گفتگ‌وگو با وودی آلن به بهانه نمایش فیلم «کافه سوسایتی»

29 تیر 1395

فقط روی کارتان تمرکز کنید

«کافه سوسایتی» جدیدترین فیلم وودی آلن بروی پرده‌ای سینما آمده است. داستان این فیلم در دهه ۱۹۳۰می‌گذرد و جسی آیزنبرگ در نقش به وبی یک جوان شجاع نیویورکی بازی می‌کند که به لس‌آنجلس می‌آید تا برای عموی قدرتمند و بااستعدادش «فیل» با بازی استیو کارل که یک کارگزار سینمایی است کار کند و در این فرایند او جذب وونی منشی زیبای دفتر فیل با بازی کریستن استوارت می‌شود. کریستن استورات می‌گوید: «در سطح زیبایی‌شناسی بسیار سرگرم‌کننده بود زیراکسانی که در فیلم‌های وودی آلن بازی می‌کنند به‌طور فوق‌العاده‌ای به جزئیات توجه دارند. لباس‌ها عالی و به شکل پیچیده‌ای طراحی‌شده بودند و ازنظر ظاهری براق و سرگرم‌کننده بودند. به نظر من زمانی که داستان فیلم اتفاق می‌افتد فوق‌العاده است.» این کمدی رمانتیک جدید درواقع چیز جدیدی ندارد. تمامی تم‌ها و شخصیت‌های موردعلاقه آلن در آن وجود دارد: مرد مسنی که یک زن جوان زیبا را برای خودش خیال‌بافی می‌کند، برخی تم‌های فلسفی، کمی طنز اجتماعی و البته موسیقی جاز.به لیک لایولی که در نقش ورونیکا در این فیلم ظاهرشده می‌گوید: «مشارکت در ساخت فیلم با وودی آلن و ویتورویو استورارو (فیلم‌بردار ایتالیایی و برنده سه جایزه اسکار بهترین فیلم‌برداری) و شیوه‌ای که آن‌ها داستانی را حکایت می‌کنند بسیار زیباست. همچنین برای وودی موسیقی چیز ذاتی است و به‌ویژه موسیقی دهه ۱۹۳۰.» به لیک لایولی درباره کار با وودی آلن می‌گوید: «استرس‌زاست زیرا شما می‌دانید که چه‌کار بزرگی است با چنین فیلم‌ساز بزرگی کار کردن. به‌نوعی استرس خودخواسته است؛ اما از سوی دیگر سطحی از اعتماد هم پیش می‌آید زیرا او می‌داند چکار می‌خواهد انجام دهد. او قصد ندارد که حرکات شمارا کنترل کند طوری که شما احساس کنید یکسره زیر نظرید. شما این احساس رادارید که دارید در یک فیلم خوب بازی می‌کنید.»  

«کافه سوسایتی» فیلم افتتاحیه جشنواره کن سال جاری بود. فیلم در تابستان جاری در سراسر جهان به نمایش درمی‌آید.   

 گفت‌وگو با وودی آلن به مناسبت نمایش فیلم «کافه سوسایتی»

هرگز هیچ‌کدام از فیلم‌هایم را دو بار ندیده‌ام

وودی آلن در اتاق نمایش خصوصی خود در بالای «ایست ساید» نیویورک، همان‌طور که در یک صندلی راحتی جا خوش می‌کند، می‌گوید: «اغلب به من می‌گویند، هی، تو داری داخل یک حباب زندگی می‌کنی؛ شاید راست می‌گویند». او به این وضع عادت کرده است؛ ۳۵ سال است که در این سالن کوچک دلگیر فیلم تماشا می‌کند و جلسه برپا می‌کند. می‌گوید: «صبح‌ها از خواب بیدار می‌شوم، بچه‌ها را به مدرسه می‌برم، بعد روی تردمیل ورزش می‌کنم، بعد به اتاقم می‌روم و کار می‌کنم، ناهار می‌خورم و برمی‌گردم سرکارم، کلارینت تمرین می‌کنم، دوستانم را می‌بینم یا می‌روم بازی بسکتبال تماشا می‌کنم. این‌یک زندگی بورژوازی/ طبقه متوسط/ کارگری است؛ اما من به همین ترتیب توانسته‌ام در همه این سال‌ها خلاق بمانم».خلاق‌بودن درباره او واژه کوچکی است. آلن از دهه ۱۹۸۰ تا امروز هرسال یک فیلم را به روی پرده فرستاده است- از کمدی‌های نیویورکی کلاسیکش (منهتن، هانا و خواهرانش) تا درام‌های برگمان‌وار (مثل صحنه‌های داخلی) تا فیلم‌های جنایی استیلیزه که در لندن می‌گذرند (امتیاز نهایی) که درمجموع نزدیک به ۶۰۰ میلیون دلار درآمد داشته‌اند.  در این روال او به‌ندرت خللی به وجود آمد، حتی در دهه پر از جنجال ۱۹۹۰ که جدایی او از میا فارو شهرت او را تهدید می‌کرد و اتهاماتی اخلاقی هم به او زده شد. آلن درست طبق برنامه، امسال چهل‌وهفتمین فیلم خود کافه سوسایتی را به جشنواره کن رساند؛ فیلمی که داستانش در دهه ۱۹۳۰ می‌گذرد و قهرمان آن‌یک مرد جوان است (جسی آیزنبرگ) که از نیویورک به هالیوود می‌رود که در آنجا با کمک یک کارگزار کله‌گنده (استیو کارل) کاری دست‌وپا کند که در دام عشق یک منشی (کریستن استوارت) می‌افتد. آلن می‌گوید: «این دوران پرزرق‌وبرق کالیفرنیا بود، درباره ستاره‌های سینما می‌شنیدید که یک‌شبه پدید می‌آمدند و آن‌وقت نیویورک هم بود با شب‌زنده‌داری‌ها، آدم‌های مشهور، سیاست‌مداران و گانگسترها».در ۸۰ سالگی، آلن دیگر آن کمدین نابغه عینکی آنی‌هال نیست که آن کفش‌های آکسفورد را می‌پوشید و مدام سرگرم کلارینت‌زدن بود. در این صبح بهاری، کارگردان با سرووضعی مرتب و سروصورت تراشیده، گزارشگر هالیوود ریپورتر را به داخل «حباب» خود دعوت کرده است تا درباره خیلی چیزها صحبت کند، از ۲۰ سال زندگی‌اش با سون یی  پرِوینِ اکنون ۴۵ ساله (آن‌ها دو فرزند دختر ۱۵ و ۱۷ ساله دارند؛ او از فارو نیز سه فرزند دارد) تا ناتوانی‌اش از برقراری ارتباط با فناوری. او از کامپیوتر استفاده نمی‌کند، اما عجیب اینکه اکنون بخشی از انقلاب آمازون به شمار می‌رود. غول اینترنتی آمازون نه‌فقط کافه سوسایتی را به مبلغ ۱۵ میلیون دلار خریداری کرده- فیلمی که به قرارداد تولید شش فیلم آلن با سونی پیکچرز کلاسیک پایان می‌دهد- بلکه بودجه اولین سریال تلویزیونی استریمینگ آلن را تأمین می‌کند که یک کمدی کوتاه با بازی ایلین می و مایلی سایرس است.

 

شما درحال‌حاضر ۸۰ ساله هستید. میرا بودن همیشه مضمون آثار اولیه شما بود. آیا هنوز هم این نگرانی رادارید؟

خب، بله مطمئن باشید این مسئله مرا نگران می‌کند. اول اینکه، من از زمانی که پنج‌ساله بودم، این نگرانی را داشتم و این موضوع در تمام زندگی باعث نگرانی‌ام بوده است و بله حتماً نگرانم می‌کند. به نظرم تنها کاری که آدم می‌تواند انجام بدهد، بهترین راه‌حل، این است که سعی کنید به آن فکر نکنید و فقط روی کارتان تمرکز کنید. بگویید: «یعنی می‌توانم یک صحنه درست‌وحسابی با جسی آیزنبرگ و استیو کارل در این فیلم درست کنم؟»  روی مشکلاتی تمرکز کنید که اگر از عهده‌شان برنیامدید و  شکست خوردید، حالتان همچنان خوب بماند. اگر روی مرگ تمرکز کنید، کارتان ساخته است. 

آیا در این سال‌ها تغییر کرده‌اید؟

فکر می‌کنم ازلحاظ هنری تکامل پیداکرده‌ام. اوایل که کار فیلم‌سازی را شروع کرده بودم، فقط به شوخی علاقه‌مند بودم. بعد، باگذشت سال‌ها بلندپروازتر شدم و خواستم کارهای عمیق‌تر و بهتری انجام بدهم؛ و این؛ بسته به اینکه در کجا نشسته باشید، ممکن است چیز خوب یا بدی باشد. بعضی‌ها می‌گویند: «چه خوب که ادامه دادی و چنین فیلم‌های خوبی ساختی» و بعضی ممکن است بگویند: «هرگز نباید فیلم می‌ساختی». 

بخشی از «کافه سوسایتی» را دوباره فیلم‌برداری کردید. چه اتفاقی افتاده بود؟

چند صحنه را در کالیفرنیا با بروس ویلیس گرفتم ولی بروس باید در تئاتر برادوی [میزری] بازی می‌کرد؛ بنابراین ما استیو کارل را جایگزین او کردیم.

  چطور به ایده ساختن این فیلم رسیدید؟

می‌خواستم با فیلم یک نوع رمان بسازم، درباره یک خانواده و روابط اعضای خانواده با یکدیگر و رابطه عشقی شخصیت اصلی. می‌خواستم ساختار یک رمان را داشته باشد تا بتوانم به اعضای مختلف خانواده بپردازم. به همین دلیل خودم گفتار روی تصویر را گفتم؛ چون نویسنده رمانی هستم که روی پرده می‌بینید. 

کارگزاری که کارل نقش او را بازی کرده بر اساس شخصیت خاصی ساخته‌شده است؟

بله و خیر. وقتی‌که من برای اولین‌بار وارد این کار شدم، ۱۶، ۱۷ ساله بودم و مدام باید به دفاتر کارگزارها سر می‌زدم؛ و این کارگزارها چهره‌های قدرتمندی بودند. یادم می‌آید یک‌بار رفته بودم دفتر ویلیام موریس در کالیفرنیا که یک منشی بسیار زیبا داشت. پیش خودم  فکر کردم، «وای خدا، این باید ستاره سینما می‌شد». 

شما هنوز هم از لس‌آنجلس متنفرید؟

نه نه. می‌دانید، این از آن قصه‌هایی است که ساخته‌اند. من هرگز از آن شهر متنفر نبودم. فقط جایی نبود که بتوانم در آن زندگی کنم، چون هوای آفتابی را دوست ندارم و خوشم نمی‌آید به یک ماشین وابسته باشم. من شهرهایی مثل نیویورک را دوست دارم، جایی که می‌توانم از خانه پیاده بیرون بروم و درست در وسط همه‌چیز باشم و سروصدا و ترافیک وجود دارد و روزهای ابری و برفی داریم؛ اما خیلی از دوستانم در کالیفرنیا هستند. من دوست دارم برای دوره‌های کوتاه به آنجا بروم. خوشم نمی‌آید رانندگی کنم. رانندگی بلدم اما این کار را دوست ندارم.

 هنگام تحقیق برای ساختن فیلم چه چیزهایی می‌خوانید؟

خب، ستون شایعات [قدیمی]، ستون هالیوود، [که] در نیویورک هم بود. همان چیزهایی که هدا هاپر و شیلا گراهام می‌نوشتند، اخبار هالیوود را در نیویورک می‌گفتند که بسیار هیجان‌انگیز بود.

  به‌طورکلی زیاد می‌خوانید؟

هرگز از خواندن لذت نمی‌برم. من پسر کتاب‌خوانی نبودم. تا وقتی ۱۸ ساله شدم هنوز کتاب‌های مصور می‌خواندم. در دهه‌های بعد خیلی کتاب خواندم چون برای زنده‌ماندن باید کتاب خواند؛ اما چیزی نیست که از آن لذت ببرم. همیشه ترجیح می‌دهم بازی بیسبال یا بازی بسکتبال تماشا کنم یا به سینما بروم یا به موسیقی گوش کنم. 

 چه روزنامه‌هایی می‌خوانید؟

[نیویورک] تایمز را از وقتی جوان بودم، طبق عادت می‌خواندم. گاهی اوقات هم نشریات زرد را می‌خوانم. راننده من از آن‌ها دارد و هر وقت در ماشین می‌نشینم، من هم می‌خوانم. 

آیا درباره خودتان در نشریات زرد می‌خوانید؟

من هرگز، هرگز، هرگز چیزی درباره خودم نخوانده‌ام. نه مصاحبه‌های خودم و نه مقاله‌های مربوط به خودم. من هرگز، هرگز نقدی درباره فیلم‌هایم نمی‌خوانم. من با وسواس از هرگونه اشتغال ذهنی درباره خودم پرهیز می‌کنم. وقتی کارم را شروع کردم، این مسئله در میان نبود. [اما الان] فقط به کارم توجه دارم و درباره اینکه چقدر بزرگم یا چقدر احمقم، نمی‌خوانم. کار در پروژه است که لذت‌بخش است. بیدار شدن در صبح و برداشتن فیلم‌نامه و دیدار با طراح صحنه و فیلم‌بردارتان، رفتن به صحنه و کار با این آدم‌ها لذت‌بخش است.

 هنوز هم خیلی فیلم تماشا می‌کنید؟

تعداد فیلم‌هایی که به آن‌ها علاقه داشته باشم، زیاد نیست. آن اوایل، ۳۰ یا ۳۵ سال پیش که این اتاق نمایش را گرفتم، هر شنبه‌شب با دوستانم به اینجا می‌آمدم تا فیلم ببینم؛ اما الآن دیگر پیش نمی‌آید که از این کارها بکنیم.

 این اواخر چه فیلمی دیده‌اید که خوشتان آمده باشد؟

یک فیلم ایسلندی دیدم به اسم قوچ‌ها که خوشم آمد؛ اما زیاد فیلم‌های آمریکایی نمی‌بینم. یک موقعی می‌توانستم ببینم. وقتی‌که جوان بودم، هر هفته یکی دوجین فیلم برای دیدن وجود داشت. بعد رسیدیم به دهه ۶۰ که کارگردان در فیلم‌سازی آمریکا به‌عنوان سازنده فیلم شناخته شد و در آن موقع فیلم‌های فوق‌العاده‌ای وجود داشت؛ پس‌ازآن صنعت متوجه شد که با ساختن فیلم‌های پرفروش بزرگ می‌توان پول بیشتری به جیب زد؛ اما به هیچ‌کدام از این فیلم‌ها علاقه نداشتم.

 هیچ فیلم ابرقهرمانی دیده‌اید؟

نه.

تابه‌حالپیش‌آمده که یکی از فیلم‌های خود را دوباره تماشا کرده باشید؟

نه هرگز آن‌ها را دوباره ندیده‌ام. پول را بردار و فرار کن را در سال ۱۹۶۸ ساختم و از آن موقع هرگز آن را دوباره ندیدم. هرگز هیچ‌کدام راندیدم.

 این فیلم (کافه سوسایتی) دوازدهمین فیلم شما در جشنواره کن بود.

احتمالاً بود. نمی‌دانم. برای سال‌ها، فیلم‌هایم را [به کن] فرستادم و نرفتم. نمی‌دانم [چرا]. هرگز از  شش ساعت پرواز با هواپیما و تغییر زمان خوشم نیامده است. این دیوانه‌ام می‌کند. شش ماه طول می‌کشد تا به تغییر زمان عادت کنم.

 از میان فیلم‌هایی که ساخته‌اید فیلمی هست که اگر می‌توانستید، آن را  پاک می‌کردید؟

از فیلم‌های من؟ خب، من همه را جز چندتایی پاک می‌کردم (می‌خندد). احتمالاً شش یا هشت فیلم را نگه می‌داشتم، بقیه‌اش مال شما. من رز ارغوانی قاهره، امتیاز نهایی، شوهران و همسران، احتمالاً زلیگ و احتمالاً نیمه‌شب در پاریس را نگه می‌داشتم. دارد سخت‌تر می‌شود...

آنی هال، منهتن؟

من آن‌ها را خیلی وقت پیش ساختم، حتی آن‌ها را خوب به یاد ندارم. همان احساسی را که مردم به آن‌ها دارند من ندارم. وقتی‌که من منهتن را ساختم و آن را دیدم، خیلی ناامید شدم. به آرتور کریم [رئیس یونایتد آرتیستز] گفتم: «اگر این فیلم را نمایش ندهید، من یک فیلم مجانی برای شما می‌سازم». گفت: «دیوانه شدی. ما فیلم را دوست داریم و رویش سرمایه‌گذاری کرده‌ایم. پول قرض گرفته‌ایم تا [آن را] بسازیم. نمی‌توانیم چند میلیون دلار پول گذاشته باشیم و فیلمی نداشته باشیم. چه حرف احمقانه‌ای». فیلم را نمایش دادند و موفقیت بسیار بزرگی بود. من اغلب گفته‌ام، خوش‌شانسی بود. ما روی چیزهایی حساب می‌کنیم که خارج از کنترل ما هستند. 

شما هنوز هم کامپیوتر ندارید؟

نه من هیچ از این قبیل چیزها ندارم و اصلاً بلد نیستم با آن‌ها کارکنم. من در کارهای فنی خوب نیستم. یک تلفن همراه دارم ولی خیلی محدود است. فقط همین‌قدر می‌دانم که تماس بگیرم و دستیار من تمام قطعات موسیقی جَز من را روی آن ریخته است. قبلاً وقتی از این شهر به آن شهر می‌رفتم تا تمرین کلارینت کنم، مجبور بودم کلی صفحه گرامافون با خودم ببرم.

 ایمیل ندارید؟

نه هرگز برای کسی ایمیل نفرستاده‌ام.

  قصد دارید بعدازاین سریالی که با مایلی سایروس ساختید، بازهم با آمازون کار تلویزیونی داشته باشید؟

نه فکر نمی‌کنم. تنها کار دیگر من با آن‌ها پخش «کافه سوسایتی» بود.

چه رؤیاهایی می‌بینید؟ کابوس هم می‌بینید؟

گاه‌گداری کابوس می‌بینم، نه همیشه.  اما گاهی اوقات در خواب فریاد می‌کشم و همسرم تکانم  می‌دهد. البته خیلی پیش نمی‌آید. مثل یک‌مرده می‌افتم و می‌خوابم.

 بالا رفتن سن، دیدگاه‌های شمارا درباره مذهبتان تغییر داده است؟

نظر من در دین مثل قبل است. من احساس می‌کنم برای تسکین درد و رنج وجودی مردم مفید است.

 درباره سیاست چه نظری دارید؟ از کدام نامزد انتخاباتی حمایت می‌کنید؟

من از طرفداران هیلاری (کلینتون) هستم. برنی (سندرز) را هم خیلی دوست دارم. فکر می‌کنم آنچه برنی به دنبالش است، فوق‌العاده است؛ اما فکر می‌کنم هیلاری همان کارهایی را که برنی می‌خواهد، بهتر از خود او می‌تواند انجام دهد.

 هرگز با هیلاری ملاقات کرده‌اید؟

نه من با (دونالد) ترامپ ملاقات کرده‌ام؛ چون او دریکی از فیلم‌های من به اسم مشهور بازی می‌کرد. او بسیار خوش‌برخورد است و من با او به بازی‌های بسکتبال در مرکز لینکلن رفته‌ام. او همیشه خیلی خوب و خوشایند است؛ این باعث می‌شود قبول‌کردن خیلی چیزهایی که در مبارزات انتخاباتی‌اش گفته است برایم سخت باشد.

 خوانده‌ام که شما یک‌بار با ساموئل بکت ملاقات کرده‌اید.

بله او را دیدم. پنج دقیقه با او در کافه دومگو [یک کافه در پاریس] صحبت کردم. من داشتم قهوه می‌خوردم که یک نفر گفت: «ساموئل بکت اونجاست. دلت می‌خواهد او را ببینی؟» و من گفتم: «حتماً». رفتم و کمی باهم گپ زدیم. او خیلی نازنین بود. من هرگز خیلی طرفدار بکت نبودم؛ ولی دلم می‌خواست ژان پل سارتر را ببینم. دلم می‌خواست بروم او را ببینم و یک نفر که با او در ارتباط بود، گفت: «می‌شود ترتیب ملاقات را داد ولی باید مبلغی خرج کنی».

  شوخی می‌کنید!

نه نه. من دیگر پی‌اش را نگرفتم چون این موضوع خیلی زشت بود و اعصابم را به هم می‌ریخت.

 گفت‌وگو از استیون گالووی، هالیوود ریپورتر