چرا داستان‌های طنز جدی‌ گرفته نمی شوند!

نویسندگان بامزه‌اند، زیرا زندگی مضحک است

جان سلف

داستانی که بیش‌تر از دیگر آثار مخاطب را به خنده می‌اندازد، به طور تناقض‌‌آمیزی، عمیق‌ترین و هوشمندانه‌ترین اثر نیز هست. پس چرا به چنین آثاری جایزه معتبر ادبی داده نمی‌شود؟

بعد از خواندن فهرست نامزدهای امسال جایزه بوکر، برای این‌که آرام شوم نیاز داشتم دراز بکشم و حتی نوشیدنی هم بنوشم. این جایزه به تحسین کتاب‌های "یاس‌آور" بسیار مشهور است؛ به گونه‌ای که در سال ۲۰۱۵ رئیس داوران این جایزه آثار نامزدشده آن سال را "بسیار غم‌انگیز" توصیف کرد. البته فهرست سال ۲۰۲۰ از این نظر رکورد زده است و هر عنوان کتابی که در فهرست نهایی آمده مضمون تیره و تار دارد: از میان مضامین اعتیاد به الکل، کوتاهی در حق کودکان، تخریب محیط زیست، جنگ، نژادپرستی و شکست سازه‌ای، سه مضمون برگزینید، مطمئن باشید یکی از آن‌ها برنده است؛ حالش را ببرید.

شاید حق با داوران باشد و خوانندگان از برندگان جایزه ادبی داستان‌های غم‌انگیز می‌خواهند، نه شوخی و مزاح. در این صورت، آن‌ها در اعتقاد به این باورشان تنها نیستند، کمدی در داستان، به ویژه در ادبیات داستانی جدی که نقد و بررسی می‌شود و جایزه می‌گیرد، کم‌تر از آن‌چه باید قدر دانسته می‌شود. مارتین اِیمیس در رمان جدیدش داستان محرمانه[1]، "جاذبه فکری نومیدی" را در این‌باره مقصر می‌داند: "این ایده که بدبینی تلخ نشان از جدیت بسیار دارد."

خوب، البته شاید بگویید این حرف طنزنویسانی است که دستاورد چندانی نداشته‌اند، اما این‌گونه نیست. حتی مشهورترین رمان‌نویس طنزپرداز قرن گذشته، پی‌.جی. وودهاوس، که بسیار تحسین شده است نیز آثار طنزآمیزش را کم‌اهمیت و کم‌ارزش تلقی می‌کرد. مثلا مجموعه‌ای از نامه‌هایش را که در قالب کتاب منتشر شد، نمایش کک‌ها عنوان نهاد.

مردم به‌اشتباه تصور می‌کنند که جدیت برعکس بامزگی است و بنابراین اگر طناز باشید، نمی‌توانید جدی باشید و بالعکس.

البته مشکل عمیق‌تر است و فقط این نیست که داستان‌های طنز به ندرت جدی گرفته می‌شوند، بلکه حتی وقتی نویسندگانی جدی‌نویس کتاب‌های بامزه نیز دارند، این دسته از آثارشان نادیده گرفته می‌شود. سال گذشته، صدمین سالگرد تولد آیریس مرداک و سال توجه مجدد به آثارش بود. من سال‌ها از خواندن رمان‌های این نویسنده زن پرهیز می‌کردم، زیرا مشهور بود که آثاری بدبینانه و فاخر و تلخ‌‌ دارد، اما هنگامی که بالاخره شروع به خواندشان کردم، از طنز کارهایش غافلگیر شدم. او در آثاری مانند "شاهزاده سیاه" و "دریا، دریا" نویسنده‌ای بسیار بامزه است. منظورم شوخی‌هایی از نوع مزاح‌های رایج در مهمانی‌های شام نیست - از این دست هم اندکی در آثارش می‌یابید - دارم به کمدی بزن‌بکوب، لودگی، و کمدی دیوانه‌وار پرآشوب و هرج ومرج اشاره می‌کنم. از گروگان گرفتن سگ‌های یک ستاره سینما گرفته تا صندلی‌بازی...، هیچ رفتاری برای شخصیت‌های آثارش خیلی جسورانه به نظر نمی‌رسد.

طنز و کمدی بخش مهمی از ادبیات است.

شوخ‌طبعی تنها مصداق هوشمندی نیست، بلکه خود هوشمندی است. با این‌حال، در شرح‌ حال‌هایی که سال گذشته درباره مرداک نوشته شد، از طنز درخشانش بسیارکم سخن به میان آمد. این پدیده جدیدی نیست: پیتر جی کنرادی در زندگی‌نامه مرداک، منتشرشده در ۲۰۰۱، یادآوری کرد که منتقدان هم‌دوره‌اش گاهی متوجه بامزگی آثارش نمی‌شدند. او می‌نویسد: "نادیده‌گرفتن طنز در بهترين رمان های مرداک، چشم‌پوشی از جزییات نیست، بلكه بی‌اعتنایی به جان کلام اوست."

چرا چنین رویکردی به آثار مرداک رایج بود؟ احتمالا به دلیل هوش ترس‌آور مرداک، موقعیتش در جایگاه رمان‌نویس فیلسوف و حتی زندگی روزمره‌اش در مقام سنت‌شکنی اصیل - او و همسرش جان بلی مانند ولگرد‌ها در خانه‌ای به‌هم‌ریخته در آکسفورد زندگی می‌کردند ("ما هیچ‌وقت خیلی خانه‌داری نکرده‌ایم.") هیچ آدم فرزانه‌ای، با چنین زندگی غیر متعارف و نیز این‌ اندازه از جدیت، نمی‌تواند طبعی شوخ داشته باشد، چه رسد به این‌که انتظار داشته باشید سبک‌سری هم کند.

سوفی هانا، رمان‌نویس زن، که طنز درخشان مرداک را به رسمیت می‌شناسد و مقدمه چاپ صد سالگی رمان شاهزاده سیاه را نوشته، می‌گوید که شوخ‌طبعی و جدیت در آثار این نویسنده پیوندی ناگسستنی دارند: "او آگاه است که سویه پوچ و غریب زندگی ،که اغلب طنینی مضحک دارد، از جنبه جدی آن کاملاً جدایی‌ناپذیر است. مرداک بر طنز و شخ‌طبعی می‌افزاید تا از جدیت زندگی بکاهد و برعکس."

ادبیات مملو از آثاری است که هم بسیار جدی هستند و هم بسیار خنده‌آور. اِیمیس می‌گوید: "نویسندگان بامزه‌اند، زیرا زندگی مضحک است." این نکته نه‌ تنها درباره طنزپردازانی چون چارلز دیکنز، که حتی در باب نویسندگانی همچون ساموئل بکت و فرانتس کافکا - که به طور سنتی سوداگران تاریکی قلمداد می‌شوند - نیز صدق می‌کند. رویکرد پوچ‌گرایانه آنان به هستی را به طور کلی چنین می‌توان در نظر گرفت: اگر در جهانی چنین پوچ لب به خنده نگشایید، به‌‌ناچار خواهید گریست. در انتظار گودو را در نظر بگیرید: چه چیزی می‌تواند خنده‌دارتر و مضحک‌تر، از انتظاری بی‌وقفه برای فردی باشد که می‌دانید هرگز نخواهد آمد.

عواطف درهم‌آمیخته

بهترین اثر کمدی نیز به تراژدی به‌مثابه وزنه تعادل نیاز دارد. جایزه بوکر هر از گاهی داستان‌های طنزآمیز را به رسمیت می‌شناسد. رمان طنز مسئله فینکلر اثر هاوارد جاکوبسن، برنده بوکر ۲۰۱۰، گرچه درباره پیری و مرگ است، رویکردی تراژیک در پیش نمی‌گیرد، بلکه وجوه جدی و ناراحت‌کننده را با طنز درمی‌آمیزد.

چه چیز کامل‌تر و ارزشمندتر از تراژدی و کمدی در‌هم‌تنیده است؟ بهترین آثار کرت وانه‌گت نمونه‌ای از همین رویکرد ترکیبی است - برای مثال می‌توان به رمان «سلاخ‌خانه شماره پنج»، داستان تراژی کمدی بزن‌بکوب- درباره همه‌گیری بیماری دوران مدرن یعنی تنهایی - و نیز گهواره گربه، حکایت جنون‌آمیزی درباره پایان جهان، اشاره کرد. ماری فیلیپس، نویسنده زن و خالق چندین رمان طنزآمیز از جمله خدایان بدرفتاری، با رویکرد بکتی موافق است: "جهان در حالت عادی یا به‌طورخاص در بدترین حالت، بی‌معنی و مضحک است."

از نظر بعضی از نویسندگان، بامزگی یعنی این که به‌راحتی خودمان باشیم.

فیلیپس می گوید: "مردم به‌اشتباه تصور می‌کنند که جدیت برعکس بامزگی است و بنابراین اگر طناز باشید، نمی‌توانید جدی باشید و بالعکس. نقیض بامزگی، البته جدیت نیست؛ برعکس بامزگی بی‌مزگی است. طنز و جدیت همزیستی دارند، زیرا شوخ‌طبعی تنها مصداق هوشمندی نیست، بلکه خود نوعی هوش به‌ شمار می‌آید. برای کاربست چنین شیوه‌ای باید به‌گونه‌ای متفاوت اندیشید و موارد غیر متعارف را در نظر گرفت؛ همیشه باید یک‌گام از خواننده جلوتر باشید. یکی دیگر از برندگان جایزه بوکر، جورج ساندرز می‌گوید: "طنز، برای من به این‌معنا است که همیشه میان تصورمان از خود و آن‌چه واقعا هستیم، فاصله و نقصانی وجود دارد." به تعبیر او، این از درون شخصیت‌های داستانی نشات می‌گیرد.

به بیان دیگر، طنز موفق در رمان شامل شوخی‌های بی‌وقفه تلمبار‌شده ‌بر هم نیست، بلکه در تاروپود اثر تنیده شده است. ریچارد عثمان، تهیه‌کننده و مجری تلویزیون و نیز رمان‌نویس، می‌گوید: "کتاب باید بامزه باشد، نه نویسنده. طنز قوی دیوار نامریی میان مخاطب و اثر داستانی را برمی‌دارد." او ادامه می‌دهد: "در هنگام نوشتن نخستین رمان پرفروشم، باشگاه قتل پنج‌شنبه، ناامیدانه در تلاش بودم که کتابم سویه‌ پررنگ طنز پیدا نکند. شخصیت ها شروع کردند به بامزگی و شوخ‌طبعی، اما من سعی کردم تسلیم نشوم. البته با خواندن آثار موریل اسپارک و مایکل فرین مطمئن شدم که می‌توان کتابی نوشت که مردم را بخنداند، اما هم‌چنان پا بر زمین سفت واقعیت داشته باشد."

طنز موفق در رمان شامل شوخی‌های بی‌وقفه تلمبار‌شده ‌بر هم نیست.

موریل اسپارک، نویسنده زن، درواقع، نمونه‌ای کامل از شوخ‌طبعی هدف‌دار و انگیزه‌مند به‌ شمار می‌آید: طنز بی‌رحمانه و بازیگوشی‌اش در طراحی و به‌کارگیری شخصیت‌ها مانع شد که داستان‌هایی مانند «یادآور مرگ» ( به گروهی از افراد مسن از طریق تماس‌های تلفنی یادآوری می‌کنند که خواهند مرد) و «صندلی راننده» (زنی برنامه قتل خود را می‌ریزد) به‌طرز ناخوشایندی به آثاری تلخ بدل شوند. در نظر عثمان، ظریف‌ترین ترفند اسپارک این است که اونیز مانند آیریس مرداک، "بامزه است بدون این‌که طنزش افسون و جاذبه آثارش را بی‌اثر کند."

این موضوع مرتبط با همان چیزی است که برناردین اواریستو، نویسنده زن، سال گذشته درباره رمان برنده بوکرش "دختر، زن، دیگری" بیان کرد. او طنز را همچون اسب تروایی در درون اثر توصیف می‌کند: "وقتی کتابی جدی می‌نویسید که شوخ‌طبعانه نیز هست، اگر در طنز با خواننده راحت باشید، مخاطب با بخش‌های دیگر اثرتان نیز راحت خواهد بود"؛ که این‌جا به نگرش مهمش درباره نقش زنان سیاه در بریتانیای مدرن در کتابش دختر، زن، دیگری اشاره دارد. طنز در واقع قاشقی شکر است که هنگام طبخ اثر به آن می‌افزایید.

از نظر بعضی از نویسندگان، بامزگی یعنی این که به‌راحتی خودمان باشیم. جورج ساندرز می‌گوید:"حدود هفت سال تلاش کردم از ورود طنز به آثارم جلوگیری کنم، اما بعد فهمیدم که دارم تمام بخش‌های خوب خودم را سانسور می‌کنم و حس شوخ‌طبعی، گستاخی و فرهنگ پاپ و بذله‌گویی‌‌‌ام را نادیده می‌گیرم. "

طنزی که جلوه و تاثیرش را از دست بدهد، معذب‌کننده، ناخوشایند و خجالت‌آور خواهد بود و ضد شوخ‌طبعی عمل خواهد کرد. البته همان‌گونه که ریچارد عثمان توصیه می‌کند، طنز را نمی‌توان به‌صورت تصنعی به خورد اثر یا نویسنده‌ای داد تا داستانی بامزه پدید آید. ویلیام گلدینگ، برنده جایزه نوبل و نویسنده کتاب‌هایی درخشان و جدی درباره تاریکی طبیعت انسان، در طنزنویسی نیز طبع‌آزمایی کرد. او نزد خود نتیجه گرفت كه موفقيت رمان برنده بوكر مناسک گذار به سبب طنز نهفته در آن بوده و تصميم گرفت كه در رمان بعدی‌اش مردان كاغذی یکسره به طنز روی آورد. نتیجه فاجعه‌بار بود. شوخی‌ها خنک‌ و لوس از از آب درآمد - قهرمان داستان هنگام شلیک به فردی که توی سطل آشغال افتاده، شلوارش پایین می‌افتد و بعد پیژامه یکی دیگر را روی صورتش می‌کشد و... گلدینگ در اثر بعدی خود به دنیای رمان مناسک گذر بازگشت.

تجربه گلدینگ شاید مثال خوبی باشد که چرا برخی نویسندگان از طنز و کمدی دوری می‌کنند: چون حتما باید خوب از کار در آید، وگرنه خراب می‌شود. دست‌کاری و به‌هم‌ریختن صحنه‌ای جدی یا تاثرانگیز در رمان، بامزه از کار در نخواهد آمد و تنها نتیجه‌ای ملال‌آور خواهد داشت یا این‌که تاثیری ناخوشایند خواهد گذاشت. طنزی که جلوه و تاثیرش را از دست بدهد، معذب‌کننده و ناخوشایند و خجالت‌آور خواهد بود و ضد شوخ‌طبعی عمل می‌کند. توی ذوق می‌زند و گل‌درشت می‌شود.

چه چیز کامل‌تر و ارزشمندتر از تراژدی و کمدی در‌هم‌تنیده است؟

در نظر ریوکا گالکن، رمان‌نویس زن آمریکایی، شوخ‌طبعی "مخاطره‌آمیز" است؛ نوعی طلسم جادویی که به راحتی شکسته می‌شود و به خواننده اجازه می‌دهد که "هر وقت طنز و شوخی جذابیتش را از دست داد" از اثر روی برگرداند. خلاصه شوخ‌طبعی بسیار خطرخیز است. شاید از این نظر طنزنویسی همچون تنانه‌نویسی است، که به اجرای ادبی فوق‌العاده نیاز دارد. شاید تصادفی نباشد که در انگلستان برای آثاری که قرار است از جنبه شهوانی برانگیزاننده باشند، اما درعوض خنده‌دار و مضحک از کار در می‌آیند، جایزه ادبی سکس بنجل را داریم.

طنز و کمدی، همان‌گونه که دیدیم، بخش مهمی از ادبیات است، با این ‌همه تازه ۲۰سال پیش بود که در انگلستان جایزه‌ای برای رمان‌های طنز تاسیس شد- جایزه بولینگر اوری‌من وودهاوس- و تازه سال گذشته جایزه طنز آثار زنان به آن پیوست. حتی هنوز هم، بی‌اعتمادی عجیب‌و‌غریبی درباره کار‌وبار جدی خنداندن مخاطبان وجود دارد: در سال ۲۰۱۸، جایزه بولینگر اوری‌من وودهاوس اهدا نشد، زیرا هیچ یک از آثار به اندازه کافی بامزه شناخته نشدند؛ باور کنید،‌ شوخی نمی‌کنم.

[1] . Inside Story