صحنه نمایش «مرغ دریایی من» شبیه به سالنهای فشنشو است که تماشاگران در دو طرف صحنه مینشینند و مدلها از میان نگاههای خیره جماعت تا انتهای صحنه میخرامند و دوباره بازمیگردند. یا اگر این مثال را نمیپسندید، صحنه همچون مسیر مسابقهای است که از سمتی به سمت دیگر کشیده و تماشاگران در دو طرف آن به تماشا مشغولاند. کفپوشی سفید در وسط سالن با دو نیمکت و دو چراغبرق در دو طرف آن بهعنوان باغ، سکویی افراشته شده در سمت چپ با تختههایی بلند و عمودی که شبیه هاشورهایی نامنظم و درهمرفته است و اینطور مینماید که هرگاه ممکن است فروبریزد، چند چارچوب در سمت راست که حکم درهایی برای ورود و خروج از عمارت فرضی به باغ را دارند؛ این صحنه نمایش است و تماشاگران در دو سوی آن به تماشا مشغولاند.
مردی ژولیده موی بالباسهایی مندرس بر نیمکتی چوبی ـ که از یکسو دورتر و بهسوی دیگر نزدیکتر است ـ مچاله شده است. تماشاگران یکسو از روبهرو، پسر را رؤیت میکنند و تماشاگران سوی دیگر از پشت به پیکر خمیدهاش زل زدهاند.
نمایش که راه میافتد، معلوم میشود این مرد جوانکی بهنام کنستانتین است که با مادرش ـ آرکادینا ـ رابطه پرکشمکشی دارد و هملتوار به او و همسر جدیدش ـ بوریس ـ که پدر کنستانتین را به قتل رساندهاند مشکوک است و در ضمن در عشق نینا ـ دخترک روستایی عاشق بازیگری ـ میسوزد و خودش نیز ابژه ماشا ـ دختر مباشر مادرش ـ است. جمیع این احوالات باعث شده که کنستانتین در بیشتر زمان نمایش ترسخورده و بیقرار و مدام روی سکو یا کف صحنه در حال ورجهوورجه باشد. اساساً 40 دقیقه نخست نمایش پر از شلوغی و هیاهو، داد و قال، رفتوآمد و گرومبگرومب پاها بر کف صحنه است.
صحنه کوچک است و گاهی هر 11 بازیگر نمایش در یک گلهجا بر سر هم نعره میکشند. اگر قدری صبوری کنید و این لحظات سردرگم کننده را تاب بیاورید، شاید چیزهایی برای شنیدن در ادامه پاداش بگیرید، مثلاً چند دیالوگ خوب؛ اما منتظر پاداشی بصری نباشید. طراحی صحنه نمایش باعث شده در اغلب اوقات تماشاگران فقط با نیمه راست یا چپ بازیگران مواجه باشند و فقط امکان نظاره نیمرخها را داشته باشند. این میزانسن را میشود بهعنوان تمهید کارگردان برای ترسیم این مفهوم تفسیر کرد که انسانها همیشه تمام آنچه را که در قلب و سر دارند بازگو نمیکنند و فقط نیمی از خودشان را بروز میدهند.
اما این فقط تفسیر است و آدمهای این نمایش با همه اغراق و تصنعی که در بازیهایشان دارند، نیمی از یک آدم هستند و بهاندازه یک نیم آدم امکان ارتباط با تماشاگر را مییابند. مثلاً در لحظات پایانی نمایش، زمانی که کنستانتین بر مزار پدرش نشسته و برای آخرین بار با معشوقش سخن میگوید، چشمان نینا از اشک خیس است اما فقط زمانی متوجه این موضوع میشویم که چند لحظه بعد، بازیگر نینا برای ادای احترام پایانی به روی صحنه بازمیگردد و چون به هر دو طرف سالن تعظیم میکند، تازه درمییابیم که دخترک در آن صحنه چه احساسی داشته و چه بر او رفته است. البته، حتی میشود برای این هم تفسیری تراشید و اشکهای بازیگر را به انقلاب عواطف شخصی او ربط داد و مدعی شد نینا در لحظه وداع با کنستانتین هیچ اشکی نمیافشاند. در ضمن، درک و دریافت تماشاگران که در ردیفهای بالایی نشستهاند از تصاویری که بر کف صحنه منعکس میشود متفاوت از تماشاگران ردیف پایین است که حتی ممکن است نتوانند بهدرستی تشخیص دهند آنچه بر کفپوش سفید نقش بسته چیست و میخواهد چه احساس و ادراکی را موجب شود.
«مرغ دریایی» چخوف تلاشی برای به تصویر کشیدن زندگی روزمره و احساسات و عواطف به زبان نیامده است اما «مرغ دریایی من» مرادی هیچ حسی برنمیانگیزد و سرد و دور از مخاطب میایستد و یکی از علل اصلی این مشکل، بازی بهشدت مصنوعی و کسلکننده گروه بازیگران است. سخت دیالوگ میگویند و سختتر از آن بر دل مینشینند و همه عجزولابهها، همه ابراز احساسات و عاشق شدنها و همه وجوه بازیشان بیروح و فراموششدنی است. مثل خود نمایش که در اجرا ملالانگیز و کسالتبار شده و حتی پیش از پایانش فراموش میشود. البته، اگر بخواهیم از دایره انصاف خارج نشویم، باید اشاره کرد موسیقی از بخشهای قابلتأمل این نمایش است که باوجود حجم زیادش به احساسی آزاردهنده بدل نمیشود و تا حدودی نیز به درک احساسات و فضا نیز کمک میکند. هرچند، این هم برای نمایشی یک ساعت و 40 دقیقهای امتیاز زیادی نیست.
اگر بخواهیم از دایره انصاف خارج نشویم، باید اشاره کرد موسیقی از بخشهای قابلتأمل این نمایش است که باوجود حجم زیادش به احساسی آزاردهنده بدل نمیشود و تا حدودی نیز به درک احساسات و فضا نیز کمک میکند. درک و دریافت تماشاگران که در ردیفهای بالایی نشستهاند از تصاویری که بر کف صحنه منعکس میشود متفاوت از تماشاگران ردیف پایین است که حتی ممکن است نتوانند بهدرستی تشخیص دهند آنچه بر کفپوش سفید نقش بسته چیست.
محمدناصر احدی
این بار مرغ دریایی چخوف
درباره کیومرث مرادی و اجراهایی که تاکنون روی صحنه برده است
کیومرث مرادی هم کارگردان تئاتر است و هم نمایشنامهنویس. در کارنامه کاریاش آثار زیادی دیده میشود که روی صحنه برده؛ نمایشنامههای ایرانی و خارجی که هرکدام از آنها حال و هوای خاص خود را دارد. از نمایش «شکلک»، «افسون معبد سوخته» تا «ژولیوس سزار به روایت کابوس» که از نوشتههای نغمه ثمینی است. یا نمایشنامههای دیگری که مرادی در این سالها روی صحنه برده است.
متنهایی که مرادی در این سالها انتخاب کرده هرکدام ویژگیهای خاص خود را دارند. نمایشنامههایی که از روی نمایشنامههای معروف اقتباسشده و یا متنهای خارجی که توسط نویسندگان نامآشنایی چون محمد یعقوبی، فرهاد مهندسپور و نغمه ثمینی بازنویسی یا بازخوانی شده است.
مرادی بهعنوان کارگردان تئاتر وقتی اجرایی روی صحنه دارد، مخاطب خود را هم همراه دارد. او در سالهای گذشته بیشترین همکاری را با نغمه ثمینی داشته که به نظر این همکاری و به دنبال آن اجراهایش بیشتر از دیگر نمایشهایی که روی صحنه برده موفقیتآمیز بوده است. نام نمایشها، همکاری با نویسندگان و فاصله اجرایی که داشته نشان از وسواس مرادی دارد که بتواند بهترین اجرا را به مخاطبانش عرضه کند. میتوان گفت علاوه بر نمایش شکلک؛ «خواب در فنجان خالی»، «مرگ و شاعر» از دیگر آثار موفق مرادی است که در کارنامه تئاتریاش دیده میشود. این بار مرادی دست روی متنی از آنتوان چخوف گذاشته. متنی که بهزعم بسیاری از تئاتریها نقطه عطف زندگی او بهحساب میآید. این بار هم مرادی متن خارجی انتخاب کرده و خودش دستبهکار شده و بر اساس این نمایشنامه بازنویسی آن را هم انجام داده است.
دو سال پیش نیز مرادی با استفاده از متن «هملت» نمایشنامه «هملت، تهران 2017» را روی صحنه برده بود. کیومرث مرادی که حالا کمپانی تولید تئاتری را نیز اداره میکند، درباره انتخاب «مرغ دریایی من» چخوف میگوید: «3 سال روی نمایشنامه چخوف وقت گذاشته و بازنویسی آن را انجام دادهام.» مرادی معتقد که چخوف مرغ دریایی من را متأثر از نمایشنامه هملت شکسپیر نوشته است. مرادی در نگارش متن جدیدش از مرغ دریایی من به اصل نمایشنامه وفادار بوده و اما مجموعهای از روابط در این نمایشنامه باعث شده که تصمیم بگیرد این متن از چخوف را اجرا کند. روابط پیچیده انسانی که موضوعاتی چون عشق و تنهایی را دنبال میکنند.
فهیمه پناهآذر، همشهری