چاپ کردن این صفحه

پرونده یک فیلم: «کشتن گوزن مقدس» ساخته یورگوس لانتیموس

04 بهمن 1396
The Killing Of A Sacred Deer The Killing Of A Sacred Deer

مشت غافلگیرکننده

«یورگوس لانتیموس»، این سینماگر مؤلف یونانی، در جریان کنفرانس خبری که در جشنواره کن ۲۰۱۷ برگزار شد اعلام کرد که «کشتن گوزن مقدس» در اصل قرار بود یک کمدی باشد. بااین‌حال زمانی که کار فیلم‌برداری آغازشده و فیلم وارد اتاق تدوین می‌شود، سازندگان متوجه می‌شوند که می‌توان ژانر فیلم را به‌طورکلی تغییر داد. البته در طول اکران فیلم گهگاه صدای خنده میان تماشاچیان شنیده می‌شد، ولی نتیجه نهایی کار، یک درام متقاعدکننده و آزاردهنده شده که ممکن است شمارا سرگشته کند. 

«کشتن گوزن مقدس» با داستانی در دل «سینسیناتی»، یک شهر کاملاً آمریکایی آغاز می‌شود. در همان ابتدای فیلم، یک قلب واقعی انسان را می‌بینیم که بر روی میز جراحی قرارگرفته است. یکی از سمفونی‌های شوبرت در حال پخش است و در این حین، دوربین به‌آرامی پن می‌کند. به‌تدریج، جراحی هم وارد قاب می‌شود. جراحی وارد قاب می‌شود که می‌خواهد این عضو از بدن را به کار گیرد. عضوی که به نظر می‌رسد در دنیای بی‌حفاظ بیرون، هم چنان به ضربان خود ادامه خواهد داد. این صحنه پرتنش نشان می‌دهد که زندگی یک فرد تا چه حد ممکن است در دستان شخص دیگری باشد و این اقدام‌ها چه عواقبی با خوددارند. 

در مرکز داستانی که لانتیموس روایت می‌کند «استیون مورفی» (کالین فارل) حضور دارد، یک متخصص قلب که به نظر می‌رسد زندگی خوشایندی در حومه شهر دارد. همسر او «آنا» (نیکول کیدمن) هم یک پزشک موفق است. آن‌ها دو بچه‌دارند؛ یک دختر نوجوان به نام «کیم» (رفی کسیدی) و پسری کوچک‌تر به نام «باب» (سانی سالجیک). استیون هم‌چنین یک رابطه عجیب با نوجوانی به نام «مارتین» (بری کیوگان) دارد. آن‌ها در غذاخوری با یکدیگر ملاقات می‌کنند و کنار رودخانه باهم حرف می‌زنند. به شکل گیج‌کننده‌ای، استیون یک ساعت به‌عنوان هدیه به مارتین می‌دهد. بین همکارانش او را به‌عنوان همکلاسی دخترش معرفی می‌کند. اوضاع به این سادگی نمی‌ماند. باوجوداینکه هنوز جزئیات این ارتباط برای خانواده استیون مشخص نشده است، اما مارتین برای شام به منزل آن‌ها می‌آید. این ارتباط تا حدی (و این تا حدی خیلی مهم است) برای خانواده و همکاران استیون عجیب به نظر می‌آید؛ اما آن‌ها به‌ندرت در این مورد سؤالی می‌پرسند، چراکه نسبت به انسان خوش‌قلبی مثل استیون که یکی از ارکان مهم جامعه اطرافش است، نمی‌توان دچار سوءظن شد. 

پیچش اصلی داستانی مربوط به این مسئله است که مارتین ازنظر روان‌شناختی دارای مشکلاتی است. او حتی شاید در فرآیند رشد هم دچار مشکل بوده باشد. مهم نیست اعمال یا حرف‌های او چه قدر عجیب باشد، درهرصورت او به شکل بی‌پروایانه‌ای نسبت به تمام‌کارهای استیون دچار نوعی وسواس شده است و لانتیموس  هم ابایی ندارد از این‌که نشان دهد شاید نوعی ارتباط نامناسب بین این دو نفر در حال شکل‌گیری است. تأکید بر روی این قضیه شاید باهدف گمراهی بیننده صورت گرفته باشد (و این تأکید کمی بیش‌ازحد طولانی می‌شود)، ولی درهرصورت این تأکید کاملاً متناسب با رویدادهای ناخوشایندی است که بعداً پیش می‌آید. 

اوضاع زمانی پیچیده می‌شود که مارتین یک روز عصر وارد محل کار استیون می‌شود و بابت این‌که استیون تنهایی شام خورده است او را ملامت می‌کند، در همین موقع است که مارتین به‌طور بی‌شرمانه‌ای از استیون می‌خواهد که با مادرش (آلیسیا سیلوراستون) رابطه داشته باشد. در برنامه‌هایی که مارتین در نظر دارد نوعی روش مشخص دیده می‌شود. پدر مارتین حین عمل جراحی قلبی که با نظارت استیون صورت می‌گرفته، مرده است. استیون هم چنان‌که تلاش می‌کند با درخواست‌های نامتعارف مارتین به‌نوعی تا کند، این احساس جزئی گناه را همیشه در خود حس می‌کند. 

زمانی که استیون به مارتین می‌گوید که نمی‌خواهد باهدف زندگی با او و مادرش خانواده خودش را ترک کند، بار دراماتیک فیلم به شکل قابل‌توجهی افزایش می‌یابد. مارتین همچون پیامبری کتاب به دست و با اعتمادبه‌نفسی بی‌نظیر، به‌آرامی به استیون می‌گوید که یکی از اعضای خانواده او باید کشته شود و اگر خود استیون شخص مقتول را انتخاب نکند، این کار به‌صورت چرخشی و غیرقابل‌کنترل انجام می‌شود. این قربانی‌ها ابتدا توانایی راه رفتن را از دست می‌دهند، سپس خون از چشمانشان بیرون می‌زند و در آخر می‌میرند. این داستان ازنظر استیون غیرمعقول به نظر می‌آید، اما یک روز صبح باب بیدار می‌شود و متوجه می‌شود که نمی‌تواند از تختش خارج شود چراکه پاهایش کاملاً بی‌حس شده‌اند. آزمایش‌های پزشکی وضعیت باب را کاملاً طبیعی نشان می‌دهد و همین مسئله، استیون و آنا را گیج می‌کند. همکاران آن‌ها معتقدند این مشکل مربوط به روح و روان باب است، اما استیون می‌داند حقیقت ماجرا چیست. زمانی که کیم هم توانایی حرکت را از دست می‌دهد، پیشگویی مارتین مهیب‌تر از همیشه به نظر می‌آید. 

استیون زمانی که متوجه می‌شود برای نجات خانواده‌اش هیچ کاری از دستش برنمی‌آید به اوج ناامیدی می‌رسد. در این حین آنا تلاش می‌کند بفهمد آیا استیون واقعاً در مرگ پدر مارتین نقش داشته است یا خیر. اوضاع زمانی پیچیده‌تر می‌شود که کیم عاشق مارتین می‌شود، همان پسری که می‌خواهد او و خانواده‌اش را از میان بردارد. 

از بسیاری جهات، فیلم شبیه اقتباس شخصی کارگردان از فیلم «بازی‌های مسخره» (میشائیل هانکه – ۱۹۹۷) است. یک فیلم ازنظر اخلاقی شوکه کننده که در آن هیچ کنترل، انتخاب بی‌دردسر یا پایان خوشی وجود ندارد. تفاوت در اینجاست که برخلاف هانکه که بر روی ماهیت اجتناب‌ناپذیر مرگ تمرکز کرده بود، لانتیموس بیش‌تر به دنبال نمایش ترس است، ترسی که هم شخصیت‌ها و هم مخاطبان فیلم با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند. او تنها به فکر آزردن شما نیست، بلکه می‌خواهد احساسات شمارا هم به مرز ویرانی بکشاند. «کشتن گوزن مقدس» یک فیلم پرزرق‌وبرق است که به‌جای این‌که شمارا بخنداند، مشت غافلگیرکننده‌ای به شما وارد می‌کند. 

گرگوری الوود، Collider

 

یک تراژدی خون‌بار!

لانتیموس باکار روی الگوی کلاسیک لغزش در عشق و نتایج هولناک خیانت در رابطه‌ی زناشویی به نتایج خونینی در این فیلم رسیده است.

با «خرچنگ» محصول ۲۰۱۵ کمدی سیاهی در ارتباط با ماهیت هولناک ازدواج، کارگردان یونانی برای اولین بار وارد رقابت اصلی جشنواره کن شد. این فیلم برای او جایزه هیئت‌داوران را به ارمغان آورد. حالا لانتیموس با فیلم ترسناک جدیدش برای تصاحب نخل طلا به کن برگشته است.

در اولین منظری که قلب زنده و تپنده یک انسان را روی پرده سینما می‌بینیم، هیچ شباهتی با آنچه روی کارت‌های عاشقانه نقش بسته نمی‌یابیم. آنچه می‌بینیم یک موجود بیگانه پر تقلا با یک چهره نخراشیده و تحرکات هیجانی و پرتشویشِ ثابت است. شاید این نمای افتتاحیه یک‌جور شوخی موذیانه و کنایه‌آمیز باشد ازآنچه در دو ساعت بعدی فیلم قرار است به‌عنوان شاهدی از بی‌رحمی و خشونت شاهد باشیم؛ اما وقتی دوربین عقب می‌کشد، صحنه‌ی یک عمل جراحی در حال انجام آشکار می‌شود. کالین فارل در نقش جراحی ریشو و سردمزاج ظاهر می‌شود. زمانی که او به همراه همکارش در انتهای دالانی در حال پایین رفتن است، با گفت‌وگویی در مورد آنچه شایسته است در زمان نوبت کاریشان انجام شود، متوجه می‌شویم که در منطقه ممنوعه لانتیموس به سرمی بریم.

گفت‌وگوها به‌جای بامزه‌بودن و قرار گرفتن در حسی از شوخ‌طبعی مرسوم، با تکلف و سنگینی واقع‌گرایانه تعویض شده‌اند و درام به یک وضعیت گروگان‌گیری پنهان منتقل‌شده است. مشابه حس و حالی که «ورنر هرتزوگ» در «قلب شیشه‌ای» محصول ۱۹۷۶ خلق کرده بود، اتمسفر حاکم بر «کشتن گوزن مقدس» سرما و کرختی در وضعیتی هیپنوتیک را القا می‌کند. زمانی که «نیکول کیدمن» به‌عنوان همسر چشم‌پزشک استیون، در نقش «آنا» روی پرده ظاهر می‌شود، همه‌چیز احساس ناشی از دیدن دنباله‌ای از فیلم «هجوم ربایندگان جسم» را متبادر می‌کند. دو فرزند استیون و آنا، بابِ جوان و کیمِ نوجوان که به‌تازگی دوران بلوغ زنانگی را تجربه می‌کند هم به همان اندازه عجیب‌وغریب رفتار می‌کنند.

اگرچه معمای واقعی مارتین است. مرد جوان روان‌پریشی که استیون به‌طور محرمانه‌ای ملاقات می‌کند؛ اما در ابتدا ماهیت رابطه‌ی این دو واضح نیست. در تقابل میان یک‌جور رابطه‌ی پدر و پسری با ماهیتی مرموز از یک کشش ارتباطی مردانه. مارتین که خصوصیات یک روان‌رنجور کامل را یکجا دارد؛ استیونن را مجبور می‌کند تا به بهانه ملاقات با مادرش راهی خانه آن‌ها شود. او در گفت‌وگویی مخفیانه در حضور استیون از این حقیقت پرده برمی‌دارد که مادرش به او علاقه دارد. برای همین او هم‌فکر می‌کند که استیون فرد مناسبی برای خانواده‌شان است. وقتی استیون وارد جمع خانوادگی مارتین می‌شود که دیگر دیر شده است. او متوجه می‌شود که مارتین به‌قصد گرفتن انتقام مرگ پدرش نقشه‌ی شومی در سر دارد. در این میان همه‌ی اعضای خانواده استیون به‌قصد فشار بر روی او گروگان گرفته می‌شوند و خیلی زود همه‌شان یک‌به‌یک زمین‌گیر خواهند شد. باب پسر استیون در حالی شکنجه می‌شود که بعد از شروع خونریزی از چشمانش پس از یک ساعت خواهد مرد. این اتفاق تنها در صورتی متوقف خواهد شد که استیون یکی از اعضای خانواده خود را به قتل برساند.

اینکه بفهمیم لانتیموس و افیتیمیس نویسندگان فیلم‌نامه در اینجا چگونه همه‌چیز را به هم وصله و پینه می‌کنند، کار مشکلی است. این از رموزی است که در مداومت تجربه همکاری مشترک در همه آثارشان پیداشده. درواقع «کشتن گوزن مقدس» ترکیبی است از مایه‌های وحشت، کمدی و درام که می‌شود این‌طور استنباط کرد که نتیجه به خلق یک ژانر جدید و متفاوت منجر شده است. دوربین لانتیموس به‌آرامی و دقت درون دالان‌ها و اتاق‌ها سر می‌خورد و با جزئیات موشکافانه‌ای محیط یک خانواده آرام و بی‌نقص را قاب می‌گیرد. همه‌چیز تمیز و شسته‌ورفته است. خانواده‌ای که ازنظر هندسی و فیزیکی بی‌نقص و صحیح است ولی از درون اشتباه و متشنج به نظر می‌آید. اکوی منحوس موسیقیایی فیلم، مشابهت بارزی دارد با پس‌زمینه صوتی «درخشش»، شاهکار هولناک کوبریک. شاید شباهت موی بلند پسر خانواده، «باب»، به «دنی» و وجود یک هزارتو ناشی از همین ارجاع ظریف به آن فیلم باشد. ولی خیلی‌ها متعجب می‌شوند اگر بدانند‌ آیا با این توصیفات چیزی هم واقعاً در قلب فیلم هست؛ بنابراین کارگردان شمارا به اولین شات ارجاع می‌دهد؛ «این استعاره است.» این دیالوگی است که یک شخصیت پس‌ازآن به زبان می‌آورد که یک‌تکه خون لخته شده از بدن آسیب‌دیده‌اش را مشاهده می‌کند: «این‌یک نشانه است».

پیش‌تر زیر ژانر «خانواده‌ی در مخاطره» را در شمایل قهرمانانه و فانتزی در آثار هنرمندانی چون لئام نیسن و هریسون فورد دیده بودیم؛ و نقطه‌ی مقابل آن تفکر در ظاهری افسرده، تلخ و متفکرانه با «بازی‌های بامزه» میشل هانکه و «سگ‌های پوشالی» به اوج اثرگذاری رسیده بود؛ اما لانتیموس به شیوه و قانون دیگران بازی نمی‌کند. در آثار او وقتی همه‌چیز به شکلی افزاینده غم‌انگیز و تأسف‌بار گرایش پیدا می‌کند، شخصیت‌ها منطق جامعه‌ستیزانه‌ای را که فیلم در لحنی از رئالیسم جادویی القا می‌کند با شادی هراسناکی می‌پذیرند و در آن غوطه‌ور می‌شوند. زوج فارل و کیدمن همان ترکیبی است که لانتیموس برای نقش‌های خالی از روح و نشاط انسانی‌اش نیاز دارد. دو هنرمند با اجراهایی درخشان که تا انتهای کار قدرتمند پیش می‌روند. در این فیلم آخر زوج لانتیموس-افیتیمیس ملغمه‌ای از عناصر و موارد هنری برپاست ولی بدون شک خیلی‌ها از این فیلم متنفر خواهند شد؛ اما نگارنده معتقد است اگر دیوید لینچ به‌طورجدی از سینما کنار کشیده باشد، جایگاه خالی هنرمند رویاگرای سورئالیست بعدی متعلق به یورگوس لانتیموس است.

جان بلیسدیل (سینه‌وو)، ترجمه: سعید ملکشاه

 

عقل در قربانگاهِ عقوبتِ گناه

اگر دنبال چیز عجیب‌وغریبی می‌گردید، مثلاً فیلمی که تماشایش به تجربه‌ای غیرمعمول تبدیل شود و آخرسر هم مطمئن نباشید که از فیلم خوشتان آمده یا از آن متنفر شده‌اید، بد نیست که «کشتن گوزن مقدس» را ببینید. ساخته‌ی جدید یورگورس لانتیموس یونانی که یکی دو سال اخیر با متن‌های خاصش هم نامزد اسکار شده و هم از جشنواره کن جایزه بهترین فیلم‌نامه را گرفته. البته حواستان باشد، خود کالین فارل بازیگر اصلی فیلم اولین بار که متن را خوانده حالش به‌هم‌خورده، پس طبیعی است که خیلی از تماشاگران هم نتوانند تا آخر کار دوام بیاورند. نه برای نمایش عریان و درشت هر چیزی ناخوشایندی که باعث می‌شود نگاهتان را بدزدید و تحملِ دنبال کردن ماجرا را نداشته باشید. فیلم شمارا در مضحکه‌ای سیاه از رویارویی تعقل انسانی و پدیده‌های فرا طبیعی گیر می‌اندازد و تا پای جنون پیش می‌رود.

دوستی یک جراح قلب موفق و عصاقورت‌داده با پسر نوجوانی که از چشمانش می‌ریزد حتماً یک‌گیر و گوری در کارش هست؛ ماجرا این‌طوری شروع می‌شود. اول فکر می‌کنید که با یک الگوی قدیمی سروکار دارید، مزاحمی که از بیرون می‌آید وزندگی شخصیت‌های اصلی را به‌آرامی لجن‌مال می‌کند. از داستان‌های استیون کینگ گرفته تا فیلم‌های میشاییل هانکه، این ایده‌ای است که قبلاً مشابهش را دیده‌اید. صبر کنید تا فیلم به نیمه برسد و منطق جنون‌آمیز حاکم بر روایتش آشکار شود.

 همه عین فیلم‌های آموزش زبان انگلیسی باهم حرف می‌زنند؛ صریح، سلیس و شمرده و با جملاتی که انگار از روی کتاب حفظ کرده‌اند. هرچه پیش می‌روید، بیشتر از آدم‌ها، مکان‌ها و جزئیات را می‌بینید. حتی ممکن است از خودتان بپرسید چرا نسخه‌ی تصویری از مجلات معماری یا ژورنال‌های ایکیا را گذاشته‌اند جلوی رویتان. موسیقی فیلم هم شبیه آن است که برنارد هرمان برای هیچکاک قطعه‌ی تازه‌ای نوشته اما نت‌هایش طی یک فرایند کوانتومی در زمان دچار کشیدگی شده! همه‌چیز کنار هم قرار می‌گیرد تا تصویری جعلی و شیک از دنیای امروز ساخته شود. به‌آرامی، همان‌طور که مارتین (بری کیوگان) زندگی دکتر (کالین فارل) را به هم می‌ریزد، این تصویر شفاف و جعلی به طرز وحشیانه‌ای پر می‌شود از خط و خش، مثل ناخن کشیدن به دیوار.

نام به‌ظاهر نامتعارف فیلم ارجاع آشکاری است به قصه «ایفی‌ژنی» از «اوریپید». اصلاً ماجرا بازخوانی بیمارگونه‌ای از همین قصه است؛ پدر گناهکاری که باید برای کفاره‌ی جرمش یکی از اعضای خانواده خود را قربانی کند. بامزه اینجا است که قضیه به همین اندازه رو و زمخت اتفاق می‌افتد و چیزی در پوشش درام پنهان نمی‌شود. همان‌طور که امروزه اسطوره‌ها و کهن‌الگوها را با کمک ظرفِ فرضی «قصه» و بدون تأکید واقع‌گرایانه روی علت و معلول‌های مکانیکیِ روایت، ساده می‌کنیم، «کشتن گوزن مقدس» شبیه به یک تئاتر مدرن خیلی از قراردادهای منطق و واقعیت سینما را کنار می‌گذارد تا مستقیم برود سر اصل مطلب؛ انسانی که با نیرویی فراتر از عقل و منطق خودش روبه‌رو شده، هیچ راه فراری ندارد و ناخواسته باید به یک بازی بزرگ‌تر تن بدهد.

آنچه در جریان فیلم بر شخصیت‌ها می‌گذرد، بنا به ساختار اعتقادی و ذهنیت تماشاگران درباره مفهوم ماورا، تأثیر عاطفی و روانی متفاوتی دارد. گناه، عقوبت و قربانی محور اصلی درام است گرچه قرار نیست که در مسیر قصه ماهیت هیچ‌کدام از این مفاهیم به چالش کشیده شود. «کشتن گوزن مقدس» از این موقعیت دراماتیک حداکثر استفاده را می‌برد تا نمایشی رام نشده به راه بیندازد و چالش را بعد از پایان فیلم به تماشاگر می‌سپارد. فیلم پر است از موقعیت‌های مضحک و سیاهی که می‌خواهید به آن‌ها بخندید ولی نمی‌توانید وجدان و ناخودآگاه معذب خود را قانع کنید. مثلاً تمام لحظات کلنجار رفتن دکتر با بچه‌هایش که به دلیل نفرین فلج شده‌اند و مثل کرم روی زمین می‌لولند، با طنز سطح بالا و موذیانه‌ای ساخته‌شده که تماشاگر را گیج و منگ باقی می‌گذارد. تمام فیلم را هم می‌شود در فینال دیوانه‌وار آن خلاصه کرد؛ یکی از مسخره و ابلهانه‌ترین موقعیت‌های مرگبار تاریخ سینما که چگونگی برخورد با آن حسِ کلی شما درباره فیلم را مشخص خواهد کرد.

با بحث کردن درباره لحن گروتسک و فضای ماکابر می‌شود قضیه را در مورد «کشتن گوزن مقدس» پیچیده‌تر از چیزی کرد که هست. شاید فیلم لانتیموس خیلی هم بزرگ و کامل نباشد اما در نوع خودش نمونه‌ی کم‌نظیری است و به هدفی که برایش ساخته‌شده دست پیدا می‌کند. بهترین راه برای درک و ورود به جهان فیلم همان نمای ابتدایی است؛ قلبی تپنده درون سینه‌ای گشوده شده. این تصویری نیست که به‌راحتی بشود نگاهش کرد ولی اگر بهش عادت کنید هارمونی و هیجان هولناکی دارد که برای لمس کردن آن وسوسه خواهید شد.

کسری ولایی

 

گفت‌وگو با نیکول کیدمن و کالین فارل بازیگران فیلم «کشتن گوزن مقدس» 

 اگر کارگردانی به سراغتان بیاید و بگوید ‘فیلم‌نامه ما کامل نیست و هنوز داریم روی آن کار می‌کنیم’، حاضرید با او همکاری کنید؟

نیکول کیدمن: بله، بارها پیش‌آمده و من قبول کرده‌ام. گاهی نتیجه کار موفقیت‌آمیز بوده است و گاهی فاجعه‌بار، اما هرگز پشیمان نشده‌ام.

کالین فارل: بله.

نیکول کیدمن: من اهل ریسک کردن هستم.

نیکول، فکر می‌کنم شما فیلم «خرچنگ» را دیده‌اید

نیکول کیدمن: بله، من همه فیلم‌های یورگوس لانتیموس را دیده‌ام.

آیا این پروژه و به‌طور خاص این فیلم‌نامه، ویژگی قابل‌توجهی داشت که آن را قبول کردید یا اینکه فقط می‌خواستید دلتان را به دریا بزنید و با یورگوس کارکنید؟

نیکول کیدمن: بله، همین‌طور است، اما من خیلی وقت پیش او را ملاقات کرده بودم. باهم بیرون رفتیم و غذا خوردیم. گاهی باهم صحبت می‌کردیم و برای هم پیامک می‌فرستادیم؛ بنابراین، پیش‌ازاین به یک‌زبان مشترک رسیده بودیم. بعد از مدتی، او گفت ‘فیلم‌نامه‌ای که نوشته‌ام را بخوان، شاید دوست داشته باشی با ما همکاری کنی؟’ و من هم فوراً قبول کردم. در حقیقت، من در لحظه تصمیم می‌گیرم. در مورد مسائل مختلف، بیش‌ازحد فکر نمی‌کنم و تلاش می‌کنم همین‌طور بمانم. گاهی اوقات سخت است، اما سعی می‌کنم بیش‌ازحد فکر نکنم و سریع تصمیم بگیرم. سعی می‌کنم خوش‌بین باشم و اعتماد کنم.

کالین، تو قبلاً با یورگوس کارکرده بودی، اما نیکول با او کارنکرده بود. سر صحنه فیلم‌برداری درباره نحوه ارائه دیالوگ‌ها چه صحبت‌هایی انجام می‌شد؟ برای پیدا کردن لحن منحصربه‌فردِ این فیلم؟

نیکول کیدمن: درباره این موضوع صحبت نمی‌کردیم. همه‌چیز خیلی عادی و طبیعی پیش می‌رود و نمی‌دانم این اتفاق چطور می‌افتد. یک‌جورهایی عجیب است، چون یک نظم و ریتمی وجود دارد، اما درباره آن حرفی زده نمی‌شود.

کالین فارل: بله، همین‌طور است و علاوه بر این، به نظر می‌رسد یورگوس پیش از انتخاب بازیگرها، گذشته آن‌ها را دقیق بررسی می‌کند. او مصاحبه‌های قبلیِ بازیگرانی را که در نظر دارد، تماشا می‌کند و بعد همان‌طور که خودتان می‌دانید با آن‌ها صحبت می‌کند. او فقط به این موضوع فکر نمی‌کند که چه کسی بهترین گزینه ممکن برای بازی در یک نقشِ خاص است. بله، قطعاً این موضوع برایش مهم است، اما او سعی می‌کند شمارا امتحان کند تا مطمئن شود حساسیت کارش را درک کرده‌اید، تا دیگر نیازی نباشد توضیح بدهد که ‘هدف ما این است’ یا ‘این چیزی است که می‌خواهیم به آن برسیم’؛ شیوه کارگردانی او بسیار دقیق و حساب‌شده است.

کالین، شما قبلاً گفت‌وگوی دیگری در رابطه با این فیلم انجام داده‌اید که من آن را خوانده‌ام و در آن گفت‌وگو به این نکته اشاره‌کرده‌اید که برخلاف «خرچنگ»، توضیح دادن درباره این فیلم کار سختی است. نمی‌دانم حالا نظرتان عوض‌شده است یا نه؟

کالین فارل: بله، این‌که گفتم می‌توانم درباره مفهوم فیلم «خرچنگ» توضیح بدهم، حرف مزخرفی است، چون فکر می‌کنم زمانی هم که این فیلم را کار می‌کردیم، همین جواب را دادم. (می‌خندد) نه، نمی‌دانم. واقعاً نمی‌دانم درباره چیست. به نظر می‌رسد سعی می‌کنم از جواب دادن به این سؤال طفره بروم، اما واقعاً مفهوم این فیلم، هر چیزی است که مخاطب برداشت کند؛ ارزش‌های خانوادگی، صیانت نفس، جاه‌طلبی و قطعیت در مقابل عدم قطعیت در جهانی که مدام در حال تغییر است. درباره همه این‌ها صحبت می‌شود، اما شما باید بگویید این فیلم درباره چیست.

نیکول، شما فکر می‌کنید می‌دانید این فیلم درباره چیست؟ بعد از دیدن آن نظرتان عوض نشد؟

نیکول کیدمن: تابه‌حال سه بار این فیلم را دیده‌ام و هر بار متوجه نکات متفاوتی شده‌ام و برداشت متفاوتی داشته‌ام. این فیلم بسیار پیچیده است و فکر می‌کنم وقتی بارها و بارها آن را تماشا می‌کنید، ایده‌ها و نکات جدید و متفاوتی را می‌بینید، اما درمجموع احساس می‌کنم تماشای این فیلم، مخاطب را مسحور می‌کند.

ترجمه: آناهیتا منجزی

 

درباره یورگوس لانتیموس و آخرین ساخته‌اش «کشتن گوزن مقدس»

این یونانی عجیب

آن‌هایی که فیلم‌های یورگوس لانتیموس، مثل «دندان نیش» (2009) و «خرچنگ» را دوست ندارند، معتقدند آثار او سرد و خالی از قلب و روح است؛ حتی به نظر می‌رسد بعضی از دوستدارانش هم این را تأیید می‌کنند. با کنایه به این نسبتی که به آثارش می‌دهند، لانتیموس فیلم آخرش، «کشتن گوزن مقدس» را با تصویری از یک قلب آغاز می‌کند، قلب یک انسان که جلوی چشم ما در حال تپیدن است. بیماری روی تخت جراحی با سینه‌ای شکافته دراز کشیده و جراح، استیون مورفی (کالین فرل)، در حال انجام‌وظیفه است. وقتی لباس‌های جراحی را از تن بیرون می‌آورد، او را بهتر می‌بینیم: چهره‌ای مصمم و محکم، با کت و کراوات و ریشی انبوه و خاکستری‌رنگ. مردی را می‌بینیم که به نظر زندگی‌اش را تحت کنترل دارد. مردی که مشوش کردنش کار آسانی نیست.

باقی فیلم درباره همان چیزی است که می‌تواند او را مشوش کند. حتی ساده‌ترین کارها یا معصومانه‌ترین مبادله‌ها زیر سایه ترس و اضطرابی انجام می‌شود که علتش آشکار نیست. وقتی استیون و همکارش متیو (بیل کمپ) در راهروهای بیمارستان راه می‌روند، دوربینی که روبه‌روی آن‌هاست به‌آرامی عقب می‌کشد و بالا می‌رود، آن دو درباره ساعت مچی ضدآب باهم حرف می‌زنند، ولی ما احساس می‌کنیم شاهد یک مراسم مجلل هستیم. این احساس سر میز شام تشدید می‌شود، استیون همراه با همسرش آنا (نیکول کیدمن)، دختر نوجوانشان، کیم (رفی کسیدی) و برادر کوچک‌ترش، باب (سانی سولجیک) کنار هم نشسته‌اند. این بار همه دارند درباره مدل مو حرف می‌زنند (آنا می‌گوید موهای همه ما قشنگ است) ولی بازهم احساس نمی‌کنیم این صرفاً یک گپ خانوادگی است. چیز بزرگ‌تری در پس این صحبت‌های ساده پنهان است، چیزی مثل طوفان.
طوفان در قالب پسر نوجوان 16 ساله‌ای به نام مارتین (بری کوگان) که از راه می‌رسد که با استیون رابطه‌ای دوستانه دارد. آن‌ها در ساعت‌های بیکاری دکتر یکدیگر را می‌بینند، کنار رودخانه قدم می‌زنند یا در کافه می‌نشینند. بعد سروکله مارتین در بیمارستان محل کار استیون هم پیدا می‌شود. ابتدا فکر می‌کنید رابطه‌ای پنهانی بین این دو برقرار است، شاید با چاشنی تهدید و اخاذی تا آنجا که استیون او را به خانه‌اش دعوت می‌کند. مارتین رفتاری مؤدبانه دارد، برای آن‌ها هدیه آورده و با آنا و کیم دوست می‌شود. خب پس او چه می‌خواهد؟ این پسرک مرموزی که هم در صورتش دروغ‌گویی موج می‌زند و هم بی‌گناهی و معصومیت، چه نقشه‌ای در سر دارد؟ خیلی زود او جواب سؤالمان را می‌دهد: خانواده استیون ابتدا فلج می‌شوند و بعد از مدتی می‌میرند. تنها راهی که استیون برای جلوگیری از این اتفاق دارد این است که یکی از آن‌ها را به دست خودش قربانی کند. انتخاب قربانی هم به عهده خود اوست.

پسران جوانی که انهدام نهاد خانواده از درون را به‌نوعی وظیفه خود تلقی می‌کنند، در سینما کم نیستند. آلساندرو، در «مشت‌ها در جیب» مارکو بلوکیو (1965)، ادعا می‌کند آتشفشانی از ایده است و مادرش را از لبه صخره به پایین پرتاب می‌کند. ترنس استمپ در «تئورما» پازولینی (1968) همه را شیفته خود و درنهایت همه‌چیز را نابود می‌کند، اما قدرت این مردان جوان آشکارا به مقابله با خوشی‌های بورژوازی و قوانین مسلط سیستم کاتولیک می‌رود درحالی‌که لانتیموس، به‌عنوان کارگردان به دنبال راه انداختن هیچ جنگی نیست. او آرام است و فقط پیشگویی می‌کند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و منبع الهام هم در این فیلم تازه‌اش هر چیزی هست جز کارل مارکس. لانتیموس همه‌چیز را مدیون اوریپید است، آنچه فیلم را پیش می‌برد، نیروی کهن مکافات و عقوبت است، ولی حتی فریتز لانگ هم در «خیابان اسکارلت» (1945) و «میل انسانی» (1954)، یعنی سرنوشت محورترین فیلم‌هایش، اجازه می‌دهد قهرمانانش اندکی آزادی داشته باشند، اما شخصیت‌های لانتیموس از همان ابتدا سرنوشتشان رقم خورده است.

اگر «خرچنگ» هنوز سرزنده‌ترین فیلم لانتیموس به شمار می‌آید، به این خاطر است که او اندوه را بالطافت طبعی موذیانه همراه کرده بود، اما «کشتن گوزن مقدس» سرسختانه می‌خواهد امکان ذره‌ای لذت را هم از بین ببرد. هیچ‌کسی جز لانتیموس نمی‌توانست تا این اندازه وفادارانه به مدل کلاسیک تراژدی پایبند باشد، اما حاصل کارش بیشتر حکایت از نوعی یکنواختی و حتی سادیسمی اندوهناک دارد. روی‌هم‌رفته من ترجیح می‌دهم شاهد صحنه‌هایی نباشم که در آن بچه‌های فلج سعی می‌کنند سینه‌خیز خود را از پلکان پایین بکشند یا کسی آن‌ها را از موهایشان بگیرد و از جا بلند کند. از همه عجیب‌تر اما موسیقی فیلم است: «عیسی مسیح» قطعه‌ای از استابات ماتر شوبرت در ابتدای فیلم و «پاسیون سنت جان» ساخته باخ در پایان. نکند قرار بوده ما تصور کنیم استیون درواقع خدای مهربانی است که یکی از فرزندانش را به خاطر رستگاری دیگران قربانی می‌کند؟ اگر منظور این است، پس مارتین این وسط کیست؟

آنتونی لین، مترجم: مژده پورزنگنه

 

یورگوس لانتیموس، از فیلم «کشتن گوزن مقدس» می‌گوید

بلد نیستم فیلم سرراست بسازم

چنگیز خان یک‌بار گفته بود: «من تازیانه پروردگارم. اگر گناه نکرده بودید، خدا کسی مثل من را برای مجازاتتان نمی‌فرستاد.» ممکن است کسی تصور کند این جمله از دهان کارگردان یونانی، یورگوس لانتیموس بیرون آمده باشد. شاهدش هم دو صحنه هولناک از دو فیلمش: صحنه‌ای در «خرچنگ» که مردی را وادار می‌کند دستش را روی تستر داغ بگذارد یا آن صحنه از «دندان نیش» که پدر با یک نوار ویدئویی روی سر دختر کوچکش می‌کوبد. هر دنیای جدیدی که لانتیموس خلق می‌کند، قوانین خاص خودش را دارد و طبیعتاً نافرمانی از این قوانین مجازات به دنبال دارد.

آنچه برای لانتیموس خنده‌دار است

لانتیموس با لبخندی شرورانه می‌گوید: «وقتی قانون وجود دارد یعنی همیشه کسانی هستند که آن را زیر پا می‌گذارند و این واقعیت به مفهوم مجازات معنا می‌دهد؛ البته من خودآگاه به این تصمیم نرسیدم که می‌خواهم به این مسئله در فیلم‌هایم بپردازم، درواقع این ناشی از ساختار دنیای فیلم است.»

در کتابچه راهنمای تماشای آثار لانتیموس این جمله از اهمیت زیادی برخوردار است چراکه بعد از تماشای فیلمی از او قطعاً وقتی در حال بیرون آمدن از سالن سینما هستید، روی پا بند نمی‌شوید و دربه‌در دنبال جایی هستید که به آن تکیه دهید، ولی در پی این تجربه آزاردهنده، احساس رضایتی هم خواهد آمد. در تریلر روان‌کاوانه جدید لانتیموس، «کشتن گوزن مقدس»، بازهم همین احساسات تکرار می‌شود. فیلم قصه جراح قلبی با بازی کالین فرل است که زندگی آرام و شادش با حضور شوم پسری نوجوان به نام مارتین (بری کوگان) درهم می‌ریزد و خانواده از همه‌جا بی‌خبرش را (نیکول کیدمن، رافی کسدی و سانی سولجیک) آشفته می‌کند. در پی تهدیدهای مارتین،‌ فرزندان جراح خوشبخت یکی‌یکی توانایی راه رفتن را از دست می‌دهند و شرایط از این هم بدتر می‌شود. موقعیت بسیار ناامیدکننده و غم‌انگیزی است و به قول خود لانتیموس: «درعین‌حال خیلی خنده‌دار!» کشتن گوزن مقدس کابوسی است که اگر شخصیتی از فیلم خرچنگ آن را می‌دید، از بیدار شدن در دنیای خرچنگ خوشحال می‌شد.

شروع خونین از اتاق عمل

لانتیموس هیچ‌وقت شما را با ملایمت وارد دنیای فیلم نمی‌کند. نمای آغازین فیلم احتمالاً عجیب‌ترین سکانس افتتاحیه سال است. لانتیموس مثل مادری که قاشق غذا را به فرزندش تحمیل می‌کند، نمای نزدیکی از یک قلب در حال تپش به خوردمان می‌دهد. فیلم‌ساز با پوزخندی درباره این صحنه می‌گوید: «در فیلم‌نامه این صحنه طوری نوشته‌شده بود که یک جراحی کامل در اتاق عمل را می‌دیدیم، درنتیجه هم دکترها، هم وسایل و هم بیمار حضور داشتند، اما نمای نزدیک از قلب در حال تپش اولین صحنه‌ای بود که فیلم‌برداری کردیم و وقتی آن را دیدم متوجه شدم به باقی جزئیات اتاق عمل نیازی نداریم. به نظرم شروع خوبی برای فیلم بود.»

در تمام طول مصاحبه لانتیموس روی لبه یک کاناپه بزرگ نشسته بود و دستانش را با حالتی معذب موقع حرف زدن تکان می‌داد. به نسبت کسی که دیوانگی‌اش روش و متد ویژه‌ای دارد، لانتیموس مرد کم‌حرفی است حتی تا جایی که احساس می‌کنید تصور دقیقی از این متد ویژه ندارد؛ البته خیلی هم خوش‌لباس است. در کل باید گفت ظاهرش اصلاً و ابداً شبیه به کسی نیست که این دنیاهای عجیب‌وغریب را خلق کرده و می‌تواند فقط با چند نما چهارستون تن بیننده‌اش را به لرزه بیندازد، اما سؤال اینجاست که انتظار دارد از کسانی که فیلم‌هایش را تجربه می‌کنند، چه واکنش احساسی بیرون بکشد؟ «من شخصاً دوست دارم به آدم‌ها این فرصت را بدهم که فعالانه درگیر تماشای فیلم شوند. می‌خواهم ساختار فیلم‌ها به‌گونه‌ای باشد که هم احساس ناراحتی کنید و هم درعین‌حال بتوانید از آن لذت ببرید، تحت تأثیر قرار بگیرید و درباره معنای همه‌چیز فکر کنید و درنهایت امیدوارم تمایلی شدید در شما ایجاد شود که به فکر کردن ادامه دهید.»

عاشق سینما نبودم

لانتیموس، متولد سال 1973 در آتن در 17 سالگی مادرش را از دست داد. او می‌گوید: «من هیچ‌وقت عشق سینما نبودم.» و از بروس لی، ایندیانا جونز و جان هیوز نام می‌برد و می‌گوید این‌ها برایش صرفاً جذابیت تفریحی داشتند. پس از ورود به مدرسه سینما در 19 سالگی و آغاز سفری که او را از یک دانشجوی سینما به فیلم‌سازی تبدیل کرد که فیلم‌هایش را تدریس می‌کنند، ذره‌ذره تحت تأثیر آثار آندری تارکوفسکی و روبر برسون نگاهش به سینما متحول شد. او از سال 2001 تا امروز 6 فیلم بلند سینمایی ساخته است، اما پس از «دندان نیش» بود که اولین بار نامش برای سینما دوستان در رده فیلم‌سازانی قرار گرفت که باید آثارشان را دنبال کرد. «دندان نیش» قصه سه نوجوان بود که در انزوا زیر نظر پدر سلطه‌جوی‌شان زندگی می‌کردند. در سال 2015 لانتیموس کمدی سیاه ابزورد «خرچنگ» را با بازی کالین فرل، ریچل وایز و لی سیدوکس ساخت و فیلم به موفقیتی در گیشه دست پیدا کرد (11.8 میلیون دلار) که اصولاً نصیب فیلم‌هایی شبیه به آثار لانتیموس نمی‌شود.

یونانی عجیب

او که تجربیات اولیه‌اش در سینما متعلق به موجی در سینمای یونان، معروف به موج عجیب یونان، است تا پیش از همکاری با استودیوهای هالیوودی، شیوه کاری متفاوتی داشت که برآمده از محدودیت بود: «شیوه کار ما بدوی بود چون چیزهای کمی در اختیار داشتیم. فیلم تبلیغاتی می‌ساختیم تا پول دربیاوریم و تا جایی که می‌شد تمام وسایل لازم را قرض می‌گرفتیم.» اما حالا که فیلم‌سازی را در ابعاد متفاوتی تجربه کرده است می‌گوید: «وقتی وارد یک ساختار منظم‌تر می‌شوید که قوانین بیشتر و فضای حرفه‌ای‌تری دارد، طبیعتاً میزان انعطاف‌پذیری‌تان هم متفاوت می‌شود. واقعاً برایم عجیب بود که مثلاً بعضی از دست‌اندرکاران پشت‌صحنه، به این کار به‌عنوان شغل نگاه می‌کنند و ابداً برایشان اهمیتی ندارد که شما فیلم خوب می‌سازید یا آشغال.»

همین را بلدیم

پلات‌های داستانی عجیب و متفاوتی که به آثار لانتیموس شکل می‌دهند، با همراهی همکارش اتیمیس فیلیپو روی کاغذ می‌آیند، ایده‌هایی که او نمی‌تواند به یاد بیاورد از کجا الهام گرفته می‌شوند: «درواقع منبع الهام ایده‌ها یک‌چیز نیست. این‌ها گوشه‌هایی از یک داستان یا یک موقعیتی است که می‌بینیم و ذره‌ذره تبدیل به چیز بزرگ‌تری می‌شود و پس از دو سال من اینجا می‌نشینم و سعی می‌کنم به یاد بیاورم همه‌چیز از کجا شروع شد.» حالا باوجوداین آشفتگی چطور این ایده‌ها را طبقه‌بندی می‌کند: «منظورتان در قالب ژانری است؟ ما چنین کاری نمی‌کنیم. درواقع امیدواریم فیلم‌هایی بسازیم که مستقل باشند و به هیچ ژانری تعلق نداشته نباشند.» لانتیموس این‌طور ادامه می‌دهد: «ما بلد نیستیم یک فیلم سرراست بسازیم، مثلاً یک کمدی سرراست یا یک تریلر یا هارور. کاری که بلدیم همین است که انجام می‌دهیم.»

اگر لانتیموس سریال می‌ساخت

غیرطبیعی بودن دنیای فیلم‌های لانتیموس به‌گونه‌ای است که به نظر می‌رسد 120 دقیقه زمان برای کشف آن اصلاً و ابداً کافی نیست. همین ویژگی لانتیموس را به این سمت سوق داده که به فرم‌های دیگری فکر کند. به گفته خود لانتیموس او یک‌بار تلاش کرده یکی از فیلم‌های قبلی‌اش را در قالب یک سریال تلویزیونی بسط دهد و حتی تا پای ساخت آن‌هم رفته است: «مدتی بود که به ساختن یک سریال بر اساس «آلپ» فکر می‌کردم چون از آن فیلم‌هایی است که هیچ‌کس آن را ندیده.» «آلپ» در سال 2011 پخش شد، قصه گروهی که تجارت عجیبی راه می‌اندازند. آن‌ها خود را به شکل کسانی درمی‌آورند که تازه از دنیا رفته‌اند و به مشتری‌هایشان این امکان را می‌دهند که فرایند سوگواری را به گونه دیگری پشت سر بگذارند، ولی هیجان‌زده نشوید، لانتیموس اعتراف می‌کند که بازسازی یکی از آثاری که قبلاً ساخته «آن‌قدرها هم کار هیجان‌انگیزی نیست.» تصور سریالی که لانتیموس بسازد، بی‌درنگ ما را به یاد «آینه سیاه» چارلی بروکر می‌اندازد، سریالی که در هر فصل موفق می‌شود هنرمندان بااستعداد بزرگی را با خود همراه کند. جو رایت، جودی فاستر و جان هیلکات سه نفر از فیلم‌سازانی هستند که در چند سال اخیر با این پروژه شبکه «نت‌فلیکس» همکاری کرده‌اند. با اشاره به «آینه سیاه» به او می‌گویم که از دنیای منحصربه‌فردش در قالب اپیزودهای مستقل، بدون شک استقبال خواهد شد. این اولین بار نیست که کسی چنین ایده‌ای را با لانتیموس در میان می‌گذارد: «فرصت ساختن سریال درنهایت فراهم نشد، ولی یک‌بار حتی تا پای مذاکره برای سریال هم رفتم. احتمالاً چیز جذابی می‌شد. شاید در آینده اتفاق بیفتد.»

ماجراجویی تازه

پیش از رسیدن آن آینده نامعلوم، لانتیموس برای بار سوم با کالین فرل که او را «بهترین آدم دنیا» توصیف می‌کند، همکاری خواهد کرد. از من می‌پرسد: «چرا آدم باید بدون کسی که با او احساس راحتی می‌کند، سراغ یک ماجراجویی تازه برود؟» در این سریال کوتاه فرل در نقش سرهنگ دوم نیروی دریایی ایالات‌متحده الیور نورث بازی خواهد کرد. این پروژه جدید که با همکاری استودیو آمازون ساخته می‌شود، در کارنامه لانتیموس منحصربه‌فرد است، ازاین‌جهت که این اولین باری خواهد بود که کارگردان روی فیلم‌نامه‌ای کار خواهد کرد که خودش ننوشته است. او درباره این سریال می‌گوید: «فعلاً نمی‌دانیم چه اتفاقی خواهد افتاد. هنوز اجازه شروع کار را نگرفته‌ایم، ولی پروژه هیجان‌انگیزی است، خصوصاً که من و فرل از کار کردن باهم لذت می‌بریم.» به نظر می‌رسد فرل جای خود را در دنیای خشن لانتیموس که هیچ‌چیزش عادی نیست پیداکرده و آشنایی با او نیروی خلاقه‌اش را بیدار کرده است، چراکه در این چند سال اخیر بهترین بازی‌های او را دیده‌ایم، نمونه‌اش فیلمی مثل «فریب‌خورده» سوفیا کاپولاست که به‌محض تمام شدن کارش در «گوزن مقدس» به سراغ آن رفت.

«محبوب» در پیش است

لانتیموس جزئیاتی از پروژه بعدی‌اش را هم با ما در میان می‌گذارد. «محبوب» با بازی ریچل وایز در نقش یک دوشس و اولیویا کولمن و اما استون، درباره یک مثلث عشقی است. با این‌که به نظر می‌رسد این فیلم فضای کاملاً متفاوتی در مقایسه با دیگر آثار لانتیموس دارد- قصه‌ای که در قرن هجدهم اتفاق می‌افتد- اما احتمالاً می‌توانیم با اطمینان بگوییم امضای همیشگی‌اش یعنی درگیری با مسئله مجازات این بار هم در فیلم دیده خواهد شد. لانتیموس در پاسخ به سقف خیره می‌شود و می‌گوید: «این بار همه‌چیز کمی متفاوت است.» نگاهش را از سقف برمی‌گیرد و با لبخندی می‌گوید: «ولی بالاخره به‌نوعی مجازات در قصه خواهد بود. بله.»

جاکوب استول‌ورثی، لیدا صدرالعلمایی

 

 کشتن گوزن مقدس  The Killing Of A Sacred Deer

کارگردان: یورگوس لانتیموس

نویسنده: یورگوس لانتیموس، ایتایمیس فیلیپو

بازیگران: کالین فارل، نیکول کیدمن، رافی کسیدی، بیل کمپ، آلیسیا سیلوراستون، بری کیوگا. محصول 2017