد در مقام نقاشی مبدع و با نگاهی متفاوت ظهور می‌کند و کسی که ما می‌شناسیم شاید تا اندازه زیادی با آن 4 سال و هر آنچه از سر گذرانده گره‌خورده است.

ونگوگ و نویسندگان محبوبش

البته نمایشگاه «ونگوگ و بریتانیا» به این موضوع محدود نیست و در ادامه تأثیرات عمیق ونگوگ بر هنرمندان بریتانیایی، ازجمله «فرانسیس بیکن»، «متیو اسمیت» و... را نیز با جزئیات فراوان برای مخاطبان آشکار می‌کند. شروع حکایت سفر ونگوگ به لندن در سن 20 سالگی زمانی است که دایی او در یک کمپانی چاپ و انتشار تصاویر و نقاشی و طرح‌های چاپی با نام «گوپیل و شرکا» برایش شغلی به‌عنوان «معامله‌گر» آثار نقاشی، دست‌وپا می‌کند. همین مسئله پس از چندی مهاجرت او را از «لاهه» ۹۰ هزارنفری به یکی از بزرگ‌ترین کلان‌شهرهای دنیا (با جمعیت بالای ۳ میلیون نفر) برای کار در شعبه‌ای از آن کمپانی، موجب می‌شود.

این سفر در ابتدای امر با شور و شوق و علاقه فراوان ونگوگ همراه بوده است که نمود آن در نامه‌ها و توضیحات و توصیف‌هایش به‌وضوح به چشم می‌آید. به همین دلیل است که سالن کوچک اول نمایشگاه همچون مقدمه‌ای به‌عنوان نشانه‌ای از تجلی مواجهه شیفته‌وار او بافرهنگ بریتانیا، به خشنودی او از فراگیری بهتر زبان انگلیسی و از آن مهم‌تر کشف و فهم و ستایش ادبیات و نویسندگان مهم بریتانیا اختصاص‌یافته است. ونگوگ در نامه‌هایش چندین بار به افرادی همچون «تی‌اس الیوت»، «ویلیام شکسپیر» و «چارلز دیکنز» به‌عنوان نویسندگان محبوبش اشاره‌کرده است و در این اتاق جدای از نمایش مجموعه‌ای از آثارش، نسخ قدیمی کتاب‌هایی از نویسندگان محبوب او در کنار پرتره‌هایی از دوستانش دیده می‌شود. یکی از 6 تابلوی معروف «لاریزیان» / «پرتره ماریژینو» را نیز می‌توان در این سالن دید. باوجوداینکه ونگوگ این تابلو را در سال آخر زندگی خودش کشیده، چیزی که زیردست‌های بانوی کافه‌دار خودنمایی می‌کند رمان‌های «قصه‌های کریسمس» دیکنز و «کلبه عموتم» هریت بیچر است که گویی داستان آن‌ها تا آخر عمر در پس ذهن او جا خوش کرده بودند.

بازدیدکنندگان در سالن‌های دوم و سوم نمایشگاه به دنیای پیرامون ونگوگ و تجربیات بصری و مشاهدات اجتماعی او در 2 سال اول اقامتش وارد می‌شوند. ونگوگ در این مدت - و از منظری دقیق‌تر - از شرایط ابتدایی و روزهای اولیه حضورش رضایت کامل داشته است. حقوق سالانه‌اش ۹۰ پوند بوده (در آن دوران کارگری که باید نان زن و بچه‌اش را هم تأمین می‌کرده بعضاً یک‌چهارم او درآمد داشته است) که دیگر هیچ‌گاه در عمرش چنین پولی نصیبش نشد. او برای رسیدن به محل کارش مدام در حال پیاده‌روی در کنار رودخانه یا در جاده‌های بیرون شهری بوده است.

گاهی از قایق هم استفاده می‌کرده و بعضی وقت‌ها هم سوار مترو می‌شده و در اوقات فراغت نیز به‌صورت پیگیرانه‌ای به موزه‌های مختلف درون لندن سر می‌زده است. در این سالن‌ها با هم‌جواری تابلوهایی از «جان اورت میلی»، «جان کانستبل»، «جورج هنریباتون» و... که ونگوگ در نامه‌هایش آن‌ها را ستوده و همچنین مجموعه‌ای از آثار خود او در سال‌های بعد، با تأکید بر حضور درختان و جاده‌ها و طبیعت، می‌شود میزان تأثیرپذیری او از این سفرها و مشاهدات را به‌خوبی دریافت. حتی بعید نیست این میزان پیاده‌روی‌های بی‌حدومرز او (از قرار معلوم یک‌بار او مسیر 80 کیلومتری بین لندن تا برایتون را با پای پیاده رفته است) در سال‌های بعدی زندگی‌اش نیز تااندازه‌ای تأثیر گذاشته و ریشه همین سفرهای متعددش بوده است و در حقیقت یادگار و عادتی به‌جامانده از این دوران زندگی او باشد.

بازگشت به لاهه و نقاش شدن

بااین‌حال مثل بیشتر اوقات و گویی همچون یک تقدیر نانوشته که همچون بختکی بر زندگی خیلی از هنرمندان تا ابد سایه افکنده است، اوضاع بر وفق مراد ونگوگ نمی‌ماند و او کارش را از دست می‌دهد و مجبور می‌شود برای گذران زندگی به معلمی روی بیاورد. تغییر وضعیت اقتصادی او و همچنین دمخور شدن بیشتر او با افراد فقیر و شاید دقیق‌تر شدن او در کتاب‌های چارلز دیکنز و لمس حال و هوای رمان‌های او در عالم واقعیت موجب می‌شود آن شور و حال و اولیه جایش را به‌نوعی پریشانی بدهد و به قول یکی از مفسران نمایشگاه، عشق نخستین او با چیزی از جنس «ملانکولیا» جایگزین شود و البته نه با دلخوری که با حسی خوب بعد از 4 سال به لاهه برگردد و چند سالی بعد قلم‌به‌دست بگیرد تا نقاش معروفی شود که حال او را می‌شناسیم.

جایی برای تابلوهای معروف

درایت و تدبیر برگزارکنندگان این نمایشگاه در سالن‌های 3 و 4 جلوه تأمل‌برانگیزی پیداکرده است؛ جایی که توانسته‌اند با گزینش و نمایش تابلوهایی در سال‌های پایانی زندگی ونگوگ، پیوندی محسوس، ملموس و موازی بین تغییر حال تدریجی او، چه در دوران سکونتش در بریتانیا و چه در سال‌های اواخر عمرش برقرار کنند. در این سالن‌ها 4 تابلوی شاخص وجود دارد؛ یکی همان تابلوی معروف «شب پرستاره» در کنار رود که می‌شود نشانه‌های وام‌گیری‌اش را در چند طرح چاپی مربوط به رودخانه تیمز به‌خصوص اثری از «گوستاو دور» دید.

دیگری مربوط است به طرح‌های صندلی‌هایی خالی در نقاشی‌های سیاه‌وسفید «لوک فیلدز» که بعدها در تابلوهای صندلی‌های معروف ونگوگ (صندلی‌هایی خالی که به‌صورت استعاری درباره رابطه پرفرازونشیب خودش و «گوگن» کشید) دیده می‌شوند. 2 تابلوی دیگر اما به زمانی تعلق دارند که غلیان احساسی ونگوگ (پس از جدایی گوگن) وی را به بریدن گوش خودش و سپس بستری شدن در آسایشگاه روانی «سن پال» وا‌می‌دارد. اینجاست که مشخص می‌شود مثلاً تابلوی معروف و مهم «بر دروازه ابدیت» (که در آن مردی روان‌پریش سرش را در دست‌هایش گرفته و عنوان انگلیسی آن نزدیکی به مرگ را مؤکد می‌کند) پیش‌تر گویی درجایی دیگر هنگام مواجهه ونگوگ 20 ساله با تصاویر استیصال مردان فقیر در کتاب‌ها و رمان‌های چارلز دیکنز یا طرح‌هایی مربوط به چنین موضوعاتی در جان او نشسته بودند و دست‌آخر در این اتاق می‌رسیم به تابلوی «حیاط زندان»، تنها تابلوی نقاشی که ونگوگ از مکانی در انگلیس کشیده و «استنلی کوبریک» هم بعدها در نمای هواخوری زندان «پرتقال کوکی» به‌احتمال فراوان از آن استفاده کرده است. این تابلو هم البته یک نسخه چاپی اولیه داشته و گوستاو دور فرانسوی آن را کشیده و ونگوگ جوان را شیفته خودش کرده. او سال‌ها بعد در آسایشگاه برای انتقال و توصیف تجربه حس و مفهوم «حبس» و «حبس‌شدگی» و تنگنای فیزیکی و روحی در زندان بودن از برادرش می‌خواهد آن نسخه چاپی را برایش بیاورد و او هم از روی آن، تابلوی نقاشی خودش را بکشد که در اینجا تفاوت‌هایی با نسخه اصلی (مثلاً موقعیت سر نگهبان زندان) خودش معنای جدیدی را به تابلوی ونگوگ افزوده است. به‌هرحال چیزی که در هر دو اثر در کنار زندانیان نباید از چشم دور بماند، 2 پروانه کوچکی است که در فضای بالای تابلو در حال پروازند و نشان از امیدواری ونگوگ و هنرمند فرانسوی در دل آن فضای روانی مخوف دارد.

ماجرای نخستین نمایشگاه پس از مرگ

ونگوگ سال ۱۸۹۰ با تیراندازی به خودش و به روایتی دیگر با شلیک یک جوان در یک منازعه به سمت او، بعد از 2 روز ماندن در بستر بیماری از دنیا می‌رود. او در چند ماه آخر زندگی روزی یک یا دو تابلو نقاشی می‌کشیده و برای برادرش می‌فرستاده است. بااین‌حال تا مدت‌ها کسی از آثار او استقبال نمی‌کند. 20 سال پس از مرگ او، در لندن نمایشگاهی با عنوان «مانه و پساامپرسیونیست‌ها» برگزار می‌شود که در آنجا بخشی از تابلوهای ونگوگ همراه با جمعی از نقاشان مشهور به نمایش درمی‌آیند. از آن نمایشگاه نزدیک به ۲۵۰ هزار نفر بازدید می‌کنند و آثار ونگوگ در میان باقی آثار به نمایش درآمده با استقبال ویژه‌ای روبه‌رو می‌شود.

 استقبالی که تا اندازه فراوانی در آن سال‌ها به طرز گریزناپذیری با نقل‌قول‌ها و حکایت و خبرهایی درباره هنرمندی روان‌نژند اما نابغه هم گره‌خورده است. البته آثار ونگوگ یکسره موردستایش قرار نمی‌گیرند و برخی از منتقدان و بازدیدکنندگان دست به تمسخر سبک و تابلوهای او می‌زنند که این بخش از ستایش و تخفیف و تحقیر توأمان و مسئله موردبحث روان‌پریشی او را می‌توان در سالن پنجم نمایشگاه دید. ازاینجا به بعد با آشنایی بیشتر هنرمندان بریتانیایی و همچنین ترجمه زندگینامه و نامه‌ها و یادداشت‌های ونگوگ، او به فرد بسیار مهمی در میان هنرمندان بریتانیایی بدل می‌شود و حالا اوست که منبع الهام هنری ایشان می‌شود. آثار به نمایش درآمده در سالن‌های ۶ و ۷ و ۸ و ۹ در حقیقت مجموعه‌ای از تابلوهایی است که هنرمندان بریتانیایی با موضوعات مختلف ازجمله خودنگاری‌ها، گل‌های آفتابگردان، طبیعت، کفش‌ها، اتاق‌ها، جاده‌ها، درختان، مراتع و... با تأثیر از ونگوگ کشیده‌اند.

شیفتگی فرانسیس بیکن به ونگوگ

در سالن آخر نمایشگاه در کنار آخرین کار نیمه‌تمام ونگوگ و چند خودنگاره و گل آفتابگردان و اتاق زندگی ملهم از او تابلوهای بزرگی از مجموعه هفت‌تایی فرانسیس بیکن قرار دارد که روایت او از پیاده‌روی‌های طولانی‌مدت ونگوگ است. فرانسیس بیکن که حتی از ابتدای امر از ونگوگ هم کمتر هنر نقاشی را به‌صورت معمول و رایج و رسمی آموخته بود همواره دنبال این بوده که در آثار باقی هنرمندان به دنبال یادگیری هر نکته و آموخته‌ای باشد. او به‌تدریج شیفته نامه‌های ونگوگ شده و به‌جایی می‌رسد که از او به‌عنوان قهرمان زندگی‌اش نام می‌برد؛ چراکه معتقد بود ونگوگ «می‌توانست در عین وفاداری جزءبه‌جزء [به موضوعش]، چیزی حیرت‌آور را از دل واقعیت پیرامون و اشیا در اثرش به شما نشان دهد».

ارادت و الهام و شیفتگی بیکن به ونگوگ که با جزئیات بیشتر در کاتالوگ پربار نمایشگاه ثبت‌شده درنهایت به خلق چند تابلو بانام‌های «بررسی پرتره ونگوگ» و «ونگوگ در چشم‌انداز» منجر شده و گویا فاصله خلق تا نمایش عمومی برخی از آن‌ها در سال ۱۹۵۷ به‌قدری کوتاه بوده که رنگ‌های روی بوم‌ها هنوز خشک نشده در معرض بازدید قرارگرفته بودند.

رازهای ونگوگ و نمایشگاه‌های بعدی

هنگام خروج از سالن تکه‌ای از فیلم «شور زندگی» (ساخته «وینسنت مینه‌لی» بر اساس رمان «ایروینگ استون») نیز در محفظه‌ای برای بازدیدکنندگان به نمایش درمی‌آید که در آن نمایی از راهپیمایی «کرک داگلاس» در نقش ونگوگ در میان جاده‌ای در کنار درختان قرار دارد. این نما که برگرفته از خودنگاره‌ای از ونگوگ با عنوان «نقاش در جاده به سویتاراسکان» (خودنگاره‌ای که در بمباران‌های جنگ جهانی از بین رفته است) یک سال پس از نمایش فیلم در تابلویی اثر فرانسیس بیکن هم به چشم می‌آید، اما بیکن هرگونه تأثیرپذیری از فیلم مینه‌لی را رد می‌کند.

در پایان بازدید از نمایشگاه همچون همیشه در مواجهه با شمایل و زندگی ونگوگ و فیلم‌های ساخته‌شده درباره او، چه مثل موریس پیالا که او را موجودی زمینی به تصویر می‌کشد و چه همچون جولیان اشنابل که قدیس‌وار/ مسیح گونه او را نشان می‌دهد، طعمی تلخی از سرنوشت محنت‌بار و تنهایی و درک‌نشدگی او و لذتی شگرف از خلاقیت و نوجویی و نگاه منحصربه‌فردش به آدم‌ها و دنیای اطراف با بیشتر مخاطبان می‌ماند. کسانی که پا به این نمایشگاه می‌گذارند احتمالاً به این فکر خواهند کرد که همچنان با ونگوگ رازهایی نامکشوف مانده که دیر یا زود در نمایشگاه دیگری آشکار می‌شود.

حامد صرافی‌زاد/ایران