فهیمه پناه آذر
نیکی کریمی کارنامه بازیگری درخشانی دارد، همیشه در قامت بازیگر با کارگردانان زیادی همکاری داشته و حالا چند سالی است که فیلمساز و تهیهکنندهای پیشرو است. آخرین فیلمش «آتابای» در جشنواره سیوهشتم فیلم فجر اکران شد؛ فیلمی به زبان ترکی که توانست نظر منتقدان را به خود جلب کند. آتابای درامی عاشقانه است که در بخش سودای سیمرغ حاضر شد و در 5 بخش نامزد دریافت سیمرغ فیلم فجر شد. آتابای نوشته هادی حجازیفر و بر اساس طرحی از نیکی کریمی است؛ فیلمی که برخلاف دیگر فیلمهای کریمی در محلی جز تهران فیلمبرداری و تولیدشده است. کریمی میگوید پروسه فیلمنامه بیش از یک سال به طول انجامید. این فیلم اکرانش را از هفته اول آذرماه آغاز کرده؛ فیلمی که توانسته تا به امروز در گیشه نیز موفق باشد.
شما فاصله میان فیلم آخرتان تا زمان ساخت «آتابای» چند سالی بود که کمکار شده بودید. به فکر ساخت «آتابای» بودید؟
پایان اکران «شیفت شب» بود؛ همان روزها به فیلم بعد فکر میکردم. همیشه پروسه رسیدن به یک داستان برایم رازآلود است. سعی میکنم به خودم رجوع کنم و با خودم روراست باشم. داستان کوتاهی بهنام «عشق و کاهگل» نوشته علیاشرف درویشیان از مجموعه داستان «فصل نان» در ذهنم بود که البته ازجمله قصههایی بود که از بچگی با من بود مثل خیلی قصههای دیگر «لاک صورتی» جلال آل احمد یا «الدوز و کلاغها»؛ مقصود فضاهای جادویی و افسانهای و رازآلود هستند. دیدم باید به این کشف و شهود اعتماد کنم. داستانی درباره فاصله طبقاتی و درباره مفاهیمی چون عشق که عمیقاً آن را حس کردم و رویم تأثیر گذاشته بود. بالاخره تصمیم به نگارش فیلمنامه گرفتم. با خانواده ایشان تماس گرفتم و به دیدارشان رفتم. اجازه اقتباس آزاد از داستان کوتاه را گرفتم و مشغول شدم.
فیلم «آتابای» اصیل است این اصالت یک فضاسازی خوبی دارد، از پروسه ایده تا نگارش فیلمنامه بگویید.
بعد از ملاقات با خانواده آقای درویشیان و اجازه اقتباس، بلافاصله جلسات فیلمنامه را برگزار کردیم. در میان گفتوگوها همانطور که به طرح اولیه میرسیدیم به آن شاخ و برگ هم میدادم. همیشه مرحله فیلمنامهنویسی برایم زمان میبرد. اعتقادم بر این است که برای آنکه به طرح اولیه فیلم برسم، زمان زیادی نیاز دارم و اینکه از ایده تا اجرای ساخت فیلم مثلاً یک سال طول بکشد؛ نوع و مدل فیلمسازی من نبوده و نیست. همانطور که گفتم در این مدت فاصله پایان اکران فیلم شیفت شب تا سال تولید آتابای درگیر فیلمنامه بودم. بیشتر از هر چیزی دلم میخواست به ناخودآگاه خودم رجوع کنم. واقعاً آنچه در زمان نگارش فیلمنامه برایم مهم بود این بود که تحت تأثیر هیچچیزی قرار نگیرم. دوست داشتم تحت تأثیر دوران کودکىام باشم و اینکه در کودکی چه چیزهایی دوست داشتی. پدر و مادر من اهل تفرش هستند. ما در کودکی و سالهای سال بعدازآن سفرهای زیادی به این شهر داشتیم. خیلی دلم میخواست به چیزهایی که عوالم کودکی من را شکل دادند؛ نقبی بزنم. دلم میخواست در فضای کتابهایی که دوست داشتم؛ فیلمنامه دلخواهم را نوشته و از آن فیلم بسازم. همه تصویرهای ذهنی که داشتم و همهچیزهای دیگر که میتوانست به آن اضافه شود. مسائلی چون بشر، اگزیستانسیالیسم، مسئولیت، انتخاب و... همه دغدغههای فکری من بودند. همچنین کتابهایی که خیلی دوست داشتم از ادبیات روس تا ادبیات فرانسه که میخواندم و علاقهمندش هستم. از تورگنیف تا همینگوى و... .
میتوان گفت «آتابای» فیلمی است که انگار به فیلمساز الهام شده؛ تا جهانی و شخصیتهایی را خلق کند که تماشاگر با دیدنش لحظات لذتبخشی را برای خودش و درونیاتش رقم بزند. این جهانی که خلق کردید چقدر مورد دلخواه خودتان هست و آیا به آنچه میخواستید از فیلم رسیدید؟
دلم میخواست همه اینها را با تماشاگران به اشتراک بگذارم و باحال و احوالی که در ناخودآگاه خودم داشتم فیلم جدیدم را بسازم. معتقدم که فیلمسازی، به اشتراک گذاشتن خاطرات است؛ به اشتراک گذاشتن تجربه بصری که به آن علاقهمندیم و بهنوعی فیلمسازی تبادل اندیشه با تماشاگر است. فیلمسازی من درباره ایدئولوژی و یا ایدئولوژیک نیست. یک مقدار دلم میخواست ساختارشکنی داشته باشم در فیلم «آتابای». اینکه اکثر فیلمسازان خانم درباره زنان فیلم میسازند همیشه برایم عجیب بود و این بار خواستم درباره زندگی و شخصیت یک مرد فیلم بسازم. هرچند باز معتقدم که شخصیت اصلی فیلم خواهر آتابای است. موضوعی که از سوی منتقدان به آن هنوز اشاره نشده است؛ و یا شخصیت «سیما» یا «جیران» که به نظرم نقشهای مهمی در فیلمنامه دارند.
تصمیم گرفتید که در محلی جز تهران کار کنید چرا منطقه آذربایجان و به دنبالش شهر خوی را انتخاب کردید؟ و اینکه تعامل با هادی حجازیفر در طول نگارش فیلمنامه چطور شکل گرفت؟
بر آن بودم تا در دنیای جدیدی کار کنم. با توجه به اینکه قصه اصلی در کردستان میگذشت؛ چون فیلمهای زیادی در این منطقه و یا شهرهای شمالی ساختهشده و میشود؛ منصرف شدم. دوست نداشتم لوکیشنی باشد که قبلاً دیدهشده باشد در فیلمها. درنهایت به آذربایجان رسیدیم و با توجه به اینکه حجازیفر زاده و اهل خوی بود؛ لوکیشنهای آن منطقه را دیدیم. با مشخص شدن لوکیشن سعی کردم تصویر ذهنی که داشتم را در آن منطقه ترسیم کنم. فیلمنامه شکل گرفت. یک منطقه جدید و با یک فرهنگ بومی جدید. بعد از انتخاب شهر، به روستاهای مختلف رفتیم. هنگامیکه وارد روستای «پیرکندی» شدیم انرژی و موقعیت خوب روستا آنقدر زیاد بود که با توجه به طبیعت و افقی که داشت، آنجا را انتخاب کردم. در پروسه نگارش دیدگاههای من و هادی حجازیفر فرق میکرد و خیلی اختلاف داشتیم. با این سینما بیگانه بود. فیلمها و کتابهای زیادی را با او به اشتراک گذاشتم تا وارد جهان من بشود. سلیقه و نظر دیگری داشت که با بحث و گفتوگو درباره آنچه میخواستم، او نیز کمکم متوجه شد و کار ادامه یافت.
در گفتوگویی که زمان جشنواره فیلم فجر و زمان اکران فیلم در جشنواره داشتیم، گفتید زمانی که حجازیفر متن را مینوشت شما او را برای بازی در نقش آتابای انتخاب کردید؟
بله به نظرم این بهترین انتخاب بود. حجازیفر هم درک درستی از فرهنگ این شهر داشت و هم خودش اهل آن منطقه بود.
انتخاب بازیگران دیگر به چه شکل بود؟
جز بازیگران اصلی؛ سر بازیگران دیگر دچار چالش شده بودم؛ انتخاب بازیگران برای شخصیتهای جیران و پاپل برایم سخت بود، تصویر ذهنی درباره بازیگران داشتم که باید به آن میرسیدم و این کار را سختتر میکرد. دو بازیگر برای نقش «جیران» و «پاپل» انتخابشده بودند که از همان تهران به گروه پیوستند و در تمرینها بودند و حتی سر صحنه هم آمدند اما ته دلم احساس میکردم آن چیزی نیستند که میخواستم؛ یعنی با تصویر ذهنیام جور نبودند. دو روز قبل از فیلمبرداری بازیگر نقش جیران را رد کردم و بلافاصله از بچهها خواستم که فراخوان نقش داده شود که بتوانیم بازهم تست بگیریم. یک روز قبل از فیلمبرداری نقش «جیران» بازیگر را انتخاب کردیم. برای نقش «پاپل» هم بازیگران زن زیادی آمدند و تست دادند؛ اما با تصویری که میخواستم؛ جور در نمیآمد و درنهایت سه روز قبل از فیلمبرداری بازیگر انتخاب شد و جلوی دوربین رفت. برای انتخاب بازیگران مراحل سختی گذراندیم و توانستم بازیگرانی که میخواستم را انتخاب کنم.
با توجه به زبان فیلم آذری تمرین با بازیگرانی چون عزتی که زبان ترکی بلد نیستند؛ زمانبر بود. چه کسی با آنها کار میکرد و چگونه این تعامل ایجاد میشد؟
جواد عزتی وقتیکه فیلمنامه را خواند، نقش را خیلی دوست داشت. در تهران بعد از تست گریم و جلسات آشنایی باشخصیت داشتیم. روتوش بازیها را انجام میدادم و همزمان هادی حجازیفر لهجه را با او کار میکرد و در طول حفظ کردن دیالوگها، به او کمک میکرد.
موسیقی، «آتابای» و همکاری با حسین علیزاده چگونه شکل گرفت؟
آلبوم «به تماشای آبهای سفید» آقای علیزاده را خیلی دوست دارم و همیشه کارهایشان را دنبال کردهام. خیلی اتفاقی در زمان پیشتولید؛ همکاری با ایشان در «آتابای» به ذهنم رسید. با دستیار آقای علیزاده تماس گرفتم و پیشنهاد دادم. وقتی فیلمنامه را خواندند، پذیرفتند و درباره ساخت موسیقی صحبت کردیم. از همان ابتدا انرژی که برای کار گذاشتند؛ فوقالعاده بود. آقای علیزاده سر فیلمبرداری هم آمدند، چند روزی پیش ما بودند. در طول تصویربرداری راشها را به ایشان نشان میدادیم و در ضمن نوازندههای آذری که در فیلم مینوازند را هم ایشان انتخاب کردند.
فیلم به زبان آذری و لهجه خویی هست. پر از دیالوگ هست، برای اکران عمومی این موضوع را در نظر گرفتید و اینکه شاید یک ریسک باشد؟
از همان ابتدا نه به ریسک پرداختن به این موضوع فکر میکردم و نه اینکه در اکران عمومی آیا فروش خواهد داشت یا خیر. یا اینکه واکنش مخاطب زمان اکران چگونه خواهد بود. آنچه برایم مهم بود اینکه به قصهای که میخواستم، برسم. «آتابای» یک فیلم مستقل و جمعوجور است. معتقدم هر هنرمندی در هر مقطعی از زندگی خود، حال و هوای خاص خودش را دارد. هیچ شاعر و نویسندهای در همه برهههای زندگی آثارشان به یکشکل و پیرامون یک موضوع نبوده و نیست. در فیلمسازی نیز اینگونه است. فیلمساز هم در هر برهه نگاه خود را دارد و همه این نگاهها تغییرپذیر هستند. مهم این است که هنرمند در تولید یک اثر به خود رجوع کند و آن لحظه از زندگیاش و آن چیزی که اهمیت دارد را تصویر کند.
حال و هوا و مضمون فیلم و حتی خود «آتابای» مانند یکی از قهرمانان فیلمهای نوری بیلگه جیلان را به یاد میآورید؟ دلبستگی به سینمای جیلان دارید؟
من به موسیقی کلاسیک؛ به ادبیات و سینمای کشورهای مختلف علاقهمند هستم که یکی از آنها بیلگه جیلان است، اتفاقاً خاطرم هست زمانی من داور جشنواره تسالونیکی بودم، به فیلم جیلان جایزه دادم و یکی دو سال بعد او را در جشنوارهای دیدم و گفت «یک شب» اولین فیلم من را دیده و فیلم را دوست دارد. فیلمسازان میتوانند از هم تأثیر بگیرند. همه ما با هر چه در ناخودآگاهمان میگذرد تخیل میکنیم و بعد سعی میکنیم جهان خودمان را بسازیم.
گزیدهای از آرای نویسندگان و منتقدان سینما درباره فیلم «آتابای»
شاهین شجریکهن: همراهی با قصه آتابای
ویژگی مشترک چند فیلمی که در جشنواره سیوهشتم دیده میشد، دیر شروع شدن داستانشان بود. «آتابای» نیکی کریمی خیلی دیر زمینهچینی و مقدمه دراماتیکش را تمام میکند و وارد روند اصلی قصه میشود. شخصیت اصلی با بازی چشمنواز و ظریف هادی حجازیفر سر فرصت معرفی میشود و این نکته مثبتی است، ولی بلافاصله بعدازآن تماشاگر میخواهد از موقعیت مرکزی درام سر دربیاورد و با قصه همراه شود.
سید آریا قریشی: آتابای هوایی تازه
آتابای ازجمله آثار نهچندان پرتعداد سینمای سالهای اخیر ایران است که در آن به شکل درستی از نریشن استفادهشده است. هنگام دیدن آتابای به این توجه کنید که چطور در طول فیلم، هر چه شخصیت اصلی بیشتر میتواند با خود و درنتیجه با محیط اطراف، کنار بیاید، از حجم نریشن کاسته شده و فیلم بیشتر به سمت دیالوگ حرکت میکند. این، شکل درست استفاده ساختاری از یکی از ویژگیهای فیلمنامه است که متأسفانه، در سینمای ایران عموماً برای بیان مستقیم و غیرخلاقانه پیامهای محوری استفاده میشود.
باوجود تمام این نکات مثبت، آتابای به بالاترین جایگاهی که قابلیتش را دارد نمیرسد. مشکل را در درجه اول باید در فیلمنامهای جستوجو کرد که علیرغم تمام ویژگیهای تحسینبرانگیزش، از مشکل عدم تعادل ضربه میخورد. بعد از شناخت اولیهای که نسبت به کاظم پیدا میکنیم، متوجه میشویم که او از دو زخم روحی قدیمی رنج میبرد: یکی مربوط به خواهرش میشود و دیگری در ارتباط با شکست عشقیاش است. همین دو جراحت روحی هستند که قرار است محرک شخصیت اصلی برای تصمیمات آیندهاش باشند.
محمدناصر احدی: متأثر از «هامون»
«آتابای» نیکی کریمی شگفتی جشنواره سیوهشتم بود و اگر پایان شتابزده و قوام نیافتهاش نبود، حالا میشد از یک فیلم کامل و منسجم حرف زد که در محدودهای که برای روایت برگزیده درست حرکت میکند و از خط خارج نمیشود؛ فیلمی که بهشدت از سینمای نوری بیلگه جیلان آنهم نهفقط به دلیل زبان ترکیاش بلکه به دلیل تم و نوع روایتش متأثر است و با «هامون» مهرجویی هم قرابت دارد و چرخش آن کیسه پلاستیک زردرنگ در هوا، بادبادکبازی الی در «درباره الی» را به یادمان میآورد. حالا باید صبر کرد و منتظر فیلم بعدی کریمی بود تا بتوان به ارزیابی درستی از تواناییهای او رسید.
محمد عبدی: دشواری زیستن
فیلم تلخ آغاز میشود و تلخ به پایان میرسد و فیلمساز خیال باج دادن به تماشاگر برای همراهی با فیلمش را ندارد. برعکس، از او میخواهد در یک تجربه دشوار زیستن و مشکلات لاینحل یک شخصیت همراه شود، رنج بکشد و درصحنه تلخ پایانی شاید با او اشک هم بریزد.
بهرغم این، فیلمساز عامدانه از دیالوگهایی سود میجوید که بار فلسفی فیلم را به دوش میکشد؛ روایت تنهایی شخصیت اصلی و مواجههاش با دنیایی بهغایت ناکارآمد و تلخ. فیلم درواقع روایت تنهاییای است زاده و مخلوق جامعهای که شخصیتهای تنها و جامانده از قافله را با خود همراه نمیکند. درعینحال روایت شکست عشقیای است که هر چهار شخصیت اصلی - آتابای، یحیی، خواهر آتابای و آیدین- در زمانهای مختلف تجربه کرده یا میکنند و این آمیزش زمانها به آینده هم میرسد. م دیالوگ آخر نقطه امیدی برای آیدین در آینده باقی میگذارد، اما فضای اثر به ما میگوید که آیدین هم، برخلاف میل آتابای، سرنوشت عاشقانهای بهتر از داییاش نخواهد داشت.
میماند مواجهه و پذیرش دنیایی که شخصیتهای فیلم را در چنبر خود گرفته است و روایت «نشدن»هایی که جهان فیلم را میسازد و با همه «نشدن»های تماشاگر در زندگی شخصیاش پیوند میخورد و میشود روایتی صمیمی و درگیر کننده از سبکی تحملناپذیر هستی.
علی مصلح: قهرمان غمگین قصه
«آتابای» ساعتی ما را درون دنیای درونی و بیرونی مردی درهمشکسته میبرد و دگرگونشده برمیگرداند. در چشماندازهای چشمنواز کوه و دشت و دریاچه، او را میبینیم و صدایش را میشنویم و بهتدریج پی میبریم زخمهایی در انزوا روحش را میخورد اما خودش را سرپا نگهداشته است. کاظم ملقب به آتابای، در محاصره مثلث مرگ/ عشق/ رفاقت، میکوشد معنای زندگی را کشف کند و با چال کردن خشم و نفرت بار دیگر مثل یک آدم عادی زیست کند اما روزگار سر سازگاری ندارد، چون خودش آدم سازگاری نیست.
همکاری مشترک نیکی کریمی در مقام کارگردان و هادی حجازیفر بهعنوان بازیگر و فیلمنامهنویس، به شکل دور از انتظاری پر از لحظههای ناب است و همهچیزش بهاندازه. توازن عجیبی بین دنیای ذهنی آتابای و اتفاقهای اطرافش برقرار میشود و اگر سلیقه تماشاگر این فضا و این نوع سینما را پس نزند، در دنیای وهمآلود فیلم و قهرمانی که راوی اندوهگین این دنیاست بهتدریج غرق میشود.
آتابای گاهی یادآور سینمای کیارستمی و نوری بیلگه جیلان است و گاهی شبیه یک «هامون» امروزی به نظر میرسد. سرگشتگی و پریشانی آتابای و رفاقتش با یحیی، انگار ادای دینی به رابطه حمید هامون و علی عابدینی است و حتی تلختر. یحیی اینجا نجاتدهنده نیست، فقط سنگینی بار رازی را که در سینه دارد روی دوش آتابای میاندازد و عشق مانند یکی از همان ماهیهای قرمز لیز میخورد و ردی از جنس حسرت بهجا میگذارد.
توصیف درباره فیلم نه چیزی را لو میدهد و نه حس تماشا را بازسازی میکند. آتابای را باید با چشم دید و با ذهن و تجربههای شخصی آزمود. قصه پررنگی در کار نیست و همان هم دیر شکل میگیرد. این فیلمی بر مبنای شخصیت است که با سیر تحول او شکل میگیرد و پیش میرود و به پایان میرسد. همه روابط و ایدهها حول محور او چیده میشود و درون و بیرون از زاویه دید او و به روایت او عرضه میشود. به همین دلیل حضور و بازی حجازیفر بیش از سایر فیلمها اهمیت دارد و او از آتابای شخصیتی سرشار از تناقض و گرفتار در تارعنکبوت زخمها، ناکامیها، کجرفتاریها، حسها و رنجها میسازد که بهسختی از یاد میرود.
مسعود میر: یحیی سکوت کرد
بهعنوان مخاطب سینما که تمامی اطلاعاتش از زبان آذری محدود است به چند کلمه کوتاه اعتراف میکنم که اگر آتابای به هر دلیل در آذربایجان و به زبان محلی آنجا ساخته نمیشد بیتردید همه آنچه درباره درخشان بودن این اثر سینمایی در این حدود 2 سال نوشتهام پوچ بود. اصلاً نمیدانم کاظم کی شد بچه خوی و نیکی کریمی چطور راضی شد که آتابای را آن اقلیم و با آن زبان کارگردانی کند اما میدانم هر چیزی غیراز این بیتردید آتابای را مثل همان لاستیک آتشین به قعر حافظه فیلم بازها میراند.
حالا اما آتابای با کاظم و خوی و البته آن یحیی که اتفاقاً سکوت کرد و چشمانش را به خون کشید از اشک، شدهاند یکی از شریفترین و خواستنیترین عاشقانههای این سالهای سینمای ما. جسارت و شجاعت کارگردانی که تا قبل از این در بازیگری از کارگردانی موفقتر بود را باید ستود و البته درایت نویسنده فیلمنامهای را که ما رک بودنش دربازیها و نقشهای سینماییاش میشناختیم را هم نباید لحظهای از چشم دورنگه داشت. شاید این روزها و این احوالات به پنجه کرونا و تیزی تیغ شرایط خاص سیاسی و اقتصادی مجروح باشد اما فراموش نکنید که سینما همیشه زنده خواهد ماند و فیلم خوب خودش را به سلیقه و حافظهتان تحمیل میکند ولو دیر و دور. آتابای بیتردید ماندگار خواهد بود.
همشهری
بیشتر بخوانید: