سلیس: مجموعهای از دستنوشتهها، نامهها و طراحیهای شخصی «فرانتس کافکا»، از چهرههای سرشناس ادبیات قرن بیستم، پس از ترمیم، فهرست برداری و تهیه نسخه دیجیتال، روی شبکه جهانی اینترنت در دسترس عموم قرارگرفته است.
این کلکسیون دیجیتال شامل سه پیشنویس از داستان تدارک عروسی در روستا از کافکا، دفترچهای که در آن زبان عبری تمرین میکرد و صدها نامه، طراحی و سفرنامه شخصی از اوست. کافکا استعدادش در هنر طراحی را در اولین سال ورود به دانشگاه کشف کرد. بیشتر نقاشیهای او یا کاریکاتورهای گروتسک از مردمی است که ملاقات کرده بود یا طراحی از چهره خودش. این مجموعه نفیس از خالق شاهکارهایی چون محاکمه (۱۹۲۵) و قصر (۱۹۲۶) توسط «ماکس برود[1]» نویسنده و روزنامهنگار یهودی و دوست وی برای کتابخانه ملی سرزمینهای اشغالی به ارث گذاشته شد.
کافکا آثارش را به برود سپرده بود و خواسته بود پس از مرگش آنها را بسوزاند؛ اما برود در عوض این آثار را منتشر کرد و باعث شد کافکا به یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم تبدیل شود. پس از مرگ برود در سال ۱۹۶۸، کلکسیون کافکا هم ناپدید شد. اگر برود نبود، آثار کافکا بدون تردید به دست فراموشی سپرده میشدند. این نویسنده معروف اهل چک، در سال ۱۹۲۴ پس از هفت سال مبارزه با بیماری سل، در ۴۱ سالگی درگذشت. حدود ۱۵ سال پسازاین اتفاق، برود بهناچار از چکاسلواکی تحت محاصره نازیها به تلآویو فرار کرد. وی آثار کافکا را در یک چمدان همراه خود برد و بعدها بسیاری از آنها را منتشر کرد. وقتی برود چشم از دنیا فروبست، این کلکسیون را برای منشی خود «استر هاف[2]» بهجا گذاشت.
جستوجوگر رابطهی انسان با جهان
فرانتس کافکا نویسندهای است باریشههایی عمیق در واقعیت که جهان و انسان محصور این جهان را جراحی میکند؛ نویسندهای که آثارش بازتاب تقاطع فرهنگهای بوهمی، یهودی و آلمانی است.
فرانتس کافکا (متولد سوم ژوئیهی سال ۱۸۸۳ در پراگ) تاکنون چند نسل از خوانندگان را از دالانهای پیچدرپیچ و هزارتوهای پایانناپذیر رمانها و داستانهای معماگونهی خود گذرانده است؛ اما هنوز هم پس از گذشت سالها از عالمگیر شدن شهرت کافکا، خوانندگان آثارش تصویری ناقص از او در ذهن دارند. از کارشناسان که بگذریم، در بهترین حالت مردم با شنیدن نام فرانتس کافکا به یاد گرگور زامزا در نوول «مسخ» میافتند که یک روز صبح از خواب بیدار شد و دریافت که به حشرهای عظیم تبدیلشده است و در ادامهی این تصویر و دیدن تنها رویهی معنایی آن، چهرهای که از کافکا ساخته میشود نویسندهای است «واقعیت گریز» که ارتباط خود را با جهان بهتمامی گسسته است.
اما کافکا نویسندهای است باریشههایی عمیق در واقعیت که جهان و انسان محصور این جهان را جراحی میکند؛ نویسندهای که آثارش بازتاب تقاطع فرهنگهای بوهمی، یهودی و آلمانی است. کافکای آلمانیزبان زاده شده در خانوادهای یهودی، بااستعداد شگرف و پشتکار کمنظیرش این عناصر فرهنگی را در کلیتی واحد جمع میکند؛ کلیتی که با گذشتن از ذهن و زبان و جهاننگری او، عنوان موقعیت یا جهان «کافکایی» را بر آن مینهیم. شاید هم دقیقاً همین آمیزش در قالب سبک منحصربهفرد کافکاست که از او چهرهای استثنایی میسازد و به برکت همین سبک شگفت «کافکایی» ست که با هر دوباره خوانی، بازهم میتوان چیز جدیدی در آثار او کشف کرد و هزارتوی جهان را بهتر شناخت.
تصور رایج از کافکا
اغلب کافکا را بهعنوان خیالپردازی میشناسند با رؤیاهایی بیگانه با جهان و درگیر در کشمکشی درمانناپذیر با مشکلات خانوادگی! در تصویرهایی نیز که از او برجایمانده، چهرهی جوانی جدی و نحیف را میبینیم با چشمانی محزون. رنج کافکا از مناسبات خانوادگیاش را نیز بهخوبی میتوانیم در نامه به پدرش که در سال ۱۹۱۹ منتشر شد دریابیم.
اما فرانتس کافکا را نمیتوان به تصویری که از او در اذهان عمومی شکلگرفته فروکاست. راینر اشتاخ در زندگینامهی دقیق و مبسوط کافکا که آن را در دو جلد منتشر کرده تصویر متفاوتی از نویسنده را استادانه روایت میکند. اشتاخ میخواهد در این زندگینامه نشان دهد که وقایع سیاسی که کافکا شاهد آنها بود و بیش و پیش از همه جنگ جهانی اول، تنها چشماندازی برای او نبودند، بلکه او خود جزئی جداییناپذیر از همین وقایع بود. بازتاب جنگ، وقایع سیاسی و موقعیت زیستی در محلهی یهودیان پراگ را نمیتوان در آثار کافکا نادیده گرفت. تأثیر اینها همه و نیز موقعیت شغلی و خانوادگی، بر آفرینش ادبی کافکا، میتواند تصویری دیگرگونه از او بسازد؛ تصویری که با آنچه عمومی شده متفاوت است.
کافکای اجتماعی و «سیاسی»
کافکا را عموماً نویسندهای میشناسند که از سیاست و اخبار سیاسی روز گریزان است، درحالیکه شواهد نشان میدهد، او بهطور منظم مسائل روز را دنبال میکرده و هرروز روزنامههای محلی، بخصوص صفحهی اقتصادی آنها را میخوانده است. البته در این مسئله اقتضای شغلی کافکا را هم نباید نادیده گرفت که او را وامیداشته تا همواره در جریان مسائل روز و پیش از هر چیز اخبار اقتصادی قرار گیرد. کافکا در زمان جنگ نیز حتی تلاش میکند که به مطبوعات خارجی دست بیابد.
خاطرات برخی شخصیتهای چک معاصر کافکا نشان میدهد که او گاه در نشستهای سندیکاها هم شرکت کرده است. کافکا درعینحال مخالف آتشین نظامیگری بود. او در سال ۱۹۲۰ به گوستاو یانوش ۱۷ ساله میگوید: «شاعران تلاش میکنند چشمان دیگری به مردم ببخشند تا بدینوسیله واقعیت را تغییر دهند. اگرچه این خواست دگرگونی به مذاق دولتها خوش نمیآید.»
نمونهی دیگری که خلاف تصور عمومی از کافکاست، علاقهی ویژهی او به خواندن آثار خود در جمع است. او بارها و باعلاقه آثار خود و دیگرانی مانند کلایست یا دیکنز را برای بستگان و دوستانش میخواند. کافکا دو بار رسماً برای داستان خوانی دعوت شد و او هر دو بار هم دعوت را پذیرفت، یکبار در سال ۱۹۱۲ در پراگ و یکبار در سال ۱۹۱۶ در مونیخ.
کارمندی موفق
پدر کافکا تاجر کالاهای تجملی بود. به خواست همین پدر بود که کافکای جوان به تحصیل حقوق پرداخت و در این رشته مدرک دکترا گرفت. او پس از تحصیل در سال ۱۹۰۸ در یک شرکت بیمهی سوانح کارگری آغاز به کار کرد. «کافکای حقوقدان» که به استخدام چنین شرکتی درآمده بود، کارمندی موفق بود که در ارتباط با حرفهاش، در جناح مقابل کارفرماها بهعنوان حریفی توانمند ظاهر میشد. راینر اشتاخ زندگی نامهنویس کافکا نشان میدهد که نویسندهای که ما تصویر انسانی ضعیف را از او در ذهن داریم، در کسوت کارمند عالیرتبهی شرکت بیمهی سوانح کارگری، عملاً از تمام دعواهای قضایی پیروزمند بیرون میآید.
جنگ؛ قاتل آرزوهای کافکا
باوجود همهی این «توانایی»ها و «توفیق»ها، کافکا همواره رؤیای ترک پراگ را در سر داشت. او میخواست از حصار خانواده بگریزد و بهعنوان نویسنده با نامزدش فلیس باوئر در برلین زندگی کند؛ اما جنگ تمامی معادلات کافکای جوان را بر هم زد. آزادی مسافرت محدود شد و کافکا بایستی اینک دو برابر بیش از گذشته کار میکرد، زیرا بسیاری از همکارانش نه در دفتر کار، بلکه در جبهههای جنگ بودند. چنین بود که او دیگر نمیتوانست مانند گذشته بعدازظهرها به خانه برود و خود را یکسره وقف نوشتن کند.
زندگی نامهنویس کافکا روایت میکند که در این شرایط او مجبور بود ساعت ۵ بعدازظهر دوباره به دفتر کارش بازگردد و حتی شنبهها نیز کار کند. بهاینترتیب برای کافکا دیگر زمان چندانی برای نوشتن باقی نمیماند. کافکا ابتدا تلاش کرد این وضعیت را نادیده بگیرد و به آن توجه نکند. نتیجه طبیعی چنین وضعی بیخوابیهای شدید بود. دلیل اصلی به پایان نرسیدن رمان «محاکمه» نیز همین کمبود وقت و فشار بیخوابی بود. چنین وضعیتی باعث شد که نیروی کافکا بهشدت زیر فشار دوگانهی «کار- نوشتن» تحلیل رود تا جایی که تداوم آن دیگر ممکن نبود.
«کمالگرایی» کافکا و نتایج آن
در چنین شرایطی بود که کافکای خسته و کمجان به نوشتن داستانها و نوشتههای کوتاه رو آورد. در همین سالهای قحطی ۱۹۱۶−۱۹۱۷ بود که ازجمله «پزشک دهکده» و «پل» خلق شدند. دقیقاً در دورههای بحرانیای که فکر میکرد توانش به آخر رسیده، اندوختههایی ناخودآگاه سر برمیآوردند؛ اما او بهندرت راضی بود. کافکا از نوعی گرایش بیمارگونه به «کمال» رنج میبرد. این «سختگیری» و حساسیت هولناک نسبت به هر آنچه ازنظرش کامل نبود، باعث میشد تنها آن دسته نوشتههایی را منتشر کند که «کمال طلبی» او را «بیش از بهتمامی» ارضا میکردند. وصیت کافکا به دوستش ماکس برود برای نابود کردن تمام دستنوشتههای منتشرنشده و رمانهای ناتمامش را نیز بایستی در چارچوب همین کمالگرایی او نگریست.
بهشدت حساس، نه بیشتر!
فرانتس کافکا از سرشتی نیرومند و آسیبناپذیر نبود، بلکه مانند بسیاری از هنرمندان حامل پریشانیهایی چند بود، اما بههیچوجه، آنگونه که غالباً با مفسران و منتقدان دربارهاش معتقدند، اختلالات شدید عصبی هم نداشت. زندگی نامهنویس کافکا در همین زمینه میگوید که او بیشک یکدندگیها و عادتهای خشک و ثابتی داشته، اما خودش بهخوبی به آنها آگاه بوده و میتوانسته خود آنها را به ریشخند بگیرد؛ اما این عادتها و خصوصیات اصلاً چنان وزنی نداشتهاند که بر اساس آن بتوان گفت، زندگی مشترک با او، حتی اگر خودش گاهی چنان ادعایی کرده، ناممکن بوده است.
کافکا وزنان
کافکا با زنان رابطهای پیچیده داشت و هرگز ازدواج نکرد. زیروبمهای روابط او را در نامههای بیشماری که به دو نامزدش فلیسه باور و میلنا یزنسکا نوشته است، میتوان ردگیری کرد. عشق به ادبیات در طول زندگی کافکا بزرگترین دلبستگی او باقی ماند. در نامهای به نامزد خود بهروشنی نوشته است: «هیچچیز غیر از ادبیات برای من اهمیت ندارد.» در نامهای دیگر مینویسد: «من هیچچیز نیستم مگر ادبیات. نمیتوانم و نمیخواهم چیز دیگری باشم.»
کافکا برخلاف تصورش اصلاً مثل یک راهب زندگی نمیکرد، اما از بر هم خوردن تعادل درونیاش هراس داشت و همواره میان نزدیکی و فاصله در نوسان بود. عوامل بسیاری در زندگی عشقی کافکا نقشی اخلالگر داشتند. کافکا زمانی آرزوی برونرفت از انزوای روحی را داشت و میخواست با شتاب از طریق یکی شدن با جنس مخالف به این هدف برسد. نتیجهی چنین آرزوی شتاب آمیزی دلبستگیهای زودگذر و بی چشمانداز بود.
او از هر نوع خطر کردنی در عشق میگریخت و در هراس از دست دادن ثبات روحی خود بود، اما نتیجهی این نگاه و رفتار دقیقاً برعکس بود و به رسیدن به تعادل در رابطهی او با زنان نمیانجامید. از این گذشته کافکا در روابط زناشویی پیرامون خود هیچ زندگی موفق و خوشبختی را نمیدید و همین، تصور پیمان زناشویی و زندگی مشترک را برایش دشوار میکرد؛ پیمانی که ازنظر او بالاترین دستاورد اجتماعی محسوب میشد؛ اما از همه مهمتر، واهمهی کافکا بود از اینکه روابط اجتماعی و در درجهی نخست پیوند زناشویی، بر خلاقیت ادبیاش تأثیری منفی بگذارد. آنگونه که راینر اشتاخ زندگی نامهنویس کافکا مینویسد، شاید تنها میلنا یزنسکا برای زندگی با کافکا ساختهشده بود و چنانچه او سالم میبود، شاید برای رسیدن به میلنا میجنگید؛ اما این عشق نیز شکست خورد و ...
استعارهی مرگ کافکا
فرانتس کافکا پیش از چهل و یکمین سال تولدش، در روز سوم ژوئن ۱۹۲۴، بر اثر بیماری سل در استراحتگاهی در وین درگذشت. پیکر فرانتس کافکا به پراگ منتقل شد و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستانی واقع در ژیژکوف پراگ به خاک سپرده شد.
وضع گلوی کافکا پیش از مرگ، براثر بیماری طولانیمدت سل، چنان وخیم بود و چنان دردی داشت که توان بلعیدن غذا را از او میگرفت. کافکا براثر گرسنگی مرد و بدین گونه، نوع مرگش را نیز میتوان همچون استعارهای برای دوران قحطی سالهای جنگ و پسازآن نگریست.
کافکا پیش از مرگ، از دوست سالیان خود ماکس برود خواست که تمام آثار برجایماندهی او را نابود کند. برود به این وصیت عمل نکرد و برعکس نخستین کسی بود که بر انتشار آثار کافکا نظارت کرد؛ آثاری که هنوز هم جای کشف شدن و ویرایش جدید را دارند و ما را با هر بار خواندن مجدد غافلگیر میکنند و به جنبش فکری وامیدارند.
آثار
از کافکا در کنار دهها داستان کوتاه، سه رمان بزرگ باقیمانده است: رمان «محاکمه» که در سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۵ نوشتهشده، برای اولین بار در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. رمان قصر که در سال ۱۹۲۲ به نگارش درآمده و ناتمام مانده، در سال ۱۹۲۶ انتشار یافت و رمان ناتمام «گمشده» که در سال ۱۹۱۲ نگاشته شده، در سال ۱۹۲۷ منتشر شد. ماکس برود نام آمریکا را بر رمان اخیر گذاشت.
کافکا در زبان فارسی
فرانتس کافکا نسبتاً زود به ایران راه یافت و کمابیش تمام آثار او به زبان فارسی ترجمهشده است. صادق هدايت نويسنده نامی ايرانی به آثار فرانتس کافکا علاقه ويژهای داشت و چند داستان او را به فارسی برگرداند. داستان نیمه بلند «مسخ» حدود ۶۵ سال پیش در سال ۱۳۲۲ خورشیدی (۱۹٤۳) توسط صادق هدايت که در اين زمان نويسندهای شناختهشده بود، به زبان فارسی برگشت، بارها به چاپ رسيد و شهرت بسیاری پيدا کرد.
ترجمه فارسی داستان «مسخ» زمانی در نخستين دوره مجله «سخن» منتشر شد که فرانتس کافکا هنوز نويسندهای گمنام بود و آثار او نهتنها هنوز به هيچ زبان شرقی، بلکه حتی به خيلی از زبانهای اروپایی هم ترجمه نشده بود. نخستين برگردان نوشتهای از کافکا در ژاپن - که در شرق معمولاً پيشگام بوده - به سال ۱۹۵۰ برمیگردد و به زبان ترکی به سال ۱۹۵۵.
هدایت چند سال پس از انتشار مسخ، در سال ۱۳۲۷ خورشیدی (مقارن ۱۹۴۸ میلادی) مقدمهای بلند بر داستان کوتاهی از کافکا بهعنوان «گروه محکومين» (به ترجمه حسن قائميان) نوشت که آخرين اثر منتشرشده هدایت به شمار میرود. اين نوشته بعدها بهصورت رسالهای جداگانه به نام «پيام کافکا» انتشار يافت و پایهای برای شناخت این نویسنده در ایران شد.
کمابیش تمام آثار فرانتس کافکا به زبان فارسی برگشته است. رمانهای قصر و محاکمه و آمریکا هرکدام سه یا چهار بار به فارسی ترجمهشده است، باوجود این منتقدان و ادب دوستان هنوز جای برگردانهایی درست و شیوا از مهمترین آثار کافکا را خالی میدانند.
مسخ
«مسخ» را یکی از بهترین آثار کافکا میدانند. داستانی بینظیر که در آن بهنوعی به شرایط خاص خودش در زندگی اشاره میکند. داستان مردی که یک روز صبح متوجه میشود به یک حشره نفرتآور تبدیلشده است و در عوض آنکه از این تغییر حیرت کند آن را بهعنوان یک اتفاق ناگوار میپذیرد؛ اما باید فکری هم به حال نفرت اعضای خانوادهاش از خودش بکند. این اثر بهقدری در ادبیات دنیا مهم است که در دانشگاههای معتبر تدریس میشود و بارها به دست مترجمهای مختلف به زبان فارسی ترجمهشده است.
محاکمه
«محاکمه» رمان دیگر کافکا است که نیمهتمام ماند. داستان ژورف ک. مردی که به جرمی که ماهیتش برای هیچکس مشخص نیست، محاکمه میشود. قاضی هم البته مردی غیرقابل دسترسی است. این رمان نیمهتمام هم آنقدر تأثیرگذار بود که تابهحال دو بار فیلمی با اقتباس از آن توسط اورسون ولز و بر اساس فیلمنامهی هارولد پینتر ساخته شد. سروکلهی ژوزف ک. در رمان قصر هم پیدا شد و آنجا هم نقش اول را به عهده داشت.
در برابر قانون
«مقابل قانون» که بانام «در برابر قانون» هم ترجمهشده است، تنها یکی از داستانهای کوتاه جذاب و نمادین فرانتس کافکا است. داستان مردی روستایی که اجازهی ورود به قانون را میخواهد اما نگهبان به او میگوید فعلاً امکانش نیست ولی بعداً شاید بتواند او را ببیند. مرد روستایی صبر میکند و صبر میکند و صبر میکند. از این داستان، تعبیرهای زیادی میشود، تعبیرهای سیاسی، اجتماعی و حتی روانکاوانه که مرد روستایی را بخشی از ناخودآگاه ما میداند.
[1]. Max Brod
[2]. Esther Hoffe