هیچکس بیشتر از لوک بسون در زمان فعلی مستحق مشتخوردن نیست؛ کمپانی تهیه فیلم او، یوروپا کرپ، بهتازگی از ۱۳۵ میلیون دلار ضرر مالی خبر داده است. بسون سال گذشته به پرداخت مبلغی نزدیک به نیممیلیون دلار پس از سرقت ادبی «فرار از نیویورک» جان کارپنتر در فیلمنامه سال ۲۰۱۲ خود با عنوان «گرفتار»، مجبور شد و فیلم ماجراجویی فوتوریستی او، «والریان و شهر هزار سیاره» نیز با بودجهای نزدیک به ۲۰۰ میلیون دلار، گرانترین فیلم مستقل همه دوران شناختهشده است.
این فیلم در زمان اکران به فروش دستکم ۴۰۰ میلیون دلاری در سینماهای جهان نیاز داشت (مثل فیلم دیگر او، لوسی) تا کمپانی سازنده آن را دوباره روی کار بیاورد، اما «والریان» که در اکران اول هفته خود مبلغ ناچیز ۱۷ میلیون دلار را در سینماهای آمریکا به ثبت رساند، در باکسآفیس آلمان در رتبه سوم، پس از «من نفرتانگیز ۳» ایستاد که در هفته سوم اکران خود بود.
گرچه فیلم بسون با قرار گرفتن در رتبه دوم پرفروشهای ماه در فرانسه مورد استقبال نسبی تماشاگران قرار گرفت، همانطور که از هر فیلم دیگری از این فیلمساز پاریسی در آنجا همینگونه استقبال میشود، اما بسون روزهای دشواری را با اکران «والریان» تجربه کرد. مثل هر ساخته دیگر بسون، «والریان» هم نیمی درخشان و نیمی افتضاح است؛ افتضاح به این دلیل که کارا دلوین نمیتواند بازی کند و دین دیهان هم که میتواند در اینجا از خود مایه نگذاشته است. میانبرهای گمراهکننده و سانتیمانتالیسم سطح پایین فیلم نیز در این فهرست میگنجد، اما «والریان» در اعجابانگیزی فوتوریستی «سای- فای» خود سخاوتمندانه عمل میکند و سیلی از تصاویر غریب رنگارنگ روی پرده نمایش به راه میاندازد.
کارگردان ۵۸ ساله به من که در هتلی در لندن برای گفتوگو با او ملاقات کردم گفت: «اکران چنین فیلمی کار سختی است. استودیوهای بزرگ هیچ فضایی برای شما باقی نمیگذارند. آنها دوست دارند همه را مال خود کنند.» بسون که معمولاً او را با هیکل خرس گونهاش میشناسند، امروز کوتاهقامت تر از همیشه، با موهایی ژولیده، ریشی نسبتاً بلند و درحالیکه تیشرت فیلمی را که شهرت روزهای اخیرش را به او داده بر تن کرده در برابر من ظاهر میشود.
این فیلم مهمترین بچه من است
بسون طی هفت سال پیش سعی کرده والریان را بسازد. او با لبخند میگوید: «این فیلم بچه من است. شاید مهمترین آنها. میدانم حرفهایم کمی شبیه به دیوانههاست.» فیلم در اقتباس از کمیکاستریپ «والریان و لورلین»، یک دنیای بیگانه پرزرقوبرق و شلوغ را به نمایش میگذارد. دو مأمور قانون، با بازی دین دیهان و کارا دلوین مسیری را برای تحقیق درباره حمله به یک سیاره صلحآمیز، گاهی با پرخاشگری و گاهی با خوشوبش با یکدیگر میگذرانند. فیلم با یک مونتاژ صمیمی و بامزه از آداب معاشرت میان موجودات خاص هر دسته آغاز میشود.
«این چیزها فیلم را واقعی میکنند. میخواستم آینده را به شکلی مثبت تصور کنم. مردم امروز در نگاه به اطرافیان خود میگویند «اوه، اون یه سیاهپوسته!» یا اینیکی خیلی پیر و آنیکی خیلی جوان است. همیشه یک مانع وجود دارد که بودن با دیگران را سخت کند. حالا تصور کنید مجبور باشید با هشت هزار گونه مختلف از موجوداتی که از فضا آمدهاند کنار بیایید. ناگهان هر موجود فرازمینی مثل برادر من میشود؛ بنابراین من در نظر دارم با این فیلم بپرسم: «آیا مطمئن هستید زندگی در کنار هم واقعاً سخت است؟ زمانی که مجبور باشید با این آدمها کنار بیایید چقدر احساس راحتی خواهید کرد؟»
دیگر فیلم ماجراجویانه بسون در سال ۱۹۹۷، عنصر پنجم نیز نگاهی ترقیخواهانه به نژاد داشت و یک آمریکایی-آفریقایی (کریس تاکر) را در مرکز داستان قرار داده بود، اما فیلم جدید او از آن فراتر رفته و از طریق کاراکترهای مختلف به جنسیت زن و مرد در یکزمان پرسونا میبخشد. «جامعه بر پایه تفاوتهای میان مرد و زن بناشده، اما اگر این تفاوتها بیشازحد شوند، مشکلساز میشوند. فکر میکنم سویه هنری هرکس زنانهتر است. احساس میکنم از این بخش وجودم از ۱۰ سالگی استفاده میکنم.» بسون در همان دوران شیفته والریان و لورلین شده است: «اولینبار بود که میدیدم میان یک زوج، زن مسئولیت بیشتری دارد. این مسئله تأثیر زیادی روی من گذاشت.»
کمیکبوکهای پدر
ظرافت و شفقت زنانه قطعاً در «والریان» وجود دارد؛ فیلمی که به پدر بسون تقدیم شده است که سال گذشته از دنیا رفت. این بسون پدر بود که او را اولینبار با والریان و لورلین آشنا کرد. بسون با خنده میگوید: «فکر نمیکنم رمانهای زیادی را در طول زندگیاش به من پیشنهاد کرده باشد، اما کمیکبوکهای زیادی برای من میخرید.» یک شمایل غایب دیگر که سایهاش بر فیلم گسترانیده شده دیوید بوئی است که ترانه Space Oddity او در سکانس ابتدایی فیلم طنینانداز میشود. «بهدنبال یک فرصت خوب بودم تا با او تماس بگیرم که بتوانم به او نشان دهم این ترانه او چطور بر فیلم مینشیند، اما پیش از آنکه این فرصت را پیدا کنم او از دنیا رفت.»
این دو آخرینبار زمانی که بوئی صداپیشگی یکی از کاراکترهای انیمیشن ماجراجویانه بسون، آرتور و موجودات نامرئی را انجام میداد با یکدیگر ملاقات کردند. بسون بهوضوح میل شدیدی به بازی گرفتن از نامداران عرصه موسیقی دارد؛ ازجمله ریحانا و هربی هنکاک در «والریان» و مدونا، لو رید، ایگی پاپ و اسنوپ داگ در انیمیشن «آرتور» و دو دنبالهاش. در عنصر پنجم نیز او فاصله بسیار کمی با انتخاب پرینس در نقشی داشت که کریس تاکر بعدتر در آن ظاهر شد.
«من پرینس را دوست دارم، اما این کار غیرممکن بود. او جواب مثبت به بازی به این نقش داده بود، اما برای مثال اگر ما قراری را برای دوشنبه ظهر تنظیم میکردیم، او سهشنبه ساعت ۶ پیدایش میشد یا اینکه سهمرتبه قرار را کنسل میکرد. او همیشه دوستداشتنی و دلنشین بود، اما واقعیت زندگی موزیسینها با سینما همخوانی ندارد. من چند مرتبه به او اخطار دادم و او گفت: «اما سرعت کار من همینطور است»، درنهایت، از او پرسیدم: «میخواهی یکوقت دیگر در یک کار جمع و جورتر باهم همکاری کنیم؟»
همکاری با ریحانا که در نقش یک رقصنده باقدرت دگر پیکری به نام بابل (حباب) بازی میکند برای بسون سرراستتر بوده است. بسون به اینکه او دیالوگهای آنتونی و کلئوپاترا را اجرا میکند میبالد. برای من، این نهایت لذت است- ریحانا، ملکه موسیقی در نقش کلئوپاترا. این ترکیب باب طبع من است. همگی میتوانیم به موسیقی رگی در گرینلند در حال خوردن سوشی گوش کنیم. اجازه داریم هر کاری دوست داریم انجام دهیم!»
عشق به فیلمسازی و دلفینها
اگر بسون قصد دارد با این گفتهها به منتقدانی که او را بیسواد میخوانند بیاعتنایی کند، بدانید این بار اول او نیست. در فیلم کمدی سیاه «خانواده» (سال ۲۰۱۳ بسون)، میشل فایفر در این فیلم یک فروشگاه در روستایی در اطراف فرانسه را منفجر میکند، به این دلیل که صدای صاحب فروشگاه در حین صحبتهای توهینآمیز درباره آمریکا شنیدهشده است. «من در آن صحنه خود میشل هستم. من فرانسویهای زیادی را دیدهام که میگویند: «اوه، آمریکاییها بیفرهنگ هستند، مایلم به آنها بگویم آخرینباری که به موزه لوور رفتید کی بود؟ خفه شوید!»
زندگی حرفهای بسون را میتوان با نگاه به او بهعنوان کسی که علیه سینه فیلمهای کشور زادگاهش شوریده است شرح داد، اما حرکات او به معنای انتقام یک خورهفیلم هستند. والدین بسون زمانی که او یک بچه بود از یکدیگر جدا شدند و او را به یک مدرسه شبانهروزی فرستادند و هریک با شرکای جدید زندگیشان، تشکیل خانواده دادند. بسون زمانی که دریافت عشق به فیلمسازی در او وجود دارد، از سوی دوستانش مورد تمسخر قرار گرفت. او کاملاً احساس تنهایی میکرد: «به من میگفتند: اوه، میخواهی با آلن دلون فیلم بسازی، نه؟ تو تنها و بیکس هستی. دخترها فکر میکنند عجیبوغریب هستی. تنها دو موضوع وجود داشتند که میتوانستم دربارهشان صحبت کنم؛ دلفینها و سینما. در حقیقت دخترها با دیدن من پا به فرار میگذاشتند.»
ای مردم مراقب باشید
ثمره این احساس انزوا اولین فیلم بسون در سال ۱۹۸۳، آخرین نبرد بود که داستانش در یک سرزمین لمیزرع پساآخرزمانی که بازماندگان خاموش و اشغالگر در آن میزیستند میگذشت. اولین صحنه فیلم همیشه در نظر من یک پشت پا زدن از سوی بسون به سیستمی بود که درباره ورود بسون به مدرسه فیلمسازی حاشا میکرد چراکه فیلمسازان تأثیرگذار بر او (اسپیلبرگ، اسکورسیزی، میلوش فورمن) بیشازحد متعلق به جریان اصلی بودند، اما او من را تصحیح میکند. پیام گنجاندهشده در آن صحنه درست مشابه با پیام فیلم «والریان» است: مراقب چیزی که دارید باشید، چون ممکن است بهزودی آن را از دست بدهید: «این روش من بود برای اینکه به مردم بگویم: مراقب باشید. اگر همهچیز را نابود کنید، این چیزی است که برایتان باقی میماند. زمین خواهد مرد و همه شما تنها خواهید ماند. آنوقت مجبور میشوید با یک عروسک پلاستیکی خودتان را مشغول کنید!»
شاید این پیام همچنین راه خود را به آینده بسون باز کند. جای کبودی زیر چشم والریان شاید درنهایت برای کمپانی یوروپا کرپ گران تمامشده باشد، اما بعید است این مسئله کسی به آتشینمزاجی و نامتعارفی بسون را از کار بازدارد: او برای مدتی طولانی در سینما بوده است، بیشتر از آنکه بخواهد در محدودهای امن کار کند. با افتخار میگوید: «رؤیاهای من، مال من هستند. مدتها بود که به ساختن «والریان» فکر میکردم. از خودم میپرسیدم آیا میتوانم انجامش دهم؟ اما بهمحض شروعکردن مثل فاکس هاوند انگلیسی (نام نژادی از سگها که خاستگاه آن به بریتانیا بازمیگردد) شدم. دیگر آن را رها نکردم.»
رایان گیلبی، آسمان آبی