دو نگاه به «بمب، یک عاشقانه» ساخته پیمان معادی

03 فروردين 1398
«بمب، یک عاشقانه» «بمب، یک عاشقانه»

در ستایش عشق...

حسین تقی پور

فیلم جدید پیمان معادی اثری است در ستایش از عشق، آن‌هم عشق‌های ازدست‌رفته. فیلمی است در حسرت شادی و امید به زندگی، فیلمی است درباره یک بغض فروخفته در دوره‌ای سخت و پرالتهاب.

«بمب، یک عاشقانه» فیلمی است درباره عشق و مرگ، فیلمی است درباره جنگ و تأثیر مخرب آن در زندگی آدم‌ها و آرزوهای تحقق‌نیافته مردمی که هنوز هم از آسیب‌های آن در امان نیستند. روایت خاطره‌انگیزی است از تهران دهه شصت زیر باران موشک‌های ویرانگری که زندگی همه را تحت‌الشعاع قرار داده بود. دوربین معادی از همین منظر ما وارد زندگی ناظم مدرسه‌ای بسیار عبوس و مغموم می‌کند که در روابط عاطفی با همسرش دچار مشکل و ازخودبیگانگی است و علیرغم اشتیاقی که به او دارد قادر به بیان احساسات عاشقانه‌اش نیست. شاید دلیل آن محدودیت و محرومیت‌های ناشی از کار در محیط آموزشی بسته و تنگ‌نظرانه‌ای است که عشق و مهرورزی را ممنوع می‌داند.

فیلم با بازخوانی نظام آموزشی در مدارس و تأثیر مخرب آن در رشد و تربیت بچه‌ها شکنندگی و آسیب‌پذیر بودن آن را همپای بمباران و جنگ به تصویر می‌کشد. شعارهای نوشته بر دیوار و فریادهای مداوم مرگ بر... در مدارس ارجاع درستی به همین موضوع است. در چنین شرایطی نگاه عاشقانه و پاک یک کودک است که می‌تواند زندگی در حال فروپاشی ناظم و همسرش را دگرگون سازد و عشق خفته آن‌ها را احیا کند. عشق ساده و معصومانه پسربچه و دخترک اگرچه به سرانجام نمی‌رسد اما تلنگری به ناظم است تا خود را بیابد.

نگاه معادی به دهه شصت نگاهی نوستالژیک و سرشار از خاطرات تلخ و شیرین گذشته است و او چقدر زیبا این دهه را بازسازی می‌کند. نماهای بسته از کاست و ضبط‌صوت، آوای پرطنین شجریان و شهرام ناظری در کنار آژیرهای قرمز و سفید همه تداعی‌کننده خاطرات آن دوران است.

فیلم صحنه‌های زیبا و ناب بسیاری دارد مثل نمایی از ساختمان محل سکونت ناظم و دانش‌آموز مدرسه‌اش که هر دو را تنها کنار پنجره می‌بینیم، یکی در طبقه بالا در غم بن‌بست عاطفی ایستاده و دیگری مغموم در فراق معشوق در کنار پنجره طبقه پایین نشسته است و ما آن دو را در یک قاب مشترک می‌بینیم.

منبع: سلیس

 

عشق، مرگ و چند داستان دیگر

 محمد جلیلوند

زمستان سال ۱۳۶۶ که یادآور موشک‌باران تهران است، تمامی ویژگی‌های لازم برای ساخت آثار نمایشی را دارد چراکه بخش مهمی از مردم ایران را درگیر خودکرده و می‌تواند برای نسل فعلی هم جذابیت‌های بسیار داشته باشد. یک موقعیت‌نمایشی درخشان که می‌تواند منجر به تولید ملودرام‌های تأثیرگذار شده و مخاطبان سینمای ایران را تحت تأثیر خود قرار دهد.

کاری که پیمان معادی در فیلم سینمایی «بمب: یک عاشقانه» به‌خوبی انجام داده و مخاطب جدی سینمای ایران که دیگر از کمدی‌های بی‌کیفیت و فیلم‌های اجتماعی تکراری خسته شده را به سمت خود می‌کشد. یک عاشقانه آرام و دیدنی با پس‌زمینه روزهای پایانی جنگ تحمیلی که گوشه‌ای از ذهن نسلی از ایران را اشغال کرده است. کاری که سال‌ها پیش محمد یعقوبی در نمایش زمستان ۶۶ به بهترین شکل انجام داده و تماشاگران زیادی را به سالن نمایش خود کشاند. اولین نکته‌ای که در این فیلم جلب‌توجه کرده و تماشاگران را به سمت خود می‌کشاند، همین تضاد میان سیاهی جنگ و زیبایی و طراوت عشق است که معادی به‌خوبی در فیلم خود گنجانده است. دو مفهوم کاملاً متضاد که در بسیاری مواقع در کنار یکدیگر مورداستفاده فیلم‌سازان در سراسر جهان قرارگرفته و گاه به نتایج درخشانی هم منتهی شده است. معادی برای روایت داستان خود از روش خطی کلاسیک بهره گرفته و قصه خود را در سه موقعیت مکانی (خانه، مدرسه و پناهگاه) روایت کرده است. در خانه نوع خاصی از سکوت حاکم است که سردی خود را به مخاطب منتقل کرده و سردی حاکم بر رابطه میترا و ایرج را تمام و کمال به رخ تماشاگرانش می‌کشد.

در این بخش یک داستانک خوب هم جریان دارد که آن‌هم چیزی جز علاقه میان برادر شهید ایرج و میترا پیش ازدواجش با ایرج نیست. موضوعی که به‌مرور به یک سردی سه‌ساله تبدیل‌شده وزندگی مشترک این دو را به مرحله جدایی رسانده است. معادی روی این موضوع به‌عنوان یک عامل قدرتمند در دور شدن تدریجی این زوج از یکدیگر به‌خوبی و به‌اندازه بهره گرفته و مخاطب را نسبت زیر متن داستان کنجکاو می‌کند. داستانک دیگر که با ریتمی مناسب و حس و حال گرم پیش می‌رود، قصه سعید شاگرد ایرج است که درآشفته بازار موشک‌باران و شب‌های جمع شدن در پناهگاه به دختری به نام سمانه که میهمان‌خانه همسایه است علاقه‌مند شده و عشقی یک‌سویه شکل می‌گیرد. معادی در این بخش تلاش کرده تا سردی رابطه ایرج و میترا را با گرمای عشق سعید تعدیل کند که در این کار هم تا حدود زیادی موفق بوده است. نماهای درشت از سعید و سمانه دقیقاً همان چیزی است که فیلمی از جنس «بمب، یک عاشقانه» به آن نیاز داشته تا مخاطبانش را به سمت این دو بکشاند. علاقه کودکانه سعید به دخترک در دل شب‌های بمباران شهر فارغ از خشونتی که بی‌رحمانه خود را به رخ مردم ساکن آن می‌کشاند. بخش مهمی از شکل گرفتن این رابطه هم مدیون شخصیت‌پردازی درست معادی در رابطه با سعید است که لایه‌های مختلفی دارد. پسربچه‌ای از خانواده‌ای معمولی با پدری نه‌چندان معقول و با یک سبک زندگی متفاوت از آنچه که در فضای بیرون به‌ویژه مدرسه جریان دارد. از طرف دیگر داشتن خط خوش به سعید این امکان را داده تا مدیر و ناظم مدرسه بازیگوشی‌ها و شیطنت‌های او را تا حدودی ندیده گرفته و میان او با بقیه محصلین فرق بگذارند. برای مثال هم تنها کافی است به سکانس حضور مدیر مدرسه در کنار سعید برای دیوارنویسی جدید نگاه کنید. معادی در پرداخت ایرج و میترا به یک نوع شخصیت‌پردازی کاملاً مینیمال روی آورده و تعمداً لایه‌های چندانی برای آن‌ها در نظر نگرفته است. ایرج از آن دسته شخصیت‌هایی است که در تمام طول زندگی خود یک مسیر را رفته و به‌ندرت دست به تغییر خط می‌زنند. به همین خاطر هم به‌مرور رابطه‌اش با میترا به سردی گراییده و حتی خطر مرگی بالقوه هم نمی‌تواند آن‌ها را از این رخوت بیرون بیاورد. در سمت دیگر ماجرا، میترایی قرار دارد که زمانی برادر ایرج را دوست داشته و پس از شهادت او در جبهه، ایرج را برای زندگی انتخاب کرده است. انتخابی که معادی چندان روی چرایی آن مانور نداده و به‌عمد از کنار آن گذاشته تا ابهام بیشتری روی قصه زندگی این دو سایه بیندازد؛ اما در بخش مدرسه‌ساز دیگری زده‌شده که اساساً متفاوت با بقیه فیلم است. نوعی از کمدی که کمدی سیاه نامیده می‌شود، در این بخش جریان داشته و مخاطب را هم حسابی خندانده و سر شوق می‌آورد. به‌خصوص با حضور شخصیتی به نام دانش پسند که شباهت‌هایی هم به نمونه‌های واقعی آن سال‌های مدارس پسرانه دارد. دیوارنویسی‌های متعددی که به دستور وی صورت گرفته، یکی از موقعیت‌های ناب کمدی این فیلم است که عالی هم اجراشده است. همین‌طور سکانس‌های مربوط به دفتر مدرسه با حضور معلم‌ها و معاونین و مدیر مدرسه که رنگ و بوی کاملاً واقعی داشته و ظرافت‌های زیادی هم در آن به چشم می‌خورد.

«بمب، یک عاشقانه» به لحاظ طراحی صحنه و لباس باوجود همه تلاش‌های صورت گرفته کاستی‌هایی دارد که بیش از هر چیز به فقدان یک شهرک سینمایی تمام‌عیار در سینمای ایران بازمی‌گردد. النی کاریندرو برای ساخت موسیقی فیلم هم انتخاب مناسبی بوده که ساخته‌اش با درون‌مایه فیلم هارمونی فوق‌العاده‌ای دارد. به‌گونه‌ای که نمی‌توان فیلم را بدون موسیقی آن تصور کرد. چهره سرد معادی، وی را به گزینه‌ای مناسب برای ایفای نقش ایرج تبدیل کرده اما در طرف مقابل لیلا حاتمی در قالب نقش خود قرار نگرفته و رگه‌های پررنگی از تکرار نقش‌های پیشینش در آن به چشم می‌خورد. معادی در انتخاب دیگر بازیگران موفق عمل کرده که نمونه‌های آن را می‌توان در انتخاب ارشیا عبداللهی برای نقش سعید، بهادر مالکی، حبیب رضایی و سیامک انصاری مشاهده کرد. معادی حتی برای نقش‌های کوتاه هم انتخاب‌های خوبی داشته که برای نمونه می‌توان به پیمان محسنی در نقش مأمور کلانتری و نیوشا جهانی برای نقش سمانه اشاره کرد.