درباره «فرانکو زفیرلی» و آثارش در سینما و تئاتر

09 تیر 1398
«فرانکو زفیرلی» «فرانکو زفیرلی»

خوش‌ساخت، زیبا و فریبنده‌اند

سلیس: «فرانکو زفیرلی»، کارگردان برجسته ایتالیایی و خالق فیلم‌های جاودانی همچون «رومئو و ژولیت» و «رام کردن زن سرکش» اخیراً در ۹۶ سالگی در خانه‌اش در رم درگذشت.

هرچند او در سراسر جهان با فیلم‌های سینمایی‌اش شناخته می‌شد، تأثیر عمیقی بر تئاتر و اپرا نیز به‌جای گذاشت. او نمایشنامه‌های کلاسیک زیادی را در سالن‌های مشهور اپراهای جهان ازجمله «لا اسکالا» میلان و «متروپولیتن» نیویورک روی صحنه برد. زفیرلی در آثارش از چهره‌های ادبی ازجمله شکسپیر الهام می‌گرفت و هدفش، آشنا کردن عامه مردم با آثار غنی فرهنگی و ادبی بود.

«رام کردن زن سرکش» از آثار محبوب فرانکو زفیرلی است که بر اساس نمایشنامه‌ای با همین نام از شکسپیر ساخته شد. این فیلم با بازی «الیزابت تیلور» و «ریچارد برتون» در تاریخ سینما جاودان شد. یکی دیگر از مشهورترین فیلم‌های ساخته‌شده توسط فرانکو زفیرلی «رومئو ژولیت» با بازی دو هنرپیشه گمنام است که این داستان «ویلیام شکسپیر» را برای طیف وسیعی از مخاطب زنده کرد. در ادامه نگاهی داریم به زندگی و آثار هنری او.

فیلم‌های شکسپیری زفیر‌لی بعضی از محبوب‌ترین و شناخته‌شده‌ترین اقتباس‌های سینمایی از آثار نمایشنامه‌نویس انگلیسی‌اند.

مردی که شکسپیر را دوباره محبوب کرد

فرانکو زفیرلی، خالق آثار سینمایی‌ای مانند «رومئو و ژولیت» (۱۹۶۸)، «رام کردن زن سرکش» (۱۹۶۷) و «عیسای ناصری» (۱۹۷۷) به خاطر محبوبیت بی‌سابقه اقتباس‌هایش از آثار نام‌آشنای دنیای نمایش و اپرا و همین‌طور شخصیت‌های تاریخی/مذهبی شناخته می‌شود. در ایران تقریباً تمام آثار مطرح او دوبله‌شده و به نمایش درآمده‌اند.

او اساساً کارگردان دنیای صحنه بود تا سینما. ورودش به سینما بخشی از جریان توجه دوباره این هنر به دنیای تئاتر بود. در دهه ۱۹۴۰، بازیگر/کارگردان‌هایی مثل لارنس الیویه، سینما و تئاتر را بیش‌ازپیش به هم نزدیک کرده و به موفقیت‌های انتقادی و تجاری تازه‌ای رسیده بودند. این به بقیه هم‌نسلانشان دل و جرأت می‌داد. در دهه ۱۹۵۰، به لطف محبوبیت متون نمایشی و ادبی کلاسیک و رواج اقتباس‌های سینمایی بر مبنای آن‌ها، به این تصور دامن زده شد که تئاتری‌ها آدم‌هایی شایسته‌تر برای کارگردانی این دسته از آثار هستند. این راه ورود زفیر‌لی را به سینما هموار کرد.

فرانکو زفیر‌لی در خانواده‌ای ثروتمند و اهل فرهنگ در دوازدهم فوریه ۱۹۲۳ در میلان متولد شد. فرزند یک طراح مد و یک تاجر پشم بود که هر دو در زمان تولد او متأهل بودند. او از کودکی جذب تئاتر و بازیگران دوره‌گرد شد؛ اما هنوز تا سال‌های بعد از جنگ احتمالاً برایش مسلم نشده بود که می‌خواهد به دنیای تئاتر پا بگذارد یا این‌که نقشه دیگرش را پی بگیرد و معمار شود.

اقتباس‌های سینمایی زفیر‌لی ازنظر بصری بعضی از چشم‌نوازترین اقتباس‌ها هم هستند.

زفیر‌لی در جنگ جهانی دوم به پارتیزان‌ها پیوست و چند بار تا یک‌قدمی مرگ رفت. بخش‌های از داستان این روزهای او را در فیلم نیمه اتوبیوگرافیکی که در ۱۹۹۹ به نام «چای با موسولینی» ساخت باید بجویید؛ اما باوجوداین سابقه ضد فاشیستی افتخارآمیز، او در ۱۹۹۴ دریکی از آن تناقض‌های همیشگی فرهنگ ایتالیا، به‌عنوان سناتور از طرف حزب سیلویو برلوسکونی به سنای ایتالیا راه پیدا کرد.

بعد از پایان جنگ جهانی اول، یکی از اولین کارهای بازیگری زفیر‌لی در رادیو رخ داد، جایی که با آنا مانیانی، یکی از بزرگ‌ترین بازیگران تاریخ سینما، هم‌بازی شد و بعدها حتی او را روی صحنه کارگردانی کرد. خانه‌تکانی فکری و فرهنگی اساسی در زندگی زفیر‌لی وقتی رخ داد که با وزنه‌ای فرهنگی آشنا شد که در سال‌های نخست کارش به‌عنوان یک کارگردان سینما قرار داشت، اما حتی تا همان جای کار هم به‌عنوان یک استاد شناخته‌شده بود: «لوکینو ویسکونتی».

زفیرلی مانند ویسکونتی اهل میلان بود، مال و مکنت داشت، به چپ گرایش داشت. ویسکونتی که از دنیای تئاتر، اپرا و زندگی اعیانی می‌آمد هم زفیر‌لی را روی صحنه کارگردانی کرد و هم او را در شاهکار نئورالیستی «زمین می‌‌لرزد» (۱۹۴۸) دستیار خودش کرد. فقط چند سال بعدازاین آشنایی، یعنی از دهه پنجاه میلادی و تا همین اواخر، زفیر‌لی بعضی از مشهورترین آثار دنیای نمایش و اپرا را در ایتالیا و بقیه اروپا (به‌خصوص لندن) و آمریکای شمالی روی صحنه برد و به موفقیتی دست‌یافت که نصیب کم‌تر کارگردان ایتالیایی هم‌نسلش شده است.

در اوایل دهه ۱۹۶۰، اجرای صحنه‌ای او از «رومئو و ژولیت» در تماشاخانه اولدویچ لندن مقدمه‌ ساخت فیلمی بر اساس این تراژدی عاشقانه شکسپیر شد. این اجرای تئاتری را خیلی از منتقدان انگلیسی آن دوره رد کردند، اما بعضی هم نگاه تازه زفیر‌لی را پسندیدند؛ اگر شکسپیر اجازه داشت تا ایتالیای تخیلی‌اش را در این نمایشنامه به زبان انگلیسی به رشته تحریر درآورد، چرا یک ایتالیایی نتواند تخیل و طبع ملی‌اش را به این اثر اضافه کند؟

فیلم‌های شکسپیری زفیر‌لی (به‌خصوص «رام کردن زن سرکش» که شاید بهترین اثر او باشد و «رومئو و ژولیت») بعضی از محبوب‌ترین و شناخته‌شده‌ترین اقتباس‌های سینمایی از آثار نمایشنامه‌نویس انگلیسی‌اند؛ اما در ادامه باید اضافه کرد که آن‌ها ازنظر بصری بعضی از چشم‌نوازترین اقتباس‌ها هم هستند، اگرچه دربارۀ عمق دریافتشان از شکسپیر همیشه تردید‌هایی وجود داشته است. این مشکل عمده زفیر‌لی بود که اعتبارش در بیشتر موارد از اعتبار آثاری که آن‌ها را به فیلم برمی‌گرداند می‌آمد و ارتباط چندانی بااستعداد و توانایی‌های سینمایی‌اش نداشت.

زفیرلی همان‌قدر که به دنیای نمایش علاقه داشت، به ساخت فیلم‌هایی «نمایشی» علاقه داشت. این بار منظور از «نمایشی» فیلم‌هایی است با دنیایی به شکلی آگاهانه مصنوعی و مبتنی بر نقش ایفا کردن، بدون این‌که کارگردان قصد داشته باشد این جنبه نمایشی را پنهان کند و با وسایل مختلفی که رسانه سینما در اختیارش گذاشته به آن رنگ و بوی واقعی بدهد. شاید برای همین بود که هم بر اساس اپراها فیلم ساخت («اتللو» ی جوزپه وردی، ۱۹۸۶) و هم بر اساس زندگی اپرا سازها و رهبران ارکستر (آرتورو توسکانینی در «توسکانینی جوان»، ۱۹۸۸) و ستاره‌هایش (ماریا کالاس در «کالاس ابدی»، ۲۰۰۲). انگار برای او پشت‌صحنه و خود صحنه به یک اندازه شکوهمند و شایسته توجه بودند.

اما واقعیت این است که هر کاری که زفیر‌لی به سرانجام رساند و برایش مشهور شد، یک ایتالیایی دیگر با کسری از بودجه و امکانات و تبلیغات او به‌مراتب بهتر و درخشان‌تر به سرانجام رسانده‌ است: «رومئو و ژولیت» را کارگردانی مهم و قد رندیده به نام رناتو کاستلانی در ۱۹۵۴ به فیلمی بهتر برگرداند، اثری که شیر طلایی ونیز را گرفت؛ فیلم تلویزیونی گران و مشهور او، «عیسای ناصری» (با شرکت رابرت پاول در نقش مسیح)، در مقایسه با «انجیل به روایت متی»، ساختۀ پیر پائولو پازولینی، فاقد تنش احساسی و روشنفکرانه است.

با در نظر گرفتن این و با غیرممکن بودن تکرار تجربه یا دسترسی به آثاری که در تئاتر و اپرا انجام داد، باید گفت زفیر‌لی سینمایی نمونه‌ای است از وقتی‌که خوش‌سلیقگی مطابق با مُدها و دوره‌ها به محبوبیت عمومی می‌انجامد. فیلم‌هایش خوش‌ساخت، زیبا و فریبنده‌اند و بازیگرانی درجه‌یک دارند، اما در دورانی ساخته‌شده‌اند که هم‌نسلان زفیر‌لی، با فیلم‌های ماندگارتری سینمای ایتالیا را به اوج رساندند.

یوسف لطیف‌پور، بی بی سی

 

درباره زندگي و حرفه فرانكو زفيرلي، كارگردان ايتاليايي اپرا، تئاتر و سينما

غروبِ برادرِ خورشيد، خواهرِ ماه

فرانكو زفيرلي، كارگردان ايتاليايي كه براي توليدات شگرفش در اپرا و ساخت نسخه‌هاي سينمايي آثار شكسپير شناخته شد، سال‌هاي سال امپراتور افراطي‌گري اپرا بود. بازيگران تئاتري همچون جودي دنچ و ستاره‌هاي سينما مانند اليزابت تيلور و ريچارد برتون از راهنمايي‌هاي او بهره‌ها بردند. خوانندگان اپرا ازجمله جون ويكرز، ترسا استراتاس و ماريا كالاس كه ارزش‌هاي اپرا را برابر با تئاتر مي‌دانستند، با تمام وجود به زفيرلي اعتماد داشتند.

 موفقيت زفيرلي در ارتباط با مخاطب

اما منتقدان اغلب او را براي اپراهاي پرزرق‌وبرقش كه نمادي از عصر طلايي هاليوود بود، سرزنش مي‌كردند، از آن‌طرف هاليوود گاه‌به‌گاه فيلم‌هايش را ناديده مي‌گرفت، چراكه جنبه‌هاي روشنفكري‌اش به مذاقشان خوش نمي‌آمد؛ اما چيزي كه هرگز نمي‌توان منكرش شد، كاميابي‌ زفيرلي در برقراري ارتباط با مخاطب بود. فرانكو زفيرلي كارش را سال 1964 با اجراي اپراي «فالستاف» اثري از جوزپه وردي شروع كرد. سالن اپراي متروپوليتن نيويورك پس از گذشت چهل سال ميزبان خيل عظيم تماشاگراني بود كه براي تماشاي توليدات او به آنجا مي‌رفتند. بروكس پيترز، منتقد هنري، در يادداشتي كه سال 2002 در «Opera News» منتشر شد، به كارنامه زفيرلي پرداخت و نوشت: روي صحنه بردن اپراي «لا تراوياتا» اثري از وردي كه كارگرداني آن را با ماريا كالاس در سال 1958 در دالاس بر عهده داشت و كارگرداني اپراي سه‌پرده‌ای «توسكا» اثر جاكومو پوچيني در سالن كاونت گاردن لندن در سال 1962 «به سنگ‌محكي براي دوستداران اپرا و پيروان كالاس باقي ماند.»

اقتباس زفيرلي آن‌قدر به مذاق سينماروهاي جوان خوش آمد كه كار هرروزشان سينما رفتن و تماشاي «رومئو و ژوليت» شد.

 «رومئو و ژوليت» ماندگار

زفيرلي با روي پرده بردن «رومئو و ژوليت» ويليام شكسپير كه اوليويا هاسي و لئونارد وايتينگ جوان در آن بازي مي‌كردند، ميليون‌ها مخاطب سينماي جوان را كه تحت تأثیر اثر سخن‌سراي انگليسي قرار نگرفته بودند، به وجد آورد. او به «اپرا نيوز» گفته بود: «حرفه‌ام را بدون حمايت منتقدان پيش برده‌ام، خدا را شكر.»

پيش از اينكه زفيرلي سراغ ساخت اقتباسي از تراژدي شكسپير با بازيگران جوان برود، مشهورترين نسخه سينمايي اين اثر متعلق به جورج كيوكر بود كه در سال 1936 با نورما شيرر 34 ساله و لزلي هوارد 43 در نقش دو عاشق جلوي دوربين برده بود؛ اما اوليويا هاسي در آن زمان 15 سال داشت و لئونارد وايتينگ 17 ساله بود و به سن حقيقي شخصيت‌هاي رومئو و ژوليت نزديك‌تر بودند و بازنمايي باورپذيرتري از عشق ممنوعه ميان دو جوان دلباخته را به نمايش مي‌گذاشتند. اقتباس زفيرلي آن‌قدر به مذاق سينماروهاي جوان خوش آمد كه كار هرروزشان سينما رفتن و تماشاي «رومئو و ژوليت» شد. از طرفي موسيقي متن هانري مانچيني از قطعه «تم عشق» (يا همان زماني براي ما) اثري از نينو روتا در صدر جدول محبوب‌ترين ترانه‌ها در سال 1969 جاي گرفت.

اكتبر سال گذشته پنجاهمين سالروز نخستين اكران «رومئو و ژوليت» بود. نشريه ورايتي در گفت‌وگويي با هاسي، خاطرات او را از ساخت اين فيلم و همكاري‌‌اش با زفيرلي زنده كرده بود. هاسي درباره همكاري با اين كارگردان گفته بود: «او به همه‌چیز جان مي‌بخشيد. به همين دليل عاشق فرانكو هستم. هميشه مناسب‌ترين بازيگر را براي ايفاي نقش، هر نقشي، انتخاب مي‌كرد و بعد مي‌گذاشت بازيگر هر آنچه احساس مي‌كرد به نمايش بگذارد.» در گفت‌وگويي كه سال 2013 به مناسبت نودمين سالروز تولدش با رويترز داشت، گفته بود مردم بيشتر او را براي ساخت فيلم «رومئو و ژوليت»، ميني سريال «عيسي ناصري» (1977) و «برادر خورشيد، خواهر ماه» كه اداي احترام او به فرانسيس آسيسي بود، به خاطر مي‌آورند. طراحي‌ صحنه و لباس‌ آثاري كه او بر عهده داشت حتي براي دنياي مبالغه‌آميز اپرا نيز اغراق‌آميز بود. در اپراي «كارمن» اثري از ژرژ بيزه، آهنگساز فرانسوي، صحنه را پر از اسب و قاطر كرد. تاجي كه براي شاهزاده متكبر اپراي «توران‌دخت» پوچيني طراحي كرده بود، آن‌قدر سنگين بود كه چند باري نزديك بود از روي سر بازيگر بيفتد. دكور سنگيني كه زفيرلي براي بازسازي سينمايي اپراي «لا تراوياتا» در سال 1983 در نظر گرفته بود، خون منتقدان را به جوش آورد.

 آموزش نقش‌آفريني كولي كله‌شق

برخلاف شهرت زفيرلي بر توجه خاصش به صحنه‌پردازي، خوانندگان زن سرشناس اپرا او را مي‌ستودند. دنيس گريوز خواننده اپراي آمریکایی با صداي متسوسوپرانو، گفته بود زفيرلي براي به دست آوردن تصوري از شخصيت كولي كله‌شق در اپراي «كارمن» (1996) كمكش كرد و درنهایت همين اجراي گريوز بود كه نام اين خواننده را پرآوازه كرد.

زفيرلي كه دو بار براي حضور در پارلمان ايتاليا انتخاب شد، سناتور محافظه‌كار افراطي به‌خصوص در مورد مسئله سقط‌جنین بود.

زفيرلي، گريوز را متقاعد كرده بود كه برخلاف نگاه مرسوم به «كارمن» كه او را زني سهل‌انگار و آزاد مي‌بينند درواقع او زني است كه اعتمادبه‌نفس ندارد و از آن روزي مي‌ترسد كه دلباخته كسي شود و آزادي‌اش را از دست بدهد. گريوز سال 2002 در گفت‌وگو با «تايمز» گفته بود: «هرگز چنين نگاهي به كارمن نداشتم. دريچه‌اي را در ذهنم گشود كه از وجودش خبر نداشتم. از آن لحظه‌ به بعد بايد همه‌چیز را از نو ياد مي‌گرفتم و دوباره به اين آموخته‌ها فكر مي‌كردم. احساس مي‌كردم نمي‌دانستم كارمن كه بود. طريقه خواندنم را تغيير داد و اين اتفاق فقط در 5 دقيقه اول كار روي داد.»

زفيرلي كه از انرژي بي‌حدوحصري برخوردار بود نه‌تنها پس از 80 سالگي فرصت داشت اپرا، فيلم و نمايشنامه كارگرداني كند، بلكه زندگي اجتماعي منظمي داشت و حتي توانست حرفه سياسي مناقشه‌برانگيزي را دنبال كند. او رابطه‌اي طولاني و پرهياهو با لوكينو ويسكونتي، كارگردان اسطوره‌اي سينما، تئاتر و اپرا داشت. دوست و محرم اسرار كالاس، آنا مگناني، لارنس اوليويه، ريچارد برتون، اليزابت تيلور، ليزا مينلي، كوكو شانل و لئونارد برنستاين بود.

 كودكي سناتور محافظه‌كار افراطي

زفيرلي كه دو بار براي حضور در پارلمان ايتاليا انتخاب شد، سناتور محافظه‌كار افراطي به‌خصوص در مورد مسئله سقط‌جنین بود. در مقاله‌اي كه در سال 1996 در نيويوركر منتشر شد، او اعلام كرد: «براي زناني كه مرتكب سقط‌جنین مي‌شوند، مجازات مرگ را در نظر مي‌گيرم.» او گفته بود اين ديدگاه‌ افراطي‌اش برآمده از تولد خودش در دامان مادري است كه به او اصرار داشتند بچه‌اش را سقط كند.

فرانكو زفيرلي دوازدهم فوريه 1923 در فلورانس ايتاليا به دنيا آمد. پس از مرگ مادرش بر اثر بيماري سل مجبور شد با قوم‌وخویشی از خانواده پدرش زندگي كند. در فلورانس مشغول تحصيل شد. يكي از خاطراتش از آن زمان اين بود كه پس از مدرسه و در راه خانه نامادري‌اش او را با الفاظ زشت مورد خطاب قرار مي‌داد. زفيرلي در زندگينامه‌اي كه به قلم خودش در سال 1986 نوشت، گفته است اين زن فرياد مي‌زد: «حرام‌لقمه، حرام‌لقمه كوچولو، تو حرام‌لقمه كوچولويي!»

لوكينو دنياي خلاقيت را در تئاتر و فيلم نشانم داد.

 نخستين مواجهه با دنياي اپرا

8 ساله بود كه براي نخستین بار با عمويش به تماشاي اپرا رفت. فرانكو چنان مات و مبهوت طراحي صحنه‌ شده بود كه وقتي دوستانش بعد از مدرسه مشغول بازي مي‌شدند، او خودش را با كاغذهايي كه صحنه‌هايي از «حلقه نيبلونگ» اثر واگنر را روي‌شان كشيده بود، سرگرم مي‌كرد. ماري اونيل، معلم پير فرانكو، او را براي يادگيري زبان انگليسي زجر مي‌داد و ارزش‌هاي اخلاقي‌اي را در ذهنش جا مي‌انداخت كه برنامه آموزشي فاشيست‌ها در مدارس را كم‌رنگ‌تر مي‌كرد. همين زن بود كه علاقه فرانكو به شكسپير را در او بيدار كرد. زفيرلي در مصاحبه با «اپرا نيوز» گفته بود: «او مدام آيين آزادي دموكراسي را به من تزريق مي‌كرد كه اين آيين به دي‌ان‌اي من تبديل شد.» اونيل و دوستان تبعيدي‌اش در فلورانس سوژه‌هاي «چاي با موسوليني» (1999) شدند. اين اثر فيلم تحسين‌شده خودنگاره‌اي است كه جوآن پلورايت، مگي اسميت و جودي دنچ در آن بازي كردند.

نجات از جوخه آتش

پس از تمام كردن دوره دبيرستان در دانشگاه فلورانس مشغول خواندن معماري شد تا اينكه وقوع جنگ جهاني دوم وقفه‌اي در تحصيل او انداخت. او به نيروهاي پارتيزان كمونيست پيوست كه ابتدا با فاشيست‌هاي موسوليني جنگيدند و بعد سرزمين‌ نازي‌ها را اشغال كردند. سرانجام فاشيست‌ها دستگير شدند و وقتي به شكلي معجزه‌آسا بازجو متوجه مي‌شود زفيرلي برادر ناتني‌اش است، از ايستادن در برابر جوخه آتش نجات پيدا مي‌كند.

 همكاري با ويسكونتي

پس از جنگ تحصيلاتش را در رشته معماري ادامه مي‌دهد اما تئاتر همچنان علاقه اولش باقي مي‌ماند. لوكينو ويسكونتي اواخر دهه 1940 زفيرلي بور و چشم آبي را مي‌بيند كه مشغول صحنه‌پردازي در فلورانس است. زفيرلي دراین‌باره گفته بود: «به او التماس مي‌كردم، طراحي‌هايم را به‌عنوان طراح صحنه نشانش مي‌دادم، رؤیایم بود روزي این‌ها را نشانش بدهم.»

ويسكونتي بزرگ‌ترين فرصت زندگي‌اش را در سال 1949 به زفيرلي داد و او را دستيار شخصي‌ و طراح صحنه توليدش از «اتوبوسي به نام هوس» اثري از تنسي ويليامز كرد. نخستين‌باري بود كه اين نمايش در ايتاليا روي صحنه مي‌رفت. سال‌هاي سال زفيرلي مسئول صحنه‌پردازي و طراحي لباس آثار ويسكونتي بود. زفيرلي در خودنگاره‌اش نوشته بود: «لوكينو دنياي خلاقيت را در تئاتر و فيلم نشانم داد، چطور ايده‌اي را شكل بدهي و چطور يك دنيا فرهنگ را كنار هم بچيني تا بتواند چنين ايده‌اي را در برداشته باشد. به‌عبارت‌دیگر، چطور كارگرداني كنم.» اما ويسكونتي به دنبال فرصتي بود تا تلاش‌هاي شاگردش را بي‌ثمر كند تا به اين شكل مستقل از او به كارش ادامه دهد. كارگرداني نخستين نمايش، بازسازي «لولو» اثري از كارلو برتولاتسي در رم و در دهه 1940 بود. همان زمان بود كه زفيرلي متوجه شد ويسكونتي در ميان تماشاگران نشسته است و با گروهي نمايش را هو مي‌كنند. زفيرلي نوشته است اين اتفاق شروعي براي جدايي طولانی‌مدت و دردناك آن دو بود.

سال‌ها پيش زفيرلي دو پسر را به فرزندخواندگي پذيرفت- جوزپه (كه با نام پيپو شناخته مي‌شود) و لوكيانو- و نام مرداني را روي آن‌ها گذاشت كه مي‌شناخت و سال‌ها با آن‌ها همكاري كرده بود. آن‌ها به زفيرلي كمك كرده بودند روابطش را سروسامان بدهد و مسير حرفه‌اي‌اش را هموار كرده بودند. سال 2009 در مصاحبه با «تايمز» گفته بود: «وقتي بچه بودم دلم براي پدرم تنگ مي‌شد، آرزو مي‌كردم خودم هم پدر باشم؛ اما حقايق زندگي مانع من از انجام چنين كاري مي‌شد.»

زفيرلي در طول فعاليتش چند باری هم طعم شكست را چشيد.

 راهنمايي‌هاي استادانه خوانندگان و بازيگران

چند سال پس از بازسازي «لولو» در رم، زفيرلي پايگاهش را به‌عنوان كارگردان الهام‌بخش اپرا و نمايش درصحنه‌ هنر جهان تثبيت كرده بود. سال 1959 در لندن او جوآن ساترلند، بازيگري را كه آن زمان اسم‌ورسمي نداشت، در اپراي «لوچيا دي لامرمور» اثري از گانتانو دونيزتي كارگرداني كرد و مشهورترين بخش اين اپرا، «صحنه ديوانگي» را به او آموخت. ند رورم، آهنگساز اين اثر در مقاله‌اي كه سال 1996 در «تايمز» منتشر شد، نوشته بود زفيرلي نوع خواندن را به ساترلند ياد داده بود.

سال 1960 زفيرلي در سالن «اولد ويك» لندن جودي دنچ جوان را در «رومئو و ژوليت» مشهور كارگرداني كرد؛ اما نسخه سينمايي اين اثر بود كه سال 1968 در امريكا منتشر شد كه زفيرلي را به اوج شهرت رساند. اين فيلم كه با بودجه‌ یک ونیم ميليون دلاري ساخته‌شده بود بيش از 50 ميليون دلار فروش كرد. زفيرلي در خودنگاره‌اش نوشت: «از برانكس تا بالي، شكسپير در گيشه موفق بود.» از اقتباس‌هاي سينمايي آثار شكسپير كه در ميان مردم محبوب شدند، مي‌توان به «رام كردن زن سركش» (1967) با بازي اليزابت تيلور و ريچارد برتون و «هملت» (1990) با بازي مل گيبسون اشاره كرد. او آخرين اثر سينمايي‌اش را به ياد و براي اداي احترام به ماريا كالاس، دوست و خواننده اپراي سرشناس با عنوان «كالاس جاودان» سال 2002 جلوي دوربين برد. زفيرلي با نسخه‌هاي سينمايي اپراها به موفقيت شگرفي دست‌یافت: «لا تراوياتا» (1982) با نقش‌آفريني ترسا استراتاس و «اتللو» (1986) با نقش‌آفريني پلاسيدو دومينگو ازجمله اين آثار به شمار مي‌روند. فيلم «برادر خورشيد، خواهر ماه» (1973) كه زندگي «قديس فرانسيس» را به تصوير مي‌كشد و ميني‌سريال تلويزيوني «عيسي ناصري» (1977) با استقبال مخاطبان در سراسر جهان مواجه شد. 

شكست‌هاي زفيرلي

اما زفيرلي در طول فعاليتش چند باری هم طعم شكست را چشيد. نخستين تجربه كارگرداني‌اش در تئاتر برادوي- نمايشي از «مادام كامليا» اثري از الكساندر دوما با حضور سوزان استراسبرگ- بعد از چهار اجرا تعطيل شد. نمايش «آنتوني و كلئوپاترا» نوشته ساموئل باربر را در سال 1966 در اپرا هاوس متروپوليتن در لينكلن سنتر روي صحنه برد كه آنتوني توماسيني در سال 2003 در مقاله‌اي آن را شكستي مفتضحانه ناميده بود. زفيرلي در خاطراتش اعتراف كرده بود، فيلم «عشق بي‌پايان» با بازي بروك شيلدز جوان، سال‌هاي سال با شوخي بت ميدلر، خواننده آمریکایی در اسكار آن سال به خاطر آورده مي‌شود كه مي‌گفت: «آن حوصله‌سربر بي‌پايان.»

 چهار دهه اجرا در متروپوليتن

اما اين شكست‌ها، دستاوردهاي حائز اهميت زفيرلي را كمرنگ نمي‌كنند. سال 2002 زماني كه از جوزف وولپه، مدير اپراي متروپوليتن پرسيدند چطور است كه «فالستاف» زفيرلي چهار دهه دوام آورده است، او گفت: «حالا، ممكن است آن عقل كل‌هاي دنياي اپرا بپرسند: «متروپوليتن بهتر از اين نمي‌تواند كار كند؟» جواب من اين است: «نمي‌خواهيم بهتر از اين کارکنیم. تا آنجايي كه من اطلاع دارم، اين اپرا بهترين است.»

بهار سرلك، اعتماد