بسیاری معتقدند که سریال «میهنپرست» باید پس از فصل اول خاتمه مییافت. داستان مبتکرانهاش که در آن نیکلاس برودی (سرگرد نیروی دریایی ایالاتمتحده که نقش او را دمیان لوئيس بازی کرد) توسط القاعده مورد شستوشوی مغزی قرار میگیرد، چیزی کم از بازیهای بینظیر و کیفیت عالی ساخت سریالهای خوب نداشت.
این سریال در سال ۲۰۱۱ سروصدا به پا کرد، به راه فرعی و کوچکی میمانست که بیش از جادههای کوههای آلپ پیچوخم داشت و بیننده را شگفتزده میکرد. اگر «میهنپرست» آن زمان پایان مییافت، بهعنوان یکی از بهترین مجموعههای نمایشی در طول تاریخ ثبت میشد؛ اما چنین نشد و اکنون بعد از ۹ سال است که کلر دینز، شخصیت خود در این سریال، کری متیسون و لبهای لرزانش را بازنشسته میکند؛ و گرچه هنوز بسیاری «میهنپرست» را بهعنوان سریالی در نظر میگیرند که بسیار بیشتر از آنچه طرفدار داشت طول کشید، اما باور آنها هیچ بهرهای از واقعیت ندارد.
خط سیر «میهنپرست» اصلاً پیچیده نیست. این سریال با دو فصل پرپیچوخم و طاقتفرسا شروع شد و بسیار بیشازحد انتظار و تا جایی که توانست، از روایت «برودی» بهره جست. بعد، سریال میهن از دست داستان برودی و شخصیت او رها شد و در فصل چهارم که در اسلامآباد میگذشت، به تماشاگران اطمینان خاطر داد که این سریال هنوز داستانهایی برای گفتن دارد. منتقدان هم موافق بودند. اسکوایر نوشت: «میهنپرست جادوی آغازین خود را دوباره به نمایش گذاشت.» و نشریه آمریکایی نیوزدی هم این مجموعه تلویزیونی را به خاطر همواره «تازه و مهم» بودن، ستود.
فصل پنجم، کری و سال برانسون (با نقشآفرینی مندی پتینکین)، مرشد ریشوی او را در برلین و وسط ماجراجوییهای جاسوسانه آنها قرار داد. «میهنپرست» که از بند تروریست بودن دامیان لوئیس رهاشده بود، هیجان تازهای برای تماشاچیان به ارمغان آورد.
برای فصلهای ششم و هفتم، این سریال کری را به ایالاتمتحده برگرداند و داستانی را تعریف کرد که برای خود این برنامه هم پیشگویی عجیبی بود: رئیسجمهوری تازه انتخابشده در روزهای پیش از مراسم تحلیف خود، جنگی تمامعیار را علیه سازمانهای اطلاعاتی کشور به راه انداخته است! آشنا به نظر نمیرسد؟
این فقط یکی از چندین نمونهای بود که نویسندگان سریال پیشگوییهای زودگذر و سرسری خود از حوادث جاری را هنگام پخش سریال، در دنیای واقعی شاهد بودند. بااینوجود، تصمیم الکس گانسا، خالق سریال، بر اینکه در فصل یکی مانده به آخر وارد وضعیت سیاسی جاری امریکا شود، باعث توقف موقتی برنامه شد. گانسا اعتراف کرد: «خیلی سخت بود که چنین کاری نکنیم. سخت بود که بگوییم بیایید قصهای را در پاریس تعریف کنیم، یا بیایید برای داستان این فصل به آمریکای جنوبی برویم.» ولی درواقع این دقیقاً همان کاری بود که باید انجام میدادند.
برای آسودهخاطر کردن هواداران سریال اما فصل هشتم و نهایی این مجموعه به سرانجام رسید. نتیجه، سیر حوادثی اضطرابانگیز بود که دستآخر کری را طی دوری کامل به خانه اول رساند، ولی با یک پیچوتاب ویرانگر: او برای حفظ کشورش باید به آن خیانت میکرد. درصحنههای پایانی شدیداً ظالمانه سریال، او مجبور است به دنبال یوگنی گروموف، مأمور روسی بیفتد که دستور دارد «سال را بکشد». مواجهه نهایی آنها، دیداری است که سالهای متمادی در یادها خواهد ماند.
تمرکز اصلی قسمتهای اخیر، بر کری و مواجهه او با چیزهایی است که ازدستداده است؛ چیزهایی که یا او بهگونهای نامنتظره عامل وقوعشان بوده است (از کنار شهری میگذرد که سالها پیش دستور حمله هوایی علیه آنجا را داده بود و باعث قتل مهمانان یک مراسم عروسی و کشته شدن شهروندان بیگناه شده بود)، یا اموری که او همهچیز را به مخاطره انداخت تا از وقوعشان جلوگیری کند (در عزای اعدام دوست دیرینهاش مکس اعتراف میکند: «فکر میکردم همیشه او را دارم و قدرش را ندانستم.»)
او تمام این کارها را در حالی انجام میدهد که میراث اصلی خود را، تنها چیزی را که از صحنه اول این سریال برایش جنگیده است، به مخاطره میاندازد: امنیت آمریکا. این نمایش، وداع درخور باشخصیتی بود که همه دلتنگش خواهیم شد؛ شخصیتی که تا آخرین ساعات حضورش در تلویزیون به یکی از برترین شخصیتهای طول تاریخ آن تبدیل شد. گرچه این عالی است که میدان بازی برای کلر دینز بازشده است تا نقشهایی دیگر را تجربه کند، اما خیلی سخت است که بتوان او را در نقش شخصیت دیگری به غنای کری تصور کرد. نه، لبهای تو همواره لرزان است.