چاپ کردن این صفحه

رابرت ردفورد، وداع با ستاره یاغی سینما

07 فروردين 1398
رابرت ردفورد، وداع با ستاره یاغی سینما

 پیرمرد و اسلحه، ادای دینی به کارنامه بازیگری رابرت ردفورد

پیرمرد و اسلحه درواقع قصه رابرت ردفورد است، بازیگری که کارنامه‌اش پر از شخصیت‌های خلاف‌کار کاریزماتیک است. با اعلام کناره‌گیری ردفورد از دنیای بازیگری، پیرمرد و اسلحه تفسیری است از میراث ردفورد به‌عنوان بازیگر و علاوه بر آن پر از ارجاعاتی به شش دهه فعالیت او که ردفورد را به یکی از بزرگ‌ترین بازیگران مرد نقش اول هالیوود تبدیل کرد.

در ظاهر «پیرمرد و اسلحه» قصه فارست تاکر، سارق سریالی بانک و فراری است که از ۱۵ سالگی تا زمان مرگش در ۸۳ سالگی بارها به زندان افتاد؛ اما پیرمرد و اسلحه درواقع قصه رابرت ردفورد است، بازیگری که کارنامه‌اش پر از شخصیت‌های خلاف‌کار کاریزماتیک است. با اعلام کناره‌گیری ردفورد از دنیای بازیگری، پیرمرد و اسلحه تفسیری است از میراث ردفورد به‌عنوان بازیگر و علاوه بر آن پر از ارجاعاتی به شش دهه فعالیت او که ردفورد را به یکی از بزرگ‌ترین بازیگران مرد نقش اول هالیوود تبدیل کرد. دیوید لوری، کارگردان «پیرمرد و اسلحه» می‌گوید: «خیلی اوقات وقتی قرار است یک قصه واقعی را بازگو کنید یا تلاش می‌کنید زندگی یک نفر را اقتباس کنید، اولین سؤالی که در ذهنتان شکل می‌گیرد این است که چه کسی برای ایفای نقش اصلی مناسب است؟ چه کسی می‌تواند حق مطلب را درباره این شخصیت ادا کند؟ اما این بار قضیه فراتر از این بود. سؤال این بود که چطور می‌توانیم این نقش را مناسب ردفورد از کار درآوریم و چطور تمام واقعیت‌های زندگی تاکر را کنار هم بگذاریم و آن را به قامت ستاره بزرگی چون ردفورد بدوزیم؟»

اولین بار خود ردفورد بود که فهمید قصه تاکر خلاف‌کار، جذابیت لازم را برای دیده شدن روی پرده بزرگ دارد. ردفورد که یکی از هواداران اولین فیلم موفق لوری، رمانس جنایی «آن‌ها بی‌گناه‌اند» بود، با پرونده‌ای به سراغ لوری رفت که نیویورکر در سال ۲۰۰۳ درباره زندگی مرد چشم آبی‌ای منتشر کرد که «به بزرگ‌ترین فراری هنرمند نسل خودش تبدیل شد؛ شعبده‌بازی که از هر زندانی که در آن اسیر شد، فرار کرد».

لوری چند سال از وقتش را صرف کرد-در این فاصله او و ردفورد با همکاری یکدیگر لایو اکشن «اژدهای پیت» را برای دیزنی ساختند- تا این پروژه را به سرانجام برساند و در این میان فهمید که «پیرمرد و اسلحه» چیزی فراتر از یک قصه آشنا درباره یک ضدقهرمان دوست‌داشتنی است.

بیشتر بخوانید:

پرتره یک بازیگر: رامی مالک

درخشش نیکول کیدمن در نقشی منفی و متفاوت

مارگو رابی، سیمای زنی جسور و شجاع

 

اولین نسخه فیلم‌نامه لوری صرفاً به وقایع مهم زندگی تاکر خلاصه‌شده بود: یک دزد و سارق بانک که سرکرده باند اوردهیل بود و به گفته خودش در گفت‌وگویی با نیویورکر که در زندانی در تگزاس در سال ۲۰۰۴ کمی پیش از مرگش انجام شد، «۱۸ فرار موفق و ۱۲ فرار ناموفق از زندان داشت و مشکوک به دست داشتن در بیش از ۶۰ سرقت طی یک سال در اوکلاهما و تگزاس». تاکر خلاف‌کاری بود با منشی آرام و با وقار، لبخندی تلخ و استعدادی غریب در نوازندگی ساکسیفون که راه جان دیلینجر را در پیش‌گرفته بود.

اما لوری قصه تاکر را متناسب با کاریزمای ردفورد نوشت و ضرب‌آهنگ اسکروبال و موسیقی فولکلور را چاشنی آن کرد و درنهایت قصه ناشناسی را نوشت که با یک لبخند و یک چشمک توجه ملتی را به خود جلب کرد؛ درست همان کاری که ردفورد سال‌ها قبل با فیلم‌هایش روی پرده سینما کرد (تعقیب، بوچ کسیدی و ساندنس کید و نیش). اگر با تماشای فیلم عاشق تاکر نشوید، جای تعجب است. جرائم قهرمان قصه نه برای گذران زندگی که برای کشف هیجان و ماجراجویی است. برای چنین شخصیتی، بازیگری نیاز است که مخاطب حتی در شرورانه‌ترین لحظات در دوست داشتنش تردید نکند.

کارگردان ۳۷ ساله که سال گذشته با فیلم «داستان روح» موردتوجه قرار گرفت، موقع نوشتن فیلم‌نامه نمی‌دانست که این فیلم خداحافظی ردفورد از دنیای بازیگری خواهد بود. اگر ردفورد بر سر حرفش بماند، «پیرمرد و اسلحه» وداعی است ایدئال برای کسی که میراثش در سینما، هر بازیگری را به حسادت وامی‌دارد. «پیرمرد و اسلحه» همان تصویری است که دوست داریم از ردفورد در خاطر حفظ کنیم. مینیمالیست کاریزماتیکی که همیشه نقش‌آفرینی‌هایش تأکیدی استادانه بر بازیگری باظرافت و تقلیل‌گراست، به‌خصوص در دورانی که جلب ترحم و توجه با جنجال و هیاهو به ویژگی ثابت شخصیت‌های مردانه سینمای آمریکا تبدیل‌شده است، تماشای سکوت و وقار بازیگری چون ردفورد روی پرده سینما لذتی دوچندان دارد.

ارجاعات/ از تعقیب تا نیایش

لوری ارجاع‌ها و کنایه‌های فیلم پیرمرد و اسلحه به کارنامه رابرت ردفورد را به‌تفصیل شرح داده است:

یک: پلان افتتاحیه

پیش از آنکه حتی ردفورد را ببیند، «پیرمرد و اسلحه» با ادای دینی ظریف به تحسین‌شده‌ترین فیلم کارنامه او آغاز می‌شود؛ وسترن سال ۱۹۶۹، «بوچ کسیدی و ساندنس کید». بوچ کسیدی با این جمله آغاز می‌شود: «بیشتر آنچه در ادامه می‌آید، واقعیت است.» و فیلم لوری با نوشته‌ای زردرنگ آغاز می‌شود: «این قصه، بخش عمده‌اش واقعی است.» لوری می‌گوید این عنوان در ابتدای فیلم اشاره‌ای مستقیم به بوچ کسیدی است.

دو: چهره مرد هنرمند در جوانی

در «پیرمرد و اسلحه» کارآگاهی به نام جان هانت (کیسی افلک) به دنبال دستگیری تاکر و کشف انگیزه‌های اوست و به گفته لوری برای پیدا کردن او و شناختن شخصیتش مسیری همشهری کینی را پشت سر می‌گذارد. در جست‌وجو‌هایش، هانت به یک مجموعه عکس برمی‌خورد که طی سال‌های عمر تاکر از او گرفته‌شده است. ما عکس‌ها را همراه با کارآگاه تماشا می‌کنیم. یکی پس از دیگری، تاکر با هر عکس پیرتر و پیرتر می‌شود؛ اما چیزی که درواقع می‌بینیم، چهره ردفورد درگذر زمان است. سکانس با عکسی از کتاب سال دوران دبستان آغاز می‌شود و عکس‌های مختلفی از مقاطع زندگی ردفورد در ادامه می‌آید، ازجمله تصویری از پشت‌صحنه فیلم «نیش» که با ادیت به تصویر یک خلاف‌کار زندانی تبدیل‌شده است. با دیدن این سکانس انگار ردفورد جلوی چشمان ما پیر می‌شود و فیلم با تاکید می‌خواهد نوستالژی چهره او را در خاطره ما بیدار کند.

سه: فرار از زندان در فیلم «تعقیب»

یکی از بخش‌های هیجان‌انگیز فیلم پیرمرد و اسلحه، صحنه‌های متعددی است که در آن تاکر راه‌های هوشمندانه برای فرار از زندان‌ها پیدا می‌کند، ازجمله فرار از زندان سن‌کوئنتین با یک قایق کایاک. این فرارها از همان ابتدا در فیلم‌نامه لوری وجود داشت و قرار بود از بازیگری که شباهت ظاهری به جوانی تاکر دارد برای ایفای نقش او استفاده شود؛ اما لوری با ایده درخشانش توانست ردفورد دهه ۶۰ را هم به فیلم اضافه کند. لوری می‌گوید: «می‌خواستم حسی کاملاً ملموس و واقعی از تماشای گذر سال‌ها در زندگی او ببینیم، به همین خاطر باید صورتش را در این صحنه‌ها واضح تماشا می‌کردیم.» موقع ساختن «آن‌ها بی‌گناه‌اند»، افلک به لوری پیشنهاد کرد از سکانس فیلم تعقیب استفاده کنند که در آن در همان ابتدای فیلم ردفورد از زندان فرار می‌کند. او در این فیلم نقش زندانی بی‌گناهی را ایفا می‌کند که پس از فرار از زندان به شهرش بازمی‌گردد. با اجازه ردفورد، لوری بخش کوتاهی از سکانس فرار فیلم تعقیب را به فیلم اضافه می‌کند که در آن ردفورد از درختی بالا می‌رود و مسیر پیش رو را می‌بیند و برق آزادی در چشمانش می‌درخشد. لوری درباره تأثیر این چند تصویر در فیلمش می‌گوید: «تقریباً ۹۰ دقیقه از زمان فیلم را با نماهای بسته صورت او سپری کرده‌ایم و تا همان‌جا هم نسبت به حضور رابرت ردفورد آگاهیم اما ناگهان در آن صحنه برای چند لحظه رابرت ردفورد بازیگر، ستاره سینما را می‌بینیم و این بسیار تأثیرگذار و جذاب است.»

چهار: اشاره انگشت «نیش»

پس از شکل گرفتن تقابل هانت و تاکر، بازی موش و گربه در پیرمرد و اسلحه آغاز می‌شود. این دو شخصیت موازنه‌ای غیرمعمولی را شکل می‌دهند. هر دو با جسارت مسیرشان را طی می‌کنند. تاکر پلیس را به خاطر اهمال‌کاری‌شان به سخره می‌گیرد و هانت بالاخره پرونده‌ای را پیداکرده که مثل دیگر پرونده‌هایش خسته‌کننده و تکراری نیست. گذشته از منافع متضاد، این دو نفر شباهتی ذهنی با همدیگر دارند. وقتی تاکر بالاخره دستگیر می‌شود، هانت در بیمارستان به ملاقات او می‌رود. پس از خداحافظی با تاکر، افلک انگشت اشاره‌اش را بالا می‌برد و روی سمت راست دماغش می‌کشد و از اتاق بیرون می‌رود. ژستی که اشاره به فیلم «نیش» با بازی پل نیومن و رابرت رد فورد و علامت سری میان آن دو کلاهبردار است. این حرکت ازجمله اشاره‌های مستقیم و آشکار لوری به کارنامه ردفورد است. لوری تصمیم داشت با فریمی شبیه به فریم پایانی بوچ کسیدی فیلمش را به پایان ببرد اما درنهایت به این نتیجه رسید که احتمالاً «این‌یکی دیگر زیاده‌روی است».

پنج: بخش فراموش‌شده ردفورد

با وجود محبوبیت فیلم‌های ردفورد در دهه ۶۰ و ۷۰، گاهی اوقات از یاد می‌بریم که چه فیلم‌های متمایز و عجیبی در کارنامه اوست. یک نمونه‌اش «قهرمان اسکی» درامی ساخته ۱۹۶۹ که یکی از ارجاعات کلیدی لوری در ساخت پیرمرد و اسلحه بود. ردفورد در این فیلم نقش اسکی‌بازی را ایفا می‌کرد که اشتیاقش برای جایزه قهرمانی، تنهایی و خودشیفتگی بیش از اندازه‌اش را نمایان می‌کرد. لوری می‌گوید: «یکی از چیزهایی که در این فیلم دوست دارم این است که ردفورد اجازه می‌دهد جنبه خشن و غیر دوست‌داشتنی شخصیت آشکار شود. من هم می‌خواستم فارست تاکر را طوری بنویسم که به یک آدم دوست‌داشتنی صرف تبدیل نشود. می‌خواستم ویژگی‌های ناپسندی هم داشته باشد؛ یک شخصیت مردانه ناخوشایند.» تاکر به‌مراتب از ردفورد اسکی‌باز دل‌نشین‌تر است اما بیننده برای هردوی آن‌ها باوجود خباثتشان آرزوی موفقیت می‌کند. زیر سایه جادوی یک بازیگر خارق‌العاده هر دو نقش به‌جای الگوهای تکراری به شخصیت‌های انسانی تبدیل‌شده‌اند. قهرمانان بوچ کسیدی، نیش و حتی گتسبی بزرگ هم همین‌طور هستند. این فیلم‌ها راه را برای قهرمان تمام و کمال فیلم‌هایی چون «سه روز کندور» و «همه مردان رئیس‌جمهور» هموار کردند. لوری درباره کارنامه بازیگری ردفورد می‌گوید: «نمی‌خواستم فیلمی بسازم که به آن آثاری شباهت داشته باشد که از او ستاره ساخت و اتفاقاً در همان فیلم‌هایی که او را ستاره کرد، ردفورد نقش یک جنایتکار را ایفا کرده بود. او همیشه آن کیفیت شورشی و یاغی‌گری را در وجودش داشته، علاوه بر آن کیفیت دلربایی و جذابیتی که بعدها نقش‌های رمانتیک کارنامه‌اش را رقم زد.» ردفورد گونه جدیدی از ستاره مرد در سینمای هالیوود بود که راحتی باوقار «کری گرانت» و قابلیت همذات پنداری «جیمز استوارت» را در کنار خصیصه یاغی‌گری منحصربه‌فردش، باهم داشت. لوری می‌گوید: «ردفورد به هالیوود نو در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ و شیوه فیلم‌سازی غیرمتعارفی که در این دوران شکل گرفت، تکیه کرده بود. او بازیگری بود با چهره‌ای کلاسیک برای یک ستاره سینما که در فیلم‌هایی عجیب و غیرمعمول بازی می‌کرد. «بوچ کسیدی» واقعاً فیلم عجیبی است. تمام لحظات مهم آن را به خاطر داریم، اما فیلم به‌طورکلی شکل و شمایل عجیبی دارد و روایتش هم کاملاً غیرمتعارف است.» میراث تاکر هم همین وضعیت را دارد. او می‌خواست که زندگی‌اش در حافظه جمعی آمریکا باقی بماند، درست مثل «بانی و کلاید» یا «فرار از آلکاتراز». افراط نیست اگر تصور کنیم تاکر در قانون‌شکنی‌هایش در جست‌وجوی نوعی عظمت و شکوه سینمایی بوده و به همین علت هم لوری به‌جای وفاداری به جزئیات قصه او، افسانه‌اش را دنبال می‌کند. لوری معتقد است: «فارست تاکر می‌خواست رابرت ردفورد یاغی و خلاف‌کار باشد.»

مترجم: لیدا صدرالعلمایی/سازندگی