نقد فيلم «لوگن» ساخته جیمز منگولد

01 خرداد 1396
«لوگن» ساخته جیمز منگولد «لوگن» ساخته جیمز منگولد

یک نمونه عالی

«لوگن» به حدی خوب است که ممکن است فراموش کنید با یک فیلم ابرقهرمانی سروکار دارید. فیلم، دنباله‌ای دیگر بر حماسه خستگی‌ناپذیر مردان ایکس است، اما به‌هیچ‌وجه همچون یک گزینه اضافی یا بهانه‌ای برای شروع یک دنباله تازه رفتار نمی‌کند، لوگن یک فیلم کامل و واقعی است.

«هیو جکمن» یک‌بار دیگر در نقش «ولورین» ظاهرشده است، جهش‌یافته‌ای که «لوگن» هم نامیده می‌شود و همیشه یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های این سری بوده است. شاید جذابیت‌های ذاتی جناب جکمن بتواند رنگ و بوی تازه‌ای به فضای غم‌افزای داستان این فیلم بدهد، اما برای کسانی که چندان پیگیر داستان‌های مصور نیستند، عامل جذابیت این فیلم؛ تلاش لوگن برای پرهیز از خشونت است. بیزاری از خشونت و درعین‌حال غوطه‌ور شدن در آن، دوگانگی است که برای بینندگان این مجموعه آشنا به نظر می‌آید، بینندگانی که احتمالاً از این مبارزه‌های تکراری خسته شده‌اند. 

این دهمین باری است که آقای جکمن در نقش لوگن ظاهر می‌شود. اگرچه چنگال‌های این شخصیت هم چنان سالم و دست‌نخورده هستند، اما فیلم هم ازنظر روایت و هم ازنظر سبک با تغییرات گسترده‌ای همراه شده است. لوگن را «جیمز منگولد» کارگردانی کرده است، کسی که به‌خوبی با نحوه فیلم‌سازی در این ژانر کلاسیک آشنا است. فیلم، ترکیبی از دو ژانر وسترن و نئونوآر است. از آن دسته فیلم‌هایی که در آن غریبه‌ای از سایه‌ها بیرون می‌آید، تنهایی و بار سنگین هستی را کنار می‌گذارد و تصمیم می‌گیرد به اصلاح هر چیزی بپردازد که در این جهان در جای درستش قرار ندارد. شما این قهرمان را می‌شناسید: مردی با لبخندی سرد و لبی شکافته شده، کسی که حتی در همان چندکلمه‌ای هم که بر زبان می‌آورد نمی‌تواند روح زخم‌خورده خود را پنهان کند. 

افتتاحیه فیلم پرتحرک، خوش‌ساخت و نسبتاً سادیسمی است، در اجرای آن، وفاداری به اصول دنیای داستان مصور دیده می‌شود. لوگن درجایی نزدیک مرز بین مکزیک و آمریکا مشغول چرت زدن است که متوجه می‌شود چند سارق می‌خواهند لاستیک‌های ماشینش را بدزدند. با همان کهن‌الگوی بیدار کردن خرس عصبانی طرف هستیم، همان شرایطی که در آن، قهرمان با از میان برداشتن دشمنانی که نمی‌دانند با چه موجودی طرف هستند، توانایی خود را به رخ می‌کشد. لوگن ابتدا به آن‌ها هشدار می‌دهد، اما فایده‌ای ندارد. همچون تمام آدم بدهای از همه‌جا می خبر، آن‌ها هم درنهایت قهرمان را به مرز انفجار می‌رسانند. خیلی سریع لوگن شروع به تکه‌پاره کردن آن‌ها می‌کند، بدن‌های انسان‌هاست که همچون گوشت‌های کباب شده به اطراف پراکنده می‌شود. 

درصحنه‌هایی مثل این، شخصیت‌ها مانند زباله‌هایی هستند که قهرمان داستان مجبور است بسته‌بندی کرده و به گوشه‌ای پرت کند. البته این جزو مشخصه‌های ذاتی این ژانر است. لوگن قهرمانی است که از جایگاه واقعی خود دورافتاده است، او نمی‌تواند اعمالی پوچ‌گرایانه و بدون هدف انجام دهد. به یک دلیل یا تفکر برای در پیش گرفتن نیاز دارد. به همین دلیل علاوه بر این صحنه‌های پر از خون و خونریزی، با یک خط داستانی طرف هستیم. داستانی که در آینده‌ای عاری از قانون و مملو از خشونت و آدم کشی روی می‌دهد. یک نسل شناس یاغی (ریچارد ای گرانت) و یک نظامی رشوه بگیر (بوید هالبروک)، در کنار لشکری از سایبورگ های نیمه نظامی وارد داستان می‌شوند. این ماجرا در این حین به لورا (دافنه کین) هم مرتبط می‌شود، او یک کودک مراقب و وحشی است که بین مرزها فرار می‌کند. 

خیلی سریع، لوگن به رئیس نیروی مقاومت یک خاندان تبدیل می‌شود. ازجمله اعضای این گروه می‌توان به لورا (آخرین فرد متولدشده در این جمع) و پروفسور ایکس مریض‌احوال (پاتریک استوارت) اشاره کرد، کسی که همیشه بزرگ این خاندان بوده است. آقای استوارت معمولاً با یک سوهان‌کار می‌کند، عنصری که به‌صورت نمادین نشان می‌دهد که اضمحلال، معمولاً از درون شروع‌شده و راهی به بیرون پیدا می‌کند. این مسئله مخصوصاً در مورد آقای جکمن به نتیجه زیبایی می‌رسد. این دو نفر گاهی به هم نزدیک شده و گاهی از هم دور می‌شوند. آن‌ها دارای نوعی حس آسیب‌پذیری مشترک هستند. این آسیب‌پذیری هم درافت جسمانی آن‌ها دیده می‌شود (فیلم مملو از آدم‌های زخم‌خورده و آسیب‌دیده است) و هم در بازی چندجانبه‌ای که بین عطوفت نامتعارف لوگن و تلاش‌های نافرجام پروفسور ایکس درمی‌گیرد (او به سبک شاه لیر پدری می‌کند). 

بخش قابل‌توجهی از لوگن شامل صحنه‌های طولانی و تعقیب و گریز می‌شود. لوگن و دوستانش درجاهای زیادی مجبور به فرار از دست دشمنان می‌شوند. فیلم سرشار است از غریبه‌های عجیب و منحرف، آسمان‌های بیکران و مسافت‌های بی‌پایان، کشتار و البته سیاست. منگولد در طول فیلم از کلیشه‌ها استفاده زیادی می‌کند، اما بعضی از ایده‌های او کاملاً بکر هستند. این را باید ناشی از ذائقه کلاسیک او بدانیم. او با کلینت ایستوود و هالیوود قدیم بزرگ‌شده است. او هم‌چنین یک آدم احساسی است، این را می‌توان در اشاره او به فیلم شین مشاهده کرد (درجایی از آن فیلم تفنگداری می‌گوید: «تفنگ فقط یک ابزار است، خیر و شر مربوط به کسی است که از آن استفاده می‌کند»). کشتاری که با توجیه منطقی صورت می‌گیرد،  یکی از اصول کلاسیک سینمایی است که هم چنان جایگاه خود را حفظ کرده است. 

لوگن یک نمونه عالی است از نحوه پایین کشیدن فیلم‌های ابرقهرمانی به زمین و قرار دادن آن‌ها در بین مردم و واقعیت زندگی. فیلم این مجموعه را به زیبایی به‌پیش می‌برد و درعین‌حال، نشانه‌های آشکار خود را بر جای می‌گذارد. فیلم دارای جلوه‌های ویژه تماشایی است که در آن‌ها، جهان به‌نوعی متوقف می‌شود. البته با فیلمی طرفیم که در آن، این زرق‌وبرق‌ها در خدمت داستان هستند، نادیده گرفتن واقع‌گرایی در اصل نشان‌دهنده تبعات مبارزه بی‌پایانی است که میان این ابرقهرمانان درگرفته است. این مبارزه اگرچه در ذات خود سرگرم‌کننده است، اما هم‌چنین موفق می‌شود در شرایطی نه‌چندان آرام و دلپذیر، شمارا به لوگن و لورا نزدیک کند. فیلم به شما یادآوری می‌کند که این موجودات جهش‌یافته هم چیزی کم از انسان‌ها ندارند. 

مانولا دارگیس، The New York Times

لوگن/ Logan

کارگردان: جیمز منگولد. نویسندگان فیلم‌نامه: مایکل گرین، دیوید جیمز کلی. بازیگران: هیو جکمن، پاتریک استوارت، بوید هالبروک، ریچارد ای گرانت. محصول فاکس قرن بیستم 2017