جان کاساوتیس و تولد سینمای هنری در قلب نیویورک

12 دی 1395
جان کاساوتیس جان کاساوتیس

جان نیکولاس کاساوتیس هنرپیشه، کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس آمریکایی، شاید چهره کمتر شناخته‌شده سینمای آمریکا باشد. البته منظور سینمایی است که برخلاف جریان غالب دوران خود، خود را وامدار جریان مستقل و آزاد هنری و جنبشی که بیش از این‌ها در فرانسه به راه افتاده بود می‌دانست.

دهه پنجاه، در اوج دوران شکوفایی هالیوود جریان موج نوی فرانسه و سینمای هنری اروپا به‌سرعت در حال شکل‌گیری بود آثاری چون «چهارصد ضربه» تروفو یا «از نفس افتاده» گودار در پایان همین دهه ساخته شد؛ اما اساساً تفکرات نیکولاس، ورای مبنای فرم و بازتعریف تازه‌ای که او از این مقوله داشت بیشتر سینمایی را که بعدها به سینمای آلترناتیو شهرت یافت، نشانه می‌رفت. «سایه‌ها» به‌عنوان اولین اثر کاساوتیس، فیلمی که متمایز از جریان غالب هالیوود ساخته و با تکیه بر فرم روایی موردنظر نیکولاس به تصویر درآمد، در ونیز موردتوجه منتقدان قرار گرفت و او را برای ادامه راه مصمم‌تر کرد.

حال دیگر موج نوی سینمای آمریکا در حال شکل‌گیری بود. نیکولاس را «گدار» آمریکا می‌نامیدند اما برای هالیوودی‌ها او بیشتر یک غریبه بود تا یک فیلم‌سازصاحب سبک. جان در آثار بعدی خود با تکیه‌بر تجربه‌گرایی، پرهیز از داستان‌گویی صرف، الگوی میزانسنی قراردادی و قاب‌بندی‌های نامتعارف آثاری چون «بلوز دیروقت»، «کودکی که منتظر است»، «شب افتتاح»، «زنی تحت تأثیر»، «شوهرها»، «چهره‌ها»، «قتل شرط بند چینی»، «گلوریا»، «جویبارهای عشق»، «دردسر بزرگ» و «مینی و موسکویتز» را خلق کرد. تکیه‌بر پرداخت عناصر فرمال ورای تعریفی که شخص کاساوتیس از مبحث فرم داشت شاید بیشتر از قصه‌ای سرراست و بی‌دغدغه در آثار وی موج می‌زند.

آثاری که تکنیک را دستمایه قرار داده و شاید کمتر به موضوع داستان به معنای روایت علت و معلولی نظر دارند. شاید بتوان گفت شرایط سیاسی و اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم و شکل‌گیری جنبش‌های پایدار در میان قشر روشن‌فکر اروپا تأثیر قابل‌توجهی بر روند شکل‌گیری سینمای هنری نهاد. در اوج دوران شکوفایی سینمای هنری اروپا، اگزیستانسیالیسم با سارتر و کامو آمد و درست در همین سال‌ها هستی و زمان هایدگر در خارج از آلمان به شهرت رسید.سارتردر رمان «تهوع»به سال ۱۹۳۸ و مجموعه داستان کوتاه «دیوار» (۱۹۳۹)، مفاهیم اگزیستانسیالیسم را دستمایه قرارداد و در هستی و نیستی به سال ۱۹۴۳ اصول فلسفه خویش را بیان نمود. این‌ها همه پیش از 1950 یعنی دوران درخشش سینمای هنری اروپا پیش‌آمده بود.

مدت کوتاهی پس‌ازآن، کاموو سارتربه‌طور خاص، به رهبران روشنفکران فرانسه پس از جنگبدل گشتند و با پایان سال ۱۹۴۵ شهرتی فراگیر در بین مخاطبان به دست آوردند. در همین بین سینمای بین دهه‌های 20 تا 40، دو گرایش کلی و متضاد را در میان کارگردانان می‌دید:

نخست، کارگردانانی که به تصویر اعتقاد داشتند و دوم، کارگردانانی که به واقعیت اعتقاد داشتند. با همه این‌ها بنیان‌های نظری روشنفکری و تمامی یافته‌های سینمایی و بلوغ سینما، در دهه پنجاه و باقوت یافتن جریان آزاد هنری اروپا سروشکلی تازه یافت. آثاری که به تاثی از بنیان‌های نظری دهه سی و چهل و قوت یافتن زبان سینمایی، به روال سابق قصه‌گو و داستان محور صرف نبودند. نظیر آنچه «گدار» یا «تروفو» در فرانسه و کاساوتیس در آمریکا به آن دست یافتند. این جریان سینمایی خیلی زود در اروپا و کمی دیرتر در آمریکا جایگاه خود را یافت. بر همین مبنا قواعد سینما چراغ راه شد و نبوغ و خلاقیت فیلم‌ساز چاره‌ساز. میزانسن و دکوپاژ به شیوه کلاسیک اجرا نمی‌شد و بازی‌ها نیز بیشتر در خدمت فضای ذهنی کارگردان بودند تا آنچه روی کاغذ به‌عنوان فیلم‌نامه مطرح بود. ساختارشکنی و عدم تعهد کارگردان به فیلم‌نامه مبنای اصلی این جریان فکری بود. شخصیت‌های فیلم‌های کاساوتیس هم از این قواعد پیروی می‌کردند آدم‌هایی که شاید کمتر دوروبر ما وجود داشته باشند با رفتارهایی غیرمتعارف و متناقض. او درباره بازی بازیگران و کارگردانی فیلمش به فلسفه زیستن در لحظه یا همان بداهه معتقد بود و هنگام ساخت فیلم‌هایش بازیگرانش را محدود نمی‌کرد و مدام تغییرات موردنیازش را سر صحنه ایجاد می‌نمود. در بیان امروزی‌تر شاید بتوان ترازی چون «هرتزوگ» را هم قواره کاساوتیس دانست با این تفاوت که در نوع کارگردانی و بدویت آثارشان قابل قیاس با یکدیگر هستند اما در نوع دستور زبان و بیان فرمال کاملاً متفاوت‌اند.

 کاساوتیس در دوره‌ای به بلوغ و نبوغ رسید که عصر طلایی تولد سینماگران نوجویی چون «فلینی» یا «هیچکاک» بود اما کمتر از او شنیده‌ایم. کسی که «جارموش» و «اسکورسیزی» در ستایشش دست‌به‌قلم برده‌اند و آثاری همچون «سایه‌ها» و «زنی تحت تأثیر» در برهه درخشش هالیوود جایگاه تعیین‌کننده سینمای هنری آمریکا را سروشکلی تازه بخشیدند. لقب پدر سینمای مستقل شاید چندان هم بی‌ارتباط با دیدگاه و جایگاه جان کاساوتیس در سینمای آمریکا نباشد. تطور پیام‌رسانی در آثار کاساوتیس بیشتر ناشی از جریان روشن‌فکری بود که سارتر با نظریه‌هایش سروشکل داده بود. همان چیزی که پیش از آن درباره تأثیر آن بر جریان غالب آزاد هنری در اروپا نیز شرح دادیم.

رکود اقتصادی و جنگ جهانی شاید بیش از هر مقوله دیگری جریان روشن‌فکری و سینمایی غرب را به سمت‌وسوی فلسفه خود انگیختاری سوق داد. آثاری که محصول این جریان فکری بودند سال‌های بعد نیز تأثیرات خود را در شکل و فرم سینمای هنری پس از خود گذاشتند شاید بتوان «بانی و کلاید» آرتور پن را نمونه بارزی از این دریافت خط فکری و البته نمونه بروز شده آن دانست. جریان فکری که از اوایل قرن نوزدهم تاکنون جسته‌وگریخته در آثار نمایشی خواه سینما و یا تئاتر تبلوریافته و خط سیر تازه‌ای را در هنر جست‌وجو کرده‌اند.

 فارغ از درست و یا غلط بودن چنین فلسفه‌ای، جریان مستقل هنری که از اواخر دهه چهل بلوغ یافت و تاکنون تأثیرات خود را بر هنر مدرن نیز حفظ کرده است، تنها بخشی از سیر تحول سینما است در تضاد با خط فکری جریان غالب هالیوودی و همسو با نظریه‌های بنیان وجودی انسان. در چنین برهه‌ای می‌توان با نگاهی به گذشته آثار جاودانه کاساوتیس را با خوانشی مجدد و در فحوای کلام این روزگار یافت. آثاری که در بافت و خوانش مجدد نیز تازگی دارند. نظیر سایه‌ها یا زنی تحت تأثیر. 

محمدعلی حسینی