مردی برای تمام فصول، فرد زینه‌من و اعتراض با سکوت!

07 فروردين 1398
«مردی برای تمام فصول» «مردی برای تمام فصول»

«مردی برای تمام فصول»، فیلمی در رسای شرافت آدمی

نوشته بودم حتماً باید «مردی برای تمام فصول» را دید، این فیلم بلندمرتبه «فرد زینه‌مان» را؛ و باری دیگر مؤکد می‌کنم آن گفته را.

دو دوست از گذشته با هم بوده‌اند و اینک یکی پادشاه (هانری هشتم) و آن دیگری، نخست‌وزیر انگلستان (سر توماس مور) است. دوستی‌شان را می‌بینیم که چه دلبرانه و صمیمانه نرد عشق می‌بازند و...؛ تا این‌که هانری برخلاف آئین و سنت کشور، تجدید فراش می‌کند و از همه می‌خواهد با وی‌اش بیعت کنند و همه، همانی را انجام می‌دهند که پادشاه خواهد الا یک‌تن، دوست گرمابه و گلستانش؛ سر توماس مور. کار بالا می‌گیرد، مور از صدرات خلع می‌شود، خانه‌نشینش می‌کنند، حصر می‌شود، به زندان می‌افتد و به دادگاه می‌رود، نه مخالفتی هست و نه مرافقتی، فقط یک‌چیز حاکمیت دارد؛ سکوت.

مور از طرف خود، رسمیت ازدواج مجدد پادشاه را اعلام نمی‌کند، مخالفتش را هم پنهان می‌کند، برعکس او، همه مراجع قدرت، با پادشاه بیعت کرده‌اند، کلیسا هم با دریافت کمک‌های مالی، ازدواج مجدد را قانونی شمرده، همه و همه راضی‌اند و فقط یک نفر سکوت کرده است؛ سر توماس مور.

در «مردی برای تمام فصول» همه هیچ‌اند، همه آن لبخندهای ملیح و منافقانه و مصنوعی که اعلام رضایت کرده‌اند، همه، همهٔ هیچ، یک نفر اما سکوت کرده است، او فریادی از گلوی حق، حلقوم همه شده است! مور را به دادگاه می‌برند، دادستان می‌گوید که جناب قاضی این مرد با سکوتش کشور را به آشوب کشانده است! مور می‌گوید: آقا! تا دیروز سکوت، علامت رضا بود، اکنون چرا آن را نشانه نارضایتی می‌دانید؟!

دادستان برافروخته فریاد می‌زند که ایشان با سکوتش مردم را به حرکت و اعتراض واداشته! مور می‌گوید: هر چیزی که حرکت کند، مردم از آن تبعیت می‌کنند آقا. در آن بیدادگاه، در محضر تاریخ، مور را محکوم می‌کنند و ...

«مردی برای تمام فصول» را ببینید که دیدنش از واجبات است. مردی برای تمام فصول فیلمی عبرت‌آموز است، زیرا روزگار همان است، حقیقت همان و سکوت همان. خیلی از ما حرف زدن نمی‌دانیم، سکوت نمی‌دانیم، معرفت حق‌شناسی نداریم. خیلی از ما گرفتار عنوان و نام و مقام، گرفتار این هیئت‌های انتخاب و داوری، جایزه و فایده و چند عکس و ژست و دیگر هیچ هستیم.

«سر توماس مور» نیستیم، نباشیم؛ بزرگ و عمیق و جدی و باشرافت و قهرمان نیستیم، نباشیم. دل نداریم، راه و مسیر نمی‌شناسیم، عیبی نیست، این خصائل، در روزگاران هیچ، همه هیچ است.

سکوت چی؟

آیا سکوت هم نمی‌توان کرد؟ می‌توان. اگر نمی‌توانیم در گلویمان، صدایی از حق دردهیم، سکوت کنیم، کنار بکشیم. نگذاریم که با رأی و نظر ما، حقیقت به قربانگاه رود. آیا سکوت هم بلد نیستیم؟! دو دوست، یک حق ... و سکوت، سکوتی که با مسافرش در تاریخ ماند.

حالا دیگر واقعاً شک ندارم که دنیا بدون «سر توماس مور» ها به هیچ هم نمی‌ارزد و اما با حضور ترسوها و بیچاره‌های موظف و شرمسار که همیشه خدا خود را تبرئه می‌کنند و گناه را به گردن درودیوار و همکار می‌اندازند، رسماً یک آشغال‌دانی است.

و این مثل یک وصیت است برای همه ما.

رضا درستکار