من فقط زنگ خطر را به صدا درآوردم...
فیلمساز، محقق و نویسنده فعال ایرانزمین در سال 1330 در شهر کرمانشاه متولد شد. تحصیلات تکمیلی خود را در مدرسه عالی تلویزیون و سینما (دانشکده فعلی صداوسیما) در سال 1354 به اتمام رسانده و در سازمان صداوسیما بهعنوان مستندساز مشغول به کار شد که حاصل آن بیش از 30 ساعت فیلم مستند «طاعون»، «چهارشنبه آخر»، «6 عروس برای آمنه»، «چرخها میچرخند»، «بنبست»، «بلوغ» و.... است. درخشنده فعالیت سینمایی خود را بهعنوان اولین فیلمساز زن پس از انقلاب با فیلم سینمایی رابطه در سال (1364) آغاز کرد و سپس پرنده کوچک خوشبختی (1366)، عبور از غبار (1367)، زمان ازدسترفته (1368)، عشق بدون مرز (1376)، شمعی در باد (1382)، رؤیای خیس (1384)، بچههای ابدی (1385)، بیست (1386) (تهیهکننده)، خوابهای دنبالهدار (1388) و هیس! دخترها فریاد نمیزنند (۱۳۹۱ (را در کارنامه سینمائی خود به ثبت رساند. وی مدرس سینما و فیلمهای او در چندین جشنواره بینالمللی شرکت کرده و جوایز زیادی را به خود اختصاص داده است. ازجمله این جوایز برای فیلم «هیس! دخترها فریاد نمیزنند»، جایزه بهترین فیلم تماشاگران سی و یکمین جشنواره فیلم فجر، جایزه بهترین فیلم بلند از چهارمین جشنواره فیلمهای ایرانی لندن، جایزه بهترین فیلمنامه و بازیگر و لوح تقدیر بهترین فیلم از جشنواره فیلم زنان مستقل آمریکا، جایزه ویژه تماشاگران از جشنواره بینالمللی فیلم ارواین آمریکا، جوایز اصلی هفتمین جشنواره فیلم ایرانی سانفرانسیسکو و جایزه ویژه الماس بهترین فیلم بلند داستانی از جوایز بینالمللی فیلم مستقل آمریکا است. وی عضو مرکز بینالمللی فیلمسازی برای کودکان و نوجوانان (CIFEJ)، انجمنهای فیلمسازان زن آمریکا (WIF)، کارگردانان مستقل آمریکا (IFP) است.
خانم درخشنده با توجه به اینکه فیلمتان در تابستان اکران شد، از گیشه راضی هستید؟
البته اگر در تعطیلات نوروز اکران میشد خیلی بهتر از این میتوانست باشد، متأسفانه جفایی بود که پخش به این فیلم کرد و در آن فرصت اجازه اکران به این فیلم داده نشد، ولی باوجوداین و با توجه به زمان اکران، استقبال تماشاگر از فیلم خوب است.
در فیلمهای قبلیتان هم ما شاهد این اندازه از استقبال مردم بودیم و حتی عنوان بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را همکسب کرده است، مثل «بچههای ابدی» در جشنواره فیلم کودک و نوجوان، فکر میکنید دلیل این استقبال چیست؟
درواقع مردم خودشان را در فیلم میبینند، هم ذات پنداریشان با فیلمهای من خیلی زیاد است و فکر نمیکنند که اینیک فیلم است درواقع با یک واقعیت روبرو هستند، بنابراین برای دیدن این فیلمها خیلی دنبال سرگرمی نیستند، به نظر میرسد تماشاگر خودش را در چهارراه حوادثی میبیند که شاید خودش هم درگیر آن شده باشد.
منظورتان این است که شما انگشت روی دردها و زخمهای مردم میگذارید.
بله دقیقاً، دردهای پنهان جامعه و آدمهای فراموششده است.
چه پروسهای را طی میکنید برای اینکه در وهله اول درد مردم را شناسایی کنید و بعد آن را به تصویر دربیاورید.
من در کنار مردم زندگی میکنم و با آنها رابطه تنگاتنگ دارم، جدا از مردم نیستم وزندگی جدا از آنها ندارم، زندگی من با مردم معنا پیدا میکند، چون خودم دوست دارم در میان مردم باشم به همین دلیلهم خیلی زود، در جریان مسائل و مشکلات زندگی آنها قرار میگیرم، از طرفی بهشدت علاقهمندم که بخوانم و بدانم، نسبت به اخبار حساسیت دارم و بیتفاوت از کنارشان نمیگذرم، خیلی مطالعه میکنم و در مجامع عمومی خیلی ظاهر میشوم و خیلی درد دلها را گوش میدهم، در این میان افرادی هستند که به من مراجعه میکنند و از من میخواهند که قصه زندگیشان را بسازم، بنابراین فرصتی پیش میآید و یکی از این قصهها تبدیل به فیلم میشود. طبیعتاً وقتی یک موضوعی با من عجین شود و روی من تأثیر بگذارد و نتوانم از آن جدا شوم، درباره آن شروع به تحقیق میکنم و بعد از یک پژوهش وسیع میدانی، حتماً تحقیق کتابخانهای و کارشناسی دقیق انجام میشود، بستگی به موضوعی دارد که من را متأثر کرده و در من کشش و جاذبه ایجاد میکند، بنابراین حاصل آن پژوهش و تحقیق تبدیل به فیلمنامه میشود، پروسهای که برای همه فیلمهای من یکسان پیش میرود.
آیا در این رابطه به فروش همفکر میکنید؟
من هیچوقت به گیشه فکر نمیکنم، به اینکه صرفاً فیلم پرفروشی بسازم فکر نمیکنم. هرچه که از دل برآید لاجرم بر دل مینشیند. وقتی دردی که عمیق است و مانند دملی سرباز کرده و بهتدریج در حال رشد است را از نزدیک و در واقعیت با آن مواجه میشوم، دیگر نمیتوانم از کنار آن بگذرم، دردی که تبدیل به فاجعه شده است، اینجاست که بهعنوان یک فیلمساز احساس وظیفه کرده و به این فکر میافتم که باید راجع به آن کارکنم. وقتی یک زخم و درد فراگیر شده و تبدیل به فاجعه میشود باید فرهنگسازی کرد و جامعه را ازآنچه در حال وقوع است آگاه کرد و مسئولیتهای افراد را گوشزد کرد و زنگ خطر را در جامعه به صدا درآورد.
در فیلمهای قبلی شما، ما با فیلمسازی روبهرو هستیم که موضوع اصلی فیلمهایش روانشناسانه و اجتماعی است، اما در فیلم هیس... ما با فعال اجتماعی روبرویم که فیلم میسازد و فیلمش هم بهشدت تحت تأثیر این نوع نگاه است، آیا این تغیر موضع شمارا نگران نمیکند که از حرفه اصلیتان دور شوید و یا فیلمهایتان را تحت تأثیر قرار بدهد؟
نه من همچنان یک فیلمساز اجتماعی هستم که همیشه کار روانشناختی و اجتماعی میکند و با دردهای جامعه هم آشناست و از کنار مردم و مشکلاتشان بهسادگی نمیگذرد و به عمق دردهای جامعه میرود، این بار درد آنقدر به من نزدیک شد که شاید باعث شده این تعبیر برای شما پیش بیاید، اما من بیشتر یک فیلمساز هستم، البته فرقی نمیکند یک فعال اجتماعی هم که بخواهد فیلم بسازد اگر به موضوع اینقدر نزدیک شود همین اتفاق میافتد، مهم این است که دردهای جامعه را درک کند و احساس کند آنها دغدغهاش است و باید به آن بپردازد، چون جامعهاش برایش اهمیت دارد، برای من آینده کشورم اهمیت دارد و نسبت به آن بیتفاوت نیستم، در این کشور زندگی میکنم آن را و مردمش را دوست دارم و طبیعتاً دوست ندارم آسیبی هم به آن برسد، وقتی احساس خطر کردم، سعی میکنم بهعنوان یک فیلمساز، آن را به تصویر درآورده و این زنگ خطر را به صدا دربیاورم، من حتی این زخم را نقد اجتماعی هم نکردم فقط زنگ خطر را به صدا درآوردم، همین.
در سکانس دادگاه شما بهجای استفاده از عناصر بصری سینمایی برای انتقال حس، از تکگوییهایی استفاده کردهاید که ضرورتش احساس نمیشود و بیشتر شبیه سخنرانی است مثل صحبتهایی که خانم روانشناس، ستاره اسکندری، در دادگاه مطرح کردند.
ساختار فیلم همین است، شما برای اینکه به این مفهوم نزدیک بشوید ساختاری را برای محتوایتان انتخاب میکنید که بتوانید حرفتان را در دل خودش جا بدهد، به همین دلیل این ابزار، فرم و تکنیکی است که در خدمت محتوای این فیلم قرارگرفته است و مانند دو بال یک پرنده است که برای پرواز به هر دو نیازمند است، من هر دو را در کنار هم میبینم، نوع کار نمیتواند فراتر از این برود، وکیل مدافع باید هنگام دفاع از موکلش از کلام استفاده بکند و متن دفاعیه را بخواند، من سعی کردم از عناصری استفاده بکنم که در ساختار یک درام داستانی و مستند داستانی نقش دارند، وجود یک کارشناس وجه دیگری از اتفاق را نشان میداد، آوردن یک کارشناس به جلسه دادگاه که هیچوقت معمول نیست، در دادگاه حاضر شود برای ارزیابی روح و روان، متهمی است که در حال محاکمه است و این باید دیده میشد انسانی که روحیهاش در تمام عمر شکسته و تخریبشده در چه موقعیتی قرار دارد و مهمترین اصل در این فیلم جلوگیری از اتفاقات اینچنینی است و بدانیم وقتی فردی با چنین اتفاقی درگیر میشود بهسادگی آن را فراموش نمیکند و اگر این زمان طولانی شده باشد که اصلاً از آن جدا نخواهد شد، بنابراین سرعت عمل و کوتاه بودن دوره اتفاق، کمک به ترمیم ضایعه آن میکند، با آوردن کارشناس میخواستم اهمیت این موضوع را گوشزد کنم. به همین دلیل روانشناس را به دادگاه میآورم که عمق تخریب روانی یک حادثه را به بیننده بازگو کند و چقدر باید توجه شود که به اینجا نرسیم و از طرفی به بیننده بگوید که چقدر همه افراد جامعه بابیتفاوتیها و سادهانگاریها در برابر این اتفاقات مقصرند. ما هیچوقت نزدیک نمیشویم به اینکه یک واژه زشت، یک نگاه و یا یک حرکت بد تا چه حد میتواند یک انسان را در خودش بشکند و او را تخریب بکند بهطوریکه قابل جبران هم نباشد، سند بیشتری باید داده میشد، حضور روانشناس یکی از فاکتورهایی بود که ما را هدایت بکند به آن شکل مستند، تمام تلاش من این بود که ما اصلاً فیلم و یک درام سرگرمکننده نبینیم و به دل واقعیت برویم، به همین دلیل سعی کردهام از ساختار روایی مستند استفاده بکنم، حتی دوربین هم در این موقعیت برای نزدیک شدن به مستند، حرکت میکند برای اینکه حس نشود یک فیلم در حال نمایش است، چون داریم از دردی حرف میزنیم که قرار است وجود ما را با خود ببرد، برای همین هم سالن سینما هنگام نمایش فیلم در سکوت کامل است، چون تماشاگر هم ذات پنداری کرده و تمام تلاش من همین بود که این اتفاق بیفتد.
مانور شما در فیلم روی دو موضوع سکوت برای ترس از آبرو و دیگری قضاوت و عدالت است، آیا فکر نمیکنید هرکدام از اینها میتوانست موضوع دو فیلم جداگانهای باشد؟
اینها بهشدت به همدیگر وابستهاند، وقتی کسی ترس از آبرو دارد از سوی دیگر با یک واقعیت دیگری به نام قضاوت روبروست، این دو در کنار هم میآیند، قضاوت جامعه، کاری با قضاوت قانون ندارم، فیلم من فیلم قصاص نیست و یک پروسه کیفری را دنبال نمیکند، فیلم راجع به چیزی حرف میزند که در جامعه هست، اینکه ما باید قربانی بدهیم تا متوجه وظایفمان بشویم، والدین بچهها را به دنیا میآورند بدون اینکه آنها بخواهند و خیلی زود هم حمایتهای عاطفیشان را از آنها دریغ میکنند، امروز بچهها تبدیل به آدمهای بزرگی شدهاند که فقط یکسری نیازهای مادی و روزمره مثل لباس و خوراک و کامپیوتر و موبایل دارند، درحالیکه ابتداییترین وظیفه پدر و مادر این است که با فرزند خوددوست باشند و بتوانند مهارتهای زندگی را به آنها آموزش دهند، اگر این آموزش در کودکی اتفاق بیفتد راه درست را شناسایی میکند، چه کسی باید این مسائل را به خانوادهها و افراد جامعه منتقل بکند، من بهعنوان یک فیلمساز سعی کردم در فیلمم آنها را مطرح کنم و به این شکل هشدار بدهم، البته وظیفه هنرمند این نیست که راهکار بدهد، هنرمند یک دریچه به روی چشم بیننده باز میکند و از تماشاگر میخواهد که به این دریچه نگاه کند، با دیدن این دریچه است که برای تماشاگر سؤال پیش میآید و متخصصین هم باید راهکار بدهند.
موضوع سکوت برای ترس از آبرو یک موضوع فرا جنسیتی است، چرا عنوان فیلم «هیس... دختران فریاد نمیزنند» است؟
به دلیل اینکه انگشت اتهام معمولاً به سمت دختران است، تربیت ما اینطور بوده که همیشه این دو را از هم تفکیک کردیم، درحالیکه باید به جایگاه انسان نگاه شود، اینکه انسان امروزی کجاست؟ شأن انسان چیست؟ و چطور میشود که یک انسان دونشان خود عمل میکند؟ آن چیزی که در این فیلم مطرح میشود، این است که چطور یک انسان از کرامت و شأن انسانی خود دور میشود. من نمیخواستم فقط راجع به دختران کارکنم، موضوع مربوط به هر دو جنس است، درواقع راجع به واقعیتی است هر دو را در برمیگیرد، اصلاً بحث مربوط به موقعیت دختران نیست، منتهی دختران آسیبپذیرترند، چهبسا دخترانی که ناخواسته درگیر چنین اتفاقاتی شدهاند و پس از مطرح کردن آن، انگشت اتهام به سمت آنها نشانه رفته و مورد سؤال قرارگرفتهاند و اینکه تو چه کردی که چنین اتفاقی افتاده است! و آسیبهای بعدی مثل تنبیه، تحقیر و درنتیجه محدودیتهای بیشتر را به همراه داشته، من به انسان فکر میکنم و اینکه به کجا میرود و چرا این شرایط پیش میآید، به همین دلیل نقطه تیز پیکان من به سمت خانواده، جامعه و آموزشوپرورش است.
تعدد بازیگران چهره و درجهیک سینمایی در فیلم و بعضاً در حاشیه با نقشهای کوتاه و در مقابل استفاده از جوانی نابازیگر که اولین تجربه بازیگری خود را ایفا میکند و نزدیکترین ارتباط را باشخصیت اصلی فیلم دارد، چطور توجیه میشود؟ در مورد ترکیب و انتخاب بازیگران فیلم لطفاً توضیح بدهید.
نکته تمرکز من نقش آینده است، پسری که تصور میکند دختر مقصر است و باید او را رها کند، درحالیکه نسل جدید ما دیگر این باورها را نمیپذیرد و جور دیگری فکر میکند، باورهایی که درگذشته وجود داشت الآن دیگر وجود ندارد، اصلاً چیزی به اسم ترس از آبرو را نمیداند، همانطور که وقتی پسر میفهمد که شیرین بیگناه است تمام تلاش خود را میکند تا او را نجات بدهد، باید این نکته را برجسته میکردم و آیندهای که نیاز دارد تغییر کند و شرایط را درک کند زود قضاوت نکند و یک انسان را از چرخه زندگی خارج نکند، برای این نقش عمداً یک نابازیگر را انتخاب کردم، استفاده از بازیگران چهره هم فقط به این دلیل حضور دارند که حرف باید از زبان کسانی که در میان مردم محبوب هستند بیان میشد، یعنی وقتی این درد توسط شهاب حسینی بهعنوان یک بازپرس که موردعلاقه مردم است، گفته میشود، بیشتر پذیرفته میشود چراکه پیشزمینه منفی ندارد که تحت تأثیر آن قضاوت بکنند، این برای من مهم بود کهان نقش را شهاب حسینی بازی کند. یا مثلاً طناز طباطبایی که ابتدا میخواستم از یک نا بازیگر استفاده بکنم سوپراستار نیست، خیلی شناختهشده نیست و حاشیهای هم ندارد ضمن اینکه نگاه معصومی داشت که میتوانست تماشاگر را متأثر بکند و دردی که سالها پشت چهره شیرین بود را نشان بدهد، همه این انتخابها اتفاقی نبوده، بازیگران بیایند و بروند، تمام بازیگران بااینکه نقشهای کوتاه داشتند اما همگی شخصیت بودند، هیچکدام تیپ نبودند و در جایگاه خودشان نقششان را درست ایفا کردند، این برای من مهمتر از هر چیزی بود، من از بازیگر چهره استفاده نکردم که فیلم فروش خوبی داشته باشد، برای من این مهم بود که از طریق بازیگرانی که مطرح هستند بتوانم مفهومی که میخواهم را زودتر به بیننده منتقل کنم و او هم زودتر بتواند با آن مفهوم ارتباط برقرار بکند و درد را زودتر حس کرده و تأثیر بگذارد.
در رابطه با بازی آقای بابک حمیدیان، آیا فکر نمیکنید جنس بازی ایشان با دیگران متفاوت است؟
قبل از هر چیز در مورد آقای بابک حمیدیان باید بگویم ایشان قبل از اینکه یک بازیگر خوب باشد، انسان بسیار خوبی است و این برای من خیلی مهم بود، چون نمیخواستم صرفاً یک بازیگر خوب در جایگاهی که قرار بگیرد که مرتکب قتل شود، نتواند انسانیت را معنا کند و با مفاهیم انسانی ارتباط برقرار کند، او ضمن اینکه انسان بسیار خوبی است، بازیگر بسیار توانمند، پرقدرت و خلاقی است، با نقش خود زندگی میکند، نه در کلمه و واژه، به همین دلیل خیلی خوب از پس نقشش برآمد و حتی قربانی بودن خودش را هم خوب بازی کرد، به عقیده من تمام آن لحظات پرشهای زیرپوستی و آن نگاههای خاص که میشد همهچیز را در آن دید و رنجی که از جنایتهای خودش سالهای متمادی مرتکب شده و آرزوهای بربادرفته، همه را ببینی، به نظر من یکی از نقشهای ماندگار سینمای ایران است.
بازی بابک حمیدیان خیلی اکسپرسیو است، انتظار میرفت که این جنس بازی، درجهات ایجاد هارمونی و ترکیب کلی فیلم، دربازی خانم طباطبایی درصحنههایی که تنش به اوج خودش میرسد هم دیده شود.
خب سبک بازی فرق میکند، او از یک خواستگاه دیگر است و مراد از یک خواستگاه دیگر، دو موقعیت متفاوت دارند، این دو شبیه به هم نیستند و در بازی خانم طباطبایی نیازی به آن نوع بازی نبود، البته لحظاتی هم هست که این اتفاق میفتد، خانم طباطبایی خیلی خوب توانست باشخصیت شیرین ارتباط برقرار کند و رنجی که او سالها متحمل شده بود را نشان بدهد، من بیش از سی بار فیلم را دیدهام هر وقت آن لحظهای را که شروع به حرف زدن میکند و میگوید من فقط هشت سالم بود را میبینم تحت تأثیر قرار میگیرم، جنس بازی این دو شخصیت به دلیل خواستگاههای متفاوتشان به هم نزدیک نیست چراکه موقعیتهای متفاوتی را تجربه کردهاند درنتیجه نگاههای متفاوتی هم دارند، شیرین یک قربانی است و مراد قاتلی که روحش از بین رفته و به دنبال چیزی در آینده نیست، درواقع او هم یکمرده است.
اگر بخواهید این فیلمنامه را دوباره بسازید، نکتهای هست که بخواهید آن را اصلاح کنید؟
نه دوباره همین را خواهم ساخت، ولی حتماً در مورد مراد هم فیلم خواهم ساخت.
پروژه بعدیتان چیست؟
احتمالاً فیلمی با آسیبشناسی طلاق است، راستگویی و دروغگویی و عدم ارتباط زندگی مشترک و بازگشت و رجوع به خانواده و اینکه زنان و مردان میتوانند در کنار هم به تکامل برسند نه اینکه در مقابل یکدیگر به هم نگاه کنند و باهم بجنگند، هر دوبهیک نقطه مشترک نگاه کنند و این چیزی است که از کودکی باید آموزش داده شود و اینکه چطور دو نفر میتوانند به تفاهم برسند بدون در نظر گرفتن نقشهای تعیینشده که از قبل برایشان طراحیشده است، در فیلم بعدی تأکید من روی اندیشه فارغ از جنسیت است، چراکه خداوند اندیشه را در وجود همه انسانها گذاشته و فرموده سبب برتری هرکس برتری اندیشه اوست نه جنسیت. در فیلم بعدی که با موضوع طلاق کار میکنم بیشتر روی اینکه اختلافات بین زن و مرد در زندگی خانوادگی از کودکی به وجود آمده است و اینکه افراد جامعه امروزی نباید به این اختلافات دامن زده و آنها به کودکان خود منتقل کنند و برای دختران و پسران وظایف مشخصی تعیین نکنند.