پرونده یک فیلم: «انگل» ساخته بونگ جون هو

19 شهریور 1398
«انگل» «انگل»

یک سرخوشیِ غریب و دوست‌داشتنی

سلیس: هفتمین فیلم کارگردان صاحب‌نام کره‌ای، «بونگ جون هو»، در حالی اکران می‌شود که ساخته‌ی پیشین او، «اوکجا» بسیاری را حیرت‌زده‌ی تازگی و روایت سینمائی خودکرده بود و البته عنوان «برف‌شکن»‌ای که اگرچه محصول سال ۲۰۱۳ است، اما همچنان از زیباترین و تأثیرگذارترین آثار سینمائی پساآخرزمانی محسوب می‌شود. در ادامه مجموعه مطالبی که برای نقد و بررسی این فیلم و ازجمله گفت‌وگو با کارگردانش تقدیم می‌شود.

یک کمدی سیاه عجیب و غریب

پیتر بردشاو، گاردین

«انگل» درامی پر تعلیق، طنز و در کل اثری به‌شدت تماشایی است. فیلم درست مثل ماشین مرسدس بنز شخصیت اصلی روان و استوار است، شخصیتی که نقش آن را ستاره‌ی کره‌ای، «سونگ کانگ هو» بر عهده داشته است. «انگل»، یک کمدی سیاه عجیب‌وغریب درباره‌ی موقعیت‌های اجتماعی، آرزوهای افراد، ماده‌گرایی و واحد خانواده‌ی پدرانه است و همچنین مردمی که ایده‌ی داشتن یک طبقه‌ی خدمتکار را پذیرفته‌اند.

«انگل» درباره‌ی یک خانواده‌ی کره‌ای ثروتمند در موقعیتی شبیه به سریال «دانتون ابی» است البته موقعیتی بسیار ناپایدارتر از چیزی که در آن سریال اشرافی دیده بودیم. شاید فیلم می‌توانست کمی گزنده‌تر و نکته‌سنج‌تر باشد و منظور و هدف خود را واضح‌تر به مخاطب بفهماند. درهرصورت اما این اثر بسیار لذت‌بخش، باکیفیت و تندوتیز است؛ فیلمی درباره‌ی ترکیب خدمتکاری و حقه‌بازی که مضمون جالبی در سینمای کره‌ی جنوبی است.

«انگل» درامی پر تعلیق، طنز و در کل اثری به‌شدت تماشایی است.

 

«انگل» هزینه‌ی طراحی و ساخت بسیار بالایی داشته است و برای مثال حتی می‌توان آن را با فیلم‌های «ندیمه»، ساخته‌ی «پارک چان ووک» که اقتباسی از رمان «فینگرسمیت» نوشته‌ی «سارا والترز» و حتی فیلم «خدمتکار خانه» ساخته‌ی «ایم سانگ سون» مقایسه‌ کرد. همچنین باید به تمرکز و توجهی که فیلم به مسئله‌ی فقر، نومیدی و پدیده‌ی افراد مقروضی که باید به خاطر فرار از دست طلبکارانشان خود را ناپدید کنند نیز توجه کرد (این مضمون در فیلم «سوختن» ساخته‌ی «لی چانگ دونگ» نیز وجود داشت). «سانگ کانگ هو» در این فیلم نقش «کی تائک» را بازی می‌کند، مردی بی‌عرضه، دست‌وپا چلفتی و بیکار که در زیرزمین خانه‌ای شلوغ و متعفن با همسرش «چونگ سوک»، دختر باهوش و درعین‌حال بدبین بیست‌وچند ساله‌اش «کی جونگ»(با بازی پارک سو دام) و پسرش «کی وو»(چوی وو-سیک) زندگی می‌کند. تمام آن‌ها بیکار و کاملاً ورشکسته‌اند؛ اما ناگهان بخت به «کی وو» روی می‌کند؛ یک دوست قدیمی به او کمک می‌کند تا یک شغل تدریس محور بسیار سودمند پیدا بکند. با یک مدرک دانشگاهی تقلبی که «کی جونگ» ساخته است، «کی وو» به خانه‌ی به‌شدت لوکس خانواده‌ی «پارک» می‌رود، خانواده‌ی آقای «پارک» (لی سن کیون) که یک کارآفرین است، همسر ظریف اما غیراجتماعی او، «یئون کیو» (چون یئو جیونگ)، دختر جوانشان، «دا هائه» (جونگ زیسو) و برادر کوچک خل‌وچل او یعنی «دا سونگ» (با بازی جونگ هیئون جون). آن‌ها یک خانه‌دار بسیار وفادار به نام «مون گوانگ» (با بازی جئونگ یون لی) نیز دارند.

«کی وو» که انسان دوست‌داشتنی است خیلی سریع با این خانواده جور می‌شود و شاگرد باحیای او یعنی «دا هائه» نیز محبت خاصی به او پیدا می‌کند و او نیز از این مسئله چندان بدش نمی‌آید. سپس بانوی سربه‌هوای خانه، «یئون کیو» نیز اعلام می‌کند که او نیز به یک معلم هنر برای پسر جوانش نیاز دارد که بتواند استعدادهای نقاشی او را شکوفا بکند. «کی وو» خواهرش را پیشنهاد می‌کند البته بدون اینکه رابطه‌اش با او را فاش بکند و «کی جونگ» نیز خیلی سریع خود را به داخل این خانواده‌ی پولدار وارد می‌کند. این‌گونه به نظر می‌رسد که خانواده‌ی ثروتمند «پارک» می‌توانند منبع درآمد همیشگی‌ای برای این خانواده‌ی بیچاره باشند، افرادی که کاملاً تظاهر می‌کنند که یکدیگر را نمی‌شناسند؛ اما بچه‌ی کوچک خانواده یعنی «دا سونگ» چیزی را متوجه شده که تمام بزرگ‌سالان خانواده به آن بی‌توجه‌اند؛ چرا تمام این افراد بوی مشابهی می‌دهند؟

خدمتکار کسی است که اطلاعات دقیقی از کارفرمایش دارد اما این اطلاعات دقیق به‌سادگی و به صورتی غیرقابل‌اجتناب، باخشم و نفرت آلوده می‌شوند. یک نوع خطا و اشتباه همیشگی در خدمتکاری وجود دارد و این خطا همیشه وقتی‌که تبدیل به سؤال تمام افراد خانواده‌ای بشود که قصد نزدیک شدن به یکدیگر را دارند، قدرت بیشتری هم پیدا می‌کند. خانواده‌ی فقیرتر خودشان را در آینه‌ی شکسته‌ای می‌بینند که به طرز ناجوانمردانه‌ای سرحد فقیر و بدبخت بودنشان را به رخ می‌کشد و درعین‌حال ثروتی را نشان می‌دهد که می‌توانست و شاید هم باید مال آن‌ها می‌بود. این اثر تقریباً یک داستان فراواقعی یا حتی علمی تخیلی است؛ هجومی به سبک زندگی قاپ زن‌ها. «انگل» خودش را به بندبند وجود شما می‌چسباند.

 

روایتِ پست‌مدرنِ طغیانِ مردمانِ شوربختِ خیال‌پرداز

امیررضا نوری‌پرتو

«اَنگَل» بخشی چشم‌گیر از همه‌ی دست‌مایه‌های روایی، دراماتیک، ژنریک و تماتیکِ ممکن را در دلِ خود پرورانده که مخاطبِ امروزی- باسلیقه‌های سینماییِ گوناگون و البته دغدغه‌های فرا متنی و آشنای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی- بدش نمی‌آید جمعِ آن‌ها را در یک اثرِ سینمایی ببیند. این دست‌مایه‌ها، مؤلفه‌ها و تمهیدها در فیلمِ «بونگ جون هو» در شکل و قواره‌های زیر نمایان شده‌اند:

  • دست انداختن و تمسخرِ مناسباتِ لوس و گاه رقّت انگیز طبقۀ بورژوا و به‌ویژه نوکیسه که بی‌شک دلِ تماشاگرانِ پُرشمارِ طبقه‌های متوسّط به پایینِ شهرنشین را درصحنه‌هایی از فیلم خنک می‌کند؛
  • همراهی و هم‌دلی با بدبختی‌ها، ناکامی‌ها، حسرت‌ها و آرزوهای کاراکترهایی که از همان قشرهای آسیب‌پذیرِ جامعه‌های مصرف‌گرا و به‌اصطلاح مُدرن‌اند و فیلم- از این مسیر- هم با احساساتِ سطحیِ تماشاگرِ طبقه‌های زیرِ متوسّطِ جامعه به‌خوبی بازی می‌کند و هم این‌که در فصلِ حضورِ خانوادۀ نگون‌بختِ «کیم کی-تاک» در خانۀ رؤیاییِ خانوادۀ «پارک» و جولان دادن آن‌ها در آن خانۀ کاخ مانند صاحب‌کار و اربابشان (که به‌گونه‌ای سکانسِ پایانی و مشهورِ «ویریدیانا» ی «لوییس بونوئل» را تداعی می‌کند)، بخشی از رؤیاهای شیرینِ تماشاگرانی را که خاستگاهشان همان طبقه‌های فرودستِ جامعه است، پاسخ می‌دهد و ارضا می‌کند؛
  • نمایشِ بی‌پرده و گاه غافلگیرانۀ خشونت که حاصلِ جان به لب شدن و افسارگسیختگیِ شخصیت‌هایی مطرود و حاشیه‌نشین است و به طغیانِ آن‌ها ضد مناسبات و ساختارهای نظامِ سرمایه‌داری می‌انجامد؛
  • بهره‌‌گیری از چاشنی‌های دراماتیکِ کمیک و گاه هجوآمیز در دلِ جدی‌ترین و حتّی پر تعلیق‌ترین صحنه‌های فیلم، آن‌هم در یک الگوپذیریِ آشکار از تمهیدِ پست‌مدرنیستیِ تلفیقِ ژانرها که هم به صحنه‌ها تازگیِ بابِ سلیقۀ روزِ مخاطب را می‌بخشد و هم این‌که خودِ شخصیت‌ها و پیوندها و رابطه‌های میانشان را از حالتی تیپیکال و تک‌بعدی دور می‌کند؛

و مهم‌تر از همۀ این‌ها، «اَنگَل»- چه از نامِ خودِ فیلم گرفته و چه در بسیاری از فصل و صحنه‌هایش- پُر است از نمادپردازی‌ها، نشانه‌ها، کنایه‌ها و استعاره‌هایی محتوایی و تماتیک و تصویری که برای بیش‌ترِ مخاطبان- با هر سطحِ اندیشه‌ای- درک‌شدنی‌اند و «بونگ جون-هو» ی فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان، لذّتِ کشفِ این نمادها را نَه با گذر دادن مخاطبش از دلِ پیچیدگی‌های مرسوم در یک فیلمِ هنری، بلکه به شکلی ساده و آسان و حتّی رو و گل‌درشت، به کامِ مخاطبش می‌چشانَد و او را در دغدغه‌های تماتیکِ موردنظر خود- که حرفِ دلِ بخشِ زیادی از مخاطبانِ درگیرِ مفهوم‌های اجتماعی و فلسفیِ مُدِ روز، همچون «فاصلۀ طبقاتی» و «تقابلِ فقیر و غنی» و «عدالتِ اجتماعی» و «تقدیر و جبرِ شوم و گریزناپذیر»، است- شریک و غرق می‌کند.

«اَنگَل» را می‌توان دوست داشت!

فیلم‌نامۀ «اَنگَل» سه پرده دارد؛ امّا لزوماً از الگوهای تثبیت‌شده و مرسومِ ساختارِ مشهورِ سه‌پرده‌ای برای خلقِ رویدادها و موقعیت‌ها، بسط و گسترشِ داستان و نیز کامل کردن روندِ شخصیت‌پردازیِ کاراکترهای خود بهره نمی‌گیرد و در پیروی از رویکردی مرسوم در سینمای پست‌مدرنِ امروز می‌کوشد داستانش را به شکلی یکسان و برابر و مربّع گونه هم در طول و هم در عرض رشد دهد و جدا از این‌که می‌کوشد کشمکش‌های بیرونی را پیش ببَرد، از شخصیت‌ها و رابطه‌ها و پیوندهای از پیش موجود یا پدید آمده میانشان در دلِ داستان، نیز غافل نشود. در حقیقت، «بونگ جون-هو» هم دلش می‌خواهد برمدار قصه‌گویی در ژانر حرکت کند (بر پایۀ همان الگوهای کلاسیکِ آمریکایی) و هم دلش نمی‌آید که تماشاگرِ خوش‌نشین در محفل‌ها و جشنواره‌های هنری و اروپایی را پس بزند.

در لابه‌لایِ موقعیت‌ها و صحنه‌های پردۀ نخستِ داستانِ فیلم یک سرخوشیِ غریب و دوست‌داشتنی دیده و لمس می‌شود که لزوماً نمی‌توان آن را دلیلی بر کمیک بودن صِرفِ این بخش از قصّۀ اثر دانست. این سرخوشیِ شوخ‌طبعانه و حتّی گاه کمی هجوآمیز، سطحِ احساسات گرایی ناخواسته‌ی برآمده از نمایشِ وضعیتِ رقّت انگیز حاکم بر زندگیِ «کیم کی-تاک»، همسرش- «چونگ-سوک»، پسرش- «کی-وو» و دخترش- «کی-جونگ» را فرو می‌کاهد و مانع از این می‌شود که داستانِ فیلم به دامانِ سطحی از سانتی‌مانتالیسمِ آشنای خوش‌آیندِ توده‌های مخاطبان بیفتد. حتّی حسابگری‌ها، زیراب‌زنی‌ها، کاسب‌کاری‌ها و نامردی‌هایی که اعضای این خانواده از خود بروز می‌دهند تا بتوانند یک‌به‌یک و به شکلی تدریجی به درونِ کاخِ خانوادۀ «پارک» نفوذ کنند، لزوماً در راستای افزایشِ بهره‌گیری از الگوی محبوبِ داستانی و دراماتیکِ «تبدیل‌شدنِ شخصیت‌های ضعیف و توسری‌خورده به هیولاهایی مهارنشدنی» در سینمای این سال‌ها دسته‎‌بندی نمی‌شود و بیش‌تر حاصلِ کوششِ «بونگ جون-هو» برای نمایشِ تصویری رئالیستی و به‌اصطلاح خاکستری و ملموس از شخصیت‌های اصلیِ قصّۀ فیلمش است.

البته از میانه‌های این پردۀ داستانیِ پنجاه‌‌دقیقه‌ای- درست از جایی که «کی-وو» زمینه را برای حضورِ خواهرش در آن خانه و به‌عنوانِ آموزگارِ هنرِ «پسرِ کوچکِ خانوادۀ پارک» (دا-سونگ) فراهم می‌کند- تماشاگر خیلی راحت پیش‌بینی می‌کند که اعضای این خانواده، پشتِ سرِ هم و مسلسل‌وار، به خانۀ رؤیاییِ خانوادۀ «پارک» راه پیدا خواهند کرد؛ و هرچه هم پیش می‌رویم، می‌بینیم که مسیرِ فیلم‌نامه نیز چیزی فراتر از این انتظار و پیش‌بینیِ آسان نیست و درست برمدار همین پیش‌بینیِ ساده گام برمی‌دارد و از دیدِ ترسیمِ جزییاتِ تشکیل‌دهندۀ یک‌سوّمِ نخستِ داستانش هم چیزِ تازه‌ای ندارد که رو کند.

ابتدای پردۀ میانیِ داستان هم‌زمان است با رفتنِ خانوادۀ «پارک» به سفر و آغازِ فصلِ خوش‌گذرانی و مست کردن خانوادۀ «کیم» در خانۀ «پارک» که در اینجا تمامِ رؤیاها و آرزوهای به‌ظاهر محالشان، در برابرِ دیدگانِ مخاطب، بیرون می‌ریزد. بحران‌هایی که از پایانِ این فصل و در مسیرِ شکل‌گیریِ این پرده از داستان- یکی پس از دیگری- بر سرِ راهِ اعضای خانوادۀ «کیم» سبز می‌شوند، نَه حاصلِ کنش‌مندی و تصمیم‌های ناگهانیِ کاراکترها، بلکه به خواستِ خالقِ جهانِ اثر و از بیرونِ جهانِ داستان تزریق می‌شوند و اعضای خانوادۀ «کیم» را در موقعیت‌هایی دراماتیک قرار می‌دهند؛ و این همان تمهیدِ تکیه‌بر تصادف‌ها و اتّفاق‌هاست که در الگوهای درام‌نویسیِ کلاسیک ناپسند و مذموم‌اند، امّا فیلم‌هایی که برچسب و مُهرِ «اثرِ پست‌مدرن» را بر پیشانیِ خود می‌زنند، با پناه بردن به اندیشه‌هایی تماتیک و دست‌مایه‌هایی روایی همچون «همه‌چیز در مناسباتِ دنیای امروز پوچ است و بی‌منطق و تصادفی» و «تأکید بر سرنوشتِ همیشه شوم و گریزناپذیرِ آدم‌های شوربخت، با قرار دادن چنین کاراکترهایی در دلِ مجموعه‌ای از موقعیت‌های دراماتیکِ ناخواسته و حتّی دست انداختن این بدبخت‌ها ممکن می‌شود»، آن بی‌منطقی‌های تعریف‌شده در الگوهای کلاسیک را رفع‌ورجوع می‌کنند.

«انگل» خودش را به بندبند وجود شما می‌چسباند.

پردۀ میانیِ فیلم‌نامۀ «اَنگَل» نیز از این زیرآبی رفتن پست‌مدرنیستی مستثنا نیست و با هوشمندی از زیرِ بارِ رعایتِ الگوهای کلاسیکِ خلقِ پردۀ دوّم در درام دررفته است. حضورِ ناگهانیِ پیش‌خدمتِ پیشین و اخراجیِ خانه- کاراکترِ «مون-کوآنگ»- نخستین بحرانِ پردۀ میانیِ قصّه را رقم می‌زند؛ بحرانی که می‌توانست کاراکترهای اصلی را به‌سوی بروزِ یک کنش‌مندیِ مناسب و پیش برنده هدایت کند. امّا گافِ بزرگ و احمقانۀ «پدر، پسر و دخترِ خانوادۀ کیم» در پلّه‌های زیرزمین و در زمانِ حضورِ «مادرِ خانواده» و البته «مون-کوآنگ» و شوهری که او در سردابۀ زیرِ خانه چهار سال است که پنهان کرده (کاراکترِ «جون-سای»)، در راستای همان بهره‌گیریِ چندباره از عنصرِ اتّفاق و تصادف در داستان چیده شده و سبب می‌شود که خانوادۀ «کیم» به دردسری تازه بیفتند. زمانی هم که چهار عضوِ این خانواده می‌خواهند گوشی را از دستِ «مون-کوآنگ» و «جون-سای» بگیرند تا فیلم‌هایی را که از آن‌ها گرفته‌اند برای ارباب نفرستند، بحرانِ بعدی باز از بیرونِ جهانِ داستان تزریق می‌شود؛ یعنی بازگشتِ ناگهانیِ خانوادۀ «پارک» از سفر، به دلیل بارشِ شدیدِ باران.

اینجاست که کشمکش رقّت انگیز میانِ اعضای دو خانوادۀ فقیر و فرودستِ داستانِ فیلم رنگ‌وبویی از استعاره‌های گل‌درشت را به خود می‌گیرد؛ برای نمونه می‌توان به ضربه‌ای اشاره کرد که «چونگ‌-سوک» (مادرِ خانوادۀ «کیم») با پا به سینۀ «مون-کوآنگ» (پیش‌خدمتِ پیشینِ خانه) می‌زند و او را از پلّه‌ها به دلِ جایی پرتاب می‌کند که بر پایۀ دیدگاهی استعاری همچون مکانِ رشد و زندگیِ انگل‌هاست؛ انگار که در اینجا نمایندۀ خانوادۀ «کیم» می‌خواهد رقیبِ سرسختش را به اصل و خاستگاه تاریکِ طبقاتی‌شان بازگردانَد و همچنان خود و خانواده‌اش را در سطحی نگاه دارد که زیرِ سایۀ حمایت‌ها و موهبت‌های خانوادۀ «پارک» باشند؛ یا حتّی می‌توان به خلوتِ ناگزیرانۀ مردانِ دو خانوادۀ فقیر و جان به لب رسیده در سردابۀ مخفیِ خانه و در زمانِ حضورِ خانوادۀ «پارک» در کاخشان اشاره کرد که در این صحنه با دیالوگ‌هایی از «جون-سای» (مردی که چهار سال خود را در زیرزمین پنهان کرده بود) روبه‌روییم که قرار است بخشی از رویکرد خالقِ اثر به مسئله‌ی حل ناشدنی «جبرگراییِ حاکم بر فاصله‌ی طبقاتی» را بازنمایانند.

برای اثباتِ بیش‌ترِ آن ادّعا هم‌چنین می‌توان از فصلِ مونتاژیِ افتادنِ سیل و گنداب به جان و عمقِ خانۀ خانوادۀ «کیم» در منطقه‌های فقیرِ شهر یاد کرد (با تأکید بر گند و کثافت‌هایی که از کاسۀ توالتِ خانۀ دخمه مانند خانوادۀ «کیم» بیرون می‌زند) که به شکلی موازی با دست‌وپا زدن مذبوحانۀ «جون-سای» برای زنده نگاه‌داشتن همسرِ آسیب‌دیده‌اش در زیرزمینِ قصر روایت می‌شود. خلوتِ «پدر و پسرِ خانوادۀ کیم» در میانِ سیل‌زدگان و اعترافِ از سرِ درماندگی و ناامیدیِ «کیم کی‌-تاک» نزدِ «کی-وو» به این‌که او و امثالِ او اگر در هر موقعیتی نقشه‌ای بکشند، زندگی هیچ‌گاه بر وفقِ مرادشان پیش نمی‌رود، پایانی است بر این پرده که سه فصلِ طولانی را در برمی‌گیرد.

پردۀ سوّم مبتنی است بر سکانسی که بابِ دندانِ سلیقۀ مخاطبِ امروزی است؛ مخاطبی که آمده به‌اصطلاح غافل‌گیر شود و فیلم‌های کُره‌ایِ ازاین‌دست هم به شکلی معمول، عطشِ چنین تماشاگری را رفع می‌کنند. بمانَد که در این میان، میزانسن‌های «بونگ جون-هو» و حتّی زاویه‌های دوربینش در طرّاحیِ دکوپاژها، در نشان دادن سرخوشیِ حال‌به‌هم‌زنِ مهمانانِ بورژوای حاضر در خانۀ «پارک»- به‌ویژه آنجا که همه‌چیز را از دیدِ «کی-وو» می‌بینیم- بیش‌ازاندازه توی ذوق می‌زنند. امّا در سکانسِ یورشِ ناگهانیِ «جون-سای» به «پسر و دخترِ خانوادۀ کیم»، کارگردانِ اثر با بهره‌گیریِ درست از موسیقیِ کلاسیک و البته اسلوموشن کردن پلان‌ها می‌کوشد خشونتِ حاکم بر این صحنه را تلطیف کند و حتّی کمی بارِ شاعرانگیِ تصویری نیز به آن بیفزاید. پیش‌ازاین فصل- به‌ویژه آنجا که «کیم کی-تاک»، از زیرِ میز، زمزمۀ «پارک» با همسرش را مبنی بر بوی نامطبوعِ بدنِ خودش می‌شنود و در سکوت خُرد می‌شود و تنها چشمان و صورتش را می‌پوشانَد- با عنصرِ بوی خاصِ بدنِ خانواده‌ی «کیم» به‌خوبی بازی می‌شود؛ که این شکلِ استفاده از بو هم کارکردِ تماتیک دارد (در راستای مضمونِ اختلافِ طبقاتی) و هم جنبه‌ای دراماتیک (زمینه‌سازی برای طغیانِ «پدرِ خانوادۀ کیم»). بهره‌گیریِ دوباره از بوی نامطبوعِ تَنِ آدم‌های فرودست در سکانسِ مهمانی، کمی اغراق‌شده و به‌اصطلاح گل‌درشت می‌شود و همین، طعمِ خوشِ قیام و خیزشِ نهاییِ «کیم کی-تاک» ضد «بزرگِ خانوادۀ پارک» را- آن‌چنان‌که باید- به دلِ تماشاگرِ فیلم نمی‌نشانَد.

این‌که «اَنگَل» در تاریخِ سینما ماندگار شود، باید نِشست و صبر کرد و خواند و دید.

روندِ چینشِ اتّفاق‌ها پس از سکانسِ مهمانی نیز در دلِ صحنه‌هایی که گذرِ شتاب‌زدۀ زمان را نشان می‌دهند، باز- تنها و تنها- با همان توجیه‌های پست‌مدرنیستی، منطقی به نظر می‌رسد؛ از زنده ماندن و بستری‌شدنِ «کی‌-وو» تا آزادیِ او و مادرش از زندان و این‌که «کی‌-وو» می‌فهمد «پدر/ کیم کی-تاک» انگل‌وار در همان دخمه‌ای زندگی می‌کند و روزگار می‌گذرانَد که چهار سال مکانِ نفس کشیدن «جون-سای» (شوهرِ همان زنِ پیش‌خدمت) بوده؛ انگار که این دورِ باطلِ زندگیِ انگل‌وار گریبانِ چنین آدم‌هایی را گرفته و رها هم نخواهد کرد.

پایانِ رؤیاییِ داستانِ فیلم- که در ذهنِ خیال‌پردازِ انسانی شکست‌خورده از جبر و خواستِ روزگار روایت می‌شود- شبیه‌اش را در فیلم‌هایی با محوریتِ چنین کاراکترهایی دیده‌ایم و البته سرانجامی است تلخ و دردناک برای درامِ فیلمِ «بونگ جون-هو» که این پایان‌بندی تِم‌های اصلی و فرعیِ فیلم‌نامه را به‌خوبی کامل و نمایان می‌کند.

«اَنگَل» را می‌توان دوست داشت! در برهوتِ نبودِ شاهکارهایی سینمایی که روح و روانمان را به هم بریزند و درگیرمان کنند و البته در دورانِ یکّه تازی فیلم‌های میان‌مایۀ بیش‌ازاندازه ستایش‌شده، واپسین اثرِ سینماییِ «بونگ جون-هو» به‌راستی‌که فیلمِ بدی نیست. حتّی سندی است از دورانی که برخی فیلم‌سازان با دغدغه‌های تند و البته محترمِ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، سینما را به‌مثابۀ سکویی وعظ می‌دانند و می‌خواهند بغض کنند و سخن بگویند و گاه فریادشان را بر سرِ مخاطب خالی کنند. امّا این‌که «اَنگَل» در تاریخِ سینما ماندگار شود، باید نِشست و صبر کرد و خواند و دید؛ زیرا اکنون قضاوت کردن کمی سخت به نظر می‌آید. فعلاً که فیلمِ «بونگ جون-هو» خوش‌آیندِ دلِ هوادارانِ نگرۀ چپِ نو و البته فیلم‌بین‌هایی از میانِ قشرهای آسیب‌‌پذیرِ جامعه شده (افرادی که روزبه‌روز بر تعدادشان افزوده می‌شود) و البته آن‌قدرها هم ویژگی‌های سینمایی و دراماتیک دارد که بتوان آن را به چشمِ یک اثرِ هنری نیز دید و سینه‌فیل‌ها این رغبت و فرصت را بیابند که چند کلامی درباره‌اش حرف بزنند.

 

آن‌ها بو می‌دهند!

گل‌بو فیوضی، داستان‌نویس

«انگل» آخرین ساخته بونگ جون‌هو فیلم‌ساز کره‌ای است که پیش‌ازاین با دو فیلم «خاطرات قتل» و «برف‌شکن» مخاطب را با جهان میان‌ژانری و منحصربه‌فردش آشنا کرده است. فیلم تازه نیز امتداد تکامل‌یافته همان قبلی‌هاست. او قابلیت غریبی دارد در خلق فضایی که وام‌دار تمام و کمال جهان زیسته پشت اثر است. کمدی و درام را به هم می‌آمیزد و به اسلشر و ماجراهایی معمایی برای حل یک قتل می‌رسد. هر سکانسی در ژانری اتفاق می‌افتد و درنهایت تمام این‌ها منجر به خلق جهانی باورپذیر، قهرآلود، خشن و بیش‌ از همه جبار می‌شود. جهانی که خود زندگی است؛ کمی شوخ‌طبعانه، کمی وحشیانه.

جهان فیلم‌های جون‌هو جهان پذیرش است. تو هرچقدر دست‌وپا بزنی، محکوم‌به زیستن در طبقه‌ای هستی که در آن به‌ دنیا آمده‌ای. تو می‌توانی یک نابغه خارق‌العاده باشی اما محکوم‌به قواعد طبقه. هر چه هم بالا بروی درنهایت آن طبقه توست که مدل زندگی‌ات را تعیین خواهد کرد. در مواجهه ساختاری با اثر، چیزی که بیش از همه به‌ خاطرم آمد، مقاله بارت درباره ایفل بود. اگر طبقه را جایگزین ایفل کنیم با تمام مختصات آن، یعنی نشانه‌ای باشد از جهان مدرن و مردمان مدرن این جهان در شهرهایی پیشرفته، آنچه همواره و از هرکجای زندگی سرک می‌کشد و‌ خودش را خواسته و ناخواسته، با دلیل و بی‌دلیل به چشم ما فرومی‌کند، طبقه است؛ و تنها زمانی می‌توانی برای مدتی کوتاه از شر آن خلاص شده باشی که خودت را به دل آن بیندازی؛ درست مثل نشستن در رستوران‌های زیر ایفل که به انسان مجال ندیدنش را می‌دهد. اینجا هم جون‌هو مخاطبش را این‌طور گول می‌زند و نوید رستگاری و فرار از کثافت چسبناک طبقه‌ای را می‌دهد که قرار است کمی بعدتر و در انتهای فیلم آدم‌ها آلوده‌تر و شکست‌خورده‌تر تا زانو در آن فرورفته باشند. از سویی دیگر رابطه‌ای دوسویه بین انسان و طبقه نیز وجود دارد. دیالکتیک زیستن و زیسته شدن. زمانی که آن‌ها در دل هم مدام نقش‌ها را تغییر می‌دهند و بازی شروع می‌شود.

جهان فیلم‌های جون‌هو جهان پذیرش است.

وسوسه پول درآوردن برای استیصال خانواده‌ای چهارنفره که در زیرزمینی محقر زندگی می‌کنند همه تقلای آن‌هاست برای زنده ماندن، به هر شکلی؛ بنابراین کیفیت زندگی همین‌جا حذف می‌شود و فرآیندی شروع می‌شود که خانواده می‌خواهند به هر قیمتی خود را نگه‌دارند. در اولین پیشنهاد و اولین موقعیت، هرکدام از آن‌ها که به شکل حیرت‌آوری در مهارت‌های خود متبحر هستند، به طرز وحشیانه‌ای عمل‌گرا می‌شوند و تمام ترفندهای تمام سال‌های زندگی خود را رو می‌کنند تا از این موقعیت بهترین استفاده را در جهت تغییر شرایط کنند. همه‌چیز به شکل هولناکی خوب پیش می‌رود. اعضای خانواده یکی‌یکی وارد بازی می‌شوند. انتخاب در جنس موسیقی فیلم شگفت‌انگیز است. سکانس‌هایی نامتعارف با موسیقی کلاسیک که به رقص در شبی نحس می‌ماند؛ زیبا اما نفرین‌شده. ترکیبی از بی‌قراری و‌ شور را در سکانس‌هایی به دل می‌اندازد و اگرچه مسیر کلی داستان را حدس می‌زنی اما هرگز باورت نمی‌شود قرار است این نظم و سرخوشی به چه آشفتگی و مصیبتی برسد.
در سکانسی که تمام اعضای خانواده باز دورهم جمع شده‌اند، این بار نه دیگر در آن زیرزمین همیشگی، سودای تغییر طبقه هم‌زمان در دل آن‌ها و مخاطب پررنگ می‌شود. شبی در خانه‌ای مرفه چهارتایی مقابل پنجره‌ای قدی رو به باغ، سرخوش در سر رؤیا می‌پرورانند که زنگی به صدا درمی‌آید. فیلم که تا اینجا پرشتاب و خوش ریتم پیش‌آمده حالا به سراشیبی و دلهره می‌افتد. پلان به پلان اضطراب و ترس و غم بیشتر به هم می‌آمیزد و دست آن‌ها خالی‌تر می‌شود. در همین لحظات هم اما کارگردان طنزش را کنار نگذاشته. آدم‌هایی که تا اینجای داستان فقط برای کمی بیشتر زنده ماندن خود می‌جنگیدند حالا دست به هر کاری می‌زنند اما نه دیگر برای کمی چشیدن طعم آسایش؛ که راهی جز جنایت ندارند. از خشونت آن‌ها خنده‌ات می‌گیرد و می‌ترسی و از ترس خودت باز خنده‌ات می‌گیرد و وقتی به خودت می‌آیی می‌بینی شده‌ای یکی از آن‌ها که شاید حتی دوستشان نداشته باشی اما برایت مهم شده‌اند. تو هم جان می‌دهی پای زندگی هرکدامشان.

همین‌جاست که طبقه، باز یکی دیگر از خصوصیات خودش را رو‌ می‌کند. برای اولین بار مرد ثروتمندی که تمام چهار نفر خانواده در استخدام او هستند، از بوی پدر خانواده حرف می‌زند. بویی که معتقد است بوی متروهاست. بوی دوری که آن‌ها مدت‌هاست تجربه‌اش نکرده‌اند. بوی طبقه‌، بوی فقر. جایی که بذری کاشته می‌شود در دل پدر که به همراه دختر و پسرش در حال شنیدن این دیالوگ است؛ و پس‌ازآن، شبی هولناک و بارانی که برای یک طبقه صرفاً به کنسلی برنامه تفریحی آن‌ها در طبیعت ختم می‌شود اما از طبقه‌ای دیگر همه زندگی‌اش را می‌گیرد.

سکانس صبح فردا که تعداد زیادی آدم بی‌خانمان شده را نشان می‌دهد، با یک دیالوگ شروع می‌شود: بهترین نقشه هیچ نقشه‌ای نداشتن است چون زندگی آن‌طور که فکر می‌کنی نخواهد شد؛ و حالا زمان انتقام است. وسط جشن و پایکوبی و موسیقی و رنگارنگی بورژوازی، پدر خانواده فقیر با لباس‌هایی سرخ‌پوستی خون به پا می‌کند؛ و باز به دل اتفاق پناه می‌برد. به زیرزمین خانه‌ای که همه‌چیز ازآنجا شروع‌شده بود. انگل یک آمیب کوچک است که به یک غده بدخیم متعفن می‌رسد. سودایی بی‌حاصل که به ویرانی ختم می‌شود و می‌توان دید آن بالا مفهومی به‌ نام طبقه ساکت و مقتدر نشسته و ناظر همه‌چیز است.

منبع: ایران

 

روایت معماگونه و سرشار از تعلیق

آیین فروتن

مسئله اختلاف، نزاع طبقاتی و فقر درون‌مایه‌ای آشکار در میان فیلم سال‌های اخیر در بخش رقابتی فستیوال کن و مشخصاً برندگان نهایی نخل طلا مطرح بوده است. فیلم‌هایی همچون «خواب زمستانی»، «دیپان»، «من، دنیل بلیک»، «مربع» و سال گذشته «دزدان فروشگاه» هیروکازو کوره-ادا هر یک به درجات و شیوه‌ای مختلف به این مقوله پرداخته‌اند و پیروز نخل طلای امسال فستیوال کن، فیلم کره‌ای «انگل» به کارگردانی بونگ جون-هو نیز از این قاعده مستثنا نیست. بونگ جون-هو که پس از ساخت دو فیلم انگلیسی‌زبان، بار دیگر به‌سوی فضای کره جنوبی و کمابیش فیلم‌های اولیه‌اش بازگشته است.

آن‌طور که می‌توان از فیلم‌های پیشین بونگ جون-هو انتظار داشت، سینمای او همواره به‌نوعی در نسبت و ارتباط با سینمای «ژانر» قرار می‌گیرد، نسبت و ارتباطی شخصی که تجربه‌گرایی و حتی بازیگوشی با مؤلفه‌های ژانری ویژگی و خصیصه اساسی آن به شمار می‌آید. از این منظر، «انگل» نیز تماماً در راستای رویکرد همیشگی بونگ جون-هو و در امتداد کارنامه‌اش قرار دارد، اثری بازیگوشانه و سرگرم‌کننده که در سطح درون‌مایه بار دیگر می‌کوشد ابعاد انتقادی جامعه‌شناسانه گوناگونی را نیز در برگیرد. فیلم، چهار عضو خانواده‌ای فقیر را در گرانیگاه داستان خود قرار می‌دهد؛ خانواده‌ای که با معضل بی‌پولی و بیکاری دست‌به‌گریبان است تا آنکه پسر جوان خانواده به‌واسطه پیشنهاد دوستی، تصمیم می‌گیرد تا با هویتی جعلی- به‌عنوان یک معلم خصوصی زبان انگلیسی- راه خود را به درون خانواده‌ای ثروتمند باز کند.

دیالکتیک زیستن و زیسته شدن.

ورود پسر جوان (کیم) به منزل مجلل خانواده پارک، رفته‌رفته باعث می‌شود تا ساخته بونگ جون-هو، لحن و فضای معماگونه و تعلیق آمیزش را شکل بدهد؛ وقتی هر یک از سه عضو دیگر خانواده بیکار و فقیر کی-تائک می‌کوشند با ترفند و دسیسه‌ای، با هویتی دروغین، به این خانه راه‌یافته و شغل و درآمدی برای خود بیابند؛ دسیسه‌ای که حدومرزی نمی‌شناسد و به بیانی کنایی، با بیرون راندن کارگران قبلی منزل، بدل به‌گونه‌ای جدال درون طبقاتی میان کارگر با کارگر می‌شود. تا آنکه خانواده کی-تائک تماماً به عمارت اعیانی نفوذ می‌کنند و قادر می‌شوند اعتماد اعضای خانواده پارک را به خود جلب کنند.

روایت معماگونه و سرشار از تعلیق «انگل» از چگونگی ورود به خانه، تقریباً نیمه ابتدایی فیلم را با کشش و جذابیت لازم پیش می‌برد و پرسش‌ها رفته‌رفته در ذهن مخاطب شکل می‌گیرند. چه ماجراهایی در ادامه فیلم و «چگونه» رخ خواهند داد؟ تعلیق درصحنه شب‌نشینی مخفیانه خانواده کی- تائک در منزل آقا و خانم پارک به اوج می‌رسد تا آنکه غافلگیری و عنصر ناخوانده از راه می‌رسد و گویی از این لحظه به بعد، فیلم ناگهان تغییر مسیر می‌دهد و آنچه تا نیمه نخست عمدتاً بر مبنای عنصر تعلیق دراماتیک اثر را به جلو هدایت می‌کرد، اکنون بیشتر بر اساس شوک‌ها و غافلگیری‌های آنی و لحظه‌ای است که عمل می‌کند. بونگ جون-هو ناگهان پس از یک ساعت از زمان فیلم، تماماً خودخواسته در قالب یک فریب داستانی و پیچشی روایی، حضور شخصیتی را در زیرزمین خانه (شبیه «هشت نفرت‌انگیز» تارانتینو) آشکار می‌کند که سال‌ها به‌صورت پنهانی در آنجا زیسته است؛ یک انسان زیرزمینی استعاری.

و ازاینجا به بعد گویی با فیلمی دوپاره مواجه هستیم که به قراردادهایی که خود وضع کرده بود، بی‌اعتنا می‌شود و آن‌قدر شیفته و مفتون استعاره‌ها می‌شود که منطق داستانی و اصل باورپذیری را یکسره نقض می‌کند. استعاره‌ای دوباره در باب جدال درونی طبقاتی دو گروه فقیر با یکدیگر، اشاراتی کنایی به تکنولوژی و گوشی‌های موبایل، مرد زیرزمینی دیوانه‌ای که با خاموش روشن کردن چراغی با پسر کوچک خانواده پارک در ارتباط است (ارتباطی که نه نقشی در فیلم ایفا می‌کند، نه حتی پیام آن مشخص است)، سیل شبانه، استعاره کلاه سرخ‌پوستی درصحنه ضیافت پایانی و البته پیش‌پاافتاده‌ترین و دم‌دستی‌ترین تمامی این‌ها: استعاره بوی بد فقرا ازنظر ثروتمندان! لحن «انگل» بونگ جون-هو نیز گویی در میانه همین مازاد استعاره‌هاست که بسیار مغشوش می‌شود و ضرباهنگ درونی اثر را نیز تحت‌الشعاع قرار می‌دهد؛ تغییر و رفت‌وبرگشت لحنی که بونگ، در فیلم دومش «خاطرات قتل» (۲۰۰۳) استادانه و باظرافت و پیچیدگی از آن بهره می‌گرفت، ولی اکنون در فیلم پیش رو غالباً ناهمگن جلوه می‌کند. برای نمونه، وقتی سه عضو خانواده کی-تائک که در لحظه‌ای مهم از فیلم دسته‌جمعی روی پله‌های زیرزمین کمین کرده‌اند و شاهد گفت‌وگو هستند، ناگهان از روی پله‌ها نقش بر زمین می‌شوند و نمی‌دانیم آیا قرار بوده است این لحظه، صحنه‌ای کمیک ایجاد کند یا صرفاً تمهید بونگ جون-هو است که هیچ راه‌حل بهتری برای پیشبرد فیلم به ذهنش نمی‌رسد و آسان‌ترین راه برای فرار از مخمصه روایت را انتخاب می‌کند.

احتمالاً بهترین کاربرد استعاره‌ها در فیلم را باید در بطن بهره‌گیری بونگ جون-هو از معماری و فضای فیزیکی فیلم جست‌وجو کرد. پنجره‌های خانه کی-تائک و پارک که هر یک گویی مانند صفحات تلویزیون یا همان گوشی‌های موبایل به چشم‌اندازهایی یکسره متفاوت گشوده می‌شوند، ایده جذابی که می‌توانست به همراه کارکرد پلکان‌های منزل خانواده پارک، نسبتی درونی‌تر در اثر بیاید، اما فیلم ساده از آن می‌گذرد. ولی آنچه در «انگل» به غافلگیری و فرجامی ناخوشایند بدل می‌شود، استراتژی عجیبی است که فیلم‌ساز در پایان برمی‌گزیند: بالا آمدن مرد زیرزمینی و حمام خون دیوانه‌واری که به سبک و سیاق تارانتینو به پا می‌کند تا فیلم را از مخمصه روایت نجات دهد و بعدتر از آن، کفایت نکردن به همین فرجام و ادامه دادن فیلم با یک پایان‌بندی فانتزی/استعاری که ابداً هیچ همبستگی با لحن و فضای غالب فیلم ندارد. پدر خانواده بدل به انسان زیرزمینی می‌شود و آن نامه‌نگاری‌های خیالی و سطحی میان پدر و پسر بی‌هیچ باورپذیری از راه می‌رسند. پدر و پسری که همچون شخصیت‌های دیگر فیلم در نیمه اول، بعدی انضمامی و ملموس داشتند اکنون خود صرفاً بدل به استعاره‌هایی شده‌اند و فیلم در زیرزمین استعاری خودساخته‌اش مدفون می‌شود.

 

گفت‌وگو با بونگ جون هو، فیلم‌ساز کره‌ای برنده نخل طلای هفتادودومین دوره جشنواره کن

امیدوارم بیننده به فکر فرو برود

«انگل» تازه‌ترین ساخته کارگردان تحسین‌شده اهل کره جنوبی، بونگ جون هو، نه‌تنها در کارنامه حرفه‌ای این فیلم‌ساز دستاوردی بزرگ محسوب می‌شود، بلکه برای سینمای کره نیز حائز اهمیت است. از یک‌سو این فیلم برنده برترین جایزه هفتادودومین جشنواره فیلم کن شد و از سوی دیگر جایگاه خود را در تاریخ برگزاری جشنواره کن ثبت کرد، چراکه بونگ جون هو نخستین کارگردان اهل کره جنوبی نام گرفت که جایزه نخل طلا را به کره برد؛ موفقیتی که به دلیل هم‌زمانی با صدمین سالگرد سینمای کره ماندگارتر شد. اگر بیننده فیلم‌های پیشین این کارگردان باشید ممکن است عنوان فیلم «انگل» تداعی‌گر فیلم‌های قبلی او با حضور هیولاهایی عظیم‌الجثه باشد. فیلم «میزبان» (۲۰۰۶) روایت بیرون آمدن هیولایی از رودخانه هان شهر سئول و فیلم «اوکجا» (۲۰۱۷) داستان دختری که با حیوانی عظیم‌الجثه به نام اوکجا دوست است؛ اما «انگل» روایتی واقع‌گرایانه از زندگی دو خانواده از دوطبقه اجتماعی متفاوت است که خانواده فقیر سعی دارد از خانواده ثروتمند ارتزاق کند. بونگ جون هو با این داستان به نابرابری‌های اقتصادی و شکاف میان طبقات اجتماعی کره جنوبی می‌پردازد.

ابتدا همه انتظار داشتند «انگل» فیلمی با موجودی تخیلی یا فیلمی در ژانر علمی-تخیلی باشد.

شما نخستین کارگردان اهل کره جنوبی هستید که جایزه نخل طلای کن را دریافت کردید. بر هیجان این اتفاق غلبه کرده‌اید؟

راستش را بخواهید در هواپیما وقتی از جشنواره کن به خانه برمی‌گشتم به این هیجان غلبه کردم. درواقع در هواپیما داشتم فیلم‌نامه جدیدم را می‌نوشتم. پروژه‌ای دارم که در جریان است و بخشی از آن در استرالیا پیش می‌رود. این چیزها بخشی از زندگی‌ام است.

هم‌وطنانتان چه واکنشی نسبت به این خبر داشتند؟

به فرودگاه که رسیدم حدود صد روزنامه‌نگار منتظر من و برگزاری نشستی مطبوعاتی بودند. شگفت‌آور بود. فکر کنم به این دلیل که نخستین بار است که فیلمی کره‌ای برنده جایزه نخل طلا می‌شود اما مطمئنم به‌زودی کارگردانان کره‌ای که جوان‌تر هستند جوایز بزرگ‌تری را به خانه می‌آورند و برنده شدن من دیگر خیلی هم خبر خاصی محسوب نمی‌شود.

معنای عنوان «انگل» چیست؟

ابتدا همه انتظار داشتند «انگل» فیلمی با موجودی تخیلی یا فیلمی در ژانر علمی-تخیلی باشد. بیشتر به این دلیل که این عنوان ارتباطی با فیلم قبلی‌ام «میزبان» شکل می‌داد، اما همان‌طور که پیش‌ازاین گفته‌ام، شخصیت‌های محوری این فیلم اعضای خانواده‌ای هستند که در دنیای حقیقی زندگی می‌کنند. آن‌ها آدم‌هایی هستند که امیدوارند با دیگران در رابطه‌ای همزیستی زندگی کنند اما این راهکار جواب نمی‌دهد، بنابراین وارد رابطه انگل وار می‌شوند. این فیلم را تراژدی کمدی‌ای قلمداد می‌کنم که شوخ‌طبعی، وحشت و غم زمانی را به تصویر می‌کشد که می‌خواهید با همدیگر خوش و خرم زندگی کنید اما با حقیقت روبه‌رو می‌شوید و می‌بینید چقدر دشوار می‌توان چنین زندگی‌ای داشت. عنوانی کنایه‌آمیز است اما برعکس عنوان اصلی فیلم «خاطرات قتل» که بار معنایی «گرم و خاطرات دلپذیر» را در خود دارد، نیست. چطور کسی می‌تواند خاطرات گرم و نوستالژیک یک قتل را حفظ کند؟ چنین کاری اشتباه است؟ به همین منوال که آن فیلم خاطرات دوره‌ای است که طی آن قتل‌های زنجیره‌ای هواسئونگ در آن اتفاق می‌افتد، در عنوان «انگل» هم به جزییات ظریف کنایه‌آمیزی برمی‌خوریم.

در عنوان «انگل» هم به جزییات ظریف کنایه‌آمیزی برمی‌خوریم.

ژانر «انگل» را چطور دسته‌بندی می‌کنید؟

این فیلم درامی انسانی است اما درامی که از وقایع معاصر اشباع‌شده است. اگرچه پیرنگ فیلم شامل رشته‌ای از موقعیت‌های خاص و متمایز می‌شود، بااین‌حال داستانی است که می‌تواند در دنیای واقعی رخ بدهد. می‌توان این فیلم را سانحه‌ای قلمداد کرد که خبرش در اخبار یا در رسانه‌های اجتماعی منتشرشده و آن را به فیلم تبدیل کرده‌اند، بنابراین از این منظر، درامی کاملاً واقع‌گرایانه است اما اگر کسی این فیلم را درام جنایی، کمدی، درام انسانی غم‌انگیز یا تریلری وحشتناک بنامد، من اعتراض نمی‌کنم. همیشه تمام تلاشم را می‌کنم تا انتظارات بیننده را از بین ببرم و امیدوارم با «انگل» موفق شده باشم.

خانواده‌هایی که در مرکز فیلم هستند، چه کسانی هستند؟

آن‌ها طبقه‌ای فرودست هستند که در آپارتمانی کثیف بین زیرزمین و طبقه همکف زندگی می‌کنند و تازه امیدوار شده‌اند یک زندگی عادی و نه چیزی خاص پیشروی‌شان است اما به دست آوردن چنین چیزی هم برایشان دشوار است. پدر خانواده در بسیاری از مشاغل شکست‌خورده، مادر که ورزشکاری آموزش‌دیده است هرگز موفقیت را به آن معنا ندیده است و پسر و دختر خانواده بارها از آزمون ورودی دانشگاه رد شده‌اند. برخلاف این خانواده، خانواده آقای پارک که در سمت مدیرعامل شرکت اطلاعات فناوری کار می‌کند، خانواده‌ای تواناست که به‌تازگی ثروتمند شده‌اند. آقای پارک را به‌نوعی می‌توان معتاد به کار تلقی کرد. همسر زیبای او و دختر دبیرستانی بانمک و پسر جوانش اعضای این خانواده هستند. می‌توان آن‌ها را خانواده چهارنفره ایده آلی در میان خانواده‌های نخبه شهری مدرن دید.

درباره انتخاب بازیگران و دلیل انتخاب آن‌ها بگویید.

جمع‌کردن بازیگرانی که در برابر همدیگر خوب نقش‌آفرینی کنند و گروه بازیگران مؤثری را درست مانند تیم فوتبال تشکیل بدهند، برای این فیلم بسیار اهمیت داشت. در نگاه اول می‌باید حال و هوای یک خانواده را به بیننده منتقل می‌کردند، بنابراین مدت‌ها به این موضوع فکر کردم. نخستین کسی که برای نقش‌آفرینی انتخاب کردم سونگ کانگ هو (پدر خانواده کیم) بود و بعد زمانی که «اوکجا» را با چوی وو شیک (پسر خانواده کیم) می‌ساختم فکر کردم جالب است اگر او را به‌عنوان پسر لاغر مردنی سونگ کانگ هو انتخاب کنم. پس‌ازآن، پارک سو دام که به او شباهت داشت و توانایی‌های بازیگری‌اش مثال‌زدنی است و حس واقعیت مبهم و متمایزی را منتقل می‌کند، خواهر او شد. شباهتشان به همدیگر از این لحاظ اهمیت داشت که بیانگر ارتباط فیزیکی‌شان در میان اعضای خانواده‌شان باشد. در مورد چانگ هایه جین، از قدرت عاری از مبالغه و معمولی‌اش که در فیلم «جهان از آن ما» القا می‌کرد، خوشم می‌آمد، بنابراین او را در نقش همسر بانفوذ سونگ کانگ هو نشاندم. در مورد خانواده پارک باید بگویم قصد نداشتم تعریف کلیشه‌ای خانواده‌ای از طبقه فرادستی که در درام‌های تلویزیونی کره‌ای می‌بینید، ارائه بدهم بنابراین به بازیگرانی احتیاج داشتم که تصویر افراد تحصیل‌کرده و مهربان را به نمایش بگذارند. همیشه تحت تأثیر جذبه چندوجهی لی سون کیون قرار می‌گیرم درنتیجه شخصیت آقای پارک را برای او در نظر گرفتم. وقتی چو یئو جئونگ به ذهنم رسید، او در نظرم یک معدن الماس آمد که باید محتویاتش استخراج شود و بنابراین به امید اینکه حتی بخشی از این معدن را واکاوی کنم، او را انتخاب کردم. «انگل» فیلمی با یک شخصیت محوری نیست همچنین واکنشی که بازیگران به یکدیگر نشان می‌دهند به‌شدت مهم بود، درنهایت از تمام آن‌ها سپاسگزارم که هرکدامشان نقش خودشان را مثل یک تیم فوتبال هماهنگ، خیلی خوب ایفا کردند.

فیلم «مادر»

قصد داشتید از طریق این فیلم چه تصویری از جامعه معاصر ارائه کنید؟

فکر می‌کنم یک شیوه برای تصویر کردن تداوم دوقطبی شدن و نابرابری جامعه ما با کمدی غم‌انگیز است. در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که سرمایه‌داری، حکمران بلامنازع است و هیچ جایگزینی جز آن نداریم. نه‌تنها در کره به این شکل است بلکه سراسر دنیا هم با موقعیتی روبه‌رو است که نمی‌توان اصول سرمایه‌داری را نادیده گرفت. به نظر نمی‌رسد در دنیای واقعی، مسیرهای خانواده‌هایی مثل چهار شخصیت محوری بیکار فیلم و خانواده پارک باهم تلاقی کنند. تنها نمونه‌اش در مسائل استخدام میان طبقه‌هاست، زمانی که کسی به‌عنوان معلم خانگی یا کارگر استخدام می‌شود. در چنین مواردی، لحظاتی پیش می‌آید که اهالی هر دوطبقه آن‌قدر به هم نزدیک می‌شوند که نفس یکدیگر را احساس می‌کنند. در این فیلم اگرچه هیچ‌یک از طرفین نیت بدی ندارد، هر دوطبقه به موقعیتی کشانده می‌شوند که کوچک‌ترین لغزشی می‌تواند به اختلاف و درگیری منجر شود. در جامعه سرمایه‌داری امروز رده‌ها و صنف‌هایی وجود دارند که به چشم ما نامرئی هستند. آن‌ها را در لفافه و خارج از دید نگه می‌داریم و نگاه سرسری و تحقیرآمیزی به سلسله‌مراتب طبقاتی داریم و آن را یادگاری از گذشته می‌بینیم، اما واقعیت این است که مرزی طبقاتی وجود دارد که نمی‌توان از آن گذر کرد. فکر می‌کنم این فیلم شکاف‌های ناگریزی را حاصل اصطکاک دوطبقه در جامعه امروز به‌شدت دوقطبی است، نشان می‌دهد.

با توجه به اینکه «یخ‌شکن» و «اوکجا» را با حضور بازیگران بین‌المللی جلوی دوربین بردید و هدفتان مخاطب بین‌المللی بود آیا «انگل» را با این امید که بعدتر و در سطح بین‌المللی معرفی خواهید کرد، در درجه اول برای مخاطب کره‌ای ساختید؟

حقیقتاً قصد نداشتم این فیلم را به مخاطب کره‌ای محدود کنم، اما موافقم که جزییات ریزی در داستان فیلم وجود دارد که شاید فقط کره‌ای‌ها از آن سر در بیاورند. هرچند مهم‌ترین نکته داستان اتفاقی است که میان ثروتمندان و فقرا روی می‌دهد. این معضلی جهانی است و معتقدم کشوری وجود ندارد که چنین معضلی نداشته باشد. در جشنواره کن بسیاری از مخاطبان که از کشورهای گوناگون آمده بودند، اظهارنظرهایی کردند و می‌گفتند اگر این داستان در سینمای کشور خودشان بازسازی شود با واکنش خیلی خوبی روبه‌رو خواهد شد.

حقیقتاً قصد نداشتم این فیلم را به مخاطب کره‌ای محدود کنم،

«انگل» نخستین فیلمی نیست که در آن درباره مسائلی همچون نابرابری اظهارنظر می‌کنید. این جنبه سیاسی فیلم‌سازی‌تان از کجا نشات گرفته است؟ درگذشته شما چه اتفاقاتی افتاده که باعث می‌شود بخواهید آن را در داستان فیلم‌هایتان بگنجانید؟

فیلم درباره یک خانواده فقیر و یک خانواده ثروتمند است. شخصاً فکر می‌کنم من در میانه قرار دارم. در خانواده طبقه متوسط به دنیا آمدم و هنوز هم خودم را اهل طبقه متوسط می‌دانم. شاید متراژ خانه‌ام هم چیزی بین خانه‌های این دوطبقه باشد. در زندگی روزمره‌مان، همیشه در میان دوستان یا قوم‌وخویشتان با آدم‌هایی از خانواده طبقه فرودست و خانواده طبقه فرادست برخورد کرده‌اید؛ برخی ثروتمندند و برخی فقیر. با تمام این انسان‌های متفاوت و طبقه‌های متفاوت روزانه برخورد می‌کنیم.

با فیلم‌هایی که ساخته‌اید معضلات طبقات اجتماعی و سرمایه‌داری را در جوامعی مانند کره جنوبی به تصویر کشیده‌اید اما آیا راه‌حلی برای این معضلات دارید یا وظیفه‌تان این است که فقط آینه‌ای در برابر آن‌ها بگیرید؟

«یخ‌شکن» فیلمی علمی-تخیلی است، بنابراین درواقع توانسته‌ام یک‌راه حل ارائه کنم. خیلی ساده‌تر بگویم، راه حلم این بود که کل سیستم را نابود و از قطار فرار کنیم. می‌دانم که غیرواقعی است اما ارائه آن امکان داشت چون فیلمی علمی- تخیلی بود. هرچند در فیلم «انگل» که به واقعیت ما نزدیک‌تر است، ارائه راه‌حل بسیار دشوار است. هرچند معتقدم پیامم این است که هیچ راه فراری، هیچ راه دررویی از سرمایه‌داری و واقعیت اقتصاد «گیگ» نیست.

«انگل» نسبت به دو فیلم قبلی‌تان، مقیاس کوچک‌تری را دربر می‌گیرد و بازیگران کمتری در آن حضور دارند. آیا با این روش فیلم را شخصی‌تر کرده‌اید؟

فکر نمی‌کنم به این شکل شخصی‌تر باشد اما همان‌طور که اشاره کردید، فیلمی با مقیاس کوچک‌تر است. وقتی روی فیلم‌هایی با مقیاس وسیع کار می‌کنیم، جلوه‌های بصری و این دست تجهیزات، انرژی کارگردان را می‌گیرد. هرچند در فیلمی با مقیاس «انگل»، کارگردان می‌تواند وقت و انرژی بیشتری را صرف جزییات شخصیت‌پردازی و رویکرد سینمایی کند که به نظرم خیلی هم خوب است، بنابراین فکر می‌کنم در آینده احتمالاً فیلم‌های بیشتری با این مقیاس بسازم.

درسی که از «انگل» گرفتم این بود که هرگز نباید برای راه‌اندازی فروشگاه کیک تایوانی سرمایه‌گذاری کنیم. دو شخصیت فیلم این نکته را دلیل فقیر بودنشان بیان می‌کنند؟

داستانی غم‌انگیز درباره اهالی کره جنوبی و تایوان است. بسیاری از مردمی که اقدام به خوداشتغالی می‌کنند، عهده‌دار اداره فروشگاه‌های کیک تایوانی می‌شوند... این فروشگاه‌ها در تمام سطح شهر شعبه دارند و در یک‌لحظه سقوط می‌کنند. همه‌شان ورشکست می‌شوند و بسیاری از آن‌ها بدهی‌های گزاف بالا می‌آورند و شخصیت‌های این فیلم هم در همین موقعیت قرارگرفته بوده‌اند.

امیدوارید بینندگان از این فیلم چه پیامی را دریافت کنند؟

فقط امیدوارم باعث شود بیننده به فکر فرو برود. بخش‌هایی از فیلم خنده‌دار، وحشتناک، ناراحت‌کننده است و اگر باعث شود مخاطبان هنگام دیدن فیلم درباره ایده‌هایشان صحبت کنند، بیشتر از این چیزی نمی‌خواهم.

ترجمه: بهار سرلک، اعتماد

 

«بونگ جون هو» کیست؟

«بونگ جون هو» کارگردان اهل کره‌ جنوبی درواقع بزرگ‌ترین نماینده سینمای موج نوی کره جنوبی است که تلاش می‌کند در آثارش مسائل و مشکلات اجتماعی کشورش را بازتاب دهد. او و «پارک چان ووک» را از پایه‌گذاران سینمای موج نوی کره جنوبی می‌شناسند.

این کارگردان ۴۹ ساله به همراه عده زیادی از هنرمندان کره جنوبی در دوره قدرت «پارک گون هه» رئیس‌جمهوری پیشین این کشور که در سال ۲۰۱۷ برکنار شد، از سوی مقامات این کشور در «فهرست سیاه» قرارگرفته بود. در دوره پارک گون هه که فرزند پارک چونگ هی، دیکتاتور کره جنوبی در سال‌های ۱۹۶۲ تا ۱۹۷ بود، شخصیت‌های ادبی، سینمایی و هنری مختلف را به بهانه داشتن «تفکرات چپی» در این فهرست قرار داده بودند. بونگ جون هو در سال ۲۰۱۷ و پس از سقوط رئیس‌جمهوری قبلی کشورش، درباره این موضوع به خبرگزاری فرانسه گفته بود «چنان سال‌های کابوسی بود که عده زیادی از هنرمندان کره جنوبی عمیقاً دچار آسیب‌های روانی شدند».

بونگ جون هو کار فیلم‌سازی را تقریباً دو دهه پیش آغاز کرد. او در سال ۲۰۰۰ با نخستین فیلمش «سگ‌های واق واقو گاز نمی‌گیرند» امضای خود را در پای فیلم به ثبت رساند، هرچند این فیلم با استقبال و موفقیت چندانی همراه نبود. این فیلم در ژانر کمدی سیاه، درباره فساد در کره جنوبی بود. پس‌ازآن در سال ۲۰۰۳ با «خاطرات قتل» توانست جای خود را در میان فیلم‌سازان جدی دنیا تثبیت کند. در این تریلر او فضای سرکوب در سال‌های ۱۹۸۰ و در دوره قدرت ارتش در این کشور را بازتاب می‌دهد.

پس‌ازآن و در سال ۲۰۰۶، «میزبان» را ساخت؛ فیلمی در ژانر وحشت که درباره خانواده‌ای است که دخترشان توسط یک هیولای دریایی دزدیده‌شده است. او به گفته خودش، سوژه این داستان را از مطلبی دریکی از روزنامه‌های کره‌ای الهام گرفته که از صید ماهی عجیب‌الخلقه‌ای در رودخانه خبر داده بود. اکران فیلم «میزبان» باعث شد رکورد تازه‌ای برای فروش فیلم‌های کره‌ای به ثبت برسد. فیلم به عقیده بسیاری از منتقدان، یکی از بهترین فیلم‌های آن سال است. هشت سال بعد مردم کره جنوبی با ماجرایی واقعی شبیه این داستان مواجه شدند. کشتی سئول با ۴۷۶ سرنشین که اکثر آن‌ها دانش‌ آموزان دبیرستانی بودند در نزدیکی آب‌های ساحلی کره جنوبی غرق شد. بونگ جون هو که از این حادثه بسیار متأثر شد، یکی از کسانی بود که خواهان بررسی این موضوع و دلایل آن شده بود.

 

امیدوارم باعث شود بیننده به فکر فرو برود.

او در سال ۲۰۰۹ فیلم «مادر» را ساخت که روایت رابطه عاطفی یک مادر با پسر معلولش است. این پسر به قتل متهم شده و باوجودی که به این کار اعتراف کرده، مادرش در حال تلاش برای اثبات بی‌گناهی اوست. این فیلم هم ترکیبی از ژانر کمدی، پلیسی و اجتماعی است که نگاه و هنر کارگردان آن را به شکل ویژه‌ای کره‌ای کرده است.

بونگ جون هو وقتی «یخ‌شکن» را در سال ۲۰۱۳ ساخت، درهای هالیوود هم به روی او باز شد. این فیلم علمی-تخیلی که بر اساس یک رمان گرافیک فرانسوی با همین نام ساخته‌شده، نخستین فیلم انگلیسی‌زبان این کارگردان محسوب می‌شود. داستان آن درباره قطار برف‌شکنی است که در پی عصر نوین یخبندان در زمین، آخرین بازمانده‌های بشر را با خود حمل می‌کند. در این فیلم کارگردان تلاش کرده تا روابط بین طبقات مختلف اجتماعی و نظام طبقاتی حاکم بر آن را نشان دهد.

پس‌ازآن، در سال ۲۰۱۷ با فیلم «اوکجا» بار دیگر به صفحه نقره‌ای بازگشت. این فیلم داستان زن جوانی به نام «میجا» ست که سعی دارد دوست صمیمی خود «اوکجا» را نجات دهد و او را با خود به‌جایی امن ببرد. «اوکجا» حیوان عظیم‌الجثه مهربانی است که درخطر ربوده شدن توسط یک شرکت چندملیتی است و میجا حاضر است برای نجات او هر خطری را به جان بخرد. «اوکجا» فیلمی است که در عین داشتن جلوه‌های دیجیتالی فراوان، نگاه هنرمندانه کارگردان را هم با خود به همراه دارد. منتقدان درباره این فیلم بر وجه مثبت ایجاد چالش در ذهن مخاطب تأکید کرده بودند.

بونگ جون هو، حالا در «انگل» داستانی درباره خشونت نابرابری‌های اجتماعی را که با استادی نمایش داده می‌شود، بازگو می‌کند. به نظر می‌رسد او این بار بیش از همیشه، قواعد ژانر را به بازی گرفته است؛ «انگل» هم مانند دیگر آثار او، انتظارات ذهنی مخاطب درباره کلیشه‌های ژانر را محقق نمی‌کند و همین سبب شده که امضای درشت او را بتوان در پای این فیلم بیش از دیگر آثارش دید.

منبع: رویترز