چاپ کردن این صفحه

آموزه‌های فیلم‌سازی «گی‌یرمو دل تورو»

20 مرداد 1398
«گی‌یرمو دل تورو» «گی‌یرمو دل تورو»

فیلم‌سازی سامان‌دهی یک تصادف است

چه او را دوست داشته باشید چه نه، نمی‌توان انکار کرد که «گی‌یرمو دل تورو» صاحب یکی از خلاق‌ترین ذهن‌ها در سینمای دوران ماست و فیلم‌های او آثاری قابل‌توجه و متفاوت‌اند.

اخیراً در حاشیه‌ی برگزاری جشنواره‌ی ترایبکا کارگاهی برگزار شد که «گی‌یرمو دل تورو» همراه با «الک بالدوین» از تجربیات خود درزمینه فیلم‌نامه‌نویسی سخن گفت. نشست این دو به‌قدری غنی بود که عوامل جشنواره‌ی ترایبکا درنهایت مجبور به خاتمه دادن به جلسه شدند، درحالی‌که حتی زمانی برای پرسش و پاسخ مورد انتظار هم باقی نمانده بود.

اکثریت اتفاق‌نظر دارند بر این‌که دل تورو یکی از مؤلفان بزرگ زمان ما است. او فردی است با آگاهی عمیقی از احساسات و دارای بیانی خلاقانه و منحصر‌به‌فرد. با آثار او که آشنایی دارید. او خالق آثاری چون «کرونوس» (1993)، «ستون فقرات شیطان» (2001)، «پسر جهنمی» (2004)، «هزارتوی پَن» (2006)، «حاشیه‌ی اقیانوس آرام» (2013)، «قله‌ای به رنگ خون» (2015).

در سال ۲۰۱۷، او برای فیلم «شکل آب» چهار جایزه‌ی اسکار ازجمله جایزه‌ی بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را دریافت کرد و رکورد نامزدی در اسکار را با ۱۳ نامزدی شکست. در این نشست، الک بالدوین با احترامی خالصانه به او گفت: «تو حقیقتاً هنرمندی. این دنیای ریسک گریز روح هنرمند تو را تحسین می‌کند.» دل تورو، با پوزخندی، ستایش بالدوین را مثل مگسی پس زد.

وظیفه‌ی شما به‌عنوان کارگردان این است که همیشه سهل‌انگارانه از حدود برنامه‌ریزی و بودجه فراتر بروید.

خب، چه درسی باید از این استاد مکزیکی بگیریم؟

در مکالمات قبلی‌ام با دل تورو در جشنواره‌های انسی و تورنتو، راجع به ذن مکزیکی و ضرورت فرا رفتن از بودجه صحبت کردیم؛ عقیده‌هایی که او همواره به آن‌ها پایبند است؛ اما جان کلام او، چه در آن زمان و چه حالا، توصیه‌هایش برای نویسندگان و کارگردانان نوپا است. چه طور می‌شود آن‌قدر خوب شد؟ یا پیش از آن، اصلاً می‌شود خوب شد؟ 

ذهنتان را تغذیه کنید.

دل تورو که متولد ۱۹۶۴ در گوادلاهارای مکزیک است، تحصیل خودش را از سن کمی آغاز کرد. او که فردی خودآموخته است، انگلیسی را با خواندن مجله‌های کودکان مثل «Mad» و هیولاهای مشهور (Famous Monsters) به همراه یک دیکشنری یاد گرفت و در هفت‌سالگی دیگر کاملاً مسلط بود. بعدازآن دیگر بی‌وقفه به خواندن ادامه داد.

دل تورو خندید، ضربه‌ای به شکمش زد و گفت: «من همه‌چیز می‌خوانم! اشتهایم سیری‌ناپذیر است. من سال‌ها با مادربزرگم زندگی کردم. او خیلی کاتولیک بود و من را جن‌گیری کرد، آن‌هم دو بار. من هم جایش بودم همین کار را می‌کردم. فقط کاش مصرف کربوهیدراتم را هم همین‌قدر کنترل کرده بود، ولی دم به دقیقه به من مرغ سوخاری می‌داد!»

دست انداختن خود قبل از جدی شدن یکی از ویژگی‌های انحصاری دل تورو است. «این اشتها یک بخش فطری از روح من است. من برای زندگی سیری‌ناپذیرم، برای تصاویر، هنر، معماری، سفر. هنر فیلم از فیلم یاد گرفته نمی‌شود، بلکه از بلع همه‌ی این چیزهای دیگر یاد گرفته می‌شود.»

شما نمی‌توانید همه‌چیز را کنترل کنید، ولی می‌توانید برایش سعی کنید.

این‌که پدر دل تورو در ۱۹۹۹ لاتاری شش میلیون دلاری برنده شد و بخش قابل‌توجهی از آن را خرج یک کتابخانه کرد هم در این جریان تأثیر داشت. دل تورو با قاطعیت می‌گوید: «همه‌شان را خواندم. یک دائره‌المعارف درباره‌ی سلامت انسان بود، یکی درباره‌ی ادبیات و یکی هم درباره‌ی هنرهای زیبا. برای همین من دگا، مونه و مانه را در همان زمانی شناختم که استن لی را شناختم.» اینجا دل تورو مکث کرد و با جدیت اضافه کرد: «هر چیزی که می‌شد را خواندم تا زمان بلوغم رسید. بعدازآن علایقم کمی تغییر کرد و اندکی کم‌تر می‌خواندم.» درحالی‌که خنده‌اش را فرومی‌خورد، چشمانش برقی زدند، مثل بابانوئلی که در گرما سروکله‌اش پیداشده باشد.

گوشتان را قوی کنید!

بعد نوبت نوشتن رسید. به‌عنوان یک خواننده‌ی جوان، دل تورو به یاد می‌آورد که به‌طور خاص مسحور دو نویسنده بود: در بین انگلیسی‌زبان‌ها، مجذوب توصیفات دقیق «ری بردبری»، رمان‌نویس و در بین اسپانیایی‌زبان‌ها، شیفته‌ی زبان آهنگین «خوان رولفوی» فیلم‌نامه‌نویس. اشتهای سیری‌ناپذیر او به خواندن به عشقِ نوشتن بدل شد: اول، داستان کوتاه‌های ترسناک خودش و بعد ضبط کردن نمایشنامه‌های رادیویی روی کاست. تولد یک فیلم‌نامه‌نویس.

«وقتی فیلم‌نامه‌ای به انگلیسی می‌نویسم، جایی که از همه بیشتر مایه می‌گذارم دیالوگ است.» دل تورو سپس با خنده‌ای ناامیدانه ادامه داد: «فکر کنم بالاخره در شکل آب درست از آب درآمد.» در اینجا، الک بالدوین و حضار ناگهان قهقهه‌ای سر دادند، انگار که تواضع دروغین این برنده‌ی اسکار را به چالش بکشند؛ اما این شوخی‌ای فروتنانه نبود. دل تورو صرفاً سطح انتظارش از خودش بالاست.

«وقتی داشتم شکل آب را می‌نوشتم، مستندی زیبا از دهه‌ی ۶۰ به نام "فروشنده" تماشا کردم تا ریتم زبان آن دوره را یاد بگیرم.» او پس از کمی مکث برای یافتن کلمات درست ادامه داد: «زبانْ موسیقی است. انگلیسی خیلی قاطع و کوبه‌ای است، اسپانیایی خیلی آهنگین است. ما ده کلمه می‌گوییم و شما به‌جایش دو یا سه تا.» بازهم خنده‌ی حضار؛ اما دل تورو پیامی مهم‌تر دارد. «لازمه‌ی نوشتن یک فیلم‌نامه‌ی خوب این است که به هر شخصیت بیان خیلی خاصی داده شود. بالاتر از هر چیزی در ساختار دراماتورژی، داشتن گوش خوبی برای زبان مسئله‌ای کلیدی است. باید کاری کنید که هر فرد مثل شخصیتی کاملاً قوام‌یافته حرف بزند: خصوصیت‌های فردی، اشتباه‌ها، جذابیت‌ها، اضطراب‌ها و هیجانات، همه‌ی این‌هاست که واقعاً هنر است.»

معلم خود باشید!

دل تورو در کارگردانی هم خودآموخته است. اولین آرزویش این بود که زیست‌شناس دریایی شود، کنار دریا زندگی کند، موجودات دریایی را مطالعه کند و درباره‌شان داستان‌های ترسناک بنویسد «اما بعدش وقتی کارگردانی را کشف کردم با خودم گفتم این حتی بهتر است.» او لبخندی به پهنای صورتش زد؛ گواهی بر این‌که رؤیاهای کودکی می‌توانند به واقعیت بپیوندند. «و من با کار کردن یاد گرفتم.» ممکن است داستان را بدانید: او دوربین سوپر ۸ پدرش را قرض گرفت و فیلمی از اکشن‌فیگورهای‌اش در حال کشتن همدیگر ساخت. «من اسباب‌بازی پلاستیکی‌ای را از سس کچاپ پر می‌کردم، می‌دویدم به پشت‌بام، پرتش می‌کردم و منفجرشدنش را نگاه می‌کردم.» دل تورو خندید. تولد یک کارگردان!

من توان زیادی سرِ آماده‌سازی می‌گذارم.

دل تورو همان‌طوری فیلم‌ها را به خود جذب کرد که کتاب‌ها (و البته مرغ سوخاری‌ها!) را به خود جذب کرده بود. او یک کلوب بازبینی هفتگی آغاز کرد که در آنجا فیلم‌های بونوئل، فلینی و هیچکاک را بازبینی می‌کردند. هیچ جشنواره‌ی فیلمی در گوادلاهارا وجود نداشت، پس او و دوستانش یکی تأسیس کردند. حالا بعد از ۳۵ سال، این جشنواره یکی از بزرگ‌ترین‌ها در سطح جهان است؛ با ۳۰۶ فیلم از ۴۵ کشور دنیا؛ اما همه‌ی این‌ها یک‌شبه به دست نیامدند. دل تورو به یاد می‌آورد که در دوره‌ی اول او هم کارگردان بود و هم بلیت‌فروش، آپاراتچی، اغذیه‌فروش و صندوق‌دار جشنواره. بااین‌همه، بهترین بخش همه‌ی این‌ها تدریس بود. او باذوق گفت: «من هنوز عاشق تدریس در هر فرصتی که پیدا کنم هستم. هیچ راهی برای یادگیری چیزی بهتر از توضیح دادن آن به دیگران وجود ندارد.»

به تیم‌تان اعتماد کنید!

با همه‌ی چیزهایی که دل تورو در اختیار دارد، مهم‌ترین ابزار او اعتماد است. اعتماد او به ایده‌اش و اعتمادش به تیمی که کمک خواهند کرد آن را به واقعیت بدل کنند. فرآیند نوشتن دل تورو را در نظر بگیرید: او ۲۸ فیلم‌نامه نوشته است که خیلی از آن‌ها با همکاری دیگران نوشته‌شده‌اند، ازجمله «شکل آب» که با همکاری «ونسا تیلر» آن را نوشته است. دستورالعمل دل تورو برای همکاری اعتماد است.

او روش کارش را چنین توضیح می‌دهد: «من اول یک چارچوب کلی می‌نویسم، معمولاً حدود ۷۰ الی ۹۰ صفحه. بعد آن را به همکارم می‌دهم و می‌گویم هر کاری خواستی بکن. اگر این آزادی را به آن‌ها ندهم، هیچ‌وقت نخواهم فهمید که احساس واقعی‌شان چیست و چه داستانی را واقعاً می‌خواهند بگویند. بعد فیلم‌نامه را به من پس می‌دهند و من یا از آن خوشم می‌آید یا بدم می‌آید. شما همیشه می‌توانید تغییرها را حذف کنید.»

فیلم‌سازی سامان‌دهی یک تصادف است. شما فقط یک شانس دارید که آن را درست دربیاورید و بعد باید از آن بگذرید.

این اعتماد در همکاری‌های حین تولید هم وجود دارد. با این‌که او عاشق تئوری پردازی درباره‌ی هنرِ حرفه‌اش است، مترصد این هم هست که اولین کسی باشد که زنگ خطر را به صدا درمی‌آورد: بین وسواس حرفه‌ای داشتن و مستبد بودن فرق بزرگی هست. محدودیت‌های زمانی باری‌اند که کارگردان باید بر دوش بکشد. «مهم نیست چه قدر زمان کم دارید، چه قدر از کار عقب‌افتاده‌اید، باید این احساس را روی صحنه به وجود بیاورید، هم برای بازیگران و هم عوامل که کاری که انجام می‌دهند کافی و به‌اندازه است؛ که دارند عالی کار می‌کنند؛ که هیچ عجله‌ای نیست. هیچ فشاری نیست.» او در اینجا دست‌هایش را گشود و ادامه داد: «این عقل سلیم است. شما نمی‌توانید اجراهای خوب و پشتیبانی فنی خوب بگیرید، اگر نگذارید همکارهایتان بدون نگرانی از محدودیت زمان کارشان را انجام بدهند.»

نام‌اش را هرچه می‌خواهید بگذارید، اعتماد، هم‌دلی، باور به انسانیت؛ درهرصورت این رویکرد فوق نادرِ دل تورو چیزی است که هسته‌ی وجود او را شکل می‌دهد. چیزی که باعث می‌شود کار کردن با او این‌قدر لذت‌بخش باشد توانایی این خرس مهربان [!] در دیدن قصورات ماست، بدون این‌که آن‌ها باعث شوند امیدش را به نقاط قوت ما از دست بدهد. «ما در جهانی زندگی می‌کنیم که دید دووجهی سیاهی و سفیدی بر آن حاکم است، بااین‌حال همه درجایی بین این دو هستیم. رسانه‌ها با انواع و اقسام روش‌ها می‌گویند که بی‌نقص باشیم، اما ما این حق را داریم که رنگارنگ باشیم! ساعت ده صبح من یک عوضی... هستم و ساعت ۱۲ یک قدیس.» او، با پذیرش نقص‌هایش، ما را هم دعوت به همین کار می‌کند و این‌که بعدش برای پیشرفت تلاش کنیم.

خودتان را برای بدترین‌ها آماده کنید!

درحالی‌که حضار با دقت گوش می‌دادند، دل تورو اشتباهات گذشته‌اش را به اشتراک گذاشت، هم به‌عنوان قصه‌ای عبرت‌آموز برای تازه‌کارها و هم برای یادآوری خودش. برای مثال موقعی که داشت اولین فیلم بلندش «کرونوس» (داستان دختری انسان و پدربزرگ خون‌آشامش) را می‌ساخت، به حقیقت تلخی راجع به فیلم‌سازی پی برد. «من درسی بسیار ناگوار همان اوایل آموختم.» دل تورو که مشخصاً هنوز از این اتفاق متأثر بود، صحنه‌ای از فیلم‌نامه‌ی «کرونوس» که بسیار دوستش داشته را توصیف کرد که بعد از ۸ سال کار روی آن، موقعی که آماده‌ی فیلم‌برداری بود، به دلیل شرایطی پیش‌بینی‌ناپذیر مجبور به حذف آن شد. دل تورو سرش را با اندوه تکان داد: «هیچ‌وقت یادت نمی‌رود زمانی که عزیزانت را باید بکشی؛ و بعضی‌اوقات حتی حق انتخاب هم با تو نیست.»

بله، دردناک است؛ اما این موقعیتی آموزنده برای فیلم‌سازی بود که داشت اولین فیلمش را می‌ساخت. او با تأکید گفت: «من سرِ فیلم کرونوس یاد گرفتم که فیلم‌سازی سامان‌دهی یک تصادف است. شما فقط یک شانس دارید که آن را درست دربیاورید و بعد باید از آن بگذرید.» این از آماده‌سازی پر وسواس برای فیلم‌برداری هم فراتر می‌رود. شما باید ازنظر احساسی آماده‌ی از دست دادن باشید و نگذارید در روند حرکتتان اختلال ایجاد کند؛ و این دقیقاً همان کاری است که دل تورو کرد، هرچند که هنوز برای آن اشتباه زودهنگام خود را سرزنش می‌کند. او از آن اشتباه گذشت و کرونوس فیلم کالت موفقی شد که زندگی حرفه‌ای‌اش را آغاز کرد.

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که دید دووجهی سیاهی و سفیدی بر آن حاکم است.

بنا به گفته‌ی دل تورو، از آن موقع او فقط یک‌بار در طول زندگی حرفه‌ای‌اش صحنه‌ای را دوباره فیلم‌برداری کرده است. البته او چند صحنه‌ی اضافی برای «حاشیه‌­ی اقیانوس آرام»، یک تولید استودیویی غول‌آسا، به خرج خودش فیلم‌برداری کرد که فقط «درست دربیاید.» اما در کل، او، به‌جای هدر دادن بودجه برای درست کردن اشتباهات سر صحنه‌اش، ترجیح می‌دهد با دقت آماده‌سازی انجام دهد.

او با آمیزه‌ای از افتخار و شرم گفت: «من توان زیادی سرِ آماده‌سازی می‌گذارم. آن خوابی هست که مردم می‌بینند که بالباس زیر سرکار رفته‌اند؟ من خواب می‌بینم سر صحنه رفته‌ام و چیزی اشتباه پیش می‌رود و نمی‌توانیم فیلم‌برداری کنیم. آن ترس باعث می‌شود که خیلی خوب آماده‌باشم.»

اما «خیلی خوب» یعنی چه؟ دل تورو یک ساعت و نیم قبل از همه سر صحنه می‌رود تا از همه‌ی زوایای ممکن آن را بررسی کند. «خیلی اذیتم کرد که آخر یک روز فیلم‌برداری متوجه شدم که عکاس‌های صحنه زاویه‌های بهتری از من پیداکرده بودند. اصلاً تو کَت‌ام نمی‌رفت.» به خنده افتاد و ادامه داد: «به‌عنوان کارگردان، باید آن شخصی باشی که چراغ را سر صحنه روشن می‌کند و وقتی همه رفتند چراغ را خاموش می‌کند.»

روی کاراکتر وسواس به خرج دهید!

چه سَلی هاکینز باشد، چه مایکل شَنِن و چه ران پرلمن، دل تورو با در نظر گرفتن بازیگر خاصی می‌نویسد؛ آن‌قدر خاص که اگر انتخاب اولش را نتواند داشته باشد، پروژه کنار می‌رود. دل تورو با تأکید گفت: «پنجاه‌درصد کارگردانی انتخاب بازیگر است. من با توجه به چشم‌ها بازیگر انتخاب می‌کنم. از خودم می‌پرسم آیا در آن چشم‌ها حیات، تجربه، هوش، شقاوت یا مهربانی هست؟ این‌ها چیزهایی هستند که در همان ملاقات اول می‌توانید به آن‌ها پی ببرید. فیلم سمفونی چشم‌هاست... عصاره‌ی شخصیت همان‌جاست.»

سپس، زمانی که چشم‌هایی را که می‌خواهد می‌یابد، برای آن‌ها پیش داستانی در نظر می‌گیرد. «من هشت‌تا ده صفحه بیوگرافی برای هر شخصیت می‌نویسم و به بازیگرها می‌دهم. این‌که شخصیت چه می‌خورد، چه می‌نوشد، چه گوش می‌دهد، چه می‌بیند و چه چیزی دوست دارد…»

الک بالدوین سرش را با تأکید تکان داد و اضافه کرد: «بازیگرها واقعاً می‌خواهند که کارگردانی شوند!» هر دو خندیدند به نشانه‌ی این‌که این باید بدیهی باشد. «ما شفافیت می‌خواهیم. به ما بگویید دقیقاً چه می‌خواهید انجام بدهیم.»

دل تورو خندید و گفت: «من رازی هم به آن‌ها می‌گویم که با بقیه‌ی بازیگران نباید در میان بگذارند. بعضی بازیگرها به آن عمل می‌کنند و بعضی نه. ریچارد جنکینز همان‌جا رک و راست به من گفت که این عالی است اما من نمی‌خواهم ازش استفاده کنم.» سپس با پوزخندی پر از شرمساری ادامه داد: «شما نمی‌توانید همه‌چیز را کنترل کنید، ولی می‌توانید برایش سعی کنید.»

دل تورو اخیراً در حال کار روی شخصیت‌هایی برای اقتباس از رمان «ویلیام لیندزی گرشام» با عنوان «کوچه‌ی کابوس»، است که قرار است لئوناردو دی کاپریو در آن ایفای نقش کند… و یک بازسازی انیمیشنی سیاه از پینوکیو. بار دیگر، او عمیقاً درگیر جزئیات است.

«دیروز ساعتی از بعدازظهرم را در آنتیک‌فروشی‌ها برای خرید چیزهایی گذراندم که قرار است در چمدان یکی از شخصیت‌های پروژه‌ی بعدی‌ام بگذارم. ماه‌ها برای این کار وقت می‌گذارم.» اشتیاقش هنگام توصیف محتویات چمدان ملموس بود؛ اما این راجع به چیزی مثل خمیر ریش‌تراش نبود. بلکه او داشت راجع به نگرشش حرف می‌زد. «هنر عالی یک جهان کامل است که شما می‌خواهید در آن زندگی کنید؛ و کسی که چنین جهانی خلق می‌کند باید وسواس داشته باشد.» تایمر تخم‌مرغی الیسا در فیلم «شکل آب» یکی از وسایل صحنه بود که دل تورو آن را در یک آنتیک‌فروشی‌ پیداکرده بود.

مرزهای خود را تعیین کنید!

دل تورو ممکن است وسواسی باشد، اما مرزبندی را هم دوست دارد. «اگر ساختار نداشته باشید، دیوانه می‌شوید.» چشم‌هایش پشت عدسی‌های گرد عینکش داشتند می‌درخشیدند. «لازم است که به‌اندازه‌ی کافی "نداشته" باشید. روزی که متوجه می‌شوم یک روز اضافه خواهم آورد، می‌فهمم چیزی این وسط اشتباه است. آزادی هنری تنها درون مرزبندی‌ها وجود دارد.»

او مکث کرد، انگار چرخ‌دنده‌ها در مغزش مانند صحنه‌ای از «پسر جهنمی» چرخیدند و سپس حرفش را پیدا کرد: «کارگردانی مثل معامله‌ی حین گروگان‌گیری با واقعیت است.» این مقایسه تکان‌دهنده‌تر می‌شود وقتی گذشته‌ی خود دل تورو و ربوده شدن پدرش در ۱۹۹۷ را در نظر بگیریم. او به‌طور مشخص می‌داند که چه طور از رنج‌های گذشته عبور کند… و بازندگی واقع‌بینانه برخورد کند. «مهم نیست که شما کوبریک باشید، هیچکاک یا اسکورسیزی. خورشید همچنان ساعت 6.30 برای همه‌ی کارگردان‌ها طلوع می‌کند. بعضی‌ها کارگردانی را کنترل تصور می‌کنند، اما شما نمی‌توانید واقعیت را کنترل کنید. به نظرم کارگردانی هوشِ پیدا کردن فرصت‌ها در بحران است.»

من اول یک چارچوب کلی می‌نویسم، معمولاً حدود ۷۰ الی ۹۰ صفحه. بعد آن را به همکارم می‌دهم و می‌گویم هر کاری خواستی بکن.

توصیه‌ی دل تورو شیوا و بسیار ساده بود. حضار شروع به کف زدن کردند. او با اشاره‌ی دست آن‌ها را آرام کرد؛ هنوز حرف داشت. «وظیفه‌ی شما به‌عنوان کارگردان این است که همیشه سهل‌انگارانه از حدود برنامه‌ریزی و بودجه فراتر بروید. اگه به‌اندازه‌ی کافی پول و وقت دارید، یعنی دارید گند می‌زنید.» او اول به شکمش، سپس به سرش اشاره کرد و گفت: «ممکن است اینجا چاق باشم، ولی این بالا چاق نیستم. مغزم مثل یک سیکس پک است.»

هرچه اعتبار دل تورو افزایش‌یافته است، آزادی او در بروز خلاقیتش هم بیش‌تر شده است؛ اما او همچنان تمام تلاش‌هایش را با مراقبت کنترل می‌کند. او معترف است به این‌که در جوانی معمولاً پیچیده‌ترین تصمیم‌های ممکن را می‌گرفته است، اما حالا به دنبال سادگی، محدودیت‌ها و لحظه‌هایی است که حقیقت زندگی را به ما می‌گویند. او روی‌اش را از الک بالدوین به سمت تماشاگران گرداند و سال‌ها تجربه را در یک جمله خلاصه کرد: «همه‌ی فیلم‌های من راجع به دوست داشتن بی‌قیدوشرط کسی هستند. همه‌ی آن‌ها.»

 منبع: نوفیلم اسکول، دیلن کِی دِمپسی، ترجمه‌: کیانا نیکلایی

آخرین ویرایش در %ب ظ، %09 %610 %1398 ساعت %18:%شهریور