چاپ کردن این صفحه

نگاهی به فیلم «رشته خیال» و گفت‌وگو با پل تامس اندرسن

07 بهمن 1396
Phantom Thread Phantom Thread

جست‌وجوی عشق در اعماق وحشت

فیلم جدید پل تامس اندرسن، «رشته خیال» بازسازی مجازی فیلم سال 2012 او، «استاد» است. تا پیش‌ازاین، «استاد» بهترین فیلم کارنامه اندرسن بود، اما «رشته خیال» از بسیاری جهات از آن‌هم فیلم بهتری است.

هر دو فیلم درباره یک شخصیت خلاق سلطه‌جو و وسواسی است که سیستم خلاقانه وزندگی شخصی‌اش با ورود شخصیت دیگر در وهله اول وسعت پیدا می‌کند و بعد از مدتی در معرض خطر قرار می‌گیرد، شخصیتی که در ابتدا مطیع است و بعد خود به موجودی سلطه‌جو تبدیل می‌شود. یک تغییر اساسی در این فیلم در مقایسه با «استاد» لحن آن است. در «استاد» و «رشته خیال»، اندرسن یک قصه را تعریف می‌کند؛ در فیلم اول، در قالب یک تراژدی و در دومی کمدی. نکته جذاب ماجرا اما اینجاست که دست‌آخر آن فیلمی که به‌ظاهر کمدی است، تراژیک‌تر از دیگری از کار درمی‌آید چراکه موضوع «رشته خیال» عشق است، قدرت پرآشوب عشق و قرابت نیروی خلاقه و مخرب عشق و هنر.

«رشته خیال» که مثل «استاد» در بیداری پس از جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد، حتی با مفهوم مجاورت رنج و مرگ هم برخوردی طنازانه دارد. قصه، قصه کلاسیک هنرمندی است در جست‌وجوی یک منبع الهام، زنی که آن‌قدر قدرت داشته باشد که بتواند ذهن خلاق او را به جنبش وادارد و درنهایت به درکی می‌رسد که برای دیگران بدیهی است، اما برای او غافلگیرکننده، زن زندگی مستقل و مجزایی دارد. این غافلگیری ازآنجا سرچشمه می‌گیرد که می‌فهمد زن چطور توانسته هم‌زمان نیروی خلاقه ذهنی و آگاهی را در او بیدار کند و به اشکال شگفت‌انگیزی ذات الهام‌بخشی وجود او و معنای عمیق‌تر، تاریک‌تر و عجیب‌تر شراکتشان در زندگی و هنر را آشکار کند.

«دنیل دی لوئیس» (که گفته است «رشته خیال» آخرین فیلم او پیش از بازنشستگی خواهد بود) ظرافت باشکوه و اشرافی دربازی‌اش در نقش «رینولدز وودکاک» دارد، طراح لباسی میان‌سال، اهل لندن که محل کار وزندگی‌اش یکی است و خواهری دارد که در تجارتش شریک اوست و خود را سرگرم کوچک‌ترین جزئیات زندگی برادر کرده تا فضا را برای راحت‌تر کار کردن او فراهم کند. این دو در خانه‌ای بزرگ زندگی می‌کنند که زنان زیادی روزانه به آن مراجعه می‌کنند تا طراح هنرمند، آثارش را بیازماید. «وودکاک» لباس زنانه طراحی می‌کند، ازاین‌رو تمام مشتریانش زن هستند و در ابتدای فیلم وودکاک با زنی جوان به نام «جوآنا» رابطه‌ای کاری و عاشقانه دارد. وودکاک هم در زندگی و هم در هنر موجودی وسواسی و سلطه‌جو است. رفتارش همان نظم و دقتی را دارد که لباس‌های دوخته‌شده‌اش. او فضایی کنترل‌شده برای کارش ساخته که کوچک‌ترین مزاحمتی در آن راه ندارد و همه‌چیز در فضای بسته خانه وودکاک رخ می‌دهد.

در ابتدای فیلم او را سر میز صبحانه می‌بینیم که جوآنا را به خاطر انتخاب نامطلوب شیرینی صبحانه سرزنش می‌کند. اتفاقی که موجب می‌شود حس زیبایی شناسانه‌اش را آزار دهد و وقتی جوآنا با او وارد جدلی کلامی شده و از خود دفاع می‌کند، آن‌چنان برآشفته می‌شود که کل روز توان کار کردن را از دست می‌دهد. وودکاک آزرده به خانه ییلاقی‌اش می‌رود و صبح روز بعد در کافه‌ای کوچک، دخترک پیشخدمتی را می‌بیند که توجه او را جلب می‌کند. «آلمای» (ویکی کریپس) ظریف و مطیع را با خود به استودیوی طراحی‌اش می‌آورد و حضور او الهام‌بخش ذهن هنرمندش می‌شود. وودکاک خیلی زود از آلما می‌خواهد مدل تمام‌وقت کارهای او و مقیم خانه‌اش در لندن شود و آلما موافقت کرده و راهی شهر می‌شود.

اندرسن برای نخستین‌بار فیلم‌برداری اثرش را خود به عهده گرفته است. دوربین اندرسن نرم بارنگ‌های روشن قدرتمند و زوایایی ظریف، تصاویری خلق کرده که با چین و شکن پارچه‌های خانه وودکاک هماهنگی غریبی دارد. گذشته از تصاویر، دیالوگ‌ها شکوه و جلالی در حد و اندازه جملات قصار ادبی دارند و به زیبایی هرچه‌تمام‌تر پرداخته‌شده‌اند، درست مثل دکور و لباس‌های ظریف و دقیق فیلم و مهم‌تر از این‌ها، تمامی شخصیت‌ها.

این اعتراف سینمایی اندرسن نشان از عقب‌نشینی او از تکنیک همیشگی رعب‌آور و زوایای تاریک و پنهان تخیلات رمانتیکش دارد. پل ولری می‌گوید: «سلیقه از مجموع هزاران بدسلیقگی ساخته می‌شود و وودکاک استاد کشف بدسلیقگی است. اندرسن با فرورفتن در عمق وحشت، خشونت و رنج، تصویری از عشق ترسیم می‌کند که حاوی جزئیات دراماتیک خارق‌العاده‌ای است، اما نقطه عظمت فیلم آنجاست که فیلم‌ساز تمامی این جزئیات را با بروز احساساتی ناگهانی و خروشان دور می‌ریزد.» اندرسن می‌گوید هنر وزندگی را باهم یکی کنید، اما منتظر خطراتش هم باشید، خود را برای بدترین‌ها آماده کنید و بدانید که هیچ‌وقت در چنین شرایطی بدترین از بهترین قابل تمیز نیست.

ریچارد به رودی، مترجم: لیدا صدرالعلمایی

 

نگاهی به سینمای پل تامس اندرسن

برپا کردن جهان شخصی در متن هالیوود

بسیاری پل تامس اندرسن را  اعجوبه فیلم‌سازان دهه نودی می‌دانند. فیلم‌هایش باطل‌السحر بسیاری از نظریه‌های هنری در باب جدایی و افتراق هنر والا و هنر عامه‌پسند هستند. هرچند او نیز مانند تمامی فیلم‌سازان هم‌نسل خود از استیون سودربرگ و کوئینتین تارانتینو گرفته تا دیوید فینچر و تیم برتون دست‌پرورده تلویزیون است و تمامی آنچه فرهنگ و هنر عامه‌پسند عرضه کرده است با گوشت و خونش لمس کرده است. از دیدن وزندگی کردن با محصولات عمومی صنعت سرگرمی نه‌تنها هیچ ابایی نداشته بلکه هر وقت نظرش را پرسیده‌اند از دل‌بستگی‌اش به این محصولات صنعت سرگرمی با شور و شوق نوجوانی پرشور گفته است؛ نمونه‌اش اظهارنظر او درباره فیلم‌های ابرقهرمانی.

درزمانی که حتی دست‌اندرکاران تولید چنین فیلم‌هایی از ابرقهرمان‌ها و فیلم‌های ابرقهرمانی ناله می‌کنند. پل تامس اندرسن خوش و خرم از لذت دیدن این فیلم‌ها به نشریه «رولینگ استون» با لحنی بی‌شیله‌پیله و کف خیابانی می‌گوید: «این حرف‌ها خیلی پایه درستی نداره. یاد ندارم سالی رو در این اواخر که شکایات کمتری درباره کیفیت فیلم‌ها بوده باشه. مگه فیلم‌های ابرقهرمانی چه اشکالی دارن، شما می‌دونید؟ من که نمیدونم. شما دارید باکسی حرف می‌زنید که از تماشای این‌جور فیلم‌ها لذت می‌بره. اونایی که چنین بحثایی می‌کنن نیاز دارن که یه زندگی برای خودشون دست و پا کنن (می‌خندد). این فیلم‌ها بی‌جهت مورد سرزنش قرار می‌گیرن.»

پل تامس اندرسن زمانی این حرف‌ها را زده بود که بر اساس رمان «خباثت ذاتی» تامس پینچون رمان‌نویس مردم‌گریز و مطلوب روشنفکران نیویورکی فیلم ساخته بود، آن‌هم در هالیوود! البته اندرسون در ایران بیشتر از جانب تماشاگران روشنفکر و فرهیخته‌اش موردتوجه قرار گرفت که هراس‌های بشری را در فیلم‌ها می‌جستند.

(این هم تفسیری است به‌هرحال) البته تماشاگران ایرانی که آثار صنایع هالیوود همچون فیلم‌های ابرقهرمانی را از بر هستند، چندان از وجود فیلم‌سازی به نام پل تامس اندرسن آگاه نیستند واقعاً چطور می‌شود یکی از نامتعارف‌ترین فیلم‌های ژانر کمدی رمانتیک «مست عشق» (2002) را که به‌تمام‌معنا باحال است راندید.  پل تامس‌اندرسون همچون هر فیلم‌سازی جاه‌طلبی و همچون هم‌نسلانش ایده‌های پیچیده سینمایی دارد. شاید او را بتوان در میان هم‌نسلانش فیلم‌سازی دانست که تمام فیلم‌های خودش را در دل هالیوود ساخته است. اندرسون موفق‌ترین فیلم‌ساز نسل دهه 90 سینمای آمریکا به‌حساب می‌آید که در دل هالیوود فیلم‌هایی ساخت  که تبلور نزدیک‌ترین تصاویر از جهان شخصی اوست.
هشت فیلمی که پل تامس‌اندرسون ساخته است محدوده ژانرهای عامه‌پسند از نخستین فیلمش «جفت چهار» (1997) تا کمدی رمانتیک «مست عشق» (2002) را برمی‌گیرد. هرچه پیش‌تر آمده است بیشتر به سمت درام‌های تاریخی با جلال و شکوه و چشمگیر میل پیداکرده است؛ مشخصاً سه فیلم «خون به پا خواهد شد» (2007- با بازی دنی دی‌لوئیس)، «استاد» (2012- با بازی فیلیپ سیمور هافمن) و آخرین فیلمش «رشته خیال» (2017) که پروژه‌هایی پرخرج اما به‌شدت شخصی هستند. سه فیلمی که بر توانایی‌های دو غول بازیگری سینمای هنری 30 سال اخیر سینمای آمریکا؛ یعنی فیلیپ سیمور هافمن و دنیل دی‌لوئیس استوارند. این دو می‌توانند گستره‌های کمال‌طلبی کارگردانی جاه‌طلب را تا آخرین حد پیش ببرند. در دو فیلم اول سرانجام شخصیت‌ها چیزی جز شکست نیست. شکستی که خود اندرسون هم در مناسبات حرفه‌ای‌اش به‌عنوان هنرمند از آن بی‌نصیب نیست.

به همین دلیل است که فیلیپ سیمور هافمن و دنیل دی‌لوئیس گزینه‌هایی بی‌رقیب برای نقش‌آفرینی در فیلم‌های اندرسون بودند. دو بازیگری که باارزش‌ترین ابزار حرفه‌شان یعنی بدنشان، بی‌اهمیت‌ترین ابزار کارشان هم هست و آن را همچون خمیربازی بچه‌ها به کار می‌گیرند تا نقش و طرحی از روح انسانی را نمایش دهند. البته حضور یوآخین فونیکس هم در دو فیلم او چشمگیر است، اما او بیشتر تصویرگر سردرگمی آدم‌هایی است که مقهور جاه‌طلبی و خودخواهی‌های آدم‌های کمال‌طلب می‌شوند. به همان ترتیبی که مارک والبرگ؛ تصویری شکل‌گرفته از زیاده‌خواهی‌های برت رینولدز بود در فیلم «شب‌های بوگی»؛ اما حالا اندرسون نه سیمور هافمن را دارد که در سال 2014 فوت کرد و نه دی‌لوئیس را که با همین فیلم «رشته خیال» از سینما خداحافظی کرده است.

پل تامس اندرسون با سومین فیلمش «مگنولیا» (1999) چنان درخشید که به او لقب «پسر نابغه» را دادند. البته جاه‌طلبی او در روایت زندگی چند شخصیت است که در لس‌آنجلس زندگی می‌کنند و هرکدام مشکلات و گرفتاری‌های خاص خود رادارند. روایت چشمگیر و مرعوب‌کننده است، آن‌هم از سوی کارگردانی که هنوز 30 سال هم نداشت. آنچه بیش از اهمیت القاب و تعارفات ژورنالیستی اهمیت دارد حال و هوایی است که کارگردان می‌تواند با بیشترین تأثیر به تماشاگرانش القا کند. می‌گویند پل تامس اندرسون موقع ساخت فیلم «مگنولیا» گفته است: «این اولین صحنه‌ای است که فیلم‌برداری می‌کنیم و به نظرم باید همگی تلاش کنیم بدون احساس خجالت یک فیلم عالی بسازیم. بیایید فقط سعی کنیم و یک فیلم خیلی خیلی خیلی فوق‌العاده بسازیم. به نظرم این اصلاً مایه شرمساری نیست.»  حالا پل تامس اندرسون آگاه از جایگاه و توانایی‌اش، در آخرین فیلمش «رشته خیال» دوباره با حضور دنیل دی‌لوئیس دورخیز کرده برای چنگ انداختن به جهان رمانتیک سینمای هیچکاک؛ آن‌هم مشخصاً محدوده رمانتیک‌ترین آثار آلفرد هیچکاک یعنی «ربکا» و «سرگیجه».

فیلم‌سازی که فعالیت سینمایی خود را از سال ۱۹۹۶ با کارگردانی فیلم جنایی «جفت چهار» آغاز کرد. سپس در سال ۱۹۹۷ فیلم «شب‌های بوگی» را ساخت که نامزد سه جایزه اسکار (ازجمله بهترین فیلم‌نامه برای خود اندرسن) شد اما درنهایت نصیبی از جایزه‌ها نبرد.
در سال ۱۹۹۹ فیلم درام «مگنولیا» را ساخت. این فیلم هم همانند فیلم قبلی نامزد  سه‌اسکار (برای دومین‌بار نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه‌نویسی برای خود آندرسن) شد اما بازهم بی‌جایزه ماند.

فیلم چهارمش «مست عشق» در ۲۰۰۲ به جشنواره کن رفت و برای او جایزه کارگردانی به همراه آورد، اما در اسکار موفقیتی نداشت و فقط در گلدن‌گلوب نامزد شد.

فیلم پنجم او «خون به پا خواهد شد» محصول سال ۲۰۰۷ است که در آن با دنیل دی‌لوئیس همکاری کرد. این فیلم نامزد هشت‌اسکار شد و از موفق‌ترین فیلم‌های اسکار ۲۰۰۷ بود. فیلم برنده دو جایزه بهترین بازیگر مرد و بهترین فیلم‌برداری شد. دو فیلم بعدی‌اش «استاد» و «خباثت ذاتی» هم نامزد اسکار شدند، اما برنده نه. خیلی هم عجیب نیست، اعضای آکادمی در مراسم اسکار به فیلم‌های دیدنی مجسمه طلایی می‌دهد، اما فیلم‌های پل تامس اندرسون فقط دیدنی نیستند، به قول دیوید تامسون: «بعضی فیلم‌ها صرفاً برای دیدن هستند و بعضی برای این‌که درباره‌شان صحبت کرد. بعد از دیدن «شب‌های بوگی» باید یک سمینار ترتیب داد.» این حکم درباره باقی فیلم‌های پل تامس اندرسون هم صادق است.

محمد بیات

 

گفت‌وگو با پل تامس اندرسن درباره آخرین فیلمش، «رشته خیال» و همکاری دوباره با دنیل دی‌لوئیس

کنترل نمی‌کنم، تحت‌نظر می‌گیرم

«خون به پا خواهد شد» در سال 2007 آخرین همکاری پل تامس اندرسن و دنیل دی‌لوئیس را رقم زد و همین‌طور دومین اسکار بازیگری برای دی‌لوئیس و سه نامزدی اسکار برای کارگردان به‌همراه آورد و بعدها «نیویورک‌تایمز» آن را بهترین فیلم قرن نامید. یک دهه پس از «خون به پا خواهد شد»، این دو برای «رشته خیال» کنار هم قرار گرفتند. فیلم قصه رینولدز وودکاک (دی لوئیس) مرد مجرد و تنهایی در دهه 50 در لندن است که علاقه بیمارگونه‌ای به الما (ویکی کریپس) پیدا می‌کند و از او برای کارش الهام می‌گیرد. سومین شخصیت مهم قصه سیریل وودکاک (لزلی منویل) خواهر رینولدز است، کسی که درواقع پیش برنده اصلی داستان است. فیلم‌ساز 47 ساله که در کالیفرنیا زندگی می‌کند، بیشتر فیلم‌هایش را همان‌جا ساخته است، ازجمله «خون به پا خواهد شد» و «خباثت ذاتی» (2014) با بازی واکین فینیکس؛ اما «رشته خیال» در مقایسه با فیلم‌های قبلی او فضایی بسته‌تر و کنترل‌شده‌تر دارد و به گفته خود او ساخته نشدنش در کالیفرنیا برای فیلم‌ساز فرصتی بود تا از حاشیه امن خود بیرون بیاید. «رشته خیال» از بسیاری جهات فیلم متفاوتی در کارنامه اندرسن به شمار می‌رود، جز این‌که این بار هم قصه درباره قدرت و برتری‌جویی شخصیتی سلطه‌طلب بر دیگری ضعیف‌تر است، اما این معادله همیشگی در یک بستر عاشقانه فضای متفاوتی پیداکرده است. دنیل دی‌لوئیس که علاوه بر بازیگری به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس هم در این پروژه حضورداشته است،‌ چندی پیش اعلام کرد که این آخرین حضور او بر پرده سینما خواهد بود. اندرسن در گفت‌وگو با «اینترتیمنت ویکلی» از دومین همکاری‌اش با دی‌لوئیس،‌ روند نوشته شدن فیلم‌نامه و نظرش درباره بازنشستگی او صحبت می‌کند.

عنوان فیلم خیلی دیر اعلام شد و تا آن زمان فقط پروژه بی‌نام پل تامس اندرسن نامیده می‌شد. آیا برای انتخاب این اسم شک و تردیدی داشتید؟

اگر بگویم شک و تردید داشتم یعنی ایده‌های مختلفی برای اسم وجود داشته، اما این‌طور نیست. «رشته خیال» عنوان فوق‌العاده‌ای است. نام یک کمپانی فیلم‌سازی هم هست و به نظرم ازهرجهت برای فیلم مناسب است اما تلاشمان این بود که بگردیم و ببینیم آیا نام دیگری پیدا می‌شود که به همین اندازه خوب و فراخور حال داستان باشد یا نه. بدم نمی‌آمد بگویم قصد در رسمی نکردن نام فیلم وجود داشته و می‌خواستیم عمداً پنهان‌کاری کنیم ولی درواقع فقط منتظر بودیم ببینیم چه پیش می‌آید.

آیا نرساندن فیلم به جشنواره‌ها عمدی بود یا صرفاً روند اتفاقات به این سمت رفت که فیلم خارج از فصل جشنواره‌ها راهی اکران عمومی شود؟

نه، قطعاً عمدی در کار نبود. این اولین فیلمی است که پس از اتمام فیلم‌برداری وقت زیادی برای تدوینش نداشتم. فیلم‌برداری در ماه آوریل تمام شد. درنتیجه فیلم درست پیش‌ازتاریخ اکران اعلام‌شده، آماده‌شده بود و به‌همین دلیل فرصت شرکت در جشنواره‌هایی که معمولاً در آن‌ها حضور دارم از بین رفت، ازجمله جشنواره نیویورک یا ونیز یا تورنتو. تنها علتش این بود که فیلم آماده نشده بود.

این هشتمین فیلمی است که کارگردانی کرده‌اید. اگر سال‌ها قبل، شاید مثلاً بعد از فیلم سومتان؛ «مگنولیا» به شما می‌گفتند این فیلم را خواهید ساخت از چه ویژگی آن بیشتر تعجب می‌کردید؟

چه بازی جالبی... بگذارید فکر کنم. خب به‌احتمال‌زیاد می‌گفتم: «واقعاً من دو بار با دنیل دی‌لوئیس کارکردم؟» قطعاً این اولین واکنش من بود.
اولین بار که دی‌لوئیس را دیدید آیا مرعوب شخصیتش شدید؟ اصلاً در مواجهه با بازیگران، مرعوب می‌شوید؟

کوئینتین (تارانتینو) جمله جالبی دراین‌باره می‌گوید: «من مرعوب بازیگران خوب نمی‌شوم، بازیگران بد هستند که من را وحشت‌زده می‌کنند.» درواقع معنی این جمله این است که بازیگر خوب باعث می‌شود کار شما راحت‌تر و لذت‌بخش‌تر شود. ولی اگر کارگردان با این چالش روبه‌رو شود که بازیگر در سطح انتظارش نیست، خب همه‌چیز برای همه سخت می‌شود. هم برای بازیگران دیگر هم برای افراد پشت‌صحنه و هم برای کارگردان چون آن موقع است که با خودتان می‌گویید خب چه افتضاحی حالا باید واقعاً نقش کارگردان را بازی کنم و به این فکر کنم که چه چیزهایی باید بگویم. من قبلاً در این موقعیت دشوار قرارگرفته‌ام که بازیگر به هر دلیلی با دل‌شوره و استرس سر صحنه بیاید. مواجهه با این وضعیت خیلی سخت است چون باید کارگردان تلاش کند بازیگر را آرام کند و این به‌جرئت جزو سخت‌ترین وظایف کارگردان است.

درباره اولین ملاقاتتان با دی‌لوئیس بگویید. قبل از «خون به پا خواهد شد» او را ندیده بودید، درست است؟

بله. اولین‌بار به خانه‌اش در نیویورک رفتم باهم نشستیم و چای خوردیم و نزدیک به دو،‌ سه یا چهار ساعت حرف زدیم. فردای آن روز هم رفتم، روز بعد و روزهای بعدترش هم همین‌طور. البته روز اول به‌شدت استرس داشتم. ولی خیلی‌زود باهم ارتباط برقرار کردیم و رابطه عمیقی بین ما ایجاد شد.

چه مدت برای ساخت این قصه صبر کردید؟ آیا ایده فیلم را از خیلی پیش در ذهن داشتید؟


نه، اتفاقاً ایده تازه‌ای است. همین یکی دو سال پیش بود که به فکر ساختن چنین چیزی افتادم. بعضی از فیلم‌های قبلی‌ام البته این‌طور نبودند و مدت‌های مدیدی برای ساختشان صبر کردم. ولی ماجرای این فیلم فرق می‌کند. چون من اصولاً درباره مُد نه اطلاع زیادی داشتم نه علاقه‌ای به آن. تا وقتی‌که باشخصیتی به نام کریستوبال بالنسیاگا آشنا شدم. او زندگی‌اش را در انزوای کامل سپری و همه‌چیز را وقف کارش کرده بود. البته درنهایت شخصیت فیلم باوجود الهام گرفتن از بالنسیاگا، کاراکتر کاملاً متفاوتی از کار درآمد. درواقع قصه به این سمت رفت که چه چیزی می‌تواند زندگی چنین آدم منزوی را به هم بریزد. معمولاً فقط عشق چنین توانایی‌ای دارد.

با توجه به شناختی که از کارنامه شما داریم، قاعدتاً فیلم یک عاشقانه معمولی نیست.

نه، قطعاً مطابق با استانداردهایی نیست که از یک قصه عاشقانه سراغ دارید. عجیب‌وغریب است. خیلی از فیلم‌سازها تلاش کرده‌اند یک «ربکا»[آلفرد هیچکاک] بسازند و شکست‌خورده‌اند. احتمالاً من هم نفر بعدی هستم. من به‌شدت به فیلم‌های عاشقانه گوتیکی که استاد سینما ساخته‌اند علاقه دارم. نکته جذاب این فیلم‌ها هم برای من این است که تعلیق دارند. ترکیب یک قصه عاشقانه با تعلیق، بسیار جذاب است.

مدت زیادی به این فکر بودید که دوباره با دی‌لوئیس همکاری کنید، این‌طور نیست؟

بله، مدتی بود که داشتم به این فکر می‌کردم که باید دوباره باهم کارکنیم. چون تجربه قبلی‌مان را هر دو بسیار دوست داشتیم. البته همیشه تلاش برای تکرار موفقیت کار خطرناکی است، اما خطر نکردن هم نوعی دیوانگی است. ایده فیلم را با او مطرح کردم و استقبال کرد. بعد روند نوشتن فیلم‌نامه را شروع کردیم. تصمیم گرفتم به‌جای این‌که بنشینم و فیلم‌نامه را کامل کنم و بعد برایش بفرستم، مرحله‌به‌مرحله هر چه نوشته‌ام را به او نشان دهم و این شیوه همکاری موجب شد هم قصه درست شکل بگیرد و هم شخصیت به‌خوبی پرداخته شود. از طرف دیگر در زمان هم صرفه‌جویی شد چون دی‌لوئیس فرصت پیدا کرد برای نزدیک شدن به نقش یک خیاط هر چه لازم است یاد بگیرد.

آیا تصمیم او برای بــازنشستگی حین فیلم‌برداری قطعی شد؟ آیا شما هم در جریان بودید؟

نه، اصلاً درباره این موضوع حرفی به میان نیامد. فکر کنم مدت‌ها بود که می‌خواست این کار را انجام دهد. یادم هست که بعد از «به کسور» به من گفت دارد به کناره‌گیری از سینما فکر می‌کند. خیلی خوشحالم این فیلم را پیش از عملی کردن تصمیمش باهم ساختیم ولی درنهایت به نظرم تصمیم اشتباهی نگرفته است.

طرفداران شما این‌بار هیجان دوچندانی برای تماشای فیلم دارند چون فیلم‌برداری این پروژه را هم خودتان به عهده داشتید.


حتماً باید این موضوع را روشن کنم. این‌که بگویید من مدیر فیلم‌برداری بودم، اصلاً حرف درستی نیست. درواقع وضعیت به این شکل بود که در چند فیلم آخرم با گروه ثابتی کارکردم. در انگلستان با همکاری هم موفق شدیم بدون مدیر فیلم‌برداری کار را پیش ببریم. کسانی که معمولاً با آن‌ها کار می‌کنم در دسترس نبودند و درواقع همه ما در پشت‌صحنه فیلم تصمیم‌گیرنده بودیم و همه‌چیز گروهی انجام شد. نمی‌توانم بگویم توانایی‌های یک مدیر فیلم‌برداری رادارم، فقط بلدم دوربین را در جای درست بگذارم و چیزهایی شبیه به این.

گفته بودید که بعد از «خباثت ذاتی» دوست دارید فیلم پرزرق‌وبرق و مجللی بسازید. تا چه اندازه می‌توانید بگویید هر فیلم کارنامه‌تان درواقع واکنشی است به آخرین چیزی که ساخته‌اید؟

فکر می‌کنم همین‌طور است. چون من معمولاً ذهنم خط سیر نامعلومی دارد. شاید هم به دلیل این است که فکر می‌کنم وقت کم است. مگر چند فیلم دیگر می‌توانم بسازم؟ وقت دارد تمام می‌شود. همیشه دوست داشتم در انگلستان فیلم بسازم و علاقه زیادی هم به آن نوع لباس‌های فاخر و آن دنیای متفاوت دارم و البته ژانر عاشقانه گوتیک. کریس راک هم یک‌بار به من گفت پس‌چه‌زمانی می‌خواهی یک فیلم عاشقانه بسازی؟ و خب به نظرم رسید بد نمی‌گوید. کریس راک اگر توصیه‌ای بکند حتماً باید حرفش را گوش کرد.

با بالا رفتن سن چقدر به‌عنوان کارگردان وسواس و کنترل‌تان کمتر شده است؟

به نظرم خیلی زیاد. البته می‌دانم هر کس که با من کارکرده اگر این را بشنود تعجب می‌کند. شاید هم کم‌کم یاد گرفتم آن اخلاق کنترل‌گرایم را بهتر مخفی کنم. ولی هیچ‌وقت دوست نداشتم به‌عنوان کارگردان بازی بازیگرها را کنترل کنم. صرفاً می‌خواهم کل موقعیت را تحت‌نظر بگیرم تا بازیگر بتواند آزادانه کارش را انجام دهد. دوست ندارم مدام به همه دستور بدهم. امیدوارم آن تعادلی که در ذهنم دوست دارم ایجاد کرده باشم چون به‌هرحال اتفاقات زیادی می‌افتد که از اختیار انسان خارج است و باید ظرفیت مواجهه با تصادف را داشته باشید. برای جدی گرفتن کار گاهی آدم به موجودی آزاردهنده و دیوانه تبدیل می‌شود ولی خب چاره‌ای نیست.

آسمان آبی، کوین سالیوان، مترجم: لیدا صدرالعلمایی

رشته خیال Phantom Thread

سناریست، کارگردان و مدیر فیلم‌برداری: پال تامس اندرسون. تدوینگر: دیلان تچینور،موسیقی متن: جانی گرین وود. بازیگران: دانی‌یل دی لوییس، ویکی کریپس، لزلی منویل، کامیلا راترفورد، جینا مک کی، برایان گلیسون، هری‌یت سنسوم هریس و لوییزا ریچتر. محصول: کمپانی‌های فوکاس فیچرز و آنا پورنا، 2017،130‌ دقیقه.