گفت‌وگوی آلفونسو کوارون با کلویی ژائو، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان «سرزمین آواره‌ها»

10 فروردين 1400
«کلویی ژائو» «کلویی ژائو»

فیلم ساختن به معنی ارتباط برقرار کردن است

لحظات کوتاهی در طول فیلم «سرزمین آواره‌ها» وجود دارد که احساس می‌کنید در حال دیدن یک فیلم مستند هستید- مثلاً یک مستند انتقادی درباره شرکت آمازون در صنعت آمریکا، یا چشم‌اندازی واقعی از شبکه گسترده آر وی پارک‌های کشور- اما بعد دوباره فرانسیس مک‌دورمند ظاهر می‌شود و به شما یادآوری می‌کند این یک فیلم طبیعت‌گرایانه از کارگردان کلویی ژائو و در حقیقت یک فیلم داستانی حزن‌انگیز است؛ اقتباس‌شده از تجربیات شخصی جسیکا برودر در کتابی با همین نام که سال 2017 منتشر شد.

«سرزمین آواره‌ها» در غرب آمریکا می‌گذرد، در میان قشر مسن‌تری از مردم که در پی رکود اقتصادی بزرگ ترجیح دادند سیستم کارمندی را رها کنند و در جست‌وجوی کار از جایی به‌جای دیگر بروند. «من بی‌خانمان نیستم. من فقط خانه ندارم.» تعریفی از نحوه زندگی که در همان ابتدا و خیلی زود از زبان شخصیتی که مک‌دورمند بازی می‌کند، شنیده می‌شود؛ بیوه‌ای به نام فرن که در ون خود زندگی می‌کند.

«سرزمین آواره‌ها» یک کتاب غیرداستانی است و شخصیت فرن در آن وجود ندارد.

«سرزمین آواره‌ها» یک فیلم جاده‌ای بدون مقصد است. سومین فیلم ژائو بعد از فیلم «ترانه‌هایی که برادرانم به من آموختند» در 2015 و «سوارکار» در 2017؛ یک درام دردناک درباره نمایش سوارکاری که تحسین جهانی را برای فیلم‌ساز ۳۸ ساله در بر داشت. ژائو در این فیلم همانند فیلم‌های قبلی خود متکی به بازیگران آموزش ندیده است که درواقع نسخه خود را بازی می‌کنند تا داستان را به مفهوم هم‌زیستی سوق دهند و هم‌چنین غنائی را به آن ارزانی کنند که حتی بهترین مدیران انتخاب بازیگران نیز نمی‌توانند از پس آن برآمده و با آن برابری کنند. «سرزمین آواره‌ها» هم‌چنین کارگردان متولد پکن را به‌عنوان یک وقایع‌نگار مهم در قلب آمریکا معرفی می‌کند. فیلم بعدی ژائو یک حماسه فضایی مارول و فیلمی ابرقهرمانی با بازی آنجلینا جولی و ریچارد مادن است. تغییر جهتی آن‌چنان چشم‌گیر که باعث شوکه شدن کارگردان برنده اسکار، آلفونسو کوارون، نیز شد.

من سرانجام موفق شدم فیلم شما را ببینم و اصلاً انتظار آن را نداشتم. شما من را به یک سفر شگفت‌انگیز درون دنیایی که قبلاً هرگز تجربه نکرده بودم، دعوت کردید. من عاشق فیلم‌هایی هستم که نمی‌توانم فرایند آن را به‌طور کامل درک کنم. چون یک رمز و راز ویژه‌ای در آن نهفته است. بیایید از لحظه شکل گرفتن ایده شروع کنیم.

وقتی‌که مشغول ساخت «ترانه‌هایی که برادرانم به من آموختند و سوارکار» بودم، سفرهای بی‌شماری داشتم، بنابراین پیش‌ازاین تمایل زیادی به ساختن یک فیلم جاده‌ای در من وجود داشت. بعد از پایان مراحل تولید «سوارکار» فرانسیس مک‌دورمند و تهیه‌کننده‌اش، پیتر اسپیرز که حقوق کتاب «سرزمین آواره‌ها» را خریداری کرده بود، با من تماس گرفتند. ما ترتیب ملاقاتی را دادیم و این نحوه‌ای بود که بذر ساخت این فیلم کاشته شد.

کار من فقط خلق یک شخصیت داستانی بود که سفر پر از احساس او بتواند به‌طور طبیعی چیزهای جذاب موجود در این کتاب را در بر بگیرد.

مراحل نوشتن فیلم‌نامه به چه صورت بود؟

«سرزمین آواره‌ها» یک کتاب غیرداستانی است و شخصیت فرن در آن وجود ندارد؛ اما نویسنده آن، جسیکا برودر، من را با کوارتزیت، آریزونا، مکان‌هایی که جامعه عشایر در آن زندگی می‌کنند، آشنا کرد. شخصیت‌هایی مانند سوانکی، لیندا می ‌و باب ولز همگی در این کتاب هستند. من پژوهش‌های زیادی برای «آوازهایی که برادرانم به من آموختند» و «سوارکار» انجام دادم، اما در مورد این فیلم تحقیقاتی که لازم بود قبل از شروع کار انجام دهم، پیش‌ازاین و به‌واسطه کتاب مهیا شده بود. کار من فقط خلق یک شخصیت داستانی بود که سفر پر از احساس او بتواند به‌طور طبیعی چیزهای جذاب موجود در این کتاب را در بر بگیرد.

واضح است که فیلم‌نامه حاوی یک ساختار است. چقدر از صحنه‌ها بر اساس ساختار فیلم‌نامه و چقدر از آن‌ها بر اساس کشفیات لحظه‌ای شما و چقدر به‌صورت بداهه ساخته شدند؟

ما یک فیلم‌نامه تقریباً ۹۰ صفحه‌ای داشتیم؛ و فیلم ازنظر هر آنچه در هر صحنه رخ می‌دهد، تقریباً با فیلم‌نامه مطابق است؛ اما به‌عنوان‌مثال، وقتی سوانکی را ملاقات کردم، یکی از اولین چیزهایی که به من نشان داد، همان فیلم پرستوها و کایاک‌سواری و داستان سفرش در طول آمریکا بود. من آن داستان را به فیلم‌نامه اضافه کردم؛ یعنی زمانی که در حال فیلم‌برداری آن صحنه بودیم، من آنچه را که قرار بود بگوید، در فیلم‌نامه نوشته بودم، شاید او کمی اینجا و آنجا از فیلم‌نامه اصلی خارج‌شده باشد، اما ما بیشتر از فیلم‌نامه پیروی می‌کردیم؛ اما ساختار فیلم‌نامه به نحوی بود که به‌اندازه کافی فضای خالی برای اضافه کردن چیزهای جدید داشت. درواقع یک ساختار کلی وجود داشت، اما گه گاهی تغییرات جزئی اضافه می‌شد و ما را به سمت‌وسوی تازه‌ای سوق می‌داد.

«سرزمین آواره‌ها» یک فیلم جاده‌ای بدون مقصد است.

شما در پکن به دنیا آمدید. سپس در لندن تحصیل کردید و بعد به دانشگاه نیویورک رفتید و اکنون در کالیفرنیا زندگی می‌کنید. شیفتگی‌تان را به میانه آمریکا چطور توضیح می‌دهید؟

توضیح آن واقعاً پیچیده است؛ اما اگر کمی بیشتر عمیق شوم، می‌توانم آن را منطقی جلوه دهم. در پکن که در آنجا بزرگ شدم، همیشه دوست داشتم به مغولستان بروم؛ از یک شهر بزرگ به یک دشت. این در مورد دوران کودکی من بود. در اواسط ۲۰ سالگی، بعد از این‌که زمان زیادی را در نیویورک گذرانده بودم، احساس می‌کردم کمی گم‌شده‌ام. من همیشه شوخی می‌کنم که به لحاظ تاریخی هر وقت احساس گم‌شدن می‌کنید، به غرب می‌روید؛ و برای من این رفتن به غرب، درواقع غرب نیویورک بود. این تنها بخش آمریکاست که درباره آن چیز زیادی نمی‌دانستم. به‌عنوان‌مثال، داکوتای جنوبی بیشتر یک ایالت دامداری است. خاک روی زمین دست‌نخورده و بکر است. احساس ایستایی در زمان و باستانی بودن را می‌دهد و زندگی من به‌قدری گذرا و سریع بوده که وقتی در آنجا هستم، کاملاً حس خوبی دارم. احساسی مانند توقف زمان.

یکی از کارهای زیبایی که با فیلم‌هایتان انجام می‌دهید، این است که در آن‌ها با شخصیت‌های خود سهیم می‌شوید. به‌عبارت‌دیگر، در تجربه آن‌ها سهیم می‌شوید. این‌یک حرکت همدلانه است. شما شخصیت‌های خود را صرفاً عینی سازی نمی‌کنید، بلکه واقعاً آن‌ها را لمس می‌کنید و می‌بینید و به همین دلیل به تک‌تک این شخصیت‌ها نزدیک می‌شوید. این فیلم مملو از گفتارهای جمعی است که درعین‌حال به یک بیانیه سیاسی تندوتیز تبدیل نمی‌شود. فقط اجازه می‌دهید این گفت‌وگوهای در جمع مسیر خود را پیدا کند، چون تمرکزتان بر روی انسانیت این شخصیت‌هاست، بدون هیچ‌گونه قضاوتی، گویی شما در زیست آن‌ها سهیم و با آن‌ها یکی می‌شوید. من فکر می‌کنم این یک اتفاق خیلی ویژه است.

ممنونم. من فکر می‌کنم شما فقط با اشاره دوربین به چیزی، به‌نوعی بیانیه می‌دهید. درواقع این امری اجتناب‌ناپذیر است. چون دارید یک نقطه‌نظر و زاویه دید را به آن موضوع می‌دهید. من وقتی وارد جامعه‌ای می‌شوم که متعلق به خودم نیست، یا اقلیتی که با مسائل مربوط به خود سروکله می‌زند، در مقابل این‌که اظهارنظری داشته باشم، مثلاً این‌که درباره نحوه زیست آن‌ها چطور فکر می‌کنم، چطور می‌توانند زندگی بهتری داشته باشند، یا این‌که ازنظر من دولت چه ظلمی به آن‌ها روا داشته، مقاومت می‌کنم؛ اما گاهی اوقات آن‌ها خودشان به من می‌گویند چه فکری درباره شرایطشان می‌کنند و من می‌شنوم. چون این مردم بارها با روزنامه‌نگاران مصاحبه کرده‌اند و معمولاً چیزهایی درباره زندگی این مردم وجود دارد که افرادی که با آن‌ها مصاحبه می‌کنند، می‌خواهند فقط همان چیزها را بشنوند. ازآنجاکه اغلب روزنامه‌نگاران با یک دستور کار وارد مصاحبه می‌شوند، این مردم نیز مثل این‌که تقریباً برای این کار برنامه‌ریزی‌شده باشند، با من حرف می‌زنند. باید صبر کنید تا حرف‌هایشان به پایان برسد و بعد می‌توانید بپرسید: «طرفدار کدام تیم فوتبال هستید؟» یا «از دوست صمیمی دبیرستانتان بگویید.»

فیلم ساختن به معنی ارتباط برقرار کردن است. 

این واقعاً چشم‌گیر است. چون در این دوره که همه‌چیز قطبی شده و پر از ایدئولوژی است، در این فیلم حتی یک مبحث این‌چنینی وجود ندارد. شاید بتوان به وقتی که فرن دوستان خواهرش را درباره اهمیت خانه داشتن و قیمت بالای املاک به چالش می‌کشد، اشاره کرد؛ اما کلیت این موضوع نیز یک بیانیه سیاسی در مورد مناسبات اقتصادی ما ارائه نمی‌دهد، بلکه درواقع بیانیه‌ای است درباره موقعیت او و شیوه زندگی‌ای که انتخاب کرده است.

فیلم ساختن به معنی ارتباط برقرار کردن است. من از این‌که مخاطبِ فیلمی که آن را به ثمر می‌رسانم، فقط مردمی باشند که با من هم‌نظرند، واهمه دارم. چون درواقع فقط در حال تحمیل کردن ایده‌های خودمان هستیم. ترجیح می‌دهم آن‌هایی که با دیدگاه‌های سیاسی من مخالف‌اند، آن را تماشا کنند و بعد به نحوی و بدون هیچ مانعی خودشان را در فیلم ببینند. تا این‌که یک سالن مملو از کسانی که با من موافق هستند، ایستاده برای من کف بزنند.

نمی‌توان پیش‌بینی کرد که چه مخاطبانی از فیلم شما خوششان بیاید و اگر این کار را انجام دهید و با این پیش‌فرض فیلم بسازید، آن‌ها غافل‌گیر نخواهند شد؛ و این‌یک کار زیبا در مورد فیلم شماست. چیزی که من درک نمی‌کنم، این است که چطور سرزمین آواره‌ها را می‌ساختید و هم‌زمان مراحل تولید فیلم بزرگ مارول را انجام می‌دادید.

به‌هرحال در سینما از پروژه‌های کوچک‌تر به پروژه‌های بزرگ‌تر می‌روید؛ اما من نمی‌توانم درحالی‌که یک فیلم را می‌سازم، درباره فیلم دیگر برنامه‌ریزی کنم. من در این مورد خیلی کندروام. من واقعاً وقتی‌که سرزمین آواره‌ها را فیلم‌برداری می‌کردم، در مرحله تولید ابدی‌ها نبودم. چراکه اصلاً این کار ممکن نبود؛ اما در آن بین فاصله‌هایی داشتیم، بنابراین فرصت این را داشتم که مقداری از کارهای آماده‌سازی فیلم بعدی را انجام دهم. وقتی پروژه ساخت سرزمین آواره‌ها به اتمام رسید، بعدازآن تمام وقتم را به ابدی‌ها اختصاص دادم. درواقع برای من کاملاً خوشایند به نظر می‌رسید که قادر باشم هم‌زمان با این دو گروه تولید سروکار داشته باشم؛ اما آن‌ها تا حدی و به طرز غیرقابل‌توصیفی با هم متفاوت بودند که من مجبور می‌شدم فقط در صورت نیاز از یکی به سراغ دیگری بروم.

ساختن فیلم‌هایی که تمام‌کارهای اشتباهی را که ما به‌عنوان انسان انجام می‌دهیم، به تصویر می‌کشد و موردانتقاد و سؤال قرار می‌دهد، ساده است؛ اما این فیلمی درباره مهربانی است. نکته دیگر درباره این فیلم درباره نحوه کارتان با فیلم‌بردار جاشوا است (جاشوا جیمز ریچاردز). همکاری بین شما دو نفر کاملاً تله پاتیک به نظر می‌رسد.

تا حدی به این دلیل است که جاشوا در مرحله تدوین هر سه فیلم در کنار من بود. من همیشه اولین برش را انجام می‌دهم؛ بنابراین او می‌فهمد که قصد دارم به چه شکلی فیلم را ویرایش کنم. نیازی نیست به او بگویم که چگونه آن را در کل فیلم پیاده کند، چون خودش اغلب اوقات می‌داند که کجا را برش می‌دهم. احتمالاً به همین دلیل است که ما به خاطر آشنایی از عملکرد هم هماهنگی و سرعت عمل ویژه‌ای داریم.

همه‌چیز همان‌جایی است که قرار است باشد و نیاز به هیچ‌چیز خارق‌العاده‌ای نیست.

اجازه دهید در مورد فرانسیس صحبت کنیم. ما همگی توافق نظر داریم که فرانسیس یک معجزه در روی زمین است؛ اما اجرای او در این فیلم یک معجزه تازه در بین بقیه اعجاز‌های اوست، از هر نظر و در تک‌تک صحنه‌ها. به شکلی که متوجه نمی‌شوید کدام‌یک بازیگر حرفه‌ای است و کدام‌یک نیست، چه کسی عشایر واقعی است و چه کسی بازیگر است. او فقط آنجا حضور دارد. شما اول فیلم‌نامه را نوشتید و بعد با فرانسیس درباره شخصیتش گفت‌وگو کردید؟

وقتی باهم آشنا شدیم، هیچ فیلم‌نامه‌ای وجود نداشت. تصور اولیه این بود که فرانسیس نقش لیندا می‌ را بازی می‌کند. وقتی او سوارکار را دید و ما قرار ملاقاتی صورت دادیم، به این نتیجه رسیدیم که لازم است لیندا می ‌در نقش خودش ظاهر شود و فرانسیس یک شخصیت داستانی را بازی کند که تمام این آدم‌ها در اطراف او وجود دارند. هم‌چنین ما واقعاً می‌خواستیم فرانسیس نیز بخشی از شخصیت فرن باشد. حتی نام‌گذاری شخصیت بخشی از شخصیت خود فرانسیس بود. به‌محض این‌که ملاقات کردیم، فرانسیس به من گفت: «من همیشه فکر می‌کنم وقتی ۶۵ ساله شدم، اسمم را به فرن تغییر می‌دهم، شروع می‌کنم کشیدن سیگارهای لاکی استرایک و نوشیدن وایلد ترکی و با یک آر وی به جاده می‌زنم. این رؤیای من است.» بسیاری از بخش‌ها در فیلم از زندگی شخصی فرانسیس الهام گرفته‌شده است که خیلی سخاوتمندانه به ما اجازه داد از آن‌ها در فیلم بهره ببریم. حتی ملیسا اسمیت که نقش خواهر فرن را بازی می‌کند و بهترین دوست فرانسیس در زندگی واقعی است.

در فیلمی با سکون و یکدستی فیلم شما به این معنا که با پیچش‌های روایی و نقاط اوج جلو نمی‌رود، داشتن این اطمینان و ایمان به شخصیت داستانی برای فرانسیس حرکت شجاعانه‌ای است. در جهان معاصر که اکت‌های دراماتیک تحسین زیادی دریافت می‌کنند، او فقط اجازه می‌دهد که شخصیتش با همان لطافت و آرامشی که در محیط و مردم اطرافش وجود دارد، جریان پیدا کند. واقعاً قابل‌توجه است.

و واقعاً کار سختی است. همان‌طور که اشاره کردید، اغلب هر چیزی که چشم‌گیرتر به نظر برسد، تحسین ویژه‌ای را در پی دارد؛ اما زندگی واقعی صرفاً این‌گونه نیست. به‌خصوص در جاده زندگی کردن. با دیدن نحوه زیستِ این عشایر به این درک می‌رسید که هیچ نیازی به نقاط عطف و چرخش‌های دراماتیک، یا یک طرح نسبتاً پیچیده نیست. این بیشتر در مورد گذرا بودن زندگی و احساس اتصال به زمین و جاری شدن در طبیعت است. همه‌چیز همان‌جایی است که قرار است باشد و نیاز به هیچ‌چیز خارق‌العاده‌ای نیست. برای ما واقعاً اهمیت داشت که مطمئن شویم سفر فرن به‌عنوان یکی از ورق برگشتن‌های طرح به شمار نرود، بلکه یک سفر شخصی و درونی در طول زمان باشد.

اکثر بازیگران مایل‌اند آن چیزی را که احساس می‌کنند، با یک مونولوگ‌ تأثیرگذار بیان کنند.

لحظه‌ خارق‌العاده‌ای که من درس‌های زیادی از آن گرفتم، مربوط به گاراژ بود؛ وقتی‌که ماشین فرن خراب‌شده و او باید به سراغ مکانیک‌ها برود. من صحنه‌ای را نوشتم که در آن فرن از آن‌ها بسیار ناراحت می‌شود، چراکه به او می‌گویند که باید ون خود را بفروشد؛ اما وقتی ما به تعمیرگاه ماشین رسیدیم، مکانیک آنجا درواقع یکی از دل‌نشین‌ترین آدم‌هایی بود که من در تمام عمرم ملاقات کرده بودم. تنها کاری که دوست داشت انجام بدهد، این بود که ماشین‌های خراب مردم را تعمیر کند. چون معتقد بود در نبراسکا ماشین شما زندگی شماست. او گفت: «مردم اغلب به من مراجعه می‌کنند و حسی مثل این دارند که حالا که ماشین آن‌ها خراب‌شده، زندگی‌شان به پایان رسیده است و من دوست دارم واقعاً به آن‌ها کمک کنم.» فرانسیس چنان بازیگر و چنان انسان شگفت‌انگیزی است که در آن لحظه با تمام وجود حضور داشت و با این مرد ارتباط عمیقی برقرار کرد. او به این دلیل که به خودش اجازه نمی‌داد صرفاً و بر طبق اجبار فیلم‌نامه به آنجا برود، توانست واقعاً به او نزدیک شود. درنتیجه اجرای او به‌گونه‌ای تغییر کرد و در مسیری رفت که باعث پیشرفت چشم‌گیری شد.

علاوه بر فرانسیس، شما عشایر واقعی را ترغیب می‌کنید تا خودشان را بازی کنند. چگونه داستان‌های آن‌ها را در فیلم‌نامه پیاده کردید، بدون این‌که نگران این موضوع باشید که تغییری در قصه یا لحن آن‌ها به وجود بیاورید.

این روند خیلی شبیه فیلم‌های قبلی من است. دستور‌العمل یکی است؛ با آن‌ها نشست‌وبرخاست کنید و آن‌ها را بشناسید. با شنیدن داستان‌های آن‌ها، چیزهایی به ذهنم می‌رسید و می‌گفتم: «من فکر می‌کنم می‌توانم همین داستان را به همین شکلی که تعریف کردید، در فیلم‌نامه وارد کنم.» بعد در طول روز آن‌ها یک فیلم‌نامه به‌عنوان یک طرح کلی داشتند و بعد آن‌ها آن چیزهایی را که باید می‌گفتند، با لحن و بیان مخصوص به خودشان در هنگام فیلم‌برداری تغییر می‌دادند. درنهایت من همان داستان خودشان را می‌نوشتم و آن‌ها دوباره آن را بازگو می‌کردند. آن‌ها در بیان داستان‌های خود عالی هستند. فکر می‌کنم بسیاری از ما همین‌طور هستیم.

به نظر می‌رسد در مورد فیلمی که می‌ساختید، اطمینان خاطر زیادی به خود داشتید.

تا حدودی؛ اما مهم‌تر این است که به مخاطب و دریافت او اعتماد کنید. احتمال می‌دهم بسیاری از مردم موقع دیدن فیلم به خواب می‌روند. البته فقط کسانی که ممکن است تجربه متفاوتی با دیدن آن نداشته باشند.

منبع: Interviewmagazine، فیلمنگار، ترجمه: تکتم نوبخت

 

«سرزمین آواره‌ها» فیلمی در ستایش عدم تعلق

«کلویی ژائو» با تصاویر بدیع طبیعت و موسیقی ناب بیننده را به مراقبه‌ای عمیق می‌برد

بیتا حبیبی

رسیدن به ثبات و امنیت، غایت نهایی آدمی در زندگی است و تا زمانی که به این مهم دست نیافته است، در امید و اشتیاق برآورده شدن این نیاز، خطر‌ها را به جان می‌خرد. آنگاه چندی پس از ساکن شدن در چاردیواری خانه، سایه سنگین ملال بر جان وی آتش رفتن می‌افکند که «دور باید شد از این خاک غریب» و این اندیشه رفتن و دیدن سرزمین‌های دور که همچون زیبای دست‌نیافتنی فریبا است، او را رها نمی‌کند. در این میان اما عده‌ای که گویی جز به مسافر بودن، آرام و انتخابی ندارند، دل به راه می‌دهند تا شاید راه بگوید «که چون باید رفت».

«کلویی ژائو» این بی‌وقفه رفتن در دشت‌های بکر را با فیلم «سرزمین آواره‌ها» به قاب سینما تسلیم می‌کند. این کارگردان که از کشور چین و متولد پکن است، فرزند نسل مهاجرانی است که برای ساخت آینده‌ای بهتر سرزمین آبا و اجدادی خود را ترک کردند؛ اما فیلمی که او ساخته است نه توصیف مهاجرت است و نه وصف‌ همت گماشتن به آینده‌ای روشن، بلکه شعر بلندی است که آوارگان و عشایر سرزمین فرصت‌ها یعنی آمریکا، می‌خوانند. آوارگانی حقیقی که به حاشیه اجتماع سرمایه‌داری رانده‌شده‌اند و در این طرد شدن، راهی نو نه‌تنها به جهت بقای خود که برای زندگی کردن یافته‌اند. او خود می‌گوید که این فیلم را از روی داستانی به همین نام به نویسندگی «جسیکا برودر» ساخته و طی همراه شدن با این عشایر که با ماشین‌های ون یا کاروان خود از جایی به‌جای دیگر سفر می‌کنند، بسیار دیده و آموخته است.

یک ماشین کاروان، دشت‌های بی‌پایان نوادا و آریزونا در نماهای باز و «فرانسیس مک‌دورمند» با آن بازی خیره‌کننده‌اش که پیش‌تر در فیلم «سه بیلیورد خارج از ابینگ، میزوری» شاهدش بودیم، همگی دست‌به‌دست هم می‌دهند تا از دنیا و شروشور آن رها شویم.

کلویی ژائو همچون سایر فیلم‌هایش، در این فیلم هم به مکان و افرادی می‌پردازد که کمتر مرکز توجه جامعه بوده‌اند.

فیلم با خبر تعطیلی کارخانه امپایر بعد از ۸۸ سال، آغاز می‌شود و فرن (فرانسیس مک‌دورمند) درِ انباری را که وسایلش را در آن گذاشته باز می‌کند؛ بشقاب‌های قدیمی، چمدان‌‌ها و جعبه‌ای که از لباس‌های مردانه پُر است. نگاه سرشار از حسرت او بر لباس‌‌ها و بوییدن آن‌ها که یادآور خاطره همسر متوفی او است، از تعلق‌خاطری خبر می‌دهد که از هیچ‌کدام ما دور نیست. غروب سیلی سرخش را بر سپیدی زمین برفی، می‌زند تا فرن بی‌درنگ، سوار ماشین کاروانش -درواقع خانه ‌سیالش- شود و راه جاده را در پیش بگیرد.

او که به مشاغل موقت مشغول است، این ‌بار به شرکت پرآوازه آمازون وارد می‌شود که ابداً به آنچه که در صدر خبر‌‌‌ها از آن می‌خوانیم، شباهتی ندارد. آنجا در انبار آمازون، این غول نقل و انتقالات جهان، کارگرانی خسته و تنها اما همدرد، مشغول کارند که از دل‌خوشی‌های کوچک خود حرف می‌زنند. فرن در آنجا با زنی آشنا می‌شود که از او دعوت می‌کند تا به جمع افراد دیگری بپیوندد که همانند او در اتومبیل‌های کاروان خود زندگی ‌می‌کنند. جمعی از عشایر که به رهبری «باب ولز» در آریزونا گرد هم می‌آیند. فرن که در ابتدا این پیشنهاد را رد می‌کند، چندی پس از اخراج از آمازون و نداشتن محل مناسب برای پارک کاروان خود، راهی آریزونا می‌شود.

این فیلم مانند یک معجزه کوچک و تجربه مراقبه است.

لحظه پیوستن به «کوارتز کمپ» در غروب آفتاب گرم جنوب پس‌ازآن سرما، دیدنی است. نشستن فرن، با سخنان ولز هم‌زمان می‌شود که از جبر و ستم دلار و نظام سرمایه‌داری می‌گوید. این‌که نیرو‌های انسانی این چرخه، همچون اسبانی ‌هستند که در پایان کار و بهره‌کشی اربابان، از چراگاه خود رانده می‌شوند. باب ولز وضعیت جهان را به کشتی تایتانیک و غرق شدن سرنشینان،‌ یکی پس از دیگری شبیه می‌داند و می‌گوید که او به فکر ساختن قایق نجات است. این سخنان و یکی شدن آن با تصویر مخاطبان که به دور آتش فرارسیدن شب را نظاره می‌کنند، یادآور قبایل اولیه انسانی است. تصویری کهن از خاستگاه و خانه‌ای‌ که بشر فرسنگ‌ها از آن دور شده است و حالا حسرت بازگشت به اصل و مادر طبیعت، منشأ حیات و شادمانی، خاطر او را گاه‌وبیگاه می‌آزارد.

 کلویی ژائو همچون سایر فیلم‌هایش، «سوارکار» و «آوازهایی که برادرم به من آموخت»، در این فیلم هم به مکان و افرادی می‌پردازد که کمتر مرکز توجه جامعه بوده‌اند. او با چیره‌دستی تمام و ترکیب تصاویر بکر طبیعت با موسیقی گوش‌نواز «لودویکو اناودی»، آهنگساز و پیانیست نابغه ایتالیایی، به توقف زمان در دل تصاویر عینیت می‌بخشد. آن‌چنان‌که می‌خواهی با فرن تا انتهای جاده برانی. بی‌انصافی است اگر که بگوییم تصور زنی دیگر به‌جای فرانسیس مک‌دورمند با آن چهره سرد و چشمان پراحساسش، در این نقش آسان است. او که با هنرمندی‌اش جوایز اسکار را برای فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» و «فارگو» را از آن خود کرده است، حالا انتظار می‌رود با فیلم «سرزمین آواره‌ها» در جشنواره اسکار به مصاف بازیگران دیگر سال نظیر «ونسا کربی»، «وُیلا دیویس» و «آندرا دی» برود.

«سرزمین آواره‌ها» با همراه شدن با زندگی واقعی نا بازیگرانی مانند «سوانکی» و «ولز» و «لیندا مِی»، به ما نشان می‌دهد که آمریکا، آن مدینه رؤیاها که در فیلم‌‌های خوش‌رنگ و لعاب هالیوودی پیش‌تر از این دیده بودیم، نیست. «شارلین سوانکی» در یکی از مصاحبه‌هایش از تجربه بیکاری و بی‌‌پول شدنش می‌گوید: «خیلی فکر کردم که چه‌کاری باید انجام دهم. نمی‌توانستم از پس هزینه خانه برآیم. با هر پولی که داشتم یک کاروان خریدم و زندگی جدیدم را آغاز کردم. ابتدای امر خیلی سخت بود. فرزندان و نوه‌‌‌هایم مخالف بودند اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. دل به جاده زدم و حالا هم راضی هستم.» بسیاری از تماشاگران معتقدند که بسیار خوب است که سوانکی در زمان زنده‌بودنش شاهد و بازیگر این فیلم شد.

«سرزمین آواره‌ها» که جوایز بسیاری ازجمله جایزه بهترین فیلم گلدن گلوب ۲۰۲۱ را برای کلویی ژائو به همراه داشت، حالا در انتظار شب اسکار است تا ببیند این مسیر پر فراز و نشیب چه ارمغانی برایش خواهد داشت.

از دیگر نکات اصلی فیلم خداحافظی با تعلقات و وابستگی‌ها است که شجاعت و صراحت بسیاری می‌خواهد و این نکته را در چرخه‌ای که فرن از ابتدا تا انتهای داستان طی می‌کند می‌توانیم ببینیم. از دست دادن همسر، شغل و خانه، به‌نوعی از دست دادن تمام چیزهایی است که او در زندگی داشته‌ و البته این درد مشترک، همان نقطه اتصال این اجتماع عشایر به یکدیگر است. باب ولز که خود پس از مرگ پسرش به این مسیر قدم گذاشته در یک جمله جانانه به فرن می‌گوید: «می‌دانی چه چیز اینجا خوب است؟ این‌که هیچ‌وقت با این افراد خداحافظی نمی‌کنم چون می‌دانم دوباره همدیگر را انتهای جاده خواهیم دید.»

درباره فیلم «سرزمین آواره‌ها» نقد‌های بسیاری نوشته‌شده است؛ از تحسین تصویربرداری گرفته تا موسیقی متن، بازی‌‌‌‌‌ها و پرداخت هوشمندانه به بحران رکود بزرگ اقتصادی در آمریکا که در سال ۲۰۰۸ به وقوع پیوست. «لیندزی بحر» در ای‌پی می‌نویسد: «این فیلم مانند یک معجزه کوچک و تجربه مراقبه است. اجازه ندهید جوایز و عنوان‌ها ذهن شما را برای تماشای ناب محدود کند.» جاستین چانگ هم که منتقد فیلم در لس‌‌آنجلس تایمز است، در باب این فیلم می‌‌گوید: «این فیلم، داستان بی‌قراری و خستگی افرادی است که از روزمرگی به تنگ آمده‌اند و حسرت و شعف کسانی که کمتر دل به جاده زده‌اند را بر‌می‌انگیزد. این فیلم به از دست دادن مادی، عاطفی و معنوی آن‌چنان می‌نگرد که کمتر در سایر فیلم‌های آمریکایی شاهد آن بو‌ده‌ایم.»

«سرزمین آواره‌ها» که جوایز بسیاری ازجمله جایزه بهترین فیلم گلدن گلوب ۲۰۲۱ را برای  کلویی ژائو به همراه داشت، حالا در انتظار شب اسکار است تا ببیند این مسیر پر فراز و نشیب چه ارمغانی برایش خواهد داشت. 

بیشتر بخوانید:

نگاهی به فیلم «سرزمین آواره‌‌ها»، ساخته کلویی ژائو