معرفی بهترین «فیلم نوآر» های تاریخ سینما

26 مهر 1399

از غرامت مضاعف تا سرگیجه

وصال روحانی

توصیف «فیلم نوآر» ها یا همان «فیلم سیاه» ها کار سختی است اما آثاری که در آن‌ها با چهره‌هایی مشکوک و کارهایی تبهکارانه طرف هستیم و در پس هر حرکتی، رازی پنهان آرمیده است و سایه‌ها با آدم‌ها حرف می‌زنند، بنیادهای اصلی «فیلم نوآر» ها است.

در این روش فیلم‌سازی به کمتر کاراکتری می‌توان اعتماد کرد و حتی پلیس‌ها افکاری سیاه دارند و خلاف‌کاران در هر مکانی لانه کرده‌اند تا تک انسان‌های کم خطای حاضر درصحنه درخطر لغزش به سیاه‌چال‌ها و افتادن در ورطه مرگ قرار گیرند.

با چنین تعاریفی بهترین «فیلم نوآر» های تاریخ سینما را باید در دو دهه 1940 و 1950 جست‌وجو کرد و بااینکه پس از مدتی فراموشی نسبی «فیلم سیاه» های ناب و تازه‌ای مانند «محرمانه لس‌آنجلس» (محصول 1996) خلق‌شده و رویکرد مجدد به این ژانر کلاسیک و فراموش‌شده در دستور کار قرارگرفته اما باید پذیرفت که اصیل‌ترین کارهای این‌گونه فیلم‌سازی از سال 1941 سر برآوردند و با رسیدن واپسین سال‌ها و ماه‌های دهه 1950 رو به خاموشی رفتند. بر این اساس، می‌توان به فهرست 10 فیلمی این صفحه به‌عنوان برترین آثار «فیلم نوآر» اشاره کرد و در وصف آن‌ها نوشت.

درعین‌حال باید تأکید کرد که فیلم‌های دیگری هم می‌توانستند به این لیست راه یابند و آن‌ها «سانست بولوار» ساخته درخشان، تلخ و واقع‌گرایانه سال 1950 بیلی وایلدر، «مرد سوم» ساخته سال 1948 کارول رید، «بدنام» و «بیگانگانی در قطار» هر دو به کارگردانی آلفرد هیچکاک و همچنین «جنگل آسفالت»، «در یک مکان تنها»، «شهر عریان»، «گذرگاه تاریک» و البته «داشتن و نداشتن»، فیلم ماندگار سال 1944 هاوارد هاکز هستند.

در اعصار مدرن‌تر و طی دهه‌های اخیر فیلم‌هایی مانند «یادگاری» محصول 1999 کریستوفر نولان و البته چند کار دیوید لینچ مثل «مخمل آبی» (1986)، «شاهراه گمشده» (1997) و مجموعه «تویین‌پیکز» نمادهای مدرن «فیلم نوآر» ها بوده‌اند ولی به‌ناچار باید به یک جمع‌بندی رسید و در میان ده‌ها و ده‌ها نامزد راه‌یابی به فهرست برترین «فیلم نوآر» های تمامی دوران به اسامی و اوصافی  که در این صفحه می‌آید، اکتفا کرد؛ فیلم‌هایی که به گذشته دور تعلق دارند و بر نمونه‌های جدیدتر بشدت می‌چربند و برابری با آن‌ها به‌راستی سخت است. این آثار سینمایی اغلب به روش سیاه‌وسفید فیلم‌برداری شده‌اند و به عصر دور و باارزشی تعلق دارند که با شرایط فعلی سینما بسیار متفاوت است.


سرگیجه (Vertigo) 1959

برخی می‌گویند این شاهکار آلفرد هیچکاک به‌طور کامل در چارچوب‌های یک «فیلم نوآر» نمی‌گنجد و درنتیجه اطلاق این واژه به آن صحیح نیست اما بسیاری از عناصر چنین گونه‌ای از فیلم‌سازی در «سرگیجه» وجود دارد و یک زن مرموز بدکردار، نگاهی نیهیلیستی به زندگی و حضور آرتیست مردی که لرزان‌تر از لرزان‌ترین آدم‌های سرگردان روزگار است، «سرگیجه» را به محل تجمیع بسیاری از مصداق‌های یک فیلم سیاه و فاقد عناصر روشن تبدیل کرده‌اند و از سرتاپای فیلم سرگشتگی می‌بارد.

انتخاب بهترین فیلم هیچکاک در میان دست‌کم 30 فیلم شاخصی که وی ساخت، از دشوارترین کارها است اما «سرگیجه» بیش از هر یک از کارهای دیگر او به این عنوان نزدیک است و آنچه این روند را کامل‌تر می‌کند، خلق یکی از مرموزترین کاراکترهای زن دوران طولانی فعالیت‌های هیچکاک توسط «کیم نوواک» در این فیلم است. او مادلین نام دارد که دو بار ظاهر و هر بار با رنگ و آرایشی بالنسبه متفاوت مقابل اسکاتی قرار می‌گیرد که آن‌قدر ترس از ارتفاع دارد که همکارش را در اداره پلیس به کام مرگ فرستاده و خودش هم از این اداره رانده‌شده است. گاوین الستر که دوست قدیمی اسکاتی است، او را فرامی‌خواند تا همسرش ماد‌لین را که رفتارهای مشکوکی را در پیش‌گرفته، تعقیب و رازهای او را کشف و به وی منتقل کند اما فرجام این کار دو بار مردن زنی است که اسکاتی هر دو بار به وی دل می‌بازد و قادر به تفکیک آن‌ها از یکدیگر نیست و هیچکاک هم که 40 سال پیش درگذشت، طبعاً نمی‌تواند بگوید چرا کاراکتر نوواک بر اساس قصه فیلم روحش به تسخیر نیاکانش درآمده و این‌گونه در بند مکاشفه و کنکاش در سوررئال‌ترین فیلم استاد ژانر تریلر است.

غرامت مضاعف (Double Indemnity) 1944

چگونه می‌توان یک فهرست از بهترین «فیلم نوآر» ها نوشت و این فیلم را از آن بیرون گذاشت و کمترین حق این فیلم، ایستادن در همین رده فعلی (دوم) است و می‌توان گفت هر فیلمی که طی تاریخ با مضمونی از همین دست، یعنی فریب خوردن یک مرد به دست زنی اغواگر به‌قصد رسیدن زن به اهداف تبهکارانه‌اش ساخته‌شده، کم یا زیاد از این شاهکار سیاه‌وسفید الهام گرفته است.

چطور می‌توان باور کرد که بیلی وایلدر، کارگردان خوش‌فکر این فیلم سیاه، همانی است که شماری قابل‌توجه از بهترین کمدی‌های تاریخ شامل «بعضی‌ها داغش را دوست دارند» و «آپارتمان» را هم ساخته و چگونه می‌توان باربارا استن‌ویک میان‌سال را در نقش زن اغواگر و افسانه‌ای شده این فیلم مشاهده کرد و به این نتیجه بدیهی نرسید که بسیاری از دیگر زنان این قماش از همین کاراکتر تقلید و کپی‌برداری کرده‌اند.

در سناریویی درخشان که بیلی وایلدر با مشارکت ریموند چندلر، نویسنده زبردست آثار پلیسی نوشته، استن‌ویک نقش فیلیس را بازی می‌کند که زنی سیاه اندیش است و با کمک آرایش چهره‌اش و رفتاری که حاوی انواع حیله‌ها است، یک مأمور صادق شرکت بیمه با بازی فرد مک‌موری را در دام خود می‌اندازد تا با کمک وی، همسرش را سر به نیست کند و سپس غرامت دو برابری شرکت بیمه را بابت مرگ همسرش دریافت دارد. مأمور بیمه نقشه تبهکارانه فیلیس را به اجرا درمی‌آورد اما هر روز بیشتر پی به ماهیت پلید و اصلی این زن می‌برد و یک کارآگاه ویژه امور حقوقی و ارثیه‌ها هم با بازی ادوارد جی رابینسون معروف به این زن شک می‌کند و می‌کوشد با روشن کردن مأمور بیمه، راه جنایات بعدی وی را مسدود نماید.

قصه‌گویی از طریق یک راوی و به‌صورت وُیس اُوِر و تصویربرداری فوق‌العاده‌ای که حاوی همه الزام‌ها و ضروریات «فیلم نوآر» ها است، از «غرامت مضاعف» یک فیلم استثنایی ساخته است.

خواب بزرگ (The Big Sleep) 1946

 همانند «داشتن و نداشتن» که دو سال پیش‌تر عرضه‌شده بود، این فیلم با تکیه‌بر زوج پرطرفدار هنری همفری بوگارت و لورن باکال که در زندگی واقعی همسر یکدیگر بودند و البته با کارگردانی درخشان هاوارد هاکز که در هر ژانری استاد بود، به طرز چشمگیری سر به آسمان می‌ساید.

جذابیت اصلی ماجرا از بطن نوشته‌های ریموند چندلر، این نویسنده افسانه‌ای رمان‌های پلیسی می‌آید که یک بار دیگر کاراکتر معروفش را که یک کارآگاه خصوصی فوق‌العاده به نام فیلیپ مارلو است، به دنیایی سرشار از روابط پنهان و کارهای چند سویه و اقداماتی از سر پلیداندیشی وارد می‌کند تا در دل مشکوک‌ترین رفت‌وآمدها حقیقتی را دریابد که کمترین فاصله را با توهم دارد. همه ماجراها از زمانی آغاز می‌شود که یک مرد پیر بسیار ثروتمند مارلو را استخدام می‌کند تا او فردی را بیابد که قصد اخاذی از دخترش را دارد. پیچیدگی‌ها با آشنایی مارلو (بوگارت) با خواهر این دختر (باکال) بیشتر می‌شود و موسیقی متن اسرارآمیز مکس اشتاینر هم بر حجم جادوها و رازها می‌افزاید.

روانی (Psycho) 1960

کاراکتر مخوف «نورمن بیتس» با بازی فراموش‌نشدنی آنتونی پرکینز و کارهای هولناک او در قلب فیلم «روانی» این کار سال 1960 آلفرد هیچکاک را تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما کرده و 6 دهه متوالی است که ناظران در پیدا کردن عباراتی که حق مطلب را درباره این شاهکار استاد بی‌بدیل ژانر تریلر (دلهره‌آ‌ور) ادا کند، احساس عجز می‌کنند.

بیتس پسر ناخلف و چند شخصیتی مالک یک هتل بین‌راهی در حومه یک شهر کوچک در گوشه‌ای از آمریکا است که براثر اسکیزوفرنی و تبعات این بیماری روحی اقدام به حذف مادرش از صحنه زندگی می‌کند و پس‌ازآن مالک مطلق آن هتل و عمارتی می‌شود که در مجاورت آن قرار دارد و محل سکونت وی و مادرش بوده است، یک‌شب یک منشی زن جوان (با بازی جنت لی) که پس از سرقت مقداری پول از محل کارش از شهر گریخته، وارد هتل بیتس می‌شود و اتاقی را اجاره می‌کند اما بیتس که تعادل روانی ندارد و نسبت به همه زنان بدبین است، با ورود به اتاق وی اقدام به قتل بی‌رحمانه او با ضربات چاقو می‌کند و دست‌های بی‌جان و آغشته به خون این زن که روی پرده حمام کشیده و سپس نقش زمین می‌شود، با نورپردازی فوق‌العاده همکاران هیچکاک تبدیل به یکی از ماندگارترین صحنه‌های تاریخ سینما شده است.

بیتس سرانجام اسیر قانون و زندانی می‌شود اما طنین صدای زنانه او در سکانس آخر فیلم، درحالی‌که سال‌ها کوشیده با تقلید صدای مادرش درون وجود وی زندگی و خانواده دونفره‌شان را حفظ کند، به‌مثابه استمرار خطر جدی برای تمامی افرادی است که با اشخاص دارای بیماری‌های شدید روحی حشرونشر دارند.

شاهین مالت (The Maltese Falcon) 1941

اینکه جان هیوستون با پیشینه‌ای منحصر به بازیگری در نخستین فیلم بلندش در مقام یک کارگردان شاهکاری را بیافریند که سلطان «فیلم نوآر» های تاریخ نامیده شده و فقط در پنج دقیقه اول آن 50 اتفاق مهم روی می‌دهد و خط‌وربط و پایه همه رویدادهای بعدی گذاشته می‌شود، از عجایب تاریخ سینما است.

هیوستون در یک انتخاب جالب دیگر نقش مرکزی فیلم یعنی سم اسپید را که یک کارآگاه خصوصی مجرب و تیزهوش است، به همفری بوگارت سپرد که هرچند در دهه قبلی (1930) هم مطرح بود اما سینما دوستان عادت کرده بودند او را یا در هیأت آدم بد قصه‌ها ببینند یا در نقش‌های دوم و سوم و این هیوستون بود که با کار بسیار موفقش در شاهین مالت، «بوگی» را تبدیل به سوپراستار تازه هالیوود و عملاً مبدل به بازیگر اصلی فیلم‌های عالی پرشماری کرد که وی تا زمان مرگش پیوسته در آن‌ها ظاهر می‌شد و هر روز معتبرتر و بزرگ‌تر می‌گشت.

اسپید به دنبال قاتل همکار خود است و کاراکتر مری استور که برای استخدام او به دفتر کارش آمده، شاید خط‌وربط کشف این موضوع را به دست او بدهد. سیدنی گرین‌برگ و البته پیتر لوری به‌عنوان تبهکاران تعقیب‌کننده یک مجسمه طلایی بسیار گران‌قیمت یا همان شاهین مالت سایر اعضای بارز این قصه‌اند اما این فرهنگ و سنن فیلم‌های جنایی و کارآگاهی است که «شاهین مالت» را به‌پیش می‌راند و مثل هر کار کلاسیک دیگری در این رده، همگان را وامدار رمان‌نویسانی می‌کند که این داستان‌ها را نوشته و کارآگاهان را خلق کرده‌اند و جیمز ام کین و ریموند چندلر از سرآمدان آن‌ها در دهه 1940 بودند. مردانی که قصه‌هایشان در قالب «فیلم نوآر» ها و درون فریم‌های سیاه‌وسفید آن به افسانه‌ها پیوسته‌اند.

لورا (Laura) 1944

فقط «گرداب» نیست که از درون همکاری اتو پره مینجر در مقام کارگردان و جین ترنی به‌عنوان بازیگر زن اصلی زاده شده و مورد تحسین قرارگرفته و «لورا» محصول برجسته‌تر این همکاری و یک کار فوق‌العاده و سرشار از رازهای تودرتو و مصداق کامل دیگری از «فیلم نوآر» ها است.

وقتی جسد بی‌جان لورا هانت در آپارتمان مسکونی‌اش یافت می‌شود، کارآگاهی به نام مارک مک‌فرسون به تحقیق می‌پردازد و هر مظنونی را زیر نظر قرار می‌دهد و ما شرح ماوقع و کنکاش‌های این کارآگاه و همگنانش را برای کشف حقیقت از زبان والدو لیدکر که یک منتقد هنری است و به‌صورت وُیس اُوِر بیان می‌شود، می‌شنویم و در این سیستم طبعاً چاره‌ای جز رویکرد به روش فلاش‌بک و رجعت‌های مکرر به گذشته به‌قصد کشف حقیقت نیست و در همین تصاویر قبلی و مربوط به زمان حیات لورا است که خودنمایی جین ترنی، ایفاگر رل وی عیان‌تر می‌شود و بینندگان درمی‌یابند او فردی مستقل و مرموز بوده و بسان پرتره بزرگی که از او روی دیوار اتاق نشیمن خانه‌اش نصب است، نقب زدن به درون وجود و رسوخ به روحیاتش کاری بسیار سخت است.

از زبان والدو لیدکر، لورا هانت حد نهایت ایده‌آل‌های زندگی و نمادهای زیبایی بوده و شاید به همین سبب قربانی شده باشد و چه چیزی عجیب‌تر و جالب‌تر از اینکه مک‌ فرسون بدون اینکه لورا را در زمان حیات دیده باشد، شیفته تصویر وی و مسحور حرف‌هایی می‌شود که لیدکر در توصیف وی می‌گوید. در پایان فیلم وقتی حقیقت امر به شکل تکان‌دهنده‌ای افشا می‌شود، تماشاگران نه‌فقط احساس خستگی و کلک خوردن نمی‌کنند، بلکه بیش‌ازپیش اسیر و مجذوب بنیادهای «فیلم نوآر» ها می‌شوند.

میلدرد پی‌یرس (Mildred Pierce) 1945

اگر «جووان کرافورد» را در نقطه اوجش و دور از فیلم‌های عادی و حتی  فراتر از فیلم‌های قابل قبولی مانند «Trog» و «Berserk» می‌طلبید، حتماً به این فیلم بنگرید که جایزه اسکار بهترین بازیگر زن نقش اول سال را هم نصیب وی کرد. این فیلم بر اساس یکی از رُمان‌های جیمز ام کین، یکی از سلاطین رمان‌های جنایی و پلیسی ساخته‌شده و هرچه که در آن دیده می‌شود، از نورپردازی گرفته تا چگونگی تشریح اتفاقات و دیالوگ‌ها در سطحی عالی است.

کرافورد نقش اصلی (میلدرد پی‌یرس) را ایفا می‌کند که پس از ازدواجی ناموفق به یک زندگی مستقل فکر می‌کند و شروع به کار خدمتکاری و گارسونی می‌کند تا رزق و روزی خانواده‌اش را فراهم آورد و البته این روند و کارهای میلدرد موردپسند ویدا، دختر بهانه‌گیر او قرار ندارد. میلدرد که می‌بیند دخترش از او و روال زندگی‌شان ناراضی است، به‌آرامی شروع به باز کردن چند رستوران می‌کند و دراین‌ارتباط با افراد زیادی آشنا می‌شود و یکی از آن‌ها مردی به نام مونتی است که مرام و نیات درستی ندارد.

این‌چنین است که فیلمی با زیربنای ملودرام و یک سری اتفاقات خانوادگی و رویدادهای عادی اجتماعی وارد ژانر «فیلم نوآر» و تبدیل به یکی از کارهای نمونه این سبک و روش فیلم‌سازی می‌شود. صرف‌نظر از قوه داستان‌پردازی جیمز ام کین و بازی پرانعطاف کرافورد قطعاً نحوه کارگردانی هنرمندانه مایکل کورتیز هم از دلایل اصلی توفیق این فیلم است.

آینه تاریک (The Dark Mirror) 1946

این فیلم با کارگردانی رابرت سیودماک و البته بازی‌هایی عالی، هر چه را که شاخصه کارهای «فیلم نوآر» است، دربر دارد و از آن قبیل است رازهای پشت پرده، جنایت، دوقلوهای مشکوک و روابط پنهانی و منجر به تبهکاری. چه چیزی از این جالب‌تر که «اولیویا دو هاویلند» معروف نقش هر دو خواهر را بازی می‌کند و نحوه تصویربرداری و بخصوص سایه‌سازی‌ها فوق‌العاده است و افکت‌ها و جلوه‌های تصویری برای فیلمی مربوط به دهه 1940 در سطحی بسیار بالا قرار دارد. 

فرضیه معروف زیگموند فروید درباره افراد چند شخصیتی و آدم‌های دارای وجوه خوب و بد هم‌زمان به‌خوبی در متن داستان این فیلم به اجرا و نمایش نهاده شده است. ابتدا به نظر می‌رسد که روت کالینز که در محل وقوع جنایت مشاهده‌شده، قاتل مردی است که فیلم «آینه تاریک» پیرامون مرگ وی ساخته‌شده است اما به‌آرامی مشخص می‌شود که وی یک خواهر دوقلو به نام تری دارد و ازآن‌پس وجوه تازه‌ای به ماجرا افزوده می‌شود و در همه حال هر یک از خواهرها می‌کوشد دیگری را نابود کند و یک روان‌شناس هم می‌گوید که اگر یکی از آن‌ها نیک‌سیرت است، دیگری می‌تواند به بی‌رحمانه‌ترین جنایت‌ها دست بزند؛ این قانون فیلم‌های «نوآر» است که کاراکترهای آن معمولاً قابل‌سنجش و شناسایی کامل نیستند و هر یک می‌توانند در پشت پرده طراح جنایاتی باشند که در ظاهر توسط دیگران انجام‌شده است.

گیلدا (Gilda) 1946

«ریتا هیورث» فیلم‌های متعددی بازی کرد و شاید این امر شهرت او را فزون‌تر کرده باشد ولی گیلدا با کارگردانی چارلز ویدور، بهترین فیلم او به معنای مطلق کلمه و یک «زن اغواگر» کامل و چیزی است که با چنین عنوان و قالبی در قلب اکثر فیلم‌های «نوآر» حضور دارد و زن اغواگری است که هر افسونش می‌تواند دوروبر او را سرشار از تباهی و جنایت و دنیا را دارای منظری ترسناک‌تر و تیره‌تر کند.

هیورث از این نقش و دنیای گیلدا در سال‌های بعدی نیز به نحو احسن چه در کارهای هنری و چه زندگی خصوصی‌اش سود جست و به‌واقع نیز ترسیم ارتباط او با کاراکتر گلن فورد که دچار افسون فریبکارانه وی می‌شود و پایه‌ومایه اصلی داستان گیلدا است، به شکلی هنرمندانه و چشمگیر صورت گرفته است. گلن‌فورد رل جانی را بازی می‌کند که یک قمارباز شکست‌خورده است و مالک یک کافه بزرگ او را استخدام و صاحب امید و منبع درآمد تازه‌ای می‌کند ولی او در آنجا گیلدا را که از گذشته می‌شناسد، از نو ملاقات می‌کند و بین وفاداری به مالک کافه و علاقه قدیمی‌اش به گیلدا سرگردان می‌ماند و نمی‌داند کدام‌یک را ارجح بدارد بخصوص که نمی‌تواند بین عشق و نفرتی که به‌طور هم‌زمان به این زن دارد، یکی را انتخاب و آن را به رفتار ثابت خود تبدیل کند.

گرداب (Whirlpool) 1949

اتو پره‌مینجر، کارگردان این «فیلم نوآر» جذاب و غریب، چنان سرد و آرام و درعین‌حال آن‌قدر گرم و صمیمی داستانش را رو می‌کند که بیننده نمی‌داند کدام چیزها را باور کند و از کنار کدام‌یک از اتفاقات بی‌تفاوت بگذرد. جین ترنی بااینکه همسری دارد که کار  و تخصصش در امور پزشکی و روانکاوی است، یک روانشناس مرموز را در راستای اهدافش جذب خویش می‌کند و از همین نقطه است که او به‌سوی یک قتل و تبعات آن کشیده می‌شود. حالات هیستریک و برخوردهای مضطربانه در فیلم فراوان است اما پره‌مینجر با استادی توانسته است از درون یک سلسله روابط تیره و رفت‌وآمدهای هدفمند اتفاقی را بیرون بکشد که فقط در شأن «فیلم نوآر» های برجسته است.

درنهایت مشخص می‌شود طبقه مرفه یک‌بار دیگر از فرط خوشی و بی‌مسئولیتی دست به جنایت‌ها و اعمالی زده‌اند که فقط در قالب فیلم نوآرها معنا و الزام می‌یابند و این تمی است که موتور محرکه بسیاری از فیلم‌های این ژانر بوده است. اضافه بر جین ترنی، بانوی باکلاس دهه‌های 1940 و 1950 هالیوود، بازی ریچارد کونته در قالب همسر مخدوش وی و خوزه فرر در نقش روانکاو مشکوک و همکار کج‌کردار ترنی نیز از نقاط قوت فیلمی است که اگرچه شهرت سایر آثار این فهرست را ندارد، اما کاری به‌غایت حساب‌شده و دیدنی است.

ایران